کیستی که من این گونه
به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
کیستی که من، اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور، زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده…
کیستی ای مهربان ترین؟
هرکه مست است درین میکده هشیارتر است
هرکه از بیخبران است خبردارتر است..”
- صائبتبریزی
تو را از دور دیدن هم مرا آرام خواهد کرد
کسی جز آنکه دلتنگ است حالم را نمیفهمد
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند.
- الیاس علوی.