eitaa logo
معرفت و خودشناسی
645 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
71 فایل
همراهان گرامی سلسله مطالبی که تقدیم می‌گردد در رابطه با مراحل تزکیه نفس و خودسازی و عرفان از منابع غنی اسلامی و ایرانی میباشد با احترام فراوان ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Suroosh_n
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی محجوب به زهدِ خویش است ، و دیگری محجوب به عبادتِ خویش ، و دیگری به علمِ خویش . و بهشت حجابِ اکبر است ! زیرا که اهل بهشت به بهشت آرام یافته اند ، و هر که جز به حقّ به چیزی آرام گیرد ، در حجاب است ... بایزید 💚🌹@maarefat11 معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
مفهوم تجلّی ابن عربی معتقد است که خداوند در مرتبه ذات ، هیچ تعیّنی ندارد و در این مرتبه شناخت راه ندارد، شناخت او پس از مرتبه ذات در مرحله ظهور است. او دو نوع ظهور دارد در مرتبه ی اول: تعیّن موجودات در علم خداوند آشکار میشود که عرفا از آن به عنوان " فیض اقدس " نام میبرند. و در مرتبه ی دوم: آثار موجودات در جهان خارج ظهور میکند که عرفا آن را " فیض مقدس " می نامند. پس خداوند نخست به حسب فیض اقدس به صورت استعدادها و قابلیت ها تجلی فرمودند و سپس به سبب فیض مقدس اعیان ثابته را به قدر استعدادشان لباس هستی پوشاندند. پر واضح است که مطابق این نظریه منظور از خلق، ایجاد از عدم نیست، بلکه تجلی در عین ثابته اشیاست. به عبارت دیگر خداوند از بین تمام فاعلیت ها، فاعل بالتجلی است. 💚🌹@maarefat11 معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
🌺🌸*حکایت مولانا و میهمانش شمس تبریزی می‌گویند روزی مولانا شمس تبریزی را به خانه‌اش دعوت کرد. شمس به خانه‌ی جلال‌الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده‌ای؟ مولانا حیرت‌زده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟! شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم! شمس: حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. مولانا: در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! شمس: به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. مولانا:  با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت! شمس: پس خودت برو و شراب خریداری کن. مولانا: در این شهر همه مرا می‌شناسند، چگونه به محله‌ی نصاری‌نشین بروم و شراب بخرم.؟! شمس: اگر به من ارادت داری باید وسیله‌ی راحتی مرا هم فراهم کنی. چون من شب‌ها بدون شراب نه می‌توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم، و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه‌ای به دوش می‌اندازد شیشه‌ای بزرگ زیر آن پنهان می‌کند و به سمت محله‌ی نصاری‌نشین راه می‌افتد. تا قبل از ورود او به محله‌ی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی‌کرد، اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده‌ای شد و شیشه‌ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد. هنوز از محله‌ی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند، لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه‌روزه در آن به او اقتدا می‌کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می‌کنید به محله‌ی نصاری‌نشین رفته و شراب خریداری نموده است! آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد! مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد می‌کند و به او اقتدا می‌کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می‌برد! سپس بر صورت جلال الدین رومی آب دهان انداخت، و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند، و به‌ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده است، درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش برسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بی‌حیا! شرم نمی‌کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که می‌بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می‌کند. رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است. شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه‌ی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید، و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست‌های او را بوسیدند و متفرق شدند. آن‌گاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟! شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می‌نازی جز یک سراب نیست! تو فکر می‌کردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایه‌ای‌ست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه‌ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می‌رساندند! سرمایه‌ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت! پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. 🌸☘💚🌹 @maarefat11 کانال معرفت و خودشناسی را به دوستان خود معرفی فرمایید 🌸🌸🌸🌸
4_5812454523863565751.mp3
2.49M
🌷کش کش کشمکش و گیرو دار اگر گذارد کج کج کجروی روزگار اگر گذارد  بانگ  موذن مرا کشد به مسجد ناله جانسوز تار اگر گذارد   جانم اگر گذارد ما همه مستیم فدای چشم مستت 💚🌹@maarefat11 معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
1_5591430357145616385.mp3
6.04M
💚🌹 @maarefat11 کانال معرفت و خودشناسی را به دوستان خود معرفی فرمایید 🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/1087439193C1944b0de08
4_5897999852809229044.m4a
6.62M
فایل صوتی _1 💬 فلسفه زندگی گفتگو دریا توفیقی با ساسان حبیب وند حجم 6,3MB 💚🌹@maarefat11 معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
4_5814697720857757375.mp3
541.5K
دیوان شمس تبریزی غزل شماره ۱۸۶۷ ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان یک تنگ شکر خواهم زان شکر قند ای جا 💚🌹@maarefat11 معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
پرسش و پاسخ جلسه دوم_1.mp3
34.02M
دومین جلسه پرسش و پاسخ با حضور علامه مروجی سبزواری(دامت برکاته) مورخ ۱۴۰۱/۱۱/۱۴ 💚🌹@maarefat11 معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
پروردگار مهربانم، مهربانی‌ات مانند امواج دریا پی‌در پی ساحل وجودم را در بر می‌ گیرد و به‌دستِ قدرت تو تمام تیرهای بلا شکسته می شود خدایا هر زمان در کنار من بوده‌‌ایی و من‌ در گهواره‌ محبتت چه آسوده آرام گرفته‌ ام. ای خدای مهربانم به‌ ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه‌ هایت، وجود زمینی ام را ملکوتی گردان تا آنچه تو می‌خواهی باشم و از آنچه من‌هستم رها شوم، که تو بی نیاز و من غرق نیازم. الهی آمین
حق الناس همیشه پول نیست گاهی دل است دلی که باید بدست می آوردیم و نیاوردیم دلے را که شکستیم و رهاکردیم دلهای غمگینی که بی تفاوت از کنارشان گذشتیم خدااز هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌
. چو دانا ز گنجینه در باز کرد بنام خدا نامه آغاز کرد خدائیکه در مغز هوش آفرید بتن آدمی با سروش آفرید روان را بدانش ستایش نمود سخن را ترازوی دانش نمود
الهی !! به حق نورت به حق زیبایی مطلقت به حق کمال اکملت به حق "بی قراری بی قرارانت" به حق زاری های زائرانت به حق اشتیاق مشتاقانت به حق وضوی عاشقانه شان "دعاهای سحرگاهیِ شان" لبهای تشنه شان کوچ عاشقانه شان شبِ قدرِ دل به نور جمالت بیارای و "بنمای رخ" که قوت دل و جانم ارزوست...... سختی و بلا و آفت از زمین و آسمان و مُلک و مملکت به دور دار. من آرزوی تمام مردم سرزمینم را آرزو می کنم دعا میکنم برای شادی دلها برای آرامش زندگی من به بزرگی پروردگارم ایمان دارم التماس دعا 🕌: