eitaa logo
معرفت و خودشناسی
617 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
4هزار ویدیو
71 فایل
همراهان گرامی سلسله مطالبی که تقدیم می‌گردد در رابطه با مراحل تزکیه نفس و خودسازی و عرفان از منابع غنی اسلامی و ایرانی میباشد با احترام فراوان ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Suroosh_n
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6046316760146151194.ogg
20.19M
حکایتی، قولی، غزلی... قصه‌ای از مثنوی‌معنوی جلد سوم دفتر پنجم راوی استاد ساعد باقری 🧚‍♂🎼🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
4_5938271149803706356.mp3
17.29M
🔊 فایل صوتی 💬 درباره فیلم مست عشق 🎙استاد کریم زمانی 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
[ تفاوت دوستی خالص و دوستی آزمندانه] ما امیر* را برای دنیا و تربیت و علم و عملش دوست نمی‌داریم. دیگرانش برای این دوست می‌دارند که روی امیر را نمی‌بینند، پشت امیر را می‌بینند! امیر همچون آینه* است و این صفت‌ها همچون دُرّهای ثمین و زرها که بر پشت آینه نشانده‌اند. آنها که عاشق زراَند و عاشق دُرّاَند، نظرشان بر پشت آینه است. و ایشان که عاشق آینه‌اند، نظرشان بر دُرّ و زر نیست. پیوسته روی به آینه آورده‌اند و آینه را برای آینگی‌اش دوست می‌دارند، زیرا که در آینه، جمال خوب می‌بینند، از آینه ملول نمی‌گردند. امّا آن کس که رویِ زشت و معیوب دارد، در آینه زشتی می‌بیند، زود آینه را می‌گرداند و طالب آن جواهر می‌شود! اکنون بر پشت آینه هزارگونه نقش سازند و جواهر نشانند، رویِ آینه را چه زیان دارد؟! شرح: مولانا اعتنایی به اصحاب قدرت و مُکنت نداشت و چشم بر منصب و موقعیت آنان نمی‌دوخت. چرا که او ماسوای حضرت جبّار را وقعی نمی‌نهاد. او از طریق معلّمی و تدریس روزی نیم دینار مزد می‌گرفت و به همان قناعت می‌کرد. (مناقب العارفین، ج ۱ ص ۴۳۹). هیچ ثروت و اندوخته‌ای هم نداشت و در واپسین دم حیات خود پنجاه درم نیز بدهکار بود که سفارش کرد به طلبکار بپردازند و از وی حلالی خواهند که طلبکار ستدن طلب خود را قبول نکرد و طلب خود را بخشید.(مناقب العارفين، ج ۲، ص ۵۸۱) . اما از میان محتشمان نیز دوستدار بسیار داشت. بارها اتفاق می‌افتاد که اموالی هنگفت در پای مولانا ریزند اما او وقعی نمی‌نهاد و به همان زندگی سادۀ خود بسنده می‌کرد. لیکن از نفوذ خود برای ارباب حاجات استفاده می‌کرد و با نامه‌ای و اشاره‌ای مشکلاتشان را رفع می‌نمود. زهی بدین مناعت. * ما امير را... احتمالاً منظور امير معین‌الدّین پروانه است. *امیر همچون آینه است... منظور این است که آزمندان اگر به فردی محتشم همچون معین‌الدین پروانه اظهار دوستی و ارادت می‌کنند، در این دوستی‌شان خالص نیستند بلکه طمع بر موقعیت عالی او دارند. 📗 شرح کامل فیه‌ما‌فیه صفحه ۲۳۳ و ۲۳۴ ✍ استاد کریم زمانی 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فصل سوم : "كُلّ تقوی لا تعطیک مخرجاً من الشدائد لا يُعَوَّلُ عليها" تقوایی که باعث خروجِ تو از سختی‌ها نَشَود بی‌فایده است. (ابن عربی) هفت روزه شدم. پدر آن چنان سرگرمِ امور دربار بود که مجالی نیافت برایم عقیقه‌ای(=قربانی گوسفند) فراهم کند. به چهارده روزگی رسیدم، باز هم نشد. فقط وقتی بیست و یک روزه بودم فرصت کرده بود قوچی از آغلِ قصر بستاند و به قصّاب دهد، سپس گوشتش را به خانه بیاورد و به مادرم بسپارد. مادر، گوشت را گرفت و شوربایی ساخت و مردم را دعوت کرد خلق به خوردنِ ولیمه آمدند؛ هم‌نشینانِ پدرم در دربار، عمویم عبدالله و پسران کوچکش و نیز تنی چند از نیازمندانِ محلّه. اما قاضی ابنِ‌عرجون و خطیبِ مسجد جامع کبیر ابنِ‌فتح تنها از سبزیجات و میوه‌ها خوردند و به گوشت دست نزدند. از میانِ فقرا رِندی آن دو را دست انداخته بود و می‌پرسید: _چه شده حضرات؟ چرا گوشت نمی‌خورید؟! هیچ یک پاسخی ندادند. مرد هم چندکی لیچار گفت و بعد رها کرد. همین که پدرم برای آوردنِ مابقیِ غذا به مطبخ رفت و عمویم نیز به شستنِ دست‌ها برخاست ابن‌فتح آهسته پاسخ داد: _این قوچ بی‌شک از آغل پادشاه است! _خب که چه؟! _آیا نمی‌دانی که در آغل او خوک هم نگه می‌دارند ؟! پس از آن قاضی و خطیب برخاستند و بی آنکه سیر شده باشند سمت حوض رفتند تا دست بشویند. هر دو پرهیزکار و نیک بودند و البته سخت بُزدل! و هرگز جرأت نداشتند به فسادی که مُرسیه را فرا گرفته بود اعتراض کنند. احوالِ شهرِ مُرسیه بدتر از بَد شده بود. ابنِ مردنیش از فاصله میانِ فروپاشیِ دولتِ مرابطین و ایجادِ دولتِ مُوحدّین استفاده و در این شهر اعلام استقلال کرده و خود را پادشاه خوانده بود. و این دو پرهیزکارِ بُزدل در طولِ این سالیان، به واسطه‌ی سکوت و ترس و اطاعت، مقام خود را حفظ کرده بودند. وقتی حاکمِ رعیت فاسد شود، فساد، عادتِ عمومیِ مردم می‌شود و زمانی که دودِ فساد، شهر را فراگیرد دیگر مجالی برای ورودِ هوای پاک پیدا نخواهد شد حتّی به زاویه‌ی خانقاه‌ها. آنگاه رزق، تنگ می‌آید و امید از چنگ می‌رود و مردم، هر کارِ بَدِ خود را به بهانه‌ی جبر و تقدیر، توجیه می‌کنند. ابن مَردنیش برای تقویت پایه‌های حکومتِ خود دستِ یاری به سمتِ فِرانک‌ها دراز کرده بود. ابن‌عرجون، طیِ فتوایی، مجوّزِ این استِمداد را صادر نموده و کار را برای ابن‌ِمردنیش آسان کرده بود. پس ابن‌مردنیش با آلفونس، پادشاهِ فِرانک‌ها هم پیمان شده و آلفونس هم او را به صدها مزدورِ مسیحی مجهّز کرده بود. مزدورانی که در سراسرِ مُرسیه پراکنده بودند و شهر، گویی به کُل در اختیارِ ایشان بود. ابنِ‌مردنیش، پادشاهِ آن روزگار، در مُرسیه برای ایشان کلیساها و می‌خانه‌هایی برپا ساخته بود. اگر یکی از آنها با مسلمانی اختلاف پیدا می‌کرد به پادشاه ارجاع داده می‌شد نه به قاضی. این‌گونه خیالِ پادشاه راحت بود که حکمی خلافِ میلِ مزدورانش داده نخواهد شد. این جانبداری‌ها زمانی شدت گرفت که موحدین، مُرسیه را محاصره کردند و بسیاری از مسلمانان، زیرِ پرچم خلیفه‌ای رفتند که بیعتی آشکار و دعوتی روشن داشت نه چون این پادشاه که نه دینش معلوم بود و نه هویّتش! اکنون ما در محاصره‌ی سختی بودیم. مزدورانِ آلفونس و فتواهای ابن‌عرجون دیگر به کار نمی‌آمدند. میوه‌های مُرسیه که روزگاری از شدّتِ فراوانی و ارزانی برهم تلنبار می‌شدند اکنون بدل به کیمیا شده بودند. اگر پیدا می‌شدند قیمتشان گزاف بود و گوشت، تنها مهمانِ سفره‌ی ثروتمندان می‌شد. از حجره‌های بازارِ بزرگِ فرش، نیمی بسته بود و نیمی کِساد. پشم و کتان و ابریشم که از بلنسیه [والنسیا]و غرناطه و تونس می‌آمد، کمیاب شده بود. نقره سازان، بیش از آنکه به مردم نقره بفروشند، از ایشان نقره می‌خریدند اغلب نیم بها. خیابان، محل ازدحام گدایان بود و سورچیانی که اسب‌ها و استرهایشان را به رودِ شَقوره می‌انداختند؛ چرا که مردم دیگر پولی نداشتند که خرجِ حمل ونقل و سفر کنند و کسی هم از پسِ سیر کردنِ شکم ستورانش بر نمی‌آمد. تنها تجارتِ فعّال، تدریس در مسجدِ جامع بود که روزاروز بر حلقه‌های علم در آن افزوده می‌شد! فقهایی که تدریس برایشان شکلِ رقابت گرفته بود رو به افزایش بودند و تنها راهِ امرارِ معاششان همین بود که هر چه گزاف‌تر سخن بگویند تا خلقِ بیشتری را گِرد آورند. مردم هم برای کسبِ آرامش در روزگارانِ پریشانی و نیز فراموش کردنِ محاصره و تحریم به ایشان روی آورده بودند. 📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۱۴ تا ۱۶ ✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
💐الهی و ربی من لی غیرک 💐 🌹مناجات ۱۱۴ خواجه عبدالله انصاری 🌴الهی کدام درد بود ازین بیش که معشوق توانگر و عاشق درویش🌹 🌹غزل ۱۵۴ شمس تبریزی 🌴دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف می‌نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر با همین دیده دلا بینی همین تبریز را تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز درر چشم درناید دو صد در ثمین تبریز را گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را🌹 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
شاید تعجب کنید اگر بگویم مغز ما با همه پیچیدگیش قادر نیست جملات منفی را از مثبت تفکیک کند: به جمله ً منفی ً زیر توجه کنید: " لطفا به فیل قرمز فکر نکنید " ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر می کند؟ بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است. به نظر شما اگر به کودکی گفته شود دست مرا ول نکن، به پریز برق دست نزن، امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن، چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟ همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد، در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد. بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید: - به جای مخالفت نکن ؛ بگو کاری که گفتم را انجام بده - به جای فحش نده ؛ بگو حرف خوب بزن - به جای دستم را ول نکن؛ بگو دستم را محکم بگیر - به جای ندو ؛ بگو آرام راه برو 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
حضرت حافظ حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟ ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
2311-ff.mp3
814K
حسب حال غزل شمارهٔ ۱۸۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسب حالی ننوشتی و شد...: حافظ شیرازی و سروش - محمدرضارفیع 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیرضا مختارپور قهرودی حسب حالی ننوشتیّ و شد ایّامی چند 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
4_5942785937820880929.mp3
10.7M
محبوبم! من دائما شما را دوست دارم. چه در گرانی، چه در ارزانی، چه در تحريم، چه در جنگ، چه در صلح. من دائما شما را دوست دارم، چه سير باشم چه گرسنه، چه شادمان باشم، چه غمگين. من دائما شما را دوست دارم، خوابم، شما را دوست دارم، بيدار می شوم شما را دوست می دارم. پياده می روم، در اتوبوس كنار پنجره پشت سر راننده، هنگام ريختن ميوه های گنديده، پيتزای نيم خورده، بطری نوشابه نوشيده شده و گل هاي پلاسيده در كيسه، هنگام كندن سنگ های داغ از پشت نان هاي سنگك. محبوبم! در عبادتم چنان با تو سخن می گويم كه خداوند به گريه می افتد... 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
4_5907019593368470725.mp3
9.78M
🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋درود بر شما یاران باوفا صبح بخیر 🌸مطمئن باش همون جوری که 🌺بر اثر یه اتفاق همه چی رو 🌸از دست می‌دیم یه بار هم 🌺برحسب اتفاق همه چیو بدست میاریم 🌸امیدوارم بدست بیاری همه‌ی 🌺اون چیزایی رو که از دست دادی 💐سلام صبحتـون سرشار از آرامش💐 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
41.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- وقت بزرگ شدنه!🩶 👤دکتر مجتبی شکوری 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
🍃🍃🍃 مواظب خودت باش معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن ! معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت نمیتونه بهت صدمه بزنه! تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماری ها ، سختی ها ، مشکلات و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند ... اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی زمانی که برمی‌گردید و به منظره گذشته خود نگاه می کنید ، تصویری زیبا و خاطراتی پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید : تصمیم را با تحقیق هوس را با عقل عصبانیت را با صبر انتقام را با فراموشی عبادت را با بی توقعی خدمت به خلق را با گمنامی و در آخر قلبت را با خدا مواظب خودت باش .. خیلی مواظب خودت باش .. 🌸نگاه زیبا🌸 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
✍انسان سه گونه میمیرد: 🔴مرگ روح 🔴مرگ وجدان 🔴مرگ جسم 👈مرگ روح یعنی : شکستن وقار و غرور یک انسان به دست دیگری... 👈مرگ وجدان : یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی و ترحمی... 👈مرگ جسم : یعنی ایستادن نفس و تپش قلب... دردناکترین مرگ ها، مرگ روح است وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم! 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارفhttps://eitaa.com/joinchat/1087439193C6e47996b93
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدم که رشد می‌کنه لذت‌هاش تغییر می‌کنه... اگه می‌خواید بدونید که چقدر رشد کردید. از خودتون بپرسید با چی کیف می‌کنی؟ از چی لذت می‌بری؟ بعد حساب کن که لذت‌هات چقدر می‌ارزن؟ چقدر مهمن تو زندگی... آدم خام فقط غمش اینه که چی بخوره یا چی بپوشه اما آدم رشد کرده غمش اینه که دیگران بپوشن و خوب بخورن... 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
🌹غزل ۱۵۵ شمس تبریزی 🌴 از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا گرچه درد عشق او خود راحت جان منست خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتشست می‌بسوزد هر دو عالم را ز آتش‌های لا گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا عاقبت بینی مکن تا عاقبت بینی شوی تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی آن عدم نامی که هستی موج‌ها دارد از او کز نهیب و موج او گردان شد صد آسیا اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی از میان شمع بینی برفروزد شمع تو نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا دررباید جانت را او از سزا و ناسزا لیک از آسیب جانت وز صفای سینه‌ات بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما در جهان محو باشی هست مطلق کامران در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا دیده‌های کون در رویت نیارد بنگرید تا که نجهد دیده‌اش از شعشعه آن کبریا ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا شعله‌های نور بینی از میان گردها محو گردد نور تو از پرتو آن شعله‌ها... 🌹🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hesameddin Seraj -02 Shoore Masti ( GandomMusic.ir ).mp3
5.95M
مستان سلامت می‌کنند ..!! جان را علامت میکنند...!!! 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
AC_14_33_08.mp3
2.82M
آرامش‌... 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟ عشق فرمود، فراق از همه دشوارتر است.. “ فروغی بسطامی “ 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
🌸🍃 سلطان العارفین بایزید بسطامی قدس الله سره گفت:خاصان خدا بر چهار منزل اند. گروهی نشستگان و حیرانانند که توانای حمل آنچه را که بر آنها وارد می گردد ندارد. آنان می خواهند از سنگینی آنچه بر آنها وارد می گردد خلاص یابند اما اختیاری از خود ندارند گروهی که خدا دوستشان دارد پس می گویند دور نشویم.و گروهی که حق آنها را احاطه کرده است و مجال دوری ندارند 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مــتــوقــف نــمــان ســالــک بــاش و بــرو در راه شــنــاخــت بــاطــن و فــطــرت خــویــش 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
‏میفرماد: و ما تَدری نفسٌ بِاَیّ ارضٍ تَموت هیچکس آگاه نیست که در کدامین جای (و کدامین گاه) جان خواهدسپرد. و میفرماد: لقد کُنتَ فی غفلة مِن‌هذا فکشفنا عنک غطائک، فبصرک الیوم حدید از این‌حال غافل بودی پس پرده‌های پیش چشمت را (به مرگ) ستردیم پس اینک (به دیدن حقیقت)چشمت دیده‌ور است. 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
4_5947401601734938934.mp3
10.61M
قصه‌ای از مثنوی‌معنوی قصه دوغلام با صدای شاهین علایی‌نژاد 🧚‍♂🎼🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
🤍 شبلی را - قدس الله تعالی سره - شوری افتاد، به بیمارستان بردند جمعی به نظاره وی رفتند پرسید که شما کیانید؟ گفتند: دوستان تو سنگ برداشت و بر ایشان حمله کرد جمله بگریختند بخندید گفت: بازآیید ای مدعیان که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفایشان نپرهیزند. آن است دوستدار که هر چند دشمنی بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو گردد بنای عشقش ازان استوارتر و هم از وی آرند که وقتی بیمار شد، خلیفه طبیب ترسا به معالجت وی فرستاد از وی پرسید که خاطر تو چه می خواهد؟ گفت: آنکه تو مسلمان شوی گفت: اگر من مسلمان شوم تو نیک می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری! پس ایمان بر وی عرضه کرد و وی ایمان آورد و شبلی از بستر برخاست و بر وی از بیماری اثری نه پس هر دو همراه پیش خلیفه رفتند و قصه را باز گفتند خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستاده ام من خود بیمار پیش طبیب فرستاده بوده ام. هر کس که از هجوم محبت مریض شد داند طبیب خویش لقای حبیب را چون بر سرش طبیب بهشتی نهد قدم بخشد شفا ز علت هستی طبیب را نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) بخش ۱۳ 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
در خلوت است عشقی زین شرح شرحه شرحه گر شرح عشق خواهی پیش ویت نشانم 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
‍ گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود... گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر تهیه به دستور میشود... گه جور میشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور میشود... گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود... گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود... گاهی برای خنده دلم تنگ میشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود... گاهی تمام این آبی آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود... گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود از هرچه زندگیست دلت سیر میشود... گویی به خواب بود،جوانی مان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود... کاری ندارم کجایی، چه میکنی بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود... 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف