eitaa logo
معرفت و خودشناسی
645 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
71 فایل
همراهان گرامی سلسله مطالبی که تقدیم می‌گردد در رابطه با مراحل تزکیه نفس و خودسازی و عرفان از منابع غنی اسلامی و ایرانی میباشد با احترام فراوان ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Suroosh_n
مشاهده در ایتا
دانلود
مطمئنم که خداوند مرا عاشقانه دوست دارد چون در هر روز برایم موهبتی دارد و هر صبح آفتاب را به من هدیه میکند. خداونداااا سپاااااسگزارم 🙏 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
به سبک مولانا دلبری کنید :        جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سر، جان فدا در رهِ جانانه‌ی عشقیم هنوز ...! 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
تنهایی بزرگت میکنه اونقدر بزرگ که شاید هیچوقت تو زندگی هیچکس جا نشی... 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
4_5890980699426526519.mp3
17.71M
رسیدن به آستانه خداوند از منظر مولانا 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
4_5897546162528851341.mp3
5.01M
مولانا و انسان روزگار ما 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
مسلمانی چیست؟ جز مخالفت با هوای نفْس که همه بنده آنند؟ آزادی در چیست؟ جز در بی آرزویی، در حالی که همگان اسیر آرزوها و قربانی شهوت های خویش اند؟ و خداپرستی چیست؟ جز رهایی از خویشتن پرستی؟ 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هر شب 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
حاتم را پرسیدند که هرگز از خود کریمتری دیدی؟ گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده سر گوسفند داشت فی الحال یک گوسفند را کشت و پخت و پیش من آورد و مرا قطعه ای از وی خوش آمد، بخوردم گفتم: والله این بسی خوش بود. آن غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می آورد، من از آن آگاه نی چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است، پرسیدم که این چیست؟ گفتند که وی همه گوسفندان خود را کشت. وی را ملامت کردم که چرا چنین کردی! گفت: سبحان الله تو را خوش آید چیزی که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم، این زشت سیرتی باشد در میان عرب. پس حاتم را پرسیدند که تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند. گفتند: تو کریمتر باشی گفت: هیهات! وی هر چه داشت داد و من از آنچه داشتم از بسیار اندکی بیش ندادم. چون گدایی که نیم نان دارد به تمامی دهد ز خانه خویش بیشتر زان بود که شاه جهان بدهد نیمی از خزانه خویش چهارم (در ذکر بخشندگان) ) بخش ۱۳ 🌸🍃🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما همه فرعونیم، مصرهایمان کوچک و بزرگ می شود. هر کسی در محدوده خود فرعون است و انا ربکم الاعلی دارد. گاهی در چیزهایی که خدا حکمی نگذاشته، من برایش مقرراتی می گذارم که تفرعن من آنها را اندازه می گیرد. استاد علی صفایی 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
پای درس زنده‌یاد استاد علی صفایی حائری همه فرعونیم، فقط مصرهای ما کوچک و بزرگ می‌شود - اگر روزی به ما بگویند آیا حاضری نبی‌ای از انبیاء الهی و، ولی‌ای از اولیای الهی را بکشی؟ جواب ما منفی است و حتی از این سؤال، وحشت هم می‌کنیم و خودمان را از این اعمال بسیار دور می‌بینیم. احساس می‌کنیم که این گناهان، گناهان ما نیست و بین ما و آنها، حائل‌ها و واسطه‌های زیادی وجود دارد. اعتقادم این است که ما هنوز در فضای این گناهان قرار نگرفته‌ایم. هنوز مجبور نشده‌ایم که به خاطر محبوب‌هامان دست به هرکاری بزنیم، در حالی که همه فرعونیم، فقط مصر‌های ما کوچک و بزرگ می‌شود. من در محدوده خانه‌ام، مادر و پدرم، فرزند و عیالم، فرعونی هستم و «اَنَا رَبُّکمُ الاعْلی» را در آن حد دارم و در این زمینه قدم برمی‌دارم. گاهی که با چند نفر همراه می‌شوم و در ماشینی می‌نشینیم، تفرعن می‌کنم و زیر بار نمی‌روم و جبروت و کبریا و خودخواهی‌هایم در آن مرحله، ظهور و بروز می‌کند؛ و گاهی هم این اتفاقات و این حالت‌ها در محیط کارم متجلّی می‌شود. جریانی بود که برای خود من تذکر زیادی داشت. بقالی بود که گاهی از او شیر می‌خریدم. من دو شیشه شیر می‌خواستم، اما او می‌گفت باید یک ظرف ماست هم ببری، در حالی که می‌دیدم بعضی می‌آمدند و بدون اینکه او به آن‌ها چیزی بگوید، ده تا ده تا شیر می‌بردند. با خنده گفتم پس یک شیشه شیر بیشتر نمی‌خواهم. او هم گفت: نه آقا! همین که گفتم! وقتی به انسان اختیار چهار تا شیر، چهار تا آفتابه، چهار تا آدم، چهار تا لباس و... را می‌دهند، او مقرراتی را به دلخواه و از پیش خود می‌آورد، درحالی که خداوند حکمی را برای آن قرار نداده است، بلکه حکم را خودِ من تشریع می‌کنم. کاش این مجعولات و این منزّلات، لااقل مساوی و برای همه بود، اما این طور نیست بلکه حدود و ثغور آن را، تفرعن من، ضعف‌ها و قدرت‌های من، اینکه به چه کسی بستگی دارم و در گرو چه کسی هستم، اندازه می‌گیرد. واقعیت امر این است که شاید بُغض‌ها آنچنان بالا رود، حسادت‌ها آنچنان تحریک شود که به خاطر این که کم نیاوریم، به خاطر این که افت نکنیم، به خاطر این که ذلیل نشویم، همه عزیزان حق را ذلیل می‌کنیم تا آنچه را که به آن وابسته‌ایم از بین نرود. - هیچ سالکی، سلوک شیطان را نداشته (به اندازه شیطان سلوک نداشته) و حتی مدعی چنین سلوکی نیست. همه کسانی که درجاتی از سلوک را دارند، مدّعی کشف و شهودی کمتر از آسمان هفتم هستند، در حالی که شیطان نه تنها «شهود»، که «حضور» داشت با این حال بیرونش کردند، تبعیدش کردند، چرا؟ چون «عبد» نبود. - مردم باید راحت بتوانند درد دل‌شان را [به روحانیت]بگویند. [شما روحانیون]لازم نیست آقایی بکنید. - امام زمان (عج) خودش به اندازه کافی آقا هست! - سنگ راه کسی نشوید؛ زن خودش باید حرکت کند و چیزی مانع او نشود، خودش هم سعی کند سنگ و سد راه کسی نشود. - اگر می‌بینی که امروز با مشکلاتی روبرو هستیم، این به خاطر این غفلت است که خواسته‌ایم پیش از تحقق جامعه اسلامی، حکومت اسلامی را تحقق بدهیم، در حالی که این حکومت همچون سقف رفیع و بلندی است که پایه‌های محکم و عظیم می‌خواهد تا این پایه‌ها فراهم نشوند نمی‌توان این سقف را زد 🌺🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه معارف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد یک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی تا بری زین راز سرپوشیده بوی مارگیری رفت سوی کوهسار تا بگیرد او به افسونهاش مار گر گران و گر شتابنده بود آنک جوینده‌ست یابنده بود در طلب زن دایما تو هر دو دست که طلب در راه نیکو رهبرست لَنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب گه به گفت و گه به خاموشی و گه بوی کردن گیر هر سو بوی شه گفت آن یعقوب با اولاد خویش جستن یوسف کنید از حد بیش هر حس خود را درین جستن به جد هر طرف رانید شکل مستعد گفت از روح خدا لاتَیْأَسوا همچو گم کرده پسر رو سو به سو از ره حس دهان پرسان شوید گوش را بر چار راه آن نهید هر کجا بوی خوش آید بو برید سوی آن سر کاشنای آن سرید هر کجا لطفی ببینی از کسی سوی اصل لطف ره یابی عسی این همه خوشها ز دریاییست ژرف جزو را بگذار و بر کل دار طرف جنگهای خلق بهر خوبیست برگ بی برگی نشان طوبیست خشمهای خلق بهر آشتیست دام راحت دایما بی‌راحتیست هر زدن بهر نوازش را بود هر گله از شکر آگه می‌کند بوی بر از جزو تا کل ای کریم بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم جنگها می آشتی آرد درست مارگیر از بهر یاری مار جست بهر یاری مار جوید آدمی غم خورد بهر حریف بی‌غمی او همی‌جستی یکی ماری شگرف گرد کوهستان و در ایام برف اژدهایی مرده دید آنجا عظیم که دلش از شکل او شد پر ز بیم مارگیر اندر زمستان شدید مار می‌جست اژدهایی مرده دید مارگیر از بهر حیرانی خلق مار گیرد اینت نادانی خلق آدمی کوهیست چون مفتون شود کوه اندر مار حیران چون شود خویشتن نشناخت مسکین آدمی از فزونی آمد و شد در کمی خویشتن را آدمی ارزان فروخت بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت صد هزاران مار و که حیران اوست او چرا حیران شده‌ست و ماردوست مارگیر آن اژدها را برگرفت سوی بغداد آمد از بهر شگفت اژدهایی چون ستون خانه‌ای می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای کاژدهای مرده‌ای آورده‌ام در شکارش من جگرها خورده‌ام او همی مرده گمان بردش ولیک زنده بود و او ندیدش نیک نیک او ز سرماها و برف افسرده بود زنده بود و شکل مرده می‌نمود عالم افسرده‌ست و نام او جماد جامد افسرده بود ای اوستاد باش تا خورشید حشر آید عیان تا ببینی جنبش جسم جهان چون عصای موسی اینجا مار شد عقل را از ساکنان اخبار شد پارهٔ خاک ترا چون مرد ساخت خاکها را جملگی شاید شناخت مرده زین سواند و زان سو زنده‌اند خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند چون از آن سوشان فرستد سوی ما آن عصا گردد سوی ما اژدها کوهها هم لحن داودی کند جوهر آهن به کف مومی بود باد حمال سلیمانی شود بحر با موسی سخن‌دانی شود ماه با احمد اشارت‌بین شود نار ابراهیم را نسرین شود خاک قارون را چو ماری درکشد استن حنانه آید در رشد سنگ بر احمد سلامی می‌کند کوه یحیی را پیامی می‌کند ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم چون شما سوی جمادی می‌روید محرم جان جمادان چون شوید از جمادی عالم جانها روید غلغل اجزای عالم بشنوید فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه‌یْ تاویلها نربایدت چون ندارد جان تو قندیلها بهر بینش کرده‌ای تاویلها که غرض تسبیح ظاهر کی بود دعوی دیدن خیال غی بود بلک مر بیننده را دیدار آن وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان پس چو از تسبیح یادت می‌دهد آن دلالت همچو گفتن می‌بُوَد این بود تاویل اهل اعتزال و آن آنکس کو ندارد نور حال چون ز حس بیرون نیامد آدمی باشد از تصویر غیبی اعجمی این سخن پایان ندارد مارگیر می‌کشید آن مار را با صد زحیر تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو بر لب شط مرد هنگامه نهاد غلغله در شهر بغداد اوفتاد مارگیری اژدها آورده است بوالعجب نادر شکاری کرده است جمع آمد صد هزاران خام‌ریش صید او گشته چو او از ابلهیش منتظر ایشان و هم او منتظر تا که جمع آیند خلق منتشر مردم هنگامه افزون‌تر شود کدیه و توزیع نیکوتر رود جمع آمد صد هزاران ژاژخا حلقه کرده پشت پا بر پشت پا مرد را از زن خبر نه ز ازدحام رفته درهم چون قیامت خاص و عام چون همی حراقه جنبانید او می‌کشیدند اهل هنگامه گلو و اژدها کز زمهریر افسرده بود زیر صد گونه پلاس و پرده بود بسته بودش با رسنهای غلیظ احتیاطی کرده بودش آن حفیظ در درنگ انتظار و اتفاق تافت بر آن مار خورشید عراق آفتاب گرم‌سیرش گرم کرد رفت از اعضای او اخلاط سرد مرده بود و زنده گشت او از شگفت اژدها بر خویش جنبیدن گرفت خلق را از جنبش آن مرده مار گشتشان آن یک تحیر صد هزار با تحیر نعره‌ها انگیختند جملگان از جنبشش بگریختند می‌سکست او بند و زان بانگ بلند هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند بندها بسکست و بیرون شد ز زیر اژدهایی زشت غران همچو شیر در هزیمت بس خلایق کشته شد