✅ مداخله در اخلاق موجب از خودبیگانگی انسان می شود
✍مصطفی ملکیان
🔹اگر دین در اخلاق مداخله کرد به از خود بیگانگی انسان می انجامد. برای مشخص شدن معنای از خود بیگانگی به مثال زیر توجه کنید:
🔹فرض کنید شما کارمند یک بانک هستید و مسئول بخش وام دادن، آنگاه شخصی به شما رجوع می کند و کاملا وضعش را برای شما روشن می کند و شما می بینید که این فرد استحقاق دارد که یک میلیون وام به او بدهید، بعد به رئیس بانک می گویید، ایشان می گویند،اصلا به او وام ندهید، شما نیز چون مأمور هستید با اینکه شهود شخصی تان می گفت این فرد واقعا نیازمند است و استحقاق وام را دارد مجبورید به او وام ندهید. حال فرض کنید روزی دیگر شخصی بیاید که شما می بینید هیچ استحقاق دریافت وامی را ندارد ولی رئیس بانک می گوید به او ده میلیون وام دهید و شما مجبور به پرداخت هستید، حال اگر این امر مکرر شود موجب از خود بیگانگی می شود.
🔹طرفداران اخلاق سکولار، دین را با دخالت در اخلاق موجب از خودبیگانگی انسان می دانند. داستان هایی مانند امری که خداوند به ابراهیم می کرد به اینکه فرزند خودت را ذبح کن، یا کاری که خضر کرد و کسی را قبل از انجام جنایت کشت، مصداق این از خود بیگانگی تلقی می شوند و در این اشکال به آن استناد می شود.
➖ درسگفتار تقابل اخلاق دینی و اخلاق سکولار
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🌹🌹
@MolaviPoet
آیات ۸_۹ سوره آل عمران
[] رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿۸﴾
[] رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿۹﴾
[]ای پروردگار ما، دلهای ما را بعد از آنکه به نور ایمان هدایت کردی به سوی باطل مگردان و از کرَم خویش ما را رحمتی خاص فرست. همانا که تتها بخشنده بیمنّت تویی (۸)
[] بارخدایا؛ تو مردمان را در روزی که هیچ شک در وقوع آن نیست، همه را گرد میآوری و هرگز خدا وعدهٌ خود را خلاف نمیکند(۹)
[] گاه باشد که آدمیان، بعد از یافتنراه هدایت و سعادت، به سبب غلبه هواهای نفسانی و عادات و اغراض، دلهایشان تنگ و تیره میشود و آن شرح صدر که وسعت دید و بصیرت الهیِ آدمی است از ایشان میرود و به باطل میل میکنند و اين دعا دوای ایشان است تا متذکّر شوند به اينکه ایشان را پروردگاری است و دلی است پاک و نوری است که چراغ هدایت است و آن هدایت نیز هديه پروردگارِ ایشان است. پس با تذکر اين معانی ای بسا که بر آن هواهای نفسانی غالب آیند و بگویند:
چون به ما بویی رسانیدی از این
در مبند اين مُشک را، ای ربِ دین
(مثنوی)
اینک که طعم و رایحه هدایت را به کام و مشام ما رساندی. رحمتی دیگر کن وهدیهای دیگر عطا کن تا مشکلات راه را از پیش برداریم:
جرعهای برریختی زان خفیه جام
بر زمین خاک من کأس الکرام
جوش کرد آن خاک و ما زان جوششیم
جرعهای دیگر که بس بیکوششيم
(مثنوی)
و اين جرعه دوم همان است که شایسته است هر بامداد و شامگاه تکرار کنیم که پروردگارا ما را به راه مستقیم هدایت برقرار بدار تا در حلقه کسانی که ایشان را انعام فرمودی درآییم. زیرا ما دريافتهايم که تو در روزی که هیچ در وقوع آن شک و ریب نیست وعده کردهای که همه آدمیان را یکجا گرد آوری و هرکدام را به حلقه مطلوب خود برسانی و تو هرگز در وعده خلاف نخواهی کرد.
[] مولانا آیه حاضر را در مثتوی ضمن حکایت آموزنده و شیرینی از حضرت آدم نقل کرده که روزی آدم نگاهی به دید حقارت به ابلیس کرد. غیرت خداوند بر آدم بانگ زد کهای برگزیده ما، تو هنوز ابلیس و مقام او را نمیشناسی و تو را نشاید که چنین نگاهی به ابلیس کنی و آدم با نیایشی لطیف توبه میکند:
گفت آدم توبه کردم زین نظر
اینچنین گستاخ نندیشم دگر
یارب این جرأت ز بنده عفو کن
توبه کردم، مینگیرم زین سخن
[] ای فریاد رسِ فریادکنان، ما را هدایت فرما
زیرا افتخار به علوم و ثروت ها نمیتوان کرد
دلی را که کرم و بخششت هدایت کردی بار دیگر تنگ و تیره مگردان و هر بدی که بر قلم رفته است از جان ما دور کن.
📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن
صفحه ۱۲۳ و ۱۲۴
✍ دکتر حسین الهی قمشهای
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
کِاوّل قدمت دمند و آخر پرخاش
گل باش و بهر سخن که خواهی میخند
مرد سِرِه باش و هرکجا خواهی باش
مولانا_ رباعی شماره ۱۰۲۲
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
با این توضیحات میتوان گفت که شرّ در جهان واقع وجود ندارد؛ اگرشرّی درکار است در ذهن و ضمیرما و نسبت و وضعیت ما با آن چیزهایی است که در جهان خارج واقع میشود. اینجاست که بحث از وضعیت و موقعیت درمبحث مذکور بسیار جدی میشود. برای فهم این مطلب میتوان تمثیلی از رساله لغت موران شهابالدین سهروردی را وام گرفت. در جایی سهروردی در مقام بیان این مطلب است که مرگ برای ولی خداوند هیچ اندوه و نقصی را به دنبال ندارد و آنان که درکشتن اولیای الهی وکسانی چون حلاج اصرار میورزند، به درستی به ماهیت مرگ و نسبت آن با اولیاءالله واقف نیستند. وی این مطلب را ضمن تمثیلی بیان میکند. براساس این تمثیل چند خفاش با حربا (آفتابپرست) خصومت میکنند و قصد کشتن وی میکنند و چون خود دشمن آفتاباند و آن را ناخوشترین چیز به شمار میآورند، اشدّ مجازات را در حق وی قرار دادن در آفتاب میدانند، غافل از این که منتهای مطلوب او آفتاب است:
«وقتی خفُاشی چند را با حربا خصومت افتاد و مکاوحت میان ایشان سخت گشت. مشاجره از حدّ به در رفت، خفافیش اتّفاق کردندکه چون غسق شب در مقعّر فلک مستطیر شود درپیش ستارگان در حظیره افول هوی کند، ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و برسبیل حراب، حربا را اسیر گردانند، به مراد دل سیاستی بر وی برانند و بر حسب مشیت انتغامی بکشند. چون وقت فرصت به آخررسید، به در آمدند و حربای مسکین را به تعاون و تعاضد یکدیگر درکاشانه ادبار خود کشیدند وآن شب محبوس بداشتند. بامداد گفتند: این حربا را طریق تعذیب چیست؟ همه اتّفاق کردند برقتل او، پس تدبیر کردند با یکدیگر بر کیفیت قتل. رایشان برآن قرارگرفت که هیچ تعذیب بتر از مشاهدت آفتاب نیست، البتّه هیچ عذابی بتر از مجاوره خورشید ندانستند، قیاس بر حال خویش کردند و او را به مطالعت آفتاب تهدید میکردند. حربا از خدا خود این میخواست، مسکین حربا در خود آرزوی اين نوع قتل میکرد.
چون آفتاب برآمد او را از خانه نحوست خود به در انداختند تا به شعاع آفتاب معذّب شود و آن تعذیب احیاء او بود، اگر خفافیش بدانستندی که درحقّ حربا بدان تعذیب چه احسان کردهاند و چه نقصانست در ایشان به فوات لذّت او از غصه بمردندی.
خفاش، آفتاب را خوش نمیدارد وآفتابپرست، آفتاب را برترین خوشی خود میداند. این تفاوت در خوشایندها و ناخوشایندها را مولانا در قالب وضعیتهای مختلف افراد با پدیدههای مشترک در قالب مثالهای مختلفی بیان میکند. او میگوید کسی که دوستدار شخصی است، آن شخص را فرشته میبیند و درکنار او خوش و خرم است، اما کسی که او را دوست ندارد؛ او را دیو میبیند و در مجاورتش حضور در دوزخ را تجربه میکند. شرّ و خیربودن چیزی عمیقاً تابع وضعیت ما در مواجهه با آن است.
📗خدا به روایت مولانا_ص ۱۹۳ و ۱۹۴
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
یک چند بدان امید بود که مگر نشانی از شمس بیابد و او را بازگرداند. مریدان را ترغیب میکرد که:
بروید ای حریفان، بکَشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریز پا را
به ترانههای شیرین، به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مه خوبِخوش لقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
به مبارکیّ و شادی چو نگار من درآید
بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را؟
(دیوان کبیر،غزل ۱۶۳)
و گاه در خلوت، او را نزد خود مجّسم و حاضر میدید و آنچه ستایش و ثنا بود نثار او میکرد. مگر اندکی از تاب و التهاب درون خود بکاهد:
یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه، نگهدار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا
نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی
....
دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی؛ خام بمگذار مرا!
(دیوان کبیر، غزل ۳۷)
و گاه تصویرهای روشن و بلیغ از شمس به دست میداد و عمق تأثیر او را در جان خود بیان میکرد، او را «پیغمبر عشق» میخواند. او را چون سیلی میدید که در خرمن درویشی چون او افتاده و همه هستیاش رابه دست فنا سپرده است.
اين نیمشبان کیست چو مهتاب رسیده؟
پیغمبر عشق است و ز محراب رسیده...
این کیست چنین غلغله در شهر فکنده؟
بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده؟...
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
(دیوان کبیر، غزل ۲۳۳۶)
و گاه چون عاشقی دلبرده، از درد فراق مینالید و از دل پرخون و رخ زرد خود با معشوق حکایت میکرد و صادقانه هر هدیهای را که از او برده بود در پای «خیالش» قربانی میکرد و بیپروا میگفت که چون آهویی بامها میرود و در چالهها و دامها میافتد مگر نشانی از او بجوید ولی نمیجوید. و بدینسان چندی را با خیال معشوق سپری کرد:
دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد ...
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد...
اگرم در نگشایی، ز ره بام برآیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد ...
به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد!
(دیوان کبیر، غزل ۷۵۹)
📗قمار عاشقانه شمس و مولانا
صفحه ۱۱۵ تا ۱۱۷
✍ عبدالکریم سروش
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
.
آتش زدهام خرقهی ايمانِ كهن را
تا تخته کنم دکّه و دُکّانِ كهن را
هرگز نَبرَد خاطرهی هیچ بهاری
از خاطرمان ظلمِ زمستانِ كهن را
زخمِ تنِ ما، خنده به انكارِ تبرهاست
داریم به دل داغِ درختانِ كهن را ...
پیدا شود ای کاش پَرِ سوّم سیمرغ
تا مِهر شود قاعده، پیمانِ کهن را
کو آینهای تا به تماشا بنشینیم
اشراقِ اهوراییِ بُرهان کهن را؟
مسپار به اين سلسلهی خواب و خرافات
ای عشق! خِرَدخانهی ايرانِ كهن را
ويرانِ دروغيم و دريغا كه نخوانيم
آن تازه سرودِ اَبَرانسانِ كهن را ...
✍دکتر عبدالحمید ضیایی
.
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
یونگ چه میگفت_پرگار-@MolaviPoet_67.mp3
10.08M
🔊 فایل صوتی
کارل یونگ چه میگفت؟
در تاریخ روانشناسی بعد از زیگموند فروید بیش از هر کس از کارل یونگ نام برده میشود. یونگ چه میگفت و اختلاف او با فروید برای فهم مقولات روانشناسی چقدر مهم است؟
🎙مهمانهای برنامه: ارس نسرین؛ روانشناس و مشاور درمانی و امانوئل شکریان؛ پژوهشگر روانشناسی انتقادی.
حجم: 6,5MB
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎی من ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ هی ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﮑﺸﻨﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﺎﻻ
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ
بعضی وقتا بی خیال که بشید همه چی درست میشه. بسپارید به اون بالایی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🔅#لمعه_سیزدهم:
محب و محبوب را یکدایره فرضکن که آن را خطی به دو نیم کند، بر شکلِ دو کمان ظاهر گردد، اگر آنخط که مینماید که هست و نیست، وقت مُنازله(فرودآمدن) از میان محو شد، دایره چنانکه هست، یکی نماید، سرِّ قاب قوسین پیدا آید.
مینماید که هست، نیست جهان
جز خطی در میانِ نور و ظِلَم
گر بخوانی تو آن خط موهوم
بشناسی حدوث را ز قِدَم
هر که اینخط را چنانکه هست؛ بخواند که:
همه هیچاند هیچ، اوست که اوست. اما اینجا حرفی است بداند که: اگرچه خط از میان محو شود و طرح افتد، صورتِ دایره چنان نشود که اول بود و حکمِ خط زایل نشود، اگرچه خط زایل شود اثرش باقی مانَد.
خیالِ کژ مبر اینجا و بشناس
هر آن کو در خدا گم شد خدا نیست!
زیرا هر وحدانیت که از اتحاد و دوگانگی حاصلآید، فَردانیَتش نگذارد گردِ سراپردهٔ احدیت گردد...
#لمعات
#شیخ_فخرالدین_عراقی
ادامه دارد...
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🔅
گر جمله تویی همه جهان چیست؟
ور هیچ نیَم من این فغان چیست؟
هم جمله تویی و هم همه تو
آن چیز که غیرِ تو است آن چیست؟
چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست؟
وحدتِ او از وحدتِ تو توان دانست،
زیرا که تو یکیای و او را ندانی
جز بِدان یکی؛
پس یکی، نفْسِ خود را دانسته باشد
و تو و او در میان نی.
توحید بدین حرف درست میشود
و کم کسی داند.
یکی اندر یکی، یکی باشد
#پایان_لمعه_سیزدهم
#لمعات
#شیخ_فخرالدین_عراقی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
گروهى نزد شبلى آمدند و شبلى به آنان گفت:
چه كسانى هستيد؟
گفتند: دوستداران تو هستيم.
شبلى آنان را با سنگ بزد و همگى گريختند.
شبلى به آنان گفت: از من مىگريزيد؟
اگر از دوستداران من بوديد از بلاى من نمىگريختيد.
شبلى ادامه داد: اهل محبت جام دوستى را نوشيده اند تا آنجا كه زمين به آنان تنگ آمده است. حق ِمعرفت او را بجاى آوردند و در عظمت او حيران و در قدرت او در حيرت اند. از جام محبت او نوشيده اند و در درياى انس او غرقه اند و از مناجات با او لذت ميبرند.
و اين شعر را انشا كرد:
ذكر المحبة يا مولاى اسكرنى
وهل رأيت محباً غير سكران
مولايم ياد كردن از محبتت مرا سرمست مىكند
آيا محبى را ديدهاى كه مست نباشد؟
#مكاشفة_القلوب
#ابوحامد_غزالى
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥🕊
هی دل بیقرارم
را پیِ آن پرنده میخواند...
#سیدعلی_صالحی
📻 #خسرو_شکیبایی.
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅هر جایم درد میکند
تو شفا میدهی
وقتی تو هم درد میکنی
چه کسی شفا دهد!؟
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
#لیلی_و_مجنون
📻 #اردشیر_رستمی
#کتاب_باز
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
استاد حسین ڪلهـر
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم...
مولانا
خوشتر ز عشق خوبان، اندر جهان چه باشد
هرکس که عشق ورزد، زر از گزر تراشد
باغی است عشقبازی که اندر بهار شادی
هم ابر در فشاند، هم باد مشک پاشد
از درد عشقبازان، وز ناز خوب رویان
بلبل همی خروشد، گل رخ همی خراشد
قوامی_رازی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
عدل چه بود آب ده اشجار را
ظلم چه بود آب دادن خار را
عدل وضع نعمتی در موضعش
نه بهر بیخی که باشد آبکش
ظلم چه بود وضع در ناموضعی
که نباشد جز بلا را منبعی
نعمت حق را به جان و عقل ده
نه به طبع پر زحیر پر گره
بار کن بیگار غم را بر تنت
بر دل و جان کم نه آن جان کندنت
#مثنوی_مولانا
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
روزها فکر من اینست و همهشب سخنم
که چراغافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم
ماندهام سختعجب، کز چهسبب ساخت مرا
یا چه بودهست مراد وی ازین ساختنم
جان که از عالم علویست، یقین میدانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم، نیام از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آنروز که پروازکنم تا بر دوست
به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او میشنود آوازم؟
یا کدامست سخن مینهد اندر دهنم؟
کیست در دیده کهاز دیده برونمینگرد؟
یا چهجانست، نگویی، که منش پیرهنم؟
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان، تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم در شکنم
من بهخود نامدم اینجا، که بهخود باز روم
آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم
تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی
ولله این قالب مردار، به هم در شکنم
#مولانا
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
از خاک درت رخت اقامت نبرم
وز دست غمت جان به سلامت نبرم
بردار نقاب از رخ و بنمای جمال
تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۴۴۶
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
ِ
در سراپرده جان،
خلوت جانانه خوش است..
شاهنعمتاللهولی
🩶
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
ملک پرسید: «تو خضری؟»
خضر گفت: «آری.»
ملک گفت: «مرا خبر بده از عجیبتر چیزی که دیدی.»
خضر گفت: «عجایب بسیار دیدهام، اما آن چه این ساعت حاضر است بگویم. باری رسیدم به شهری بسیار مردم و بسیار عمارت. مردی را پرسیدم از اهل آن شهر که این شهر را که بنا کرده است؟
گفت: این شهر دیرینه است، نمیدانم که بنا کرده است و از آبا و اجداد هم پرسیدم و ندانستند.
آن گاه پس از پانصد سال هم بر آن مقام بگذشتم و از آن شهر هیچ اثری نمانده بود. مردی را دیدم که آن جا گیاه میدروید، او را گفتم که: این شهر کی خراب شد؟
گفت: این جا هیچ شهر نبود.
گفتم: بلی این جا شهری عظیم بود.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم.
پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام دیگر گذشتم، آن جا دریا شده بود و صیادان ماهی میگرفتند. از یکی پرسیدم: این زمین کی دریا شد؟
گفت: چون تو عاقل مردی چنین سخن گوید؟
گفتم: بلی این زمین خشک بود.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد هم نشنیدیم.
آن گاه پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام گذشتم. خشک شده بود. مردی دیدم و سؤال کردم که: این زمین کی خشک شده است؟
گفت: این زمین پیوسته خشک بود.
گفتم: پیش از این آب داشت.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم.
آن گه پس از پانصد سال دیگر بگذشتم، شهری بنا کرده بودند بزرگتر از شهر اول و مردم بسیارتر. از یکی پرسیدم که: این شهر را کی بنا کردند؟
گفت: این شهر قدیم است و ندانم که کی بنا کردهاند و از آبا و اجداد خود هم نشنیدم.»
عجایبالمخلوقات
زکریا بنمحمد قزوینی
💜
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🔮کوتاه اما قشنگ🔮
یکی نزد حکیمی آمد و گفت :
خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده ؟؟؟
حکیم با تبسم گفت :
او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید ...
تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی ؟؟؟
یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم👌
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
نامه امیرالمومنین علی علیهالسلام به یکی از کارمندان حکومتی را که اختلاس کرده بود بخوانید:
چون که فرصت به دست آوردى به مردم خيانت كردى و هر آنچه را از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند ربودى
مثل گرگی تيزچنگ که بره مجروح را مى ربايد.
اموال مسلمانان را ربودی ، بدون آن كه خود را در اين اختلاس گناهكار پندارى. واى بر تو
چنان مى پنداشتی كه ميراث پدر و مادرت را مى برى. سبحان الله ؛ آيا بهقيامت ايمان نداری؟ آيا تو از روز حساب بيمناک نیستی؟
چگونه آشاميدن و خوردن بر تو گواراست درحالی که آنچه میخورى و مینوشی از حرام است.
از خدا بترس ، و اموال را بازگردان كه اگر چنين نكنى، با شمشيرم ، كه هركس را ضربتى زدهام به دوزخش فرستاده ام، تو را نيز خواهم زد.
به خدا سوگند ، كه آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان برده اى ،
اگر به حلال به دست من مى رسيد، دلم نمىخواست براى بازماندگان ام به ميراث نهم
منبع: نهج البلاغه ، نامه ۴۱
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
@shervamusiqiirani - ساقی - محمدعلی قدمی.mp3
1.88M
به مناسبت #عید_غدیر
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
🎵تصنیف : #ساقی
به مناسبت #عید_غدیر
🎤خواننده : #محمدعلی_قدمی
🎼آهنگساز : #سهیل_ایوانی
📝شعر: فیض کاشانی،
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🍃🌷🍃🌾🌺🌾🍃🌷🍃
على معناى دريا در كوير است
نفوذش در عدالت بى نظير است
من از هر كاروان اين را شنيدم
مسيرعشق، قربان تا غديراست
پیشاپیش #عید_غدیر مبارک
سلام بر همراهان عزیز
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بعضی پیام ها، بعضی نمادها، بعضی از چیزها، تاریخ مصرف ندارند. یکی همین آهنگ. ترانه اش را فضل اله نعیمی استرآبادی حدود 7 قرن قبل تر سروده.
آهنگش را فواد حجازی تنظیم کرد و علیرضا عصار سال 78 در آلبوم کوچ عاشقانه آن را خواند. محمد اصفهانی به صورت افتخاری در این آهنگ حضور پیدا کرد. حسابش را بکن. شعر این ترانه حدود 600 تا 700 سال قدمت دارد. آهنگ حدود بیست و چند سال. از هفتصد سال قبل این نوا بلند شده. تاریخ مصرف نداشته. رسیده به امروز. تازه آنهم مربوط به انسانی که هزار و چهارصد سال قبل زیسته. بعضی چیزها مرگ ندارند. تاریخ مصرف ندارند. هر روزی به دستت برسند، تازه اند. درست عین همین آهنگ. بیست و خورده ای سال قبل روی نوار کاست گوش می کردیم و حالمان، حال دیگری بود.
🎵هم خوانی شنیدنی علیرضا عصار و محمد اصفهانی در سال 78
به مناسبت #عید_غدیر
من پهلوان عالمم
تیغ رویارو زنم
عیدتان مبارک.
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
#حافظ
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
درد عشق تو دواۍ جـٰانِ ماست
جز بھ دردت درد ما درمان مکن'!
#فیض_کاشانــي
🤍🌻
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
ز آنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
ز اینجا که منم تا تو، منزلْ نفسی باشد
👤#خاقانی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
زنجیر به دست آمدهای، خانهات آباد؟!
در شهر شما نیست کسی مثلِ من آزاد
شاعر شدنم دست خودِ من که نبوده
مهرِ علوی در دل بیتاب من افتاد
#شاعر_دلشعری 🍀
#عید_غدیر
💛🎼
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
اے در دلِ من، میل و تمنا، همہ تُـو
ونـدر سـرِ من، مایہے سـودا، همہ تُـو..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹