eitaa logo
مباحث
1.8هزار دنبال‌کننده
42.5هزار عکس
39.1هزار ویدیو
1.8هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ــــــــــــ ❒ قرآن کریم ؛ @Nafaahat | @ye_ayeh ❒ نهج البلاغه ؛ @nahj_olbalaghe ❒ صحیفه سجادیه ؛ @ghararemotalee ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فقه و احکام
: برای رسیدن باید رفت! ✍️ نشسته بودم در اتاق انتظار، داشتم شیر خوردن نوزادی را تماشا می‌کردم! و لبخند مادرش را که بیش از نوزادش مست این زیباترین اتفاق هستی بود. او صاحب اسم رزّاق خدا بود و شاید نمی‎‌دانست که اینهمه مستی‌اش از شیر دادن، از کدام حقیقت هستی می‌آید. • در همین حین بود که مادری به همراه دختربچه‌ی دوساله‌اش وارد اتاق شد و تا دید نوزادی در آغوش مادرش شیر می‌خورد حواس دخترک را پرت کرد و او را به سمت بیرون راهنمایی کرد و بعد از دقایقی بدون دخترش برگشت! • وارد که شد عذرخواهی کرد و گفت : داریم عادت شیر خوردن را از دخترم می‌گیریم، آنقدر در بحران است و غمگین، که هر صحنه‌ای که او را یاد شیرخوردن می‌اندازد، او را بهم می‌ریزد عجیب! • لبخند زدیم و نشست... و شروع کرد از غصه‌ی خودش حرف زدن! او بیش از دخترکش از این روزهایی که در حال سپری شدن بود، بهم ریخته بود و اشکش بند نمی‌آمد... و من تازه فهمیدم چرا باید شاهد این ماجرا می‌بودم : √ کندن‌ها و گذشتن‌ها خیلی سختند! خیلی... مخصوصاً وقتی که تو باید از آغوشی جدا شوی که از خودت به تو عاشق‌تر است! از خودت به تو مهربان تر است! و این جدا شدنِ ظاهری، برای او سخت‌تر است تا تو! اما سرآغاز یک رسیدنِ جاودانه است. • گاهی کودک فکر میکند مادرش دیگر دوستش ندارد که دیگر بصرف نوشیدن شیر در آغوشش نمی‌کشد! او نمی‌داند که تمام جانِ مادر در این فراق تب کرده است و درد می‌کند. اما این حقیقتِ دنیاست که برای رسیدن باید رفت! و مادر یا پدر کسی است که از خود می‌گذرد تا تو برسی! • کارم تمام شد و راه افتادم به سمت خانه! در میان مکالمه‌ی چند نفر در سالن مترو، فهمیدم چه عصبانی‌اند از رمضان. چقدر دلم میخواست ماجرای آن مادر و کودک را برایشان تعریف کنم. بابا می‌گفت هیچ کس اندازه خدا بنده‌اش را لوس نکرده و اینهمه نعمت را در مدلهای مختلف به پایش نریخته ! حالا همین خدا گفته اینها را بگذار کنار سفره‌ی دیگری برایت چیده‌ام! باید بلندشی از سفره‌ی قبلی تا این سفره به جانت مزّه کند! • و ما چقدر شبیه همان کودک دو ساله‌ از دست خدا عصبانی می‌شویم. کاش به ما گفته بودند «برای هر رسیدنی باید رفت!» آنهم از چیزی که دوستش داری. «جهل» شاید تنها عامل « چراها و گِله‌های » آدمها از همدیگر است! حتی از خدا! برای بزرگ شدن هم باید رفت! باید خود را گذاشت و رفت! به «چرا» که مبتلا شدیم درحقیقت خورده‌ایم به دیوارِ جهلِ درون خودمان! @ostad_shojae ╭─── │ 📖 @feqh_ahkam ╰──────────
: سخت‌ترین نقش‌ها را برداشت تا تو خجالتِ کسی را نکشی! ✍ عزیزجان زن باحیایی بود! خیلی باحیا. آنقدر لطیف که تا وقتی سرِپا بود کمتر کارهایش را به کسی می‌سپرد. تا می‌توانست همه‌ی کارهایش را خودش انجام می‌داد و زحمت به بچه‌ها نمی‌داد. • کمی پیرتر که شد نیازش به بچه‌ها هم بیشتر شد. دیگر بعضی خریدها و کارهایش را مجبور می‌شد به بچه‌ها بسپرد. همه بچه‌ها ازدواج کرده بودند و زندگی مستقلی داشتند. اما او اغلبِ کارهایش را از میان بچه‌هایش به یکی از پسرهایش می‌سپرد. او هر روز عصرها می‌آمد خانه‌‌ی عزیزجان و کارهایش را سامان می‌داد و باهم چای و فَتیر می‌خوردند و نماز مغربش را که می‌خواند می‌رفت سر زندگی خودش. • همیشه برایم جای سوال بود، با اینکه بیشترِ بچه‌های عزیزجان دور و برش هستند، چرا این پسرش به او بیشتر نزدیک‌تر است. • تا اینکه یکروز عزیزجان بی‌آنکه بپرسم در میان گپ و گفت‌های شیرینش جواب مرا هم داد : «غلامرضا» ته‌تغاری ناخواسته‌ی ما بود. وقتی فهمیدم باردارم کلی غصه خوردم اما الآن می‌فهمم او نعمت خاص خدا برای من بود. می‌دانی ننه ؟ او یک جوری به من فکر می‌‌کند که کمتر اتفاق می‌افتد من به او بگویم چه کار رویِ زمین مانده‌ای دارم.... خودش جلو جلو حدس می‌زند و کارهایم را انجام می‌‌دهد. اما بعضی وقتها که می‌خواهم به او چیزی بگویم: انگار همه‌ی تنش گوش می‌شود تا حرفم از دهانم بیرون نیامده مسیرِ انجام آن را آسان کند و انجامش دهد. او همیشه عصرها می‌آید می‌نشیند تا کار روی زمین مانده را بفهمد از میان حرفهایم! نه اینکه من به او بگویم چه کار دارم. اینطور نیست که من کارهایم را فقط به او بگویم. او کارها را خودش می‌یابد و می‌خرد. • بیست سال از اون روز گذشت! سحر امروز گوشه‌ی حرم نشسته بودم و با خودم می‌گفتم دوازده قرن است که تو به قدر ایجاد یک حکومت جهانی «غلامرضا» نداری! • «غلامرضا»های تو چجوری‌اند؟ قطعاً ویژگی مشترکشان همین است که عزیزجان گفت: جلو جلو فکر می‌کنند که الآن چه کاری روی زمین است و چه کاری می‌‌تواند برای یک جهان یتیمِ تو، موثرتر باشد و دست آنها را در دست تو بگذارد. √ «غلامرضا»های تو همان‌هایی‌اند که همیشه سهم سخت‌ترین کارها را سریع‌تر برمی‌دارند که تو خجالت کسی را نکشی! √ اینگونه می‌شود که می‌شوند محل امن و اعتماد تو .... و روزیِ‌شان از همه بیشتر می‌شود. ✘ شبهای قدر هم که روزی‌ها تقسیم می‌شوند؛ «غلامرضا»ها قبلاً سهمشان را برده‌اند و بالاترین و سخت‌ترین نقش‌ها را گرفته‌اند. کاش من هم یک «غلامرضا» بودم برای پدر دولتِ صالحانِ زمین ... @ostad_shojae
: « ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. » ✍️ جلسه‌ی مدیران بود! مدیران که می‌گویم یعنی آنهایی که از همه بیشتر کار می‌کنند، از همه کمتر می‌خوابند، و از همه بیشتر به رفع نیازهای بقیه فکر می‌کنند. از همه بیشتر در دفتر هستند. از همه بیشتر دغدغه‌ی گسترش و پیشرفت کار را دارند. سن و سال هم ندارد. در بعضی بخش‌ها کم‌‌سن و سال‌ترین فرد، مدیر شده و بقیه هم با عشق، در کنارش کار می‌کنند و فرمان می‌برند. • موضوع جلسه را از ابتدا نگفتم! فقط یک سوال مطرح کردم : بهترین نیرو در واحد شما کیست و چرا ؟ هر کدام از بچه‌ها یکی از نیروهایشان را معرفی کردند و چند ویژگی بارز او را گفتند. و آقای فراهانی یکی یکی تمام این ویژگی‌ها را روی تخته نوشتند. ✘ تمام که شد، دیدیم یکی از این ویژگی‌ها در اغلبِ بچه‌های ممتاز، مشترک بود: «فکر کردن به دغدغه‌ی اول مجموعه و بکارگیری تمام تلاش برای رفع آن» یعنی چیزی که او فکر میکند و برایش تمام خودش را آورده وسط، با چیزی که مدیرش برای آن می‌دود یکیِ یکیِ یکی‌ست. تازه یکی از بچه‌‌ها گفت: فلان نیرویِ من همیشه زودتر از من نیازهای مرا تشخیص می‌دهد، و عموماً وقتی به او چیزی را می‌گویم، می‌بینم نصف راه را هم رفته است. گفتم : مثلِ خودِ تو ! خودت هم همینطوری هستی آخر! هر بار به نیازی میرسیم برایش فکر کرده بودی و یا بخشی از راه را هم رفته بودی. و این یعنی شما دو نفر در درک زمان، و تشخیص اولویت‌ها به فهم تراز و مشترک رسیده‌اید و این «حرکت دسته‌جمعی» یک امتیاز مهم در یک تشکیلات است که باعث می‌شود افراد دچار «زمان‌شناسی متفاوت»، درک متفاوت و در نتیجه سوء تفاهم نشوند و تشکیلات چابک به سمت مقصدش حرکت کند و از حملات عجیب و غریب شیطان و اختلاف‌انگیزی‌ها در امان بماند‎‌. همه بلدید این را : در دعای عهد می‌خوانیم که : و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه ... خدایا ما را قرار بده جزو کسانی که در رفع نیازهای امامش سرعت می‌گیرد و می‌دود به سمتش. آیا آنچه امروز از بچه‌‌ها گفتیم : تمرین همین فراز نیست؟ همه تأیید کردند. • گفتم : آیا خود ما همه‌ی این ویژگی‌ها را داریم؟ و این مهمترین ویژگی را چی ؟ تصدیق کردیم که خیلی‌هایش را نداریم و در بعضی خصائص بچه‌ها از ما جلوترند. گفتم : هرگاه دیدیم؛ • همه دارند چابک می‎‌روند و ما با هزار شک و شبهه و سوءتفاهم درگیریم و نمی‌توانیم حرکت کنیم، • یا مشغول عیب این و آنیم، • یا رشد و پیشرفت کسی روی مُخ ماست و منتظریم جایی حالش را بگیریم، • یا توقع داریم فلان توقع‌مان برآورده میشد و نشد و حالا کُند شدیم، • یا حالمان با چیزی غیر از این حرکت دسته‌جمعی خوش است، یعنی : ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. فقط «عاشق» می‎‌دود برای رفع نیاز کسی. اگر دیدیم چیزی نمی‌گذارد سرعت بگیریم برای رفع نیاز، یعنی به همان خَرسَنگی رسیدیم که باید تُف کنیمش بیرون تا سبک شویم و برویم. • یکی از بچه‌ها گفت : اگر تمام این ویژگیها را کنار هم بگذاریم، می‌شود یک فرد تراز که برای هر کسی که اطرافش هست؛ امن است. گفتم : و این یعنی صاحب اسم «مومن». و امام از ما سربازی نمی‌خواهد! رسیدن به همین مقام امن را می خواهد، زیرا دولت او، دولتِ صالحان است! آنان که به مقام امن عشق رسیده‌اند! @ostad_shojae ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
: «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. ✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب می‌زدم که خانه‌ی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه! و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانه‌ی گِلی‌شان ساعتها می‌نشست، گاهی نماز می‌خواند، گاهی چای می‌خورد، گاهی حافظ می‌خواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را .... • شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمی‌خورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد. • اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود. روی شانه‌هایش می‌نشستم و او مرا در حیاط می‌گرداند و برای خودم از روی درختان میوه می‌چیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی .... • سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود می‌فهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم. امروز داشتم فکر می‌کردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود. او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا می‌رفت، و سهم من از او به اندازه‌ی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ... • ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی می‌کنیم و حواسمان نیست. مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همه‌ی خداست در کالبد انسان! «خلیفة‌الله» یعنی جانشین خدا! ما با جانشین خدا چه کردیم؟ راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازی‌های دنیایمان را قشنگ‌تر و جذّاب‌تر اداره کند. «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. اما دیر شده بود! ※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است. نگذاریم دیر بشود... @ostad_shojae
«ده تا مناظره لازم نیست! همان یک هم زیاد است تا مدیری که خدا در درونش حاکم است را بیابیم» ✍️ اهل شمال بود! خانمی حدود سی و پنج ساله! همیشه لبخند داشت، همیشه مهربان بود و با شوق به بقیه نگاه می‌کرد. سرپرستار شیفت عصر بود در اتاق عملی که سالها در آن کار می‌کردم! • با همه فرق داشت. ضمن اینکه به راندمان بالای اتاق عمل و نظم عمل‌ها توجه می‌کرد، محال بود به خستگی تیم جراحی و استراحت بچه‌ها و نشاطشان فکر نکند. • هیچ سرپرستاری مثل خانم نجفی نبود! فقط او بود که در شیفت کاری‌اش همه نشاط داشتند، هیچ کَس خسته و کلافه نبود. دائماً به اتاق‌ها سر می‌زد و به راه افتادن سریعتر عمل‌ها کمک می‌کرد. خلاصه اینکه با قلبش مدیریت می‌کرد نه با خودکار و کاغذ ! • داشتم رد می‌شدم از استیشن، دیدم جلسه دارند با سرشیفت‌ها ! انگار که کاری داشته باشد، با اشاره دست به من گفت: نرو، صبر کن! به حرفش با افراد جلسه ادامه داد و گفت : از روز اول که این بیمارستان تأسیس شده اکثر ما تازه فارغ‌التحصیل شده بودیم، و آمدیم و اینجا را از صفر راه انداختیم. بارها گفتم، برای من حفظ امنیت و نشاط اینجا چه برای بیماران و چه برای پرسنل از همه چیز مهمتر است. برای همین تصمیم دارم هر شیفت یکی از شما جای من بایستد و مدیریت شیفت را قبول کند من هم کنارش باشم و تمام چند و چون کار مدیریت اتاق عمل را به او بیاموزم. می‌خواهم اینجا آنقدر استخوانش محکم باشد که اگر هرکداممان به هر دلیلی نبودیم یکی دیگر بیاید کار را دست بگیرد و خدشه‌ای به امنیت و نشاط و آرامش اینجا وارد نشود. بعد رو کرد به من و پرونده‌ی ناقصی را داد دست من و خواست بروم و درستش کنم. • من آمدم بیرون ولی یاد روزی افتادم که یکی از مدیران برای اینکه بتواند بعد از مرخصی زایمان دوباره به پست خودش برگردد، بی‌‎کفایت‌ترین پرسنل یک بخش را جای خودش گذاشت که مطمئن باشد کسی جایش را نمی‌گیرد! و شش ماه چه بر سر پرسنل و بیماران آن بخش بیاید اصلاً مهم نبود! •مقایسه این دو حالت در یک لحظه، کافی بود برای اینکه من بفهمم چرا این یکی اینقدر در قلب همه محبوب بود و آن یکی فقط سهمی از احترام داشت آنهم بخاطر پُستی که در آن قرار گرفته بود. • مدیری که خدا در درونش حاکم است: ساختار را می‌سازد! و تمام تلاشش را می‌کند که مدیر بپروراند به قدر و قیمت خودش، تا اگر نبود ... ثمره‌ی زحماتش از هم نپاشد. او با قلبش همه چیز را جلو می‌برد و هرگز برای ماندن به غیبت و حذف و تخریب بقیه دست نمی‌زند! اما مدیری که نفسانیت بر او حاکم است، روی همه چیز خط می‌کشد و آسان تهمت و غیبت و تحقیر و تخریب را به جان می‌خرد تا خودش بماند و خودش... • در هم اگر کمی ذهنمان را از جناح‌ها و شنیده‌ها و گفتمان‌های لغو، خالی کنیم و با قلبی که لُخت شده بنشینیم و تماشا کنیم؛ ده تا مناظره لازم نیست! همان یک مناظره هم زیاد است تا ‌«مدیری را که خدا در درونش حاکم است» بیابیم! @ostad_shojae ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
: «من خودم را تنها مقصرِ این اتفاق می‌دانستم.» ✍️ شروع طوفان‌الاقصی بود که یک موج قدرتمند دابسمش «سلام یا مهدی» در شبکه‌های اجتماعی شکل گرفت و بدنبال آن، این سوال ترند اول و موضوع داغ دنیا شد: Who Is Imam Mahdi? این درد که جهان می‌خواهد او را بشناسد ولی آنچه که موتورهای جستجو به او پیشنهاد می‌دهند در خوشبینانه‌ترین حالت زندگینامه، تاریخ تولد و غیبت، علائم ظهور، خروج سفیانی، نبرد قرقیسیا و .... است و تمام... دردی بود که به استخوانم می‌زد! • هیچ کلیدواژه‌ای نبود که موتورهای جستجو روی آن بنشینند و بیاورندش بالا تا به جستجوگر بگویند؛ کسی که دنبالش می‌گردی؛ هیچ کجا نیست! همین‌جاست در جهان درون تو! و تو باید او را در درون خودت سرچ کنی! • جایی نبود نوشته باشد: سری بزن به درون خودت، هر وقت خودت (انسان) را شناختی و قوای پنج‌گانه‌ات را کشف کردی، و بخش فوق‌عقلانی (انسانی‌)ات را باور کردی، چشمانت او را خواهد دید! او کسی است که صاحب این قوه (روح) بی‌نهایت و کمال‌خواه توست، و تو از همان روح ِکامل خلق شده‌ای. کسی نگفت تو قبل از آنکه بپرسی «امام مهدی» کیست؟ باید بپرسی «من کیستم؟» و باز کسی نگفت تو همان نطفه‌ی بالقوه‌ای که باید با او به سمت مقام خودت (انسان کامل) حرکت کنی! ✘ آنجا بود که من خودم را تنها مقصرِ این اتفاق می‌دانستم... و می‌دانم و خدا بر صدق این جمله گواه است. زیرا تمام این سوالها در سایت منتظر پاسخ دارند ولی هرگز برای جهان در دسترس نبوده‌اند. این بود که تصمیم گرفتیم: سایتی را با همین موضوع و بر اساس مسیری که خداوند برای شناخت حجتش معرفی کرده، ایجاد کنیم! (آنکس که خودش را بشناسد خدا را شناخته، و هرکه خدا را بشناسد نبی او را می‌شناسد، و هر که نبی را بشناسد، امامش را ) • این سایت برای معرفی امام مهدی علیه‌السلام، چرخ می‌‌زند در جهان درون آدمها! اول آینه می‌گیرد که باور کنند تمام غیب، گستره‌ی زندگی و ارتباطات آنهاست و اگر امروز در حصر بدن و ارتباطات زمینی گیر کرده‌اند، فقط بخاطر این است که نمی‌دانند پادشاهند ! پادشاهی که خدا آسمان را برای پرواز گاه و بیگاه آنها خلق کرده است. پادشاهی که دقیقاً می‌تواند آنقدر بزرگ شود که درزمین جای خدا، نماینده باشد. نماینده... یعنی کسی که آینه می‌‌شود و دیگری را به بقیه می نمایاند! • اواسط کار بودیم که رسیدیم به روزهای پرالتهاب جهان و تظاهرات گسترده جهانی ضد صهیون . با خودم می‌گفتم طغیان مردم غرب در برابر تمدن طبیعت‌گرایی، ظاهرِ قضیه است! باطنش طلب یک جایگزینِ طاهر است! یک تمدن تمیز! و ما باز هم با اینهمه منابع شیعه هنوز آماده‌ی معرفی تمدن الهی نیستیم... و باز من تنها مقصرِ این اتفاق بودم. داشتم این محتوا را در دستم... ولی تبدیل نشده بود ! • هفته پیش اولین فاز این پروژه تمام شد. لینکش را برایتان می‌گذارم. اما این پروژه بقدر وسعت صاحبش، فاز دارد که باید رشد کند و کامل شود. دیروز که نتیجه‌ی انتخابات رفت به سمتِ یک انتخاب آخرالزمانی، دیدم تنها علّت درست یک انتخاب که مانع افتادن‌ها و کج رفتن‌ها می‌‌شود : «انسان شناسی» است! انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ امام‌شناسی انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ زمان‌شناسی انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ فوریت شناسی انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ فتنه شناسی انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ مسئولیت شناسی √ دیدم نه تخریب لازم است، نه تعریف! کافی است مردم خودشان و جایگاه‌‌شان را در قلّه نهایی تاریخ، و نقش‌شان را در گام‌های نهایی قبل از قلّه ادراک کنند. دیگر با شناخت جهان‌بینی کاندیداهای حاضر، و مقایسه‌ی شاخصه‌های حکمرانیِ انسان محور، به سادگیِ خوردن یک لیوان آب، قادرند درست‌تر را از درست، یا درست را از غلط تشخیص دهند. • این بود که سیرِ محتوایی این هفته‌ی صفحات استاد همین شد! و از امروز خدمتتان تقدیم می‌شود : یکشنبه : تفاوت دولت های انسانی (اسلامی) با دولتهای طبیعت محور دوشنبه : شاخصه‌های مدیر تراز در دولت انسانی (اسلامی) سه شنبه : سیر حرکت تاریخ بسمت ظهور موعود و حساسیت و جایگاه زمان کنونی در این سیر تاریخی چهارشنبه : لزوم ایجاد دولت (مدل) مقدمه ساز برای محکم کردن پایه های تمدن نوین اسلامی پنج شنبه : نقش ما در زمان حساس کنونی (رسیدن انقلاب به مرحله نهایی بلوغ) برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده این سیر پنج گانه محتوایی، اولین خروجی سایت Who Is Imam Mahdi است که می‌توانید این سایت سه زبانه را که تازه فاز اول تولید را از سر گذرانده و در مرحله‌ی تکمیل و رشد است در آدرس زیر ببینید👇 whoisimammahdi.com کم کم تمام نواقصش را رفع و آنرا برای استفاده بیشتر و بهتر رشد خواهیم داد ان‌شاءالله. از طریق پشتیبانان صفحات اجتماعی برای شنیدن تمام نظرات و پیشنهادات شما به گوشیم. @ostad_shojae
: خانه‌ی آنها بوی مرگ می‌داد، بوی مرگ عشق! ✍️ هفت هشت سالی بود باهم زندگی که نه، یکدیگر را تحمل می‌کردند! دیگر در آن خانه، اثری از حیات وجود نداشت. انگار دو تا ربات را گذاشتی داخل یک آپارتمان و گفتی باهم غذا بخورید و تلویزیون ببینید و ... همین! بوی زندگی در یک خانه را نیاز نیست که نزدیک آن خانه باشی تا حس کنی، بوی زندگی از همه جای عالم حس می‌شود. و خانه‌ی آنها بوی مرگ می‌داد، بوی مرگ عشق! • وقتی می‌خواستند از هم جدا شوند، گفتم: برگردید عقب! به شب خواستگاری‌تان که بعد از چند سال انتظار در هیجان بدست آوردن یکدیگر تا صبح نخوابیدید. خیلی زود این هیجان فروکش کرد و روزمرگی و ... سپس نفرت جایش را گرفت! امروز که از دادگاه بدونِ همدیگر برمی‌گردید خانه‌هایتان، فکر کنید هشت سال پیش است و هرگز همدیگر را ندیده‌اید. هر دوی شما باید بزودی وارد یک زندگی جدید شوید! واردِ زندگی یک نفر دیگر ! بروید یاد بگیرید هیجان بدست آوردن آن یک نفر جدید را چگونه می‌توانید در تمام عمر حفظ کنید! تا لذت بردنتان از آن یک نفرِ بیچاره، فقط به چند ماه اول محدود نشود. گفتند : تو رو خدا دوباره این کارگاه‌ ‌هایی را که هشت سال است می‌گویی گوش کن، معرفی نکن به ما ... حوصله‌ی حرفای این مدلی را نداریم! هیچ نگفتم و .... چند سالی گذشت. • چند ماه پیش زنگ زدم به هردویشان! ازدواج کرده بودند هر دو، یکی‌شان یک دختر داشت! و همسرش با وجود زن و فرزند رفته بود سراغ ارتباطات نامشروع خارج خانه و .... از این خانم چیزی جز یک جسد که باز هم بوی زندگی نمی‌داد نمانده بود. دیگری هم در زمان نامزدی نتوانسته بود روابط میان همسر و مادرش را مدیریت کند و این نامزدی اصلاً به زندگی زیر یک سقف نرسید. • به هردویشان گفتم از روزی که به شما گفتم برگردید عقب و فکر کنید هشت سال پیش است، کیلومتر زندگی مشترکتان را صفر کنید و یاد بگیرید آنرا با یک نفرِ نو، از نو بسازید چقدر گذشته؟ گفتند چهار سال و نیم! • گفتم : شما 12 سال و نیم است که دارید در یک کلاسِ خدا درس می‌خوانید هِی تجدید می‌شوید! بدون اینکه بدانید این 12 سال دیگر، هیچ وقت برنمی‌گردد و شما الآن شبیه جوان هجده‌ ساله‌ای هستید که 12 سال کلاس اول را تجدید شده و با این قد و قواره هنوز در همان کلاس نشسته‌اید! • واکنش هر دوشان، در دو مکالمه جداگانه سکوت بود! گفتم : بروید بالاتر از زمان بایستید و به تاریخ زندگی‌تان از اول تا اینجا بصورت یکپارچه نگاه کنید! کجا جلوی این عقب‌ماندگی 12 و نیم ساله را می‌گیرید؟ او که حالا مادر یک عروسک سه ساله بود گفت: همان روز اول که فکر ازدواج افتاد به سرم! گفتم : فکر کن همین الآن 12 و نیم سال پیش است. و باید آنرا جبران کنی! اولین قدم آیا این نیست که باید بتوانی مهارت انتخاب درست را بیاموزی ؟ چرا تو فکر میکنی دخترت باید برود کلاس نقاشی تا یاد بگیرد یک درخت بکشد، ولی تو برای طراحی یک ابدیت جاودانه برای خودت و همسر و دخترت نیاز به شناخت و فهم و مهارت نداری؟ گفت این را با تمام جانم فهمیده‌ام ، کمکم میکنی؟ • اما مردی که حالا چهل و چند سال داشت و دو ازدواج ناموفق را از سر گذرانده بود گفت : عمر رفته برنمی‌گردد! تنها زندگی میکنم کیفش را می‌برم! اصلاً همه‌ی زنها بدرد نخورند! گفتم : بدردنخور، همان اندیشه ایست که فقط به «کیف در زمان حال» فکر می‌کند. نه تنها به امتداد خودش در دنیای بعد از مرگ فکر نمی‌کند که حتی خودش را در آستانه‌ی ورود به دنیای کهنسالی و رنج تنهایی آن زمان هم نمی‌بیند تا برایش چاره کند. تا برایش برنامه بریزد با اینکه بیش از یک دهه از عمرش را دور خودش چرخ زده است و اصلاً این عقب ماندگی آزارش نمی‌دهد. ※دیشب وقت مناظره یاد این خانم و آقا افتادم. عقب ماندگی‎‌ها را فقط کسانی یادشان می‌ماند که خودشان را انسانی می‌بینند که انتها ندارد! می‌‎خواهند جبران کنند، می‌خواهند تندتر بروند تا تجربیات تلخ گذشته کمرنگ و کمرنگ تر شود. می‌روند بالای زمان می‌ایستند و زمانی که در آن قرار دارند را می‌شناسند. آنوقت می‌فهمند نقش‌شان در این جایی که الآن ایستاده‌اند چیست؟ و اولین قدم برای ایفای نقش‌شان دقیقاً کدام نقطه است! آنانکه که می‌خواهند فقط کیفش را ببرند، هرگز نمی‌توانند کیفش را ببرند زیرا: انسان موجودی لازمان و لامکان است... کیف کوتاه مدت، آینده حسرت بارِ بلندمدت را خواهد داشت! ※ کارگاه مهارت های زندگی @ostad_shojae
: دولتِ کریمه روی آب بنا نمی‌شود که ... : لزوم ایجاد دولت (مدل) مقدمه ساز قبل از ظهور، برای تحکیم پایه های تمدن نوین اسلامی ✍️ هفت سال پیش بود! شاهِ خطورات مغزم، ایجاد یک جریانِ نقطه‌زن در تایم‌لاین کشورهای مختلف دنیا برای معرفی اربعین بود. • نیروهایِ جهادی که از صفحات رسمی استاد شجاعی به ما مراجعه کردند، تقریباً هزار نفر بودند، و من برای ایجاد ساختاری که در ذهنم برای ساماندهی این پتانسیل بود نیاز به مشورت یک متخصص رسانه‌ در حوزه بین‌الملل داشتم. • وقت گرفتم از دفتر یکی از اساتیدی که آن‌موقع‌ها سمتی در حوزه هنری داشتند. رفتم و با استقبال گرم ایشان روبرو شدم. هدفی که در ذهنم داشتم و آنچه برای نظم این تشکیلات در ذهنم بود را برایش توضیح دادم. • ساکت نشست و خوب گوش کرد. حرفهایم که تمام شد به عقب رفت و به صندلی‌اش تکیه داد و چند دقیقه سکوت کرد! تماشا می‌کردمش و هیچ نمی‌گفتم! با یک حرکت سریع رو به جلو بلند شد ایستاد و گفت : دست بردار! این کار تو نیست! گنده‌تر از تو، با بودجه‌های کلان قادر به انجام چنین کاری نبودند! و ... • او همچنان حرف می‌زد و من نمیدانم چرا، نه تهِ دلم خالی میشد و نه حرفهایش از گوشم پایین‌تر می‌رفتند! کلماتش انگار در ابتدای مجرای گوش من پودر می‌شدند و به قلبم نمی‌رسیدند! اینکار از نظر من کار ساده‌ای بود، فقط یک برنامه‌‌ریزی دقیق می‌خواست که بچه‌‌ها دقیقاً منطبق بر توانایی‌های علمی و تسلطشان به مفاهیم انسان‌شناسی شیعی و زبانهای گوناگون دنیا در کشورهای مختلف دسته بندی شوند و کلیدواژه‌ها و محورهای فعالیتشان مشخص شود و ..... • شاد و شنگول از دفترش آمدم بیرون! و تا سه راه طالقانی پیاده رفتم و فکر می‌کردم! یادم افتاد داستان خواب امام خمینی (ره) را ... که نقشه‌ی ایران آتش گرفته بود و ایشان با عبایشان خاموشش کردند! و فهمیدند که باید برای نجات ایران تنهایی قیام کنند! • با خودم گفتم : قیام فقط مخصوص انبیاء و اولیآء الهی نیست که! هر کسی در دنیا رسالتی در ساخت آینده دارد که باید تنهایی... تنهایی که نه... دونفری (خودش و خدا) باهم بروند و انجامش دهند: انّ معیَ ربّی سیهدین! • خلاصه رفتم و شروع کردم و کم‌کم همه باهم کار را یاد گرفتیم و در تایم‌لاین‌های مختلف دنیا تقسیم شدیم و شروع کردیم به کار و ایجاد دایره‌ی اثرگذاری در مخاطبان مورد نظر. که امروز همین شبکه تعاملی بزرگترین ابزار ماست برای نشر و توزیع محتوای سایتِ Who is Imam Mahdi • چند وقت پیش تماسی داشتم از طرف ایشان برای حمایت از یک محتوای بین‌المللی، که فهمیدم می‌دانند «کار به سرانجام رسیده» و آن کاری که ایشان می‌خواهند بسترش مهیاست الحمدالله... و دیشب تمام خاطره این ماجرا در زمانِ مناظره با من بود! از جنس مناظره‎‌ها کاملاً مشخص بود: دو جهان متفاوت با دو جهان‌بینیِ متفاوت روبروی هم نشسته‌اند، و کلماتشان در ابتدای مجرای گوش دیگری پودر می‌شود! √ جهان‌بینی یکی؛ جهان‌بینیِ «شدن» است و «خودمان می‌توانیم» ... یعنی ما و خدا دونفری! √ جهان‌بینی دیگری؛ جهان‌بینی «گفتگو و کدخدامحوری» و «کار ما بتنهایی نیست» • کار سختی نیست فهم مسئله ! برای بیننده‌ای که اندکی فهم توحید داشته باشد و در تمام زندگی‌اش، فقط باز کردن گره‌ها را به انگشتهایی که با چشم دیده می‌شوند نسپرده باشد، و بداند امداد غیب چه شکلی است ؛ «نه تعریف لازم است و نه تخریب» همین گفتگوها کافی است همان جهان‌بینی را برگزیند که « امام (ره) از دلِ آن برخاست» و گفت : «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»! • ایجاد دولتِ کریمه، بیش از یازده قرن است معطلِ این نبرد مانده است: نبرد «کبر» و «توحید» این آزمون های آخر قبل از قلّه، آزمونهای انتخابِ سبک اداره‌ی جهان است! انتخاب ما نشان می‌دهد که به طلبِ «جهانِ توحیدی» رسیده‌ایم که امام بیاید و ستونهایش را بنا کند؟ یا هنوز نگرانی‌‌مان فقط روسری و سفره و آزادی جنسی است؟ • دولتِ کریمه روی آب بنا نمی‌شود که ... دولتی با جهان‌بینیِ توحیدی و آدمهای موحد می‎خواهد که این سبک از زندگی را بفهمند و بخواهند. 🌐 whoisimammahdi.com
: «آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی!» : نقش ما در زمان حساس کنونی ( بلوغ انقلاب) برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده. ✍️ الآن را نمی‌دانم! ولی هشت نُه سال پیش مهاجرت پزشکان و جراحان حاذق به کشور کانادا مُد شده بود. • خوب یادم هست که چند سالی را برای اینکه اقامت دائم و شرایط کار قطعی در آن کشور فراهم شود، شش ماه اینجا بودند و شش ماه آنجا! سرمایه‌های نخبه‌ی کشورمان، خانواده‌هایشان را آنجا سُکنیٰ می‌دادند و خودشان رفت و آمد می‌کردند، تا شرایط برای مهاجرت کامل با امکانات خاص فراهم شود. • دوره‌های فشرده‌ی زبان، آشنایی با فرهنگ مردم آن کشور، شناسایی جغرافیایی آن کشور و مراکز تفریحی و خدماتی و درمانی شناسایی آداب و رسوم و نوع تغذیه مردم آن کشور و .... مشغله‌ی این دوره از زندگی تمام این عزیزان بود. • گاهی با خودم فکر می‌کردم؛ این هدف چقدر شیرین است که تحمل دوری شش ماهه از خانواده را آسان می‌کند. •گذشت و ... این موج مهاجرت به کانادا هر روز قوی‌تر و طالبش بیشتر می‌شد. •همان وقتها بود: به من که پرستاری در اتاق عمل کودکان بودم پیشنهادِ مهاجرت دادند. اما نه به کشور کانادا، بلکه به مؤسسه منتظران منجی علیه‌السلام در ری برای راه‌اندازی واحد رسانه. جایی که رسالتش «آینده پژوهی، آینده شناسی، و اصلاح جهان‌بینیِ انسانها برای ورود به دولت کریمه و آینده حتمی و موعود قرآن» بود. • برخلافِ پزشکانی که خیلی قاطع پیشنهادِ مهاجرتشان را می‌پذیرفتند، برای من اینکار ساده اتفاق نیفتاد! چون آنان «جهانِ آینده»ای که قرار بود بدان ورود کنند را به چشم می‌دیدند، و من جهت پیوستن به یک جریان‌ِ آینده‌ساز برای «حکومت صالحان» باید شغلم را ترک می‌کردم، که نه با چشم دیده می‌شد و نه معلوم بود کِی اتفاق بیفتد. • یکسال طول کشید تا به یقین رسیدم؛ امروز اولین پلّه از عاشورای من است، و من باید تازه انتخاب کنم، می‌خواهم بروم و قطره‌ای در اقیانوس آینده سازی باشم یا نه .... • یادم هست روزی که استعفا کردم: یکی از پزشکانی که نزدیک به دو دهه، باهم کار کرده بودیم و حالا او هم مثل من مهاجر بود (او به کانادا و من به ری)، از من پرسید: با علاقه‌ی عجیب تو به جراحی کودکان، هرگز فکر نمی‌کردم، این بخش را رها کنی! گفتم: گاهی یک عشق می‌آید و سبقت می‌گیرد و مجبورت می‌کند به مهاجرت! گفت: یعنی می‌خواهی مهاجرت کنی؟ گفتم: بله! گفت: آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی! گفتم : نه، تازه عاقل شده‌ام. گفت: کارهای مهاجرتت را کرده‌ای؟ گفتم : بله دعوتنامه آمده برایم! گفت: از کجا؟ گفتم: از ! گفت : کجاااا ؟ گفتم : ری .... از سوی نماینده امام هادی علیه‌السلام، حضرت عبدالعظیم حسنی! گفت : دیوااااااانه 😅..... خیلی جدی ادامه دادم: می‌روم برای ساخت جهانِ آینده! شما میروی کانادا فقط آینده‌ی خودت را می‌سازی، من می‌توانم اگر از آزمونهای پیاپیِ این عشق بیرون بیایم، علاوه بر شناختن و ساختن جهانِ آینده‌ی خودم، به بقیه نیز برای ورود موفق به این جهانِ حتمی (حکومت صالحان) کمک کنم! با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: عاقبت بخیر باشی ... و پسِ سرش را خاراند و رفت! • سحر دیروز در حرم راه می‌رفتم و فکر می‌کردم که این هفت سال از مهاجرت من به ری، پُر بود از آزمونهای انتخاب! آزمونهای عجیب و غریب! آیا اهلِ ماندنی یا رفتن؟ بالاخره می‌مانی پایِ اهل بیت علیه‌السلام، یا رها می‌کنی و می‌روی؟ ... ✘ در همین فکرها بودم که با جمله‌ای از امام صادق علیه‌السلام در ورودی حرم روبرو شدم که این هفت سال هرگز ندیده بودمش: «مَنِ اتَّقى مِنكُم و أصلَحَ فَهُوَ مِنّا أهلَ البَيت.» هر کس تقوا کند و «به اصلاح مشغول باشد» از ما اهل بیت است. و استاد هزار بار گفته بود: ریشه‌ی اصلاح خود و جهان ... فقط یک چیز است: «حاکمیت امام حق بر زمین» • شبیه تشنه‌ی تبداری که آب گوارایی نوشیده باشد آرام گرفتم و با خودم و گفتم: گاهی شاید امتحان‌ها برای خیلی ها سخت باشد، گاهی هم شاید مشارکت در یک انتخاب که در جهت ایجاد مدل مقدمه ساز برای تحقق تمدن الهی در آینده جهان است، آنقدرها هم سخت نباشد... ولی جمعیت کثیری را در زمره‌ی گروهی قرار می‌دهد که دغدغه‌ی حذف ریشه‌های طاغوت و حاکمیت توحید را در جهان دارند: یعنی همان «منّا اهل البیت» ! • گاهی چقدر حقیقت واضح است ... دنبال کسی باشید که دنبال برپایی حکومت صالحان است! «ولی ما خیلی وقتها چشمانمان به نور حساسیت دارد و نور می‌زندش..!» @ostad_shojae
: «باطن من چه شکلی است؟ اگر دین ابزار باطن‌سازی است پس چرا پیامبر اسلام صلوات الله علیه فرمودند: امّت من در قیامت به صورت ده حیوان محشور می‌شوند؟» ✍️ موضوع روز امروز، ریشه‌ای‌ترین مشکل دنیاست، که به ساده‌ترین و بی‌ارزش‌ترین شکل ممکن با آن برخورد می‌شود! به شما قول می‌دهیم، ‎پاسخ کلیدی‌ترین ریشه‌ی مشکلات دنیا را امروز به ساده‎‌ترین بیان ممکن دریافت خواهید کرد. - اگر دین علت قوام و حیات بشر است؛ پس چرا بشر از اول خلقتش تا کنون نتوانسته یک جامعه دین‌مدار تشکیل دهد؟ - چرا بی‌دین‌ها فارغ‌تر، شادتر و آسان‌تر زندگی می‌کنند؟ - آیا واقعاً بدون قوانین دست و پا گیر رساله نمی‌توان مسیر کمال را پیمود؟ - چرا من به عنوان یک انسان دیندار، از قدرت، نشاط و عزت نفس کافی برخوردار نیستم؟ - چرا فرزندان من با اینکه در خانواده‌‌ای متدین زندگی می‌کنند، ولی دین‌گریز شده‌اند و علاقه‌شان به سبک زندگی غربی بیش از سبک زندگی اسلامی است؟ اینها مهمترین سوالات بی پاسخی است که اگر بصورت مهندسی و ریشه‌ای به آنها پاسخ داده شود؛ «همین فهم پاسخ این سوالات» برای حل تمام این مشکلات کافیست! نیاز به هیچ فعالیت فرهنگی دیگری نیست ! @ostad_shojae
: «شاخصه‌های اسلام انگلیسی» ✍️ به گپ روز دیر رسیدم، بچه‌ها اولین محتوای امروز را پست کردند! اما برای موضوع روز امروز در همین غرفه مرکزی کمپین who is imam mahdi در نجف اتفاقی افتاد که گپ روز امروز را ساخت. پریشب تازه پنج دقیقه بود که رسیده بودیم! هنوز همه چیز روی هوا بود! با زحمت تیمی که از دو روز قبل رسیده بودند، غرفه مرکزی برپا شده بود، ولی ما سر و سامان نداشتیم. • ایستاده بودم دم در غرفه، یک آقا و خانم به ما نزدیک شدند. گفتند این جمله روی لباسهای شما روی غرفه و تمام کارهای شما یعنی چی؟ یعنی چی Who is imam mahdi مگر شیعه امامش را نمی‌شناسد که شما از این عبارت استفاده میکنید؟ ✘ گفتم: شیعه یک جا ضعف خیلی بزرگ دارد: اینکه شاخصه های مهدویت شیعی و مبارز را نمی‌داند! چون اساساً جنس امام و جنس ارتباط با امام را خودش هم نشناخته است! برای همین به سه آسیب جدی مبتلا شد: ۱ـ خودش به یک رابطه شخصی و عاطفی با امامش نرسید مثلاً رابطه‌ای شبیه رابطه‌اش با امام حسین علیه السلام. وگرنه تکلیف ظهور مشخص شده بود. ۲ـ چون شاخصه نداشت: نتوانست فرقه‌های انحرافی را در مهدویت تشخیص دهد و این شد که خودش یا نسلش در معرض فتنه‌ی فرقه‌های انحرافی آلوده شدند. ۳ـ اگر کسی از شیعه ای بپرسد امام مهدی کیست: نمی تواند جز یک اشاره تاریخی بر اساس معرفت نفس به اثبات امام در جهان درون هر شخص برسد. • همینطور که من حرف میزدم در چشمان مرد قد بلند گندم‌گون اشک جمع میشد. • حرفهایم که تمام شد گفت: ما دو تابعیتی هستیم: عراقی/ ایرانی و در کربلا زندگی می‌کنیم. پسر نوجوانی دارم، که حس میکنم کم کم دارد به یک فرقه که در کربلا هم بسیار جدی دارند کار می‌کنند متمایل شده است. از حرفهایی که می‌زند این را حس کرده‌ام، اما بلد نبودم چگونه راه را از چاه نشانش دهم تا بیمه‌اش کنم و خودش توان افتراق داشته باشد. • امروز که آمدیم خانه پدری، خدمت امام علی علیه‌السلام به حالت فقر افتادم به دست و پای ایشان. الآن داشتم رد میشدم اسم غرفه شما مرا به اینجا کشاند. گفتم: تبیین به روش پیامبران یعنی: «تبیین خودِ واقعی هر کسی به خودش!» یعنی معرفت نفس، یعنی همان «من عرف نفسه، فقد عرف امامَه» • «سایت امام مهدی علیه السلام» از شاخصه‌های انسان شناسی شروع می‌کند تا می‌رسد به امام شناسی و در آخر به زمان‌شناسی و نقش خودش در ظهور امام! یعنی همین تنها روش پیامبران. از هیچ فرقه انحرافی هم حرف نزدیم، فقد شاخصه دادیم و تمام ... کسی که خود و امامش را بشناسد، و معیار بداند قطعاً: ـ هم می‌تواند رابطه خودش را با امام اصلاح کند. ـ هم فرقه های انحرافی این رابطه را براحتی تمیز دهد. ـ هم امام مهدی علیه السلام را براحتی به هر آدمی در جهان معرفی کند. • بروشور را گرفتند و اسکن کردند و همانجا نشستند و در این معارف با اشتیاق چرخ می‌زدند. @ostad_shojae Whoisimammahdi.com
هدایت شده از 📚📖 مطالعه
: «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. ✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب می‌زدم که خانه‌ی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه! و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانه‌ی گِلی‌شان ساعتها می‌نشست، گاهی نماز می‌خواند، گاهی چای می‌خورد، گاهی حافظ می‌خواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را .... • شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمی‌خورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد. • اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود. روی شانه‌هایش می‌نشستم و او مرا در حیاط می‌گرداند و برای خودم از روی درختان میوه می‌چیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی .... • سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود می‌فهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم. امروز داشتم فکر می‌کردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود. او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا می‌رفت، و سهم من از او به اندازه‌ی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ... • ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی می‌کنیم و حواسمان نیست. مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همه‌ی خداست در کالبد انسان! «خلیفة‌الله» یعنی جانشین خدا! ما با جانشین خدا چه کردیم؟ راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازی‌های دنیایمان را قشنگ‌تر و جذّاب‌تر اداره کند. «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. اما دیر شده بود! ※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است. نگذاریم دیر بشود... @ostad_shojae