eitaa logo
معبر۱۷
362 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
885 ویدیو
9 فایل
هـی دم زدیـم از یـاد یـاران و شـہـیدان امـا وفـای بر شـہیـدان یـادمـان رفــت ۱۳۹۷/۰۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔶 خاطرات آزادگان (شفا در اسارت) 🔸 در اردوگاه تکریت۱۲، اسیری به نام « فرزانه» حضور داشت که از پا و کمر فلج شده بود. ✅ او هر روزش را به دعا و راز و نیاز با خدا می‌گذراند و از درد به خود می‌پیچید. 🔆 باطنی مصفا و نیتی خالص داشت و دست از توسل به امامان معصوم علیهم السلام هم برنمی‌داشت. ☀️ یک روز صبح، سر و صدایی در اردوگاه پیچید و موجی از شادی فراگیر شد. 🌹 «فرزانه» شفا یافته بود و به خوبی راه می‌رفت. 🌼 خودش گفت: 《دیشب مولا علی علیه السلام به خواب من آمد. وقتی بالای سرم ایستاد فرمود: « بلند شو!» گفتم: «نمی‌توانم» ایشان فرمود: «من به تو می‌گویم بلند شو!»》 🎊 شفا یافتن آقای فرزانه، محیط یأس آلود و غم گرفته اسارت را پر از امید و شادمانی کرد. 🍪 مراسم شکرگزاری به جا آوردیم و با وجود کمبود امکانات، با خمیر خشک و آرد شده‌ی نان‌ها با شکر، حلوا درست کردیم و میان همه پخش کردیم. 🎤 : ایرج رحیمی 📖 منبع: کتاب "تنفس ممنوع"، ص۲۶۵ 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌹سلامتی همه‌ی آزادگان صبور و قهرمان صلوات🌹 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (شماره‌ی پلاک) 🌷 برادرم، علیرضا، سیزده سال مفقود بود. 💭 یک شب خواب دیدم محمد☆ وارد مجموعه‌ی حفاظت سپاه شد. در خواب از شدت خوشحالی داشتم سکته می‌کردم. سریع از جایم بلند شدم، او را در آغوش گرفتم و شروع به بوسیدنش کردم. ✍ بعدش هم گفت: «رضا! این شماره رو بنویس!» شماره یک سریال بود. 🕊 از خواب پریدم. فکرم مشغول این شماره شده بود. یکی، دو روز بعد، از طرف سپاه به منزل ما آمدند و شماره‌ی سریال پلاک برادرم را به ما دادند. 🏷 آن شماره دقیقا همان شماره‌اى بود که محمد در خواب به من داده بود. ♦️ چند روز بعد هم پیکر مطهر برادرم را آوردند. 🎤 : محمدرضا خوش‌رفتار قمی 📖 منبع: کتاب ☆ سردار شهید محمد بنیادی فرمانده‌ی تیپ حضرت معصومه"سلام‌الله‌علیها" از لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب"علیه‌السلام" (●ولادت: ۱۳۳۷ ♢ ○شهادت: ۱۳۶۲) 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "محمد بنیادی" و "علی‌رضا خوش‌رفتار قمی" صلوات🌷 @mabar17
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📺 حتماً ببینید 📽 برشی از مستند "جستجوی مطلق" گفت‌وگو با یکی از پرافتخارترین خلبانان ارتش ایران در دوران دفاع‌مقدس 🎥 ماجرای خیانت بنی صدر به نیروی هوایی ایران چه بود؟ 🔆 واکنش حضرت امام خمینی(ره) وقتی خبر خیانت فرمانده کل قوا را شنید 🎤 : امیر خلبان "حاج اصغر مطلق" 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر حضرت امام خمینی(ره) و خلبانان شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📚 برشی از یک کتاب (آنکه خواب است، آنکه بیدار!) ✍《از خانه‌ی شهدا[ی روستای دره‌بید]، ستون‌های نوری تا آسمان برخاسته است و روحشان بر همه آبادی احاطه دارد و دل‌های ساده روستایی، این حقیقت را به‌معاینه در می‌یابد. مادر «شهید زمانی» می‌گفت: یک‌شب که مرتضی از جبهه آمده بود، پدرش مرا فرستاد که او را برای نماز صبح بیدار کنم. وقتی از پشت پنجره او را دیدم که روی سجاده نشسته، قرآن می‌خواند و اشک می‌ریزد، برگشتم و به پدرش گفتم: او نماز صبحش را خوانده و قرآن می‌خواند؛ این ما هستیم که خوابیم؛ او بیدار است. ... اگر می‌خواهی رمز پایداری اسلام را دریابی، به دره‌بید بیا. اینجا پیرزنی است که از پاییز سال پیش، کیسه بادامی جمع کرده است تا آن را در راه خدا هدیه کند. کسی به این کیسه بادام، نیازی ندارد. اما بدین‌وسیله آن‌پیرزن سهم عظیم خویش را در راه حاکمیت حق و استمرار ولایت باز می‌یابد.》 🎤 : 📖 منبع: کتاب گنجینه‌ی آسمانی (گفتارهای روایت فتح)، انتشارات کانون فرهنگی هنری ایثارگران، صفحه ۹۱. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "سید مرتضی آوینی" و "مرتضی زمانی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔆 زندگی به سبک حضرت روح‌الله(ره) 🌹 پای پیاده، خیابان، عاشقی و دیگر هیچ 🗓 سال ۶۶ خبر رسیده بود تعدادی رزمنده از جبهه‌ی جنوب با پای پیاده برای دیدار امام به تهران می‌آیند. ❗️ باور این اتفاق کمی سخت بود؛ اما دلتنگی و عشق، خیلی چیزها را آسان می‌کرد. 🌴 پای پیاده آمدن از جبهه‌ی جنوب تا تهران، از تهران تا جماران تقریبا غیرممکن بود؛ اما جوان‌های رزمنده برای ملاقات امام‌شان دست به هر کاری می‌زدند. ☎️ توسط دفتر به محافظین خبر رسید که امام خواسته‌اند به دنبال رزمنده‌ها بروید. ❤️ امام سپرده بود: «بروید سر بزنید، بچه‌ها خسته هستند گوشه‌ی خیابان خوابشان نبرده باشد.» 🕙 ساعت ده شب بود که من به همراه حمید معمارزاده به منطقه‌ی شمیرانات و نیاوران رفتیم. ✅ حق با امام بود، تعدادی از رزمنده‌ها از خستگی خوابشان برده بود و تعدادی دیگر آنقدر خسته بودند که دیگر توانی برای حرکت نداشتند. 🌿 یکی کنار درختی توی پیاده رو، نشسته خوابیده بود و یکی کنار جوی آب و یکی هم ... 🍃 خستگی این پیاده‌روی طولانی آن قدر در جان بعضی رزمنده‌ها رخنه کرده بود که از پیاده رو تا ماشین انتقال هم چشم باز نکردند. 🚌 ما رزمندگان را به اردوگاه منظریه رساندیم. 🌙 خیابان‌های شهر، آن شب شاهد قدم های خسته و نگاه‌های منتظر رزمندگانی بود که از آرامش و آسایش‌شان می‌گذشتند و به شوق دیدار امام‌شان فرسنگ‌ها پیاده قدم بر می‌داشتند. 🎤 : حاج حسین مرتاضی 📖 منبع: کتاب خاطرات شنیدنی محافظین حضرت امام خمینی(قدس‌سره)، انتشارات سامیر، ج۱، ص۵۶ و ۵۷ 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ (ره) 🌷نثار روح مطهر حضرت امام خمینی(رحمةالله‌علیه) صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📚 برشی از یک کتاب (بازنخچیر؛ خاطرات سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی) 📝 «هم زمان با پیام برج مراقبت، سه فروند از چهار فروند از روی باند بلند شدند. برج اعلام کرد: «شماره4 شما دیگر...» اما حرف او تمام نشده من هم بلند شدم. - هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشت سرت هستند، گردش به چپ، دارند می‌زنند! صدای «سروان بربری» را در رادیو شناختم. - بیا به کمکم، من با چهار بمب و باک مرکزی نمی‌توانم درگیر بشوم! - من از ماموریت می‌آیم، بنزین ندارم، خودت باید درگیر شوی، نترس خدا کمکت می‌کند! برای درگیر شدن با هواپیمای دشمن، باید بمب هایم را جایی رها می‌کردم، اما روی شهر بودم. سروان بر‌بری مدام داد می‌زد: «مراقب باش...به طرفت تیر اندازی می‌کنند...سمت چپت هستند...سمت راست...!» تنها راهی که داشتم، کشیدن آنها به خارج از شهر بود. همین کار را کردم. چیزی نگذشته بود که روی منطقه خاصابان در نزدیکی دریاچه ارومیه بودم. یکی از هواپیمای دشمن در سمت چپم بود، یک «سوخو7» غول پیکر. برای درگیر شدن، چاره‌ای جز دور زدن به طرف آن نبود. وقتی به طرفش چرخیدم، خلبان عراقی فکر کرد می‌خواهم بزنم به هواپیمای او، زود گردش به چپ کرد تا با من برخورد نکند. این بار او جلو بود و من پشت سرش. شروع کردم به تیراندازی. هواپیمای دشمن به یک باره منفجر شد و من وارد کوهی از آتش شدم.» 🎤 : سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی 📖 منبع: کتاب «بازنخچیر» خاطرات سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی، تدوین موسی غیور، انتشارات سوره مهر. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌹سلامتی همه‌ی رزمندگان پیشکسوت دفاع‌مقدس بخصوص خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صلوات🌹 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔶 خاطرات آزادگان (روزه‌داری در اسارت) بعثی‌ها آمار برخی از اسرای ایرانی را به نمایندگان صلیب سرخ جهانی اعلام نمی‌کردند و به همین جهت هر آزاری که می‌خواستند به اسرای ایرانی می‌رساندند. در ماه مبارک رمضان هم اگر متوجه این می‌شدند که رزمند‌ه‌ای رزوه گرفته است، بدترین رفتار‌ها را با او انجام می‌دادند و از همان اول ورود به اردوگاه به ما اعلام کردند که نماز خواندن و روزه گرفتن جرم است؛ بنابراین اسرا به‌طور مخفیانه روزه می‌گرفتند و اندک غذایی هم که به ما می‌دادند را برای افطار نگه می‌داشتیم و بعضاً پیش می‌آمد که بچه‌ها بدون افطار کردن، روز بعد را نیز روزه می‌گرفتند. مشکلات و سختی‌های بسیاری در اردوگاه بود، اما هیچ کدام از مشکلات منجر به این نمی‌شد که بچه‌ها از یاد خدا و روزه گرفتن غافل شوند. یادم می‌آید که یک روز در سرشماری که همه روزه صورت می‌گرفت، از یکی از بچه‌ها غذایی را که برای افطار در زیر لباس مخفی کرده بود، پیدا کردند و این رزمنده را یک شبانه روز شکنجه کردند. : آزاده‌ی جانباز "علی سیفی‌کار" 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌹سلامتی همه‌ی "آزادگان قهرمان و صبور" صلوات🌹 @mabar17
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📺 حتماً ببینید 📽 برشی کوتاه از مجموعه‌ی مستند "روایت فتح" 🎤: شهید سید مرتضی آوینی 🔊《‌‌اگر شب قدر شبی باشد كه تقدیر عالم در آن تعیین می‌گردد، " همه‌ی شب‌های جبهه شب قدر است " و از همین‌جاست كه تاریخ آینـده‌ی كره‌ی زمین تقدیر می‌شود؛ شب‌هایی كه ملائكه‌ی خدا نازل می‌گردند و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی كه با نور فرش شده است به معراج می‌برند. ...》 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌻 التماس دعا 🌷نثار روح مطهر شهید "سید مرتضی آوینی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (شب قدر) ✅ یک جوری گریه می‌کرد، انگار همه خانواده‌اش را از دست داده. گفتم نکند طوری شده. رفتم نزدیک‌تر. صدای «العفو العفو» گفتنش را که شنیدم، خیالم راحت شد. 🌙 شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان بود. در خلوت خودش داشت مناجات می‌کرد. خواستم برگردم سمت سنگر تا کمی بخوابم، که سرش را آورد بالا و چهره‌اش را دیدم. همان بسیجی پانزده ساله گروهان بود. از خودم خجالت کشیدم. كمی آب به صورتم زدم و راهم را کج کردم سمت چادر مراسم شب قدر. 🎤 : محمدعلی قربانی 📂 منبع: اسناد موجود در ستاد کنگره شهدای استان قم 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌻 التماس دعا 🌹یاد باد آن روزگاران یاد باد...🌹 @mabar17
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📺 حتماً ببینید 📽 ماجرای شهیدی که زرتشتی بود و معلم قرآن و حافظ نهج‌البلاغه شد. 🎤 : حاج حسین کاجی 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید حافظ قرآن کریم "کریم کاویانی" صلوات🌷 @mabar17
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📺 حتماً ببینید 📽 برشی از برنامه‌ی "توسل" از مجموعه‌ی "در خاکریز" 🌷 گرامی‌داشت نام و خاطره‌ی جانباز شهید سردار میرزا محمد سلگی فرمانده‌ی گردان خط شکن ۱۵۲ حضرت ابوالفضل العباس(علیه‌السلام) شهر نهاوند از لشکر ۳۲ انصارالحسین( علیه‌السلام) استان همدان در دوران دفاع‌مقدس 🎤 : جانباز سرافراز اردشیر احمدوند 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر جانباز شهید سردار "حاج میرزا محمد سلگی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از شهید ناصر بخشی‌نیا (●ولادت: ۱۳۴۶، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۵، شلمچه، عملیات کربلای۵ ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) 🌷 ناصر خیلی حسرت رفتن به جبهه داشت. 🔲 یک روز دو قاب عکس درست کرده بود و آمد منزل و گفت این‌ها لازم می‌شود. ❤️ گفتم: چرا؟ ♦️ گفت: «من شهید می‌شوم یکی را روی تابوتم و یکی را روی حجله‌ام بگذارید.» ♥️ من آن زمان به ناصر خندیدم گفتم: «محسن به جبهه می‌رود تو قاب عکس برای حجله آماده می کنی؟!» ♦️ گفت حالا می‌بیند و همین طور هم شد، ناصر می‌دانست شهید می‌شود و همان قاب عکس‌ها استفاده شد. 🌷ناصر ۱۹ سال داشت که در اولین اعزام در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید. 🎤 : 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید "ناصر بخشی‌نیا" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از مجاهد و مجتهد شهید حضرت آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی (●ولادت: ۱۳۰۸، مشهد مقدس ☆ ○شهادت: ۱۳۴۹، تهران، زندان قصر ☆ ■مزار: قبرستان وادی‌السّلام قم) 📻 یک بار ایشان از خیابان عبور می‌کردند و در قهوه خانه‌ای، از گرام یا رادیو ترانه پخش می‌شد. 👈 مردم می‌روند و به قهوه خانه‌چی می‌گویند که آیت الله دارند می‌آیند. ❌ قهوه خانه‌چی دستگاه را خاموش می‌کند. ❗️ مرحوم ابوی می‌روند و به صدای بلند می‌گویند: «روشن کنید. چرا خاموش کردید؟» 🥃 قهوه خانه‌چی می‌گوید: «آقا ترانه بود؛ خوب نبود.» ♦️ مرحوم ابوی می‌فرمایند: «ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد: سعیدی تو چه کردی که مردم از تو حساب می‌برند، ولی از من نمی‌برند؟» ✅ بدیهی است که چنین تذکری چه تأثیری دارد. 🌷 به این ترتیب به افراد می‌فهماند که چطور از مخلوق شرم می‌کنی و از خالق شرم نمی‌کنی؟ 🎤 : فرزند شهید 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید آیت‌الله "سید محمدرضا سعیدی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات 🌙 شبی «شهید ندیری» به سنگر ما آمد و ما از سعادت دیدار او خوشحال بودیم؛ ساعتی بعد شهیدان «زین‌الدین» و «دل‌آذر» هم رسیدند اما هر چه کردیم به سنگر نیامدند. 🌷 «شهید زین‌الدین» می‌گفت که «ما کار داریم و لازم است که برویم.» ❗️ من از میزان علاقه او به «شهید ندیری» خبر داشتم، به «آقا مهدی» گفتم که، «بیائید تو، خدمت شما باشیم؛ آقای ندیری هم هستند و ...» در جوابم گفت: «محمد! چرا زودتر نگفتی؟!» ✅ به هر حال «شهید زین‌الدین» به شوق دیدار شهید ندیری به سنگر ما آمد. ♦️ وقتی که قرار شد «شهید ندیری» شب را در سنگر ما بماند تصمیم «آقا مهدی» بکلی عوض شد و به «شهید دل‌آذر» گفت که «شما بروید، من امشب را اینجا می‌مانم.» 🎤 : محمود احمدلو 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌷نثار ارواح مطهر سرداران شهید "مهدی زین‌الدین"، "امیرحسین ندیری" و "محمدجواد دل‌آذر" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی(نماینده‌ی حضرت امام خمینی"رحمةالله‌علیه" در قرارگاه خاتم الانبیاء"صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم") 🌷عبدالله ظهرها که می‌آمد خانه، اگر غذا آماده نبود، خوشحال می‌شد. ♦️ می‌گفت: «امروز بیش‌تر به بچه رسیدی.» 🎤 : 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید حجت‌الاسلام و المسلمین "عبدالله میثمی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از شهید مدافع حرم مصطفی نبی‌لو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○شهادت: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلام‌الله‌علیها" قم) ❤️ دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. 🌷 دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! ❓گفتم: "چرا؟" 🔴 گفت: ✅《چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》 ⁉️ من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد؟" ♦️ گفت: 🔆《اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند.》 🎤 : 🌷 گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید: 🔆《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهل‌بیت هستند از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از حرم‌هاست...》 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید مدافع حرم "مصطفی نبی‌لو" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات(کاپشن بیت المال را پاره نکنید؟) 💥 در عملیات والفجر۹ در منطقه‌ی سلیمانیه، یکی از برادران بسیجی را که بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه‌ی شکم به شدت مجروح شده بود به اورژانس مستقر در منطقه آوردند. ✂️ هنگامی که خواستم به علت وسعت جراحت و وخیم بودن حال ایشان به وسیله‌ی قیچی کاپشن او را پاره کنم، با لبخند ملایمی که بر لب داشت مانع شد و گفت "این کاپشن بیت‌المال است که به من داده‌اند". 🌷 او اجازه‌ی پاره کردن آن را نداد و بعد از دقایقی جان به جان آفرین تسلیم نمود. 🎤 : مهدی اشعری 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان والامقام صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (تکلیف ما ...) ❤️ يک روز به محمود☆ گفتم: «بسه ديگه! اين همه جبهه رفتی، زخمی شدی. اندازه خودت هم بيشتر زحمت کشيدی، بذار بقيه برن.». 🌷 نگاهی کرد و گفت: 《اگه نماز صبحو بخونی، ديگه تکليف خوندن نماز ظهرو نداری؟ نماز صبح جای خودش، نماز ظهر هم جای خودش. هر عملياتی هم برای خودش حساب جداگانه‌ای داره. تازه با اين همه تجربه و اطلاعاتی که من از محور و جنگ دارم، چه جوری می‌تونم تو خونه بمونم.》 🎤 : ☆ سردار شهید حاج محمود اخلاقی از فرماندهان لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام که در عملیات مرصاد به شهادت رسید. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر معلم و سردار شهید "حاج محمود اخلاقی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید مهدی زین‌الدین 🔴 آقا مهدی آدم شوخ طبعی بود و دوست داشت دیگران را شاداب و سرحال ببیند. ♦️ گاهی شوخی می‌کردیم، به گونه‌ای که عزیزان رزمنده‌ای که همراه ما بودند بهره‌برداری معنوی می‌کردند. 🌷 شهید زین‌الدین شوخی‌هایش طوری بود که در آن زمان‌های بحران و مشکل‌دار در بین برادران رزمنده یک جنبه‌ی سازندگی به وجود می‌آورد به عبارت دیگر حتی شوخی کردن‌های ایشان هم در جهت سازندگی برادرها قرار داشت. 🎤 : 📖 منبع: کتاب سر دلبران، ص۱۴۱. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زین‌الدین" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔶 خاطرات آزادگان سربازی به نام "کریم" بود که بهانه درست می‌کرد و بواسطه آن، با انبردست، زبان بیرون می‌کشید، ابرو و موژه‌ها را می‌کَند. برخی اسرا موی روی گونه‌هایشان را نمی‌تراشیدند و این شکنجه‌گر وحشی با انبردست، موهای روی صورت را می‌کَند. 🎤 : آزاده سیّد هادی غنی 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌸سالروز ورود آزادگان عزیز به میهن اسلامی گرامی‌باد🌸 🌹نثار ارواح مطهر آزادگان شهید و سلامتی همه‌ی آزادگان قهرمان و صبور صلوات🌹 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (اینجا جمهوری اسلامیه) معروف بود به کامران ساواکی. جنوب استان کرمان را با دارودسته‌ای که داشت قبضه کرده بود. مردم بیچاره جرئت نفس کشیدن نداشتند. اگر کسی راپورت کارهایش را می‌داد یا می‌خواست جلویش قد علم کند خونش پای خودش بود. ☆☆☆ کامران جلو، آدم‌هایش پشت سر. یک صف طولانی سلاح به دست آمده بودند امان نامه بگیرند. ☆☆☆ دوربین از کنار صف رد شد تا رسید به نفر اول. مرد آفتاب سوخته سبیل در رفته سلاحش را که تحویل داد توی قاب دوربین نگاه کرد و گفت: «من سلاحم رو تحویل دادم به جمهوری سلیمانی.» یکی دیگر از لای صف بلند صدا زد: «من طرف‌دار جمهوری سلیمانی‌ام.» حاجی خودش هم بود. وقتی شنید لبخندی زد و گفت: «جمهوری سلیمانی نداریم، اینجا جمهوری اسلامیه.» 🎤: 📖 منبع: کتاب ، ص۲۶ 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج قاسم سلیمانی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 📚 برشی از یک کتاب("فقط برای خدا" خاطرات شهید مدافع حرم "سعید سامانلو") از ابتدای ازدواج همیشه برنامه‌ریزی‌های روزانه، هفتگی، ماهانه و حتی سالانه‌ی سعید را می‌دیدم. خیلی تعجب می‌کردم. همیشه کارهایی را که باید در طول روز انجام می‌داد، روی کاغذی می‌نوشت که فراموش نکند و واقعاً هم تمام سعی‌اش بر این بود که انجام بدهد. خیلی مدیریت زمان زیبایی داشت. اگر به سعید می‌گفتند چرا سخت می‌گیری؟! همیشه می‌گفت: «وقت طلاست ما باید به خوبی ازش استفاده کنیم که بعداً افسوس نخوریم.» البته نه اینکه زندگی خشکی داشته باشد، برعکس! برای بازی با بچه‌ها و نیازهای تفریحی بچه‌ها هم زمان می‌گذاشت. با علی بازی کامپیوتری و با محمدحسین هم بازی‌های موردعلاقه‌ی کوچک‌ترها را داشت. اصرار داشت که بازی داشته باشند. به من هم می‌گفت: «دوست دارم از بودنم لذت ببرن، هم‌سن خودشون می‌شم تا من رو قبول کنن. فکر کنن کسی هستم که کاملاً درکشون می‌کنم نه یه آدم‌بزرگ.» به این نحو و با این برخوردها بیشترین تأثیر را خودش بر فرزندانش داشت تا بقیه! 🎤 : خانم رباط جزی(همسر شهید سعید سامانلو و دختر شهید سید محمد رباط جزی) 📖 منبع: کتاب «فقط برای خدا»، خاطرات شهید مدافع حرم «سعید سامانلو»، نوشته‌ی سیده هدی بتول موسوی، انتشارات شهید کاظمی، صفحه ۴۹ و ۵۰. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید مدافع حرم "سعید سامانلو" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!) ♦️ برخی اوقات که توفیق حضور در منزل شهدا را پیدا می‌کردم و به همراه سید عبدالحسین به دیدار خانواده شهدا می‌رفتیم، طبق روال جاری زیارت عاشورا می‌خواندیم و سید از من می‌خواست که زیارت را بخوانم. 🌷 وقتی هم که شروع می‌کردم اولین ناله‌ایی که بگوشم می‌رسید صدای سید بود و بعد از پایان زیارت عاشورا از ایشان می‌خواستم که دعا کند و تنها دعایی که همیشه آن را تکرار می‌کرد این دعا بود: 🔆《خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!》 🎤 : همرزم شهید 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید "سید عبدالحسین موسوی‌نژاد" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از سردار شهید علیرضا محمدی فردویی (●ولادت: ۱۳۳۹، روستای فردوی قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۴، عملیات والفجر۸ ☆ ■ مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) 🌷 از کنار گلزار شهدای قم رد می‌شدیم. ❤️ گلایه کردم که: «شما دیر به دیر یاد من می‌کنید». ❗️ علی‌رضا به گوشه‌ای از گلزار خیره شد و گفت: «کاش خانه‌ی ما نزدیک گلزار بود تا شما زود به زود به ما سر بزنی». ✅ ناراحت شدم و گفتم: «این چه حرفی است که شما میزنی؟». ♦️ گفت: «من برای این دنیا نیستم، شما هم باید آماده باشید». 🎤 : 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "علی‌رضا محمدی فردویی" صلوات🌷 @mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (راز حرف های او) ✅ هر چه اصرار می‌کردم پدر و مادرم نمی‌گذاشتند به جبهه بروم. 🌷 چون دو برادرم شهید شده بودند. 🔻به هر دری زدم موفق نشدم نظر آنها را جلب کنم. 🔺 تا این که با حاج اکبر☆ در میان گذاشتم. 🕙 او هم قبول کرد و ساعت ده صبح با شهید بنیادی♢ به خانه آمد. ♦️ رو به روی مادرم نشستند و حرف‌هایی زدند. ❤️ وقتی رفتند، لبخند مادر نشان از رضایت می‌داد. 🌹 حرفهای شهید شیرازی تاثیر خودش را گذاشته بود. من هم رفتم جبهه. 🎤 : حجت‌الله پیرویسی ☆ سردار شهید حاج اکبر خردپیشه شیرازی فرمانده‌ی یگان دریایی لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‌السلام) ♢ سردار شهید محمد بنیادی فرمانده‌ی تیپ حضرت معصومه(سلام‌اللَّه‌علیها) لشکر۱۷علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‌السلام) 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "بنیادی، خردپیشه شیرازی و پیرویسی" صلوات🌷 @mabar17