🌹🌻🌺🍁🍃🌺
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای
#سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار
تا #گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس #دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با #خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای
#کانال و یا #بازدید از مطالب به هر
نحوی برای مان مهم شود!
ما آمده ایم خود را #بسازیم؛
تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم...
از کانال معبر شهدا به کانال #شهدا؛
وصل شویم...
🌹🌻🌷🌺🍁💕🌹🌻
👈حمایت از ما با یه کلیک شهدایی👇👇👇
@mabareshohada
💢 خاطرهای از شهید جواد حاج خداکرم
🕊لحظه عروج
🌹اردیبهشت ماه سال 1376 بود. قرار بود با سردار خداکرم و آقای شهرکی
و چند نفر از آقایان دیگر، برای #بازدید از نواحی مرزی حرکت کنیم. آقای
شهرکی گفت: «سردار این منطقه خطرناک است؛ بهتر است شما برگردید.»
اما او مثل همیشه با خنده گفت: «برای شما خطرناک نیست؟!» حرکت کردیم.
نمی توانستیم با سرعت بگذریم. وارد #کانال_مرزی شدیم. دست اندازهای زیاد، مانع از سرعت گرفتن ماشین می شد. حواسم به راه بود که دیدم چیزی از رو به رو شعله می کشد و پیش می آید. آقای شهسوار گفت: «بچه های ما درگیر شده اند! #تیربار_گرینف بود، سریع برو تا به بچه ها کمک کنیم. » بی اختیار فرمان ماشین را به طرف دامنه تپه کج کردم تا پناه بگیرم. حاجی روی شانه ام افتاد. خیال کردم قصد #پناه گرفتن دارد. ناگهان متوجه شدم گردن و سینه ام خیس شده است. گفتم: «#سردار... » نگاهم به شیشه ماشین افتاد که سوراخ شده بود و سردار که با جسمی خونین افتاه بود. فریاد زدم: «به دادم برسید!!»
آقای شهسوار پرسید: «چه شده است؟! » پیاده شدیم و دیدیم که خون از پیشانی سردار سرازیر است، #سردار_سید_جواد_حاج_خداکرم عاشقانه مزد خدمتش را دریافت کرده بود و سبک بالانه تر از آن که کلامی بگوید به عرش پرواز کرده بود...🕊
#شهید_جواد_حاج_خداکرم 🌷
#سالروز_شهادت
شادی روح پرفتوحش #صلوات
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺