eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
540 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
837 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 ۱ روز اول روضه بود؛ میرزا با قدم‌های آرام، و غمی که پیدا بود قلبش را پر کرده، روی منبر کوتاه چوبی نشست خانومها یکی‌یکی از راه می‌رسیدند؛ صاحبخانه، هرکس می‌رسید، ☕️ چای را تعارف می‌کرد میرزا شروع کرد به روضه خواندن: بگذارید ماجرای ❤️ کربلا را از آغاز شروع کنیم اباعبدلله(علیه السلام ) نمی‌خواست با یزید بیعت کند اما دین خدا دست نااهلان افتاده بود و باید برای اصلاح انحرافها کاری میشد روز بیست و هشت رجب بود که همراه خانواده و یاران از مدینه به سمت مکه راه افتاد 🐫 روز هشتم ذی‌الحجه 🍁 کاروان که به دعوت کوفیان، خواست از مکه خارج شود، امام حسین (علیع السلام )، فرمودند: مرگ بر همه فرزندان آدم حتمی‌ست؛ گویی می‌بینم که پیوندهای بدن مرا، گرگـان بیـابان، از هم ج‌دا می‌کنند، در سرزمینی میان نواویس و کربلا. هرکه می‌خواهد خون خود را در راه ما، نثار کند همراه ما کوچ کند که من صبحگاهِ امشب کوچ خواهم کرد....🕊 با این حرف، یکی از زنان روضه 🌧 شروع کرد به گریه کردن جمعیت به گریه افتاد... میرزا گفت: روضه امروز، تمام . . . 💔💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 🍃🌸🍃 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۲ روز دوم روضه بود. امروز کمی جمعیت شلوغتر بود؛ میرزا با همان شال سبز و عبای مشکی، از راه رسید؛ روی منبر چوبی نشست و گفت: 🍁 امروز، فرصت کم و حرف، بسیار... کاروان اباعبدلله تا به عراق برسد، منزلگاهای زیادی را طی کرد منزلگاه یعنی جاییکه بشود استراحت کرد کاروان، به که رسید، 💚 امام (علیه السلام) بشر بن‌ غالب را دیدند که از عراق می‌آمده. از او درباره اهالیِ آنجا پرسیدند، گفت: من که آمدم دلهاشان با شما بود ⚡️ ولی شمشیرهایشان با بنی‌امیه... امام (علیه السلام ) فرمودند: حُکم، حکم خداست... میرزا گفت: 🍀 من فکر می‌کنم آنجا (علیه السلام) کنار امام حسین علیه السلام بود؛ شاید به دستهایش نگاه کرد و با خودش گفت: شمشیرهایشان با هرکه میخواهد باشد! من مگر میگذارم که مولایم تنها بماند...! مگر میگذارم زنان کاروان، بی پناه شوند 🌧 مگر میگذارم آب... مگر میگذارم عَلَم... با این حرف، صدای گریه‌ها بلند شد میرزا گفت: با همین اشک‌ها، برای 🔆 ظهور هم دعا کنید... 💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 🍃🌸🍃 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۳ روز سوم روضه خانمها، کودکانشان را هم آورده بودند؛ حال و هوای روضه با دختربچه‌ها ⛅️ طور دیگری شده بود... امروز، میرزا زودتر از راه رسید، روی منبر که نشست گفت: راستش امروز، از صبح، خیلی بیقرارم... این دختربچه‌ها را که می‌بینم... (اشکهایش ریخت) گفت: کاروان عاشورایی بعد از ذات العرق، به که رسیدند، خبر جدیدی برای اباعبدلله آوردند: 💔 مسلم، به شهادت رسید خبر سختی بود. همه می‌دانستند مسلم، نماینده‌ی امام (علیه السلام ) 🍃 در میان کوفیانی بود که با نامه‌های خود، ایشان را دعوت کرده بودند همه می‌دانستند شهادت مسلم یعنی تیزشدن شمشیرها 🐎 یعنی نعل تازه اسب‌ها خبر که رسید 🍁 آنها که به طمع دنیا با کاروان امام به راه افتاده بودند را بر قرار ترجیح دادند و پراکنده شدند... میرزا گفت: از اینجا ماجرای غربت و تنهایی اباعبدلله(علیه السلام ) و کاروانش پررنگتر شد این تازه آغاز ماجرا بود... بعد درحالی که شانه‌هایش 🌧 آرام از گریه میلرزید گفت: خواهرها امروز بیشتر از این نمیتوانم روضه بخوانم... حلال کنید... 💔💔 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺
🍃 ۴ روز چهارم روضه، صاحبخانه با حالت اندوه کنارِ در ایستاده بود میرزا از راه که رسید، گفت: خواهرها روضه‌ی امروز کمی فرق می‌کند، روضه‌ی کسی که مثل ما بود ⛅️ پر از تیرگی... اما پاک پاک شد... کاروان سیدالشهدا 🐫 به منطقه ذوحُسم که رسید، با لشکر حر بن یزید ریاحی روبرو شد حر، با هزار لشگر... خواهرها اینجا امام (علیه السلام) به حر فرمودند به دعوت کوفیان 🍁 راهی این سفر شده‌اند و اگر آنها از دعوت خود پشیمانند، برمیگردیم حر اما تحت فرمان ابن‌زیاد بود، نگذاشت... شاید او آن وقت که به امام (علیه السلام ) سپر بر خاک انداخته 🍃 با التماس می‌گفت: آقا... .... مرا ببخش... به این فکر می‌کرد که در ذوحسم، چه آتشی به قلب دختران و خواهر امام (علیه السلام ) انداخته ⚡️ صدای بیتابی زنان روضه شنیده می‌شد میرزا با چشمهای بارانی گفت: یا اباعبدلله چه می‌شود ما را هم مثل حُر سر به راه کنید... ما را هم بیاورید توی کاروان خودتون... صدای گریه خانومها بلند شد میرزا روضه را تمام کرد: 💔💔 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 🍃🌸🍃 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۵ روز پنجم روضه میرزا کتابچه قدیمی‌اش را دستش گرفته؛ می‌گفت این 🌙 کتابچه‌، مقتل سیدالشهداست 👓 عینکش را گذاشت روی چشمش چندتا ورق زد، گفت: خواهرها، ماجرای عاشورا رسیده به ورود سیدالشهدا به کربلا چشمهایش پر شد از اشک 🌧 گفت: وقتی کاروان حسین (علیه السلام ) به نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و 🍁 نامه ابن زیاد را به حر داد خواهرها، نامه،نامه‌‌ی کینه بود به حر گفته بود: وقتی نامه‌ به دست تو رسید، ! او را در بیابانی که نه پناهی ⚡️ داشته باشد نه آبی! فرود بیاور! میرزا گفت: 🔆 امام (علیه السلام ) خواستند کاروان خود را در نزدیک روستای غاضریه ببرند حر نگذاشت... حر، گفت در همین بیابان کربلا فرود آیند...! کربلا... تو یادت هست فردای همان روز، لشگر ⛅️ ابن سعد مأمور شد از امام(علیه السلام )، بیعت بگیرد یادت هست عبیدلله به او گفت: حسین(علیه السلام ) بیعت 🐎 نکرد، بر سینه‌اش اسب بتازان... صدای گریه خانومها بلند شد... 🍀 میرزا با گوشه‌ی شال، اشک‌های چشمش را پاک کرد و گفت: کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada
🍃 ۶ روز ششم روضه بود میرزا که رسید، خانومها صلوات فرستادند، نگاهی کرد و گفت این روزها زیاد صلوات بفرستید ❤️ هدیه کنید به قلب امام زمانمان... بعد، کتابچه قدیمی را ورق رد گفت: کاروان حسینی که وارد کربلا شد، امام (علیه السلام) خطبه‌ای خواندند؛ آن روز، یاران در حمایت از ایشان، سخنی گفتند اما مفصل‌تر از 🔆 همه، سخنان بود نافع پیش از این در جنگ‌ها، امیرالمومنین (علیه السلام ) را همراهی کرده بود و حالا نوبت حسین بن علی (علیه السلام ) بود... او گفت: به خدا سوگند، ما از ملاقات با خدا باکی نداریم هرکه شما را دوست دارد دوست داریم و هرکه با شما دشمنی کند او را دشمن میداریم! خواهرها 💜 نافع بن هلال همانی بود که چند روز مانده به عاشورا، همراه عباس (علیه السلام با مشکهای آب سمت فرات رفت و در دفاع از سیدالشهدا با مأمور حراست از فرات، که از پسر عموهایش بود، جنگید خواهرها امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف ) در زیارت ناحیه از نافع گفتند و فرمودند: . . . 💔 کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۷ روز هفتم روضه میرزا سرش پایین بود و ⛅️ می‌شد از حالش فهمید روضه‌ی امروز سختتر از قبل است روی پله‌ی اول منبر چوبی نشست با همان حالت غم گفت: خواهرها، روز هفتم روز سختی برای کاروان حسینی بود...🍁 هرروز به نفرات سپاه ابن سعد اضافه می‌شد؛ عبیدلله پیام داده بود هرطور شد فشارها بر کاروان ⚡️ بیشتر شود اما حالا یک دستور تازه داده بود: نگذارید حسین(علیه السلام ) و اهل بیتش، از امروز، قطره‌ای آب از فرات بنوشند!! خواهرها از امروز 🔆 ماجرا طور دیگری رقم می‌خورد زنان و کودکان تشنه بودند... بیتاب آب... عمر بن حجاج با پـانصـد لشگر آماده دور فرات ایستاده بود تا حتی به علی اصغر (علیه السلام )، یک قطره آب نرسد 🍃 میرزا نام را که آورد 🌧 زنان روضه، بلندبلند به گریه افتادند میرزا گفت: این روضه را مادرها بهتر می‌فهمند وای از دل رباب... وای از دل رباب... وای از دل رباب . . . 💔💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۸ روز هشتم روضه میرزا سر به زیر و آرام وارد مجلس شد؛ سلامی کرد و بی مقدمه، رفت سراغِ خواندن از : روز هشتم محرم تشنگی اهل خیمه را بیتاب‌تر می‌کرد... ⚡️ قرار شد سیدالشهدا(علیه السلام ) با ابن سعد دیداری داشته باشند 🔆 امام(علیه السلام) می‌خواستند آخرین حرفها گفته شود تا شاید نور به قلب تاریک دشمن راه پیدا کند خواهرها 🍁 ابن سعد اول بهانه‌ی خراب شدن خانه‌اش را آورد امام (علیه السلام ) گفتند: ضمانت خانه با من گفت: املاک و خانواده‌ام گفتند: ضمانتشان با من... گفت... ابن سعد دلش با حکومت ری بود 🍃 خواهرها ابن سعد خیلی زود فهمید که به قول امام (علیه السلام ) گندم ری را نخواهد خورد اما... میرزا سرش پایین بود گفت: خدایا توبه‌مان را بپذیر نگذار از سپاه امام زمانمان جا بمانیم . . . 💔💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضاعلیه السلام ____🍃🌸🍃____ 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 ۹ روز تاسوعا، روضه حسابی شلوغ شده بود میرزا از راه رسید، سلام کرد و گفت: خواهرها، روز نهم برای اهل بیت (علیهم السلام ) روز سختی‌ست امام صادقمان می‌فرمودند تاسوعا، روز شادی بنی‌امیه بود و ⛅️ روز تنهایی و بیتابی کاروان حسینی عصر همین امروز بود که لشگر ابن سعد، آماده‌ی حمله شدند همین امروز بود که زینب (سلام الله علیها ) بیتاب و هراسان، نزد ابی‌عبدلله آمد و فرمود 🐎 صدای هیاهو و شیهه اسب‌ها می‌آید... خواهرها عبیدلله می‌خواست امروز، شهادت حسین (علیه السلام ) را رقم بزند ⚡️ عباس (علیه السلام)، به امر برادر، نزد دشمن رفتند تا جنگ، یک روز دیرتر شروع شود، فقط برای یک چیز... 💜 اینکه نماز و قرآن بخوانند... میرزا سرش را بالا آورد و گفت امروز به یاد تاسوعای همان سال، چند صفحه قرآن بخوانیم امام حسین (علیه السلام ) قـرآن خـواندن را خیــلی دوسـت داشتـند . . . 🌙 💔💔 📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضاعلیه السلام ____🍃🌸🍃___ 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃