🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
✨شهیدی که برای تفحص پیکرش اذان گفت....✨
▫️در يك مقطع ما داشتيم به سمت طلائيه ميرفتيم يادم هست يك روز قبل آقای بهنام صفايی و آقای پرورش، طلائيه را شناسايی كرده بودند فكر ميكنم سال ۷۳ بود...
روز بعد از شناسايی قرار شد ما برويم كه حتی يادم هست گفتند حتماً با نفربر برويم و ما هم رفتيم وقتی داشتيم از بچهها جدا ميشديم، آقای صفايی گفت: رحيم وارد #طلائيه كه شدی من پنج عدد گونی گذاشتم كه آنها بچههای #عاشورا(لشکر ۳۱ عاشورا)هستند در واقع آقای صفايی پنج عدد گونی كه ميگفت، منظورش پنج #شهيد بود كه پيدا كرده بود و در گونی گذاشته بود از يك مسيری ديگر بايد با قايق ميرفتيم، آنجا پر از نی و آب بود آقای صفايی گفت: رحيم وقتی ديروز ما با قايق به آنجا رفتيم، وقتی پياده شديم ساعت ۱۰/۱۵ بود، يكدفعه صدای اذانی شنيديم به آقای پرورش كه عرب است گفتم: پرورش، اذان نماز خاصی را ميخوانند؟ يا اصلاً موقع نماز است؟ كه پرورش به من گفت: خير آقای صفايی...
ادامه داد كه من به پرورش گفتم: پس اين صدای اذان چی هست و از كجا
ميآيد؟!
او هم گوش كرد و شنيد...
اين صدا را گرفتيم و لابهلای نيزارها رفتيم كه يك قايقی را پيدا كرديم كه پنج شهيد داخل آن با تمام وسايل بودند آقاي صفايی به من گفت كه رحيم برو درباره اين پنج شهيد تحقيق كن، ببين اهل كجا هستند، چه كاره بودند؟
كه من رفتم دنبال اين پنج شهيد، اسم شهيد را يادم رفته است يك بچه اردبيل بود بين اين پنج تا كه ايشان در شهرستان، در لشكر و در گردان خود #مؤذن بود اين شهيد بعد از شهادت برای اينكه آقای صفايی و پرورش متوجه قايق و جايشان بشوند، اذان ميدهد....
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🔷 خاطرات تفحص◇طلائیه🔶
نوروز آن سال مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(ع). داخل سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند.
نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا #قمربنی_هاشم (ع) شد.😞
عرض کردم:«ارباب! شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید، نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم.»😓
فردا صبح از بچه ها پرسیدم:« امروز با چه رمزی کار رو شروع کنیم؟»
حاج آقا گنجی گفت: « #یا_اباالفضل.. دیشب به آقا اباالفضل(ع) متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم، عیدی را از دست خودشان بگیریم.»
بعد از چند دقیقه؛اولین شهید پیدا شد😍
« #شهیدابوالفضل_خدایار، گردان امام محمد باقر،از کاشان.»♥️
بچه ها گفتند: توسل دیشب، رمز حرکت امروز و نام این شهید، با هم یکی شده است.
نمی دانم چرا به زبانم جاری شد که * اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا است*😭
داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز، داخل گودال پریدند. از بیل مکانیکی پیاده شدم.خیلی عجیب بود...
یک دست شهید از مچ قطع شده بود💔
پلاک شهید رو استعلام کردیم: « #شهیدابوالفضل_ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر(ع)، از کاشان...♥️
💚هر کجا نام تو آید به زبان ها حرم است...
#طلائیه
#تفحص
#محمد_احمدیان
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺