eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
540 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
839 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🌿🔸🌿🔸🌿 💠 روزه؛ دريچه‌اي به عالَم معنا 1️⃣1️⃣ #قسمت_یازدهم 🔴 روزه؛ خزینه حکمت ✨حرفِ زياد، قلب را پ
🌿🔸🌿🔸🌿 💠 روزه؛ دريچه‌اي به عالَم معنا 2️⃣1️⃣ 🔴روزه؛ دریچه عبادت ✨از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روايت داريم↶ 【 لِكُلِّ شَيْءٍ بَابٌ وَ بَابُ العِبَادَةِ الصَّوم】 يعني هر چيزي را دري است و دريچه عبادت روزه است. 🔻پس تا كسي وارد روزه‌داري نشود، به حال و حالت عبادت وارد نشده‌است. چون عالَم عبادت، عالَم خاصي است كه با فكر و مطالعه به‌دست نمي‌آيد. 🌿اين روايت مي‌خواهد بفرمايد: تو را با شكم سير به باغ عبادت راه نمي‌دهند. وقتي حالت عبادت در انسان به‌وجود آمد، احساس مي‌كند در مركز هستي جاي دارد، تمام حرص‌ها و اضطراب‌ها از قلب او زدوده مي‌شود، به اصل خود كه بندگي خدا است برمي‌گردد. پس بايد متوجه شد روزه وسیله ورود به عالم عبادت است و به تبعِ روزه است كه ساير عباداتِ ما حالت و روح عبادت به خود مي‌گيرد. 🔸ملاحظه كرده‌ايد اگر در هنگام سحر، زياد غذا بخوريد، درست نتيجه عكس مي‌گيريد، خوابتان زياد مي‌شود، ذهنتان آن تيزي را كه حاصل روزه است به‌دست نمي‌آورد و خلاصه از نتايج روزه محروم مي‌‌شويد! 💢 به ما گفتند روزه بگيريد تا به شما ثابت شود با گرسنگي مي‌توانيد توانا و محكم شويد، البته شرطش اين است كه به خود القاء نكنيد كه چون روزه گرفته‌ام ضعيف شده‌ام، بلكه اگر دقت كنيد متوجه مي‌شويد بيش از گرسنگي، پرخوري علت ضعف و سستي است... 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_یازدهم "امتحان" دڪتر محسن نورے (استا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) همه داشتند توے ڪلاس پچ‌پچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه هاے📄 امتحانے وارد شد. همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـ🌹ـد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم. ✨✨✨ آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات! احمـ🌹ـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم. احمـ🌹ـد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمـ🌹ـد نماز اول وقت را خوانده بود و من... خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانه ے احمـ🌹ـد. ✨✨✨ "تحول" دڪتر محسن نورے رفتار و عملڪرد احمـ🌹ـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و... احمــ🌹ـد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمـ🌹ـد خیلے فاصله گرفته ام! احساس مےڪردم ڪه احمـ🌹ـد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـ🌹ـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچه ے دوازده2️⃣1️⃣ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند. اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیه ے افراد مے گفت و مے خندید. ✨✨✨ من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران👥 حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد. من در آن دوران... یاعلی ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے با ڪسب اجازه از انتشارات و مولف براے تایپ. ❌:تایپ ڪتاب ها در فضاے مجازے حتما باید با کسب اجازه از انتشارات و مولف باشد. 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🗒 ‌#وصیت_نامه آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ #قسمت_یازدهم» 🌴💫🌴💫🌴 📢خطاب به ب
🗒 ‌‌‌ ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🔈خطاب به علما و مراجع معظم... ✍سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم الشأن و مراجع گرانقدر که موجب"روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی‌ها" هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید. 🌹 🔹سربازتان از یک برج دیده بانی، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزش‌های آن که شما در حوزه‌ها استخوان خُرد کرده اید و زحمت کشیده اید، از بین می‌رود. 🔴این دوره‌ها با همه دوره‌ها متفاوت است. این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند. 👌راه صحیح، *حمایت بدون هر گونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و است.* 💠نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همه‌ی شما امام را ‌دوست داشتید و معتقد به راه او بودید 🔰راه امام، مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّ‌فقیه است. 🇮🇷🌸🇮🇷 ⚠️من با عقل ناقص خود می‌دیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علما مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند....!! ✨حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزش‌ها و ←ولایت فقیه→،میراث امام خمینی (ره) هستند و می‌بایست مورد حمایت جدی قرار گیرند💯 من،*حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای* را خیلی‌مظلوم وتنها می‌بینم💔 🌷او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظّم با بیانتان ودیدارهایتان و حمایت‌هایتان با ایشان می‌بایست جامعه را جهت دهید.✅ ⛔️اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود... 🔸⚜⭕️⚜🔸 ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_یازدهم باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ
من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در،  دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.» از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم.  چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه ی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.» 📚