‹ مَبـهوت ›
—
قلبمو گذاشتم رو طاقچه خاك بخوره، خاك بخوره شاید تو رو یادش بره! خاك بخوره و خودش خاطره بشه، واسه از یاد بردنِ خاطرات تو !
امّا خودت الآن رو طاقچهی دلمی ..
یه تابلوی سیاه که تمام دوست داشتنا واحساسات دلم رو مثل یه سیاه چاله میبلعه!
چرا فکر میکردم بد نیستی ؟ بد بودیا، نه که نباشی ..
سوالم اینه چرا من نمیدیدم؟! دلم حقشه!
همون جاش رو طاقچه تنهایی باشه تا ادب بشه، تا یادش نره دیگه دست نگیره جلو چشمام و گوشام تا با سر نیُفتم تو سیاه چاله و با جون کندن در بیام :)
‹ مَبـهوت ›
- او میخندد و من به حال هردویمان اشك میریزم :)!
- بخند شاید دردِ این دل آروم بگیره : )'
‹ مَبـهوت ›
-باز شب شد و دلتنگے ما روشن شد . .
بعضے شبا زیادی شبن اونقدر کہ دلشوره
و دلهره و دلتنگے همهی دنیا یهو میریزه
توی دل آدم و نه میشہ بخوابے و نه
میشہ بیدار بمونے،فقط میشہ زل بزنے
به شب و منتظر بشے تا بگذره
خبخببعد از کلی تلاش و سختی
ماهمیهکاشدیمتبریک میگم ب خودم🌸😂😔
اماده این پرداخت برا پنج نفر بزاریم؟(:
https://eitaa.com/Didar_Eshg/6638
•••
https://eitaa.com/del_heyrann/16903
•••
خیلے ممنون لطف کردین
انشاءالله جبران کنیم ((:🌸✨
‹ مَبـهوت ›
—
از اون روز خیلی گذشته . .
از آخرین باری که باهم حرف زدیم و گله کردم
ازت و گفتی برو ،
گفتم سخته رفتن و گفتی عادت میکنی .
خواستم بگم راست گفتی عادت کردم ،
حتی بعضی وقتا به یادمم نمیای ،
فقط یه وقتایی که دلتنگی چنگ میندازه به دلم خاطرههاتو مثل قابعکسی که خیلی وقته رو طاقچه مونده و خاک گرفته، از روی طاقچه قلبم برمیدارم، خاکشو میگیرم و دوباره میذارم سرجاش، قاب خاطراتت اونقدرا قشنگ نیست . .
شیشهاش شکسته و لبه تیزش هربار دستمو
زخم میکنه، ولی برام عزیزه، عزیز من . .
+ زیباترینحزنمنے؛ میفهمی؟! 🚶♂🌱'
「یوحنا」
https://eitaa.com/majnoon_64/582
بهبه لطف کردین مچکر
انشاءالله شفاعتمون کنه (:"!💔
‹ مَبـهوت ›
—
⌝ هزار آتش و دود و غم است و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار :)
#مولانا
‹ مَبـهوت ›
⌈- ما گرفتار تو نه؛ بلكه دچارِ تو شديم (: ⌋
⌈انقلابیشدهدر سینهی من، فتنهی توست (: ⌋
می گفت: توی عالم عشق، تودار ترین و مغرور ترینم که باشی نگاهت همه چیو لو میده :)!
احمدِشاملوهمحالوروزِمنوداشتهمیگه:
- من درد مشترکم مَرا فریاد کن :)!🔐'🌱'
‹ مَبـهوت ›
⌈انقلابیشدهدر سینهی من، فتنهی توست (: ⌋
⌈ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما :)⌋
‹ مَبـهوت ›
—
شده باران بزند بر بدن پنجرهات
ناگهان بغض بیفتد به تن حنجرهات؟! (: