زمین پر شده از آدمایی کہ قرار بود بدون هم نتونن [: !
هرچه بیشتر میبینمت
احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود
مثل خون در رگ های من ...(: 🧡
-احمد شاملو
‹ مَبـهوت ›
از اون روز خیلی گذشته . . از آخرین باری که باهم حرف زدیم و گله کردم ازت و گفتی برو ، گفتم سخته رفتن
•| اونقدر سخته که فقط خودم می دونم قفسه سینه م گاهی در حال شکافته شدنه! ولی می دونی کم بیارم چی میشه؟ و اگه هیچ کسم حرفی ازش نزنه، این خودمم که تا ابد پیش خودم شرمنده میشم وگرنه حرف بقیه همیشه برام فاقد اهمیت بوده خیلی این روزا دارم سعی می کنم مسیر پیش رومو مستقیم ادامه بدم میدونی؟! و میلیون ها احساس توی من وجود داره که دارن التماس می کنن بهشون گوش بدم فقط کاش میتونستم از جلد خودم دربیام تا بتونم خودمو محکم بغل کنم : )🌱[بہِ قلمِ ʜ.ɴ]
‹ مَبـهوت ›
—
اولین بارون پاییزی هم اومد بارونی که
منو به یاد تمام خاطره های خوب و بدم
انداخت بارونی که چشم انتظارش بودیم
که بباره بتونیم یکم آروم بگیریم
تنها کاری از دستم بر میاد بشینم به شیشه
غباری اتاقم که قطره های بارون نمایان هست
زل بزنم، خاطرههامو مرور کنم خاطرههایی
ڪہ من باهاشون بزرگ شدم، خاطرهایی کہ
روزهای خوب و بد منو به وجود اوردن
مثل اینکه آسمون هم دلش گرفته
بارون منو گرفته تو آغوش و تو نیستی . .
درستہ ڪه روزای ابری دلم دیگه آشوب
نمیشه،ولی بی تو جوری شکسته
به این زودیاخوب نمیشه،، دلم تنگته:
منم مث آسمون هوام ابریه
نمیدونم الان دلت با کیہ
به خودم میگم: به بارون دل نبند
کہ هر چهار فصلدیوونت میکنہ
اگر ببارد،از شوق اگر نبارد از دل تنگے
آرزو میڪنم:هیچ امیدی ناامید نشہ
هیچ قلبے شکسته نشہ هیچ آرزوییحسرت نشہ . . ( :"
[بہِ قلمِ ʜ.ɴ تاریخ:۱۴۰۱/۸/۱۳]
بزرگترین پشیمانی ام
سالھا جمله ساختن برای کسی بود
ک لیاقت یک کلمه راهم نداشت (: