مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 پدر دلسوز! ✨ روایت چهارم به قلم "زهرا یزدیزادگان" #روایت #من_الظلمات_الی_النور | @mabnaschoole
✨ فراموش کرده بودم!!
🔹 پیام شما
🔻اگه روایت روز چهارم رو خوندی، خوشحال میشیم نظرتون رو راجعبهش برامون بنویسی:
📮@adm_mabna
#روایت
#من_الظلمات_الی_النور
| @mabnaschoole |
✨ پیامدِ پیام!
📚بیست کهنالگوی پیرنگ
🖋 رونالدبی. توبیاس
|@mabnaschoole |
✨پرورنده من
ستودنیترین است در نگاه من
و لایقترین وجود
برای حمد و ستایش من...
🔸برداشتهایی از دعای ابوحمزه ثمالی
#شط_شیرین_پرشوکت_من
#بهارجانها
🆔 @Revayate_ensan_home
✨ چرا من؟!!
🔹جملهای دو کلمهای است اما بیشتر اوقات پر از شکوه و شکایت است. شکایت از کسی که نابههنگام ما را برای کاری انتخاب کرده، گلایه از خدا برای اتفاق ناگواری که برای ما افتاده یا هزار چیز دیگر.
✨روایت روز پنجم حکایت یک گله و شکایت هست برای رخدادن اتفاقی ناگوار. اتفاقی که قرار بود زمینه شادی رو برای یک خونواده فراهم کنه اما توی لحظهای که دستها رو مشت کردن و میخوان از تهدل خوشحالیشون رو نشون بدن تبدیل میشه به یک غم و یک امتحان بزرگ...
#روایت
#من_الظلمات_الی_النور
| @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨ چرا من؟!! 🔹جملهای دو کلمهای است اما بیشتر اوقات پر از شکوه و شکایت است. شکایت از کسی که نابههن
🔖 فراق!
✨ روایت پنجم
به قلم "سمیه بینا"
دلم پیش تخت ان آی سی یوی بیمارستانی بود، که طاها در آن خوابیده بود. منتظر بودم درد جسمیام کمی بهتر شود. اما صبر نکرد تا لیاقت مادر بودنم را ...
#روایت
#من_الظلمات_الی_النور
| @mabnaschoole |
✨سلام عصرتون بخیر، نماز و روزههاتون هم قبول😇
🔖 آمادهای که با هم بریم سراغ روایت ششم یا نه؟
✨فقط قبلش باید بگم که روایت روز ششم یک روایت آشناست. روایتی که هر روز باهاش سروکار داریم اما بیشتر دلمون میخواد ندیدهش بگیریم.
🔸در صورتی که اون همیشه با ما هست. بزرگی هم در موردش گفته که باهوشترین آدمها کسی هست که بیشتر یادش میکنه و خودش رو براش آماده میکنه.
🔸به نظرتون اون چیه؟
#روایت
#من_الظلمات_الی_النور
| @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨سلام عصرتون بخیر، نماز و روزههاتون هم قبول😇 🔖 آمادهای که با هم بریم سراغ روایت ششم یا نه؟ ✨فقط
🔖 دالان تاریک!
✨ روایت ششم
به قلم "محدثه طالبیزاده"
انگار پرت شدهام وسط دالان خانهی مادربزرگ؛ روی پلهی آخر ایستادهام؛ باید بدوم، یک نفس، توی تاریکی. ترس میخزد زیر پوستم، کنار مار لم میدهد. به صورت پسر خیره میشوم؛ توی چشمهایش...
#روایت
#من_الظلمات_الی_النور
| @mabnaschoole |