eitaa logo
مکتوبات
172 دنبال‌کننده
62 عکس
5 ویدیو
0 فایل
دستنوشته‌ها... دل‌نوشته‌ها... معرفی‌ها... ارتباط با مدیر @zebads
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ فصل تشخیص کتاب خوب از بد را که خواندم، با خاطره‌ی احسان رضایی از کتابفروشی و راهنمایی‌های عاقله‌مرد، یاد رفتار خودم در کتاب‌فروشی‌ها افتادم. در غرفه کودک که پرسه می‌زنم، به جای نگاه به کتابها، به آدم‌ها نگاه می‌کنم. وقتی بغل‌دستی‌ام کتابی برمی‌دارد، کمی صبر می‌کنم ان را ورق بزند بعد از محتوای کتاب برایش می‌گویم و اینکه به درد چه جور بچه‌ای می‌خورد و کدام کتاب بهتر از آن است و ... شاید بخاطر همین است زیاد به کتابفروشی نمی‌روم و بیشتر مجازی کتاب می‌خرم. هرچند اینجا هم دست از این عادتم برنمی‌دارم و در گروه‌های کتاب‌خوان‌ها از این مشاوره‌های طلب‌نشده می‌دهم. حالا مدتی است در حال ترک عادتم تا فقط مشاوره درخواستی بدهم! بخش خیام با نان اضافه و خاطره خواندن یک نفس خیام با پدربزرگ، من را یاد تجربه خودم انداخت. اولین باری که زیارت عاشورا خواندم شبی بود در خانه مادربزرگم. از روی بازیگوشی کتاب دعای مادبزرگ را برداشتم و مثل مداحان شروع کردم اول زیارت عاشورا را خواندم تا به همه بگویم درست است تازه با سواد شده‌ام ولی بلدم عربی بخوانم. خصوصا که اعراب هم داشت و از خواندن فارسی شاید راحتتر هم بود! کمی که خواندم همه رفتند پی کارشان و بیشترشان پای تلویزیون. اما مادربزرگم هنوز به من نگاه می‌کرد و با حواس جمع همراهم تکرار می‌کرد. چنان حس خوبی از این مستمع دقیق به من دست داد که یک نفس تا آخر زیارت عاشورا را با تمام غلط غلوط خواندن‌ها، رفتم و این شد آغاز انس و علاقه من به زیارت عاشورا. فصل چرا مُردی قیصر مرا برد به حسرت همیشگی‌ام. اینکه چرا دیگر شعر نمی‌خوانم. باید دوباره شروع کنم. تازگی هشت‌کتاب سهراب را آورده‌ام دم دست. اما قبلش گلستان را بیرون آوردم. کمی خواندم و باز رفت آن عقب‌ها. ولی چیز جالبی کشف کردم، دیدم وقتی بلند بلند می‌خواندم، بچه‌هایم با اینکه چیزی نمی‌فهمیدند، صدایم که قطع می‌شد می‌گفتند مامان باز هم بخوان! باید این بار یکی از کتاب‌های قیصر امین‌پور را بخرم و بلند بلند در خانه بخوانم. بخش زندگی کوتاه است را خیلی دوست داشتم. اینکه داستان‌ها و کتاب‌ها می‌توانند فقط نقش دیازپام، قهوه، بستنی یا چیز حال خوب کن دیگر داشته باشند. برای من این خاصیت کتاب خیلی پر رنگ بوده، خصوصا این اواخر و در اوج فشارها در دوران کرونا و از آن بیشتر حس خوب خواندن داستان‌ها، سفرنامه‌ها و حتی کتابهای تاریخی برای آشنایی با شهرها و ملل مختلف. چیزی که حتی اگر پولش را داشتم نمی‌توانستم با سفرهای مکرر، همه‌اش را به دست بیاورم. قصه ریش رستم را که خواندم فهمیدم چرا در یک سال اخیر کتاب‌هایی که خوانده‌ام جزئیات بیشتری در ذهنم به جا گذاشته‌اند. نوشتن از کتاب‌ها به هر شکلی، خلاصه، یادداشت، معرفی، نقد و ... و همینطور حرف زدن از کتاب‌ها با دیگران. اینها را اضافه کنید به تدریجی خواندن کتاب و بررسی جزء جزءش با همخوان‌هایت. "خوانده‌های ما، با روش شخصی کردن کتاب است که به لایه‌های عمقی ذهن می‌رود و ماندگار می‌شود." ادامه دارد... موارد معرفی شده در این قسمت کتاب: بالابلنتر از هر بلندبالایی- سلینجر فیلیپ پولمن سفرهای قهرمان شجاع/کودک امیل- ژان ژاک روسو سه تفنگدار/خلاصه- کودک و نوجوان ژول ورن/ کودک دون کیشوت آلیس در سرزمین عجایب/ کودک آنا کارنینا آثار مارک تواین/ حال خوب کن آثار کورت ونه‌گات/ حال خوب کن سیاوش شاهنامه سیاوش خوانی- بهرام بیضایی سووشون- سیمین دانشور دنیای سخن- ویژه‌نامه اخوان زمستان- مهدی اخوان ثالث آینه‌های ناگهان- قیصر امین‌پور کافکا در ساحل یا کرانه- موراکامی ترجمه مهدی غبرایی از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم- موراکامی دلدار اسپوتنیک- موراکامی مردان بدون زنان- موراکامی یاسونای کاواباتا/ نویسنده ژاپنی کنزابورو اوئه/ نویسنده ژاپنی کازوئو ایشی گورو/ نویسنده ژاپنی یوکیو میشیما/ نویسنده ژاپنی ایشی گورو/ نویسنده ژاپنی هری پاتر شازده کوچولو صد سال تنهایی داستان عامه‌پسند- چارلز بوکوفسکی ۱۹۸۴- جرج اورول سقوط- آلبر کامو داستایوسکی جیمز جویس پیرمرد و دریا- همینگوی ترجمه نجف دریابندری میشل استروگوف- ژول ورن میلان کوندرا @macktubat
مدتهاست درگیر آموختنم. دائم از این کلاس به آن کلاس، این دوره به آن دوره، این کتاب به آن کتاب. در زمینه‌های مختلف دنبال جواب بودم و غرق در آموختن. تا اینکه فرزندانم بزرگتر شدند. وقتی پسرم ۷ ساله شد، با خودم گفتم حالا این آموخته‌ها را چطور به او منتقل کنم؟ زیر بنای فکری خودم را ساخته بودم ولی بنیان فکری او را چطور بسازم؟ چطور او را با خود در وادی اعتقاداتم همراه کنم؟ آموخته‌هایم از تاریخ و اجتماع را چگونه به اون منتقل کنم؟ اصلا روش تربیتم حالا باید چطور باشد؟ وقتی که دیگر از دوره اول کودکی درآمده و وارد اجتماع شده! می‌دانم اینها دغدغه‌های بسیاری از پدرها و مادرهاست و همه هم دنبال جوابیم. امروز راه خوبی برای یافتن جواب پیدا کردم. یک آدم دغدغه‌مند، که هم پدر است و هم روانشناس، رویکرد اعتقادی- تربیتی‌اش هم بسیار به من نزدیک است، سال‌هاست در حال تحقیق و تولید است. حالا شکر خدا در زمانی که من هم بسیار نیاز دارم، رفته سراغ تربیت جامع در ۷ سال دوم و سوم و به صورت کاملا رایگان!!! نتایج را در اختیار والدین قرار می‌دهد. حتما بسیاری از شما نام حمید کثیری را شنیده‌اید. امروز اولین جلسه از سومین دوره‌ی لایوهای تربیتی‌اش بود. این بار با توجه به اتفاقات یک سال اخیر در کشور، با دید جامع‌تری به میدان آمده است. در این مجموعه لایوها هر جلسه یک کتاب را وسط قرار می‌دهد و با محوریت آن، موضوع اصلی آن کتاب را بیرون می‌کشد و با دید نقادانه، آن را بررسی و بومی‌سازی می‌کند. این موضوعات از هم جدا نیستند، چون به گفته‌ی خودش نمی‌خواهد عمارت وینچستر بسازد! همه‌ی جلسات در یک پازل قرار می‌گیرند. پازلی که می‌خواهد به ۶ سوال زیر پاسخ دهد و هربار مشخص می‌کند کتاب و موضوع آن جلسه زیر مجموعه کدام یک از این ۶ بخش هستند: ۱- در چه مکان و زمانی قرار داریم؟ ۲- چگونه خودمان را بیان و ابراز کنیم؟ ۳- جهان چگونه کار می‌کند؟ ۴- ما کی هستیم؟ ۵- چگونه خودمان را سازماندهی کنیم؟ ۶- چطور جهانمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم؟ در این جلسات موضوعات متنوعی بحث خواهد شد. از تاریخ و جغرافیا تا تربیت و روانشناسی و ... اما همه به صورت کاربردی در چارچوب خانواده. من که مثل دفعات قبل از این لطف استفاده خواهم کرد و ان‌شاءالله جلسات را از دست نخواهم داد. برای شرکت در دوره عضو کانال حمید کثیری در ایتا شوید تا هم روزهای شنبه از موضوع آن هفته و کتاب مورد نظر با خبر شوید و هم چهارشنبه‌ها لینک جلسه در اختیارتان قرار گیرد. آدرس کانال حمید کثیری در ایتا: @hamidkasiri_ir @macktubat
۳ به صفحه ۸۴ از کتاب رسیده‌ام که می‌بینم کاغذهای کتاب از صفحه ۱۴ چسبشان باز شده و دارند کنده می‌شوند... یاد فصل تشخیص کتاب خوب از بد افتادم. یعنی کتاب آقای رضایی هم خوب نیست که چنین صحافی ضعیفی دارد؟!! بخش انتظارات از جلسه کتابی، تازه این را به من فهماند که چرا در جلسات دیدار با نویسنده‌هایی که شرکت می‌کنم، همه چیز به تعریف و به به و چه‌چه می‌گذرد! باید به دنبال منتقد ادبی باشیم. "کسی که شغلش نقد کتاب باشد." چیزی شبیه آقای فراستی. منتقد نباید نویسنده باشد تا بدون ترس از اینکه بعدا کسی کارهای خودش را نقد کوبنده کند، درباره کارهای دیگران صحبت کند. (شغل مورد علاقه من!!) فصل اقتباس سینمایی از آثار ادبی، یکی از قسمتهای مورد علاقه من بود. چقدر در زندگی‌ام عذاب کشیدم از دیدن فیلم‌هایی که از روی کتاب‌ها ساخته‌اند. جمع‌بندی نهایی‌ام هم این بود که فیلم‌های اقتباسی را اگر کتابشان را خوانده‌ام یا نبینم یا سالها بعد ببینم که از جزئیات کتاب چیزی به یاد ندارم. اگر هم فیلمی دیده‌ام، هیچ‌وقت سراغ خواندن کتابش نروم. بخصوص در این دوران که کارگردان‌ها دیگر در انتخاب چهره بازیگران هم هیچ توجهی به متن ندارند و به سلیقه مخاطبان سینما بیشتر توجه می‌کنند! بخش اسنوبیسم، جالب بود. در این باره اصلا تا به حال نشنیده بودم. یعنی از این اصطلاح چیزی نمی‌دانستم. اسنوب بودن یعنی تظاهر به بیشتر و بهتر دانستن از دیگران حتی بدون خواندن یک کتاب. این فصل را که می‌خواندم دو تصویر بیش از همه در ذهنم می‌چرخید. یکی عکسی که این روزها در گروه‌ها می‌چرخد، همان که میز کتابی کنار خیابان را نشان می‌دهد با تعدادی کتاب بهبود فردی و موفقیت که البته کتب دیگری هم بینشان هست. درباره‌اش می‌نویسند کتاب‌هایی که نخواندنشان بهتر است. در صورتی که بسیاری از کسانی که این جمله را تایید می‌کنند خودشان هیچ کدام از آن کتاب‌ها را نخوانده‌اند! تصویر دوم یک عکس واقعی نیست. تصویر ذهنی من است هنگامی که بین دوستان بحث بر سر آثار حدادپور جهرمی شروع می‌شود و پیام کلا کتاب‌های بدی است بین همه دست به دست می‌شود. در صورتی که اکثر افراد یکی دو کار نویسنده را بیشتر نخوانده‌اند و بر اساس همان‌ها کل کتاب‌هایش را نقد و رد می‌کنند! فصل لطفا جدی باشید را دوست داشتم و با آن خندیدم. هنوز بین مارکز و یوسا نمی‌دانم کدام را انتخاب کنم چون هیچ کتابی ازشان نخوانده‌ام ولی بین تولستوی و داستایوسکی با وجود احترامم به فیودور خان، تولستوی را اسطوره می‌بینم. ایده متن را دوست داشتم. اینکه آثار نویسنده محبوبتان را طوری بخوانید که در مقابل مخالفانش جواب داشته باشید (کاری که من با آثار نادر خان می‌کنم) و آثار طرف مقابل را جوری بخوانید که ایراداتش را پیدا کنید! فصل پدرها و پسرها خیلی بامزه بود. هم مثال‌های زیاد از انواع روابط پدر و پسری در داستان‌هایی که نام برده بود هم نکات کاربردی‌اش. پیشنهاد می‌کنم همه پدرها بخوانند. البته نقص این بخش در فقط پدری بودنش بود. نکاتش نه خیلی به روابط مادر و فرزندی مربوط بود و نه کاربردی. چون برعکس پدرهای کتابخوان که بچه‌هایشان خیلی وقت‌ها کتاب نمی‌خوانند چون کتاب را هووی خودشان می‌بینند، مادرها می‌توانند بین کتاب‌خوانی خودشان و همراهی با فرزندشان و حتی کتاب خواندن با او جمع کنند. مثال‌های این بخش این ایده را به من داد که هر کتابی می‌خوانم، نوع روابط مادر و فرزندی‌اش را جایی یادداشت کنم برای مراجعات بعدی. ادامه دارد... موارد معرفی شده در این قسمت کتاب: همشهری جوان وقت تقصیر- محمدرضا کاتب خواب گران- ریموند چندلر امیل زولا گی‌ دو‌ موپاسان سفرهای گالیور- جاناتان سویفت دفترچه خاطرات و فراموشی- محمد قائد پائواو کوئیلو بار هستی- میلان کوندرا پاییز پدرسالار- گابریل گارسیا مارکز ماجرای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی- مارکز گفتگو در کادرال- ماریو بارگاس یوسا سور بز- یوسا روزگار سخت- یوسا ارباب حلقه‌ها- تالکین شاهنامه/ ضحاک/ فریدون و ایرج/ کیکاووس و سیاوش ادیپ؟ برادران کارامازوف هری پاتر تروا کشتن مرغ مینا آنا کارنینا دختر سروان- پوشکین شاه‌ لیر بابا گوریو هاکلبری‌ فین انجمن شاعران مرده خداحافظ گری کوپر ناتور دشت الیور توییست دیوید کاپرفیلد @macktubat
چند ماه قبل که در حال خواندن کتاب نگاهی به تاریخ جهان جواهر لعل نهرو بودیم، به هر مقطع تاریخی که می‌رسیدیم، هوس می‌کردیم رمان‌های مربوط به آن دوران را مطالعه کنیم. به فصول استقلال ایرلند که رسیدیم، یکی از دوستان کتاب "و تنها باد می‌داند" را معرفی کرد. امروز این کتاب را تمام کردم. تصمیم گرفتم تا داغ داغ است یادداشتی برای آن بنویسم. این کتاب بنا به یادداشت نویسنده که به زیبایی به جای اول کتاب، در آخر آن آمده (تا ذهن‌ها جهت‌گیری پیدا نکند) کتابی بر اساس واقعیت است. داستانی تخیلی- تاریخی که با محوریت شخصیت‌های واقعی یعنی اجداد نویسنده، خلق شده‌است. داستان این کتاب درباره‌ی دختر نویسنده‌ای است که به دنبال هویت خود و خانواده‌اش به ایرلند باز می‌گردد و در بستر تحولات و اتفاقات انقلاب و استقلال ایرلند، با ماجرایی عاشقانه روبرو می‌شود. کیفیت پرداخت داستان در بخش عاشقانه واقعا قوی است و در بخش تاریخی توانسته کشش خوبی نسبت به وقایع برای مخاطب ایجاد کند. در این کتاب بیشتر شخصیت‌ها و مکان‌ها و وقایع واقعی هستند و فقط روابط و نسبتهای آنها کمی تغییر پیدا کرده است. دو ترجمه فارسی از کتاب موجود است که با توجه به تطبیقی که داده شد، ترجمه موجود در طاقچه بهتر از نسخه فیدیبو است. خلاصه داستان: دختری نویسنده در آمریکا با پدربزرگ ایرلندی‌اش زندگی می‌کند. پس از مرگ پدربزرگ، دختر خاکستر او را به محل تولد او بازمی‌گرداند تا در دریاچه رها کند. در حین این عمل، دختر به حدود ۸۰ سال قبل، دقیقا زمان درگیری‌های بین ایرلند و انگلستان باز می‌گردد و ماجراهای جذاب و هیجان‌انگیز و عاشقانه‌ای برایش رخ می‌دهد. متاسفانه از شرح بیشتر ماجرا معذورم چون همه‌ی جذابيت داستان در چگونگی ادامه ماجراست به شکلی که مخاطب تا پایان کتاب میخکوب خواهد شد و احتمالا مثل من یک روزه کتاب را تمام خواهد کرد. @macktubat
مدت‌ها بود دوست داشتم سفرنامه‌های مصور گی‌ دولیل را بخوانم. البته میانه‌ی خوبی با کتاب مصور (کومیک بوک) ندارم. این بار هم فقط به دلیل موضوعش که درباره‌ی فلسطین بود و محتوا که کمی هم چاشنی طنز داشت، کتاب را خواندم. کتاب درباره‌ی سفر گی دولیل، طراح فرانسوی، به شهر قدس است. دولیل به همراه همسرش که عضو سازمان پزشکان بدون مرز است و فرزندانشان، به فلسطین می‌آید تا در مدت یک سالی که همسرش در کنار سایر پزشکان، به غزه و مکان‌های نیازمند دیگر می‌روند تا خدمات ارائه دهند، او هم با حضور در این کشور سفرنامه جدید خودش را بنویسد یا طراحی کند. نگاه نسبتا بی‌طرف دولیل به دلیل مسیحی بودن (نه مسلمان و نه یهودی) کتاب را همه پسند می‌کند. او علاوه بر بررسی و بیان روابط آدم‌ها (عرب‌ها و اسرائیلی‌ها)، مکان‌های زیادی را در شهرهای فلسطین به ما معرفی می‌کند. کتاب جزئیات زیادی ندارد و خیلی از بخش‌ها مخاطب به اطلاعات بیشتری نیاز پیدا می‌کند. در انتهای کتاب، توضیحات مختصری درباره تاریخچه فلسطین اشغالی بیان شده که درصورت ناآشنا بودن زیاد مخاطب با این کشور، می‌توان این متن را قبل از شروع کتاب اصلی مطالعه کرد. @macktubat
پست‌چی جدید امروز بعد از ۴ روز، دومین بسته کتاب را آورد. بسته قبلی را خودم نگرفته بودم. آدم خوش‌اخلاقی بود. گفت "تازه به اینجا اومدین؟" گفتم "بعععله. از حالا به بعد ما خیلی باهاتون کار داریم. من زیاد چیز سفارش می‌دم." گفت در خدمتم و رفت. خدا را شکر اگر کتابدارهایی که به تورم می‌خورند زیاد اخلاق ندارند ولی پست‌چی‌های خوش‌خلقی در سرنوشتم قرار گرفته‌اند. این هم از بدشانسی جناب همسر است که به جای امانت گرفتن، مجبورم کتاب بخرم! @macktubat
کتاب آدم‌ها ظاهرا مجموعه داستان کوتاه است. اما در واقع مجموعه‌ای از شخصیت‌هاست. می‌توان آن‌ را دایرة‌المعارف شخصیت نام داد. مجموعه‌ای از شخصیت‌های عجیب و داستان زندگی‌شان که منبع خوبی برای خلق شخصیت نویسندگان خواهد بود. با خواندن این کتاب ممکن است به فکر بیفتیم شخصیت‌های اطرافمان در زندگی را ثبت کنیم. زیرا به تعداد آدم‌های دنیا، می‌توان داستان زندگی تعریف کرد. کاری که احمد غلامی در این کتاب کرده است. شخصیت‌های داستان‌ها هم زن اند هم مرد. برخی ماجراها در جبهه روایت می‌شود، برخی در شهر. انگار نویسنده دارد شخصیت هم محله‌ای هایش را روایت می‌کند. از مدل شخصیتشان شروع می‌کند، اتفاق خاص زندگی‌شان را می‌گوید و عاقبت کارشان را هم تعریف می‌کند. برخی ماجراها تعلیق خوبی دارند و آخرش آدم را شگفت‌زده می‌کنند. برخی دیگر آخرشان همان اول ذکر می‌شود و آدم را دنبال خودشان می‌کشند تا ببینی چرا این اتفاق برای آن شخص افتاده است. در مجموع کتاب جالبی است. هر داستان را با آرامش بخوانید و مزه مزه کنید و سعی نکنید زود تمامش کنید. @macktubat
۴ با بخش امانت ندادن کتاب موافقم نیستم. هرچند کم زخم نخورده‌ام از کتاب امانت دادن. راه حل من معمولا این بوده که کسی اگر امانت خواست فقط کتابهای کم بها که اگر از دست بدهم ناراحت نمی‌شوم را به او می‌دهم. اگر هم کسی کتابی گرفته و پس نداده باشد، هرگز دیگر به او کتابی امانت نمی‌دهم. موارد معرفی شده در این قسمت کتاب: دکامرون بوکاچیو بیان در شعر فارسی- دکتر بهروز ثروتیان دوره ۷ جلدی آثار چخوف راز داوینچی ماجراهای پینوکیو دون کیشوت ترجمه محمد قاضی منظومه دانته فهیمه رحیمی ر. اعتمادی م‌. مودب پور ماندانا، پنجره، هنگامه، زخم خوردگان (فهیمه رحیمی) رمان‌های تاریخی ذبیح‌الله منصوری یلدا - م. مؤدب‌پور شماره ۱۱۵ همشهری جوان، اردیبهشت ۱۳۸۶ دایرة‌المعارف بریتانیکا بورخس دایرة‌المعارف فارسی مصاحب لغت‌نامه دهخدا دانشنامه‌ی جهان اسلام دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی کتاب شنی- بورخس مکتوب خداوند- بورخس پرنس دالگورکی معراج دوریان- گری اسکاروایلد گوژپشت نوتردام اخلاق محسنی- واعظ کاشفی شرلوک هولمز @macktubat
داستان این کتاب درباره‌ی دختری فلسطینی ساکن غزه است به نام آلاء. این دختر با مادر و برادرانش چند سالی است ساکن غزه شده‌اند. پدر خانواده به دلیل مبارزات سیاسی، اجازه ورود به خاک فلسطین را پیدا نمی‌کند و همچنان در لیبی باقی می‌ماند. داستان شرح زندگی روزمره آلاء است تا اینکه در فضای مجازی با پسری به نام خلیل آشنا می‌شود. خلیل اهل شیلی است اما اجداد مادری‌اش فلسطینی بوده‌اند و این مساله باعث شده او به فلسطین بسیار علاقه‌مند باشد. در ادامه کتاب شرح رابطه‌ی آلاء و خلیل را می‌خوانیم و در گیر و دار رابطه‌ی آن دو غرق می‌شویم. تعلیق کتاب بسیار بالاست و مخاطب لحظه به لحظه می‌خواهد بفهمد بالاخره آلاء و خلیل به هم می‌رسند و عاقبتشان چه خواهد شد. عمده‌ی داستان در غزه می‌گذرد و در حدود سال ۲۰۱۲ و جنگ ۸ روزه و بعد از آن. کتاب بسیار جذاب و کوتاه است. نویسنده تلاش کرده تا جایی که می‌تواند جزئیاتی را که راوی بیان کرده با زبانی گیرا بنویسد اما قسمت دوم کتاب بیشتر گزارشی شده است و هم نویسنده هم مخاطب، در حال دویدن هستند تا فقط بفهمند آخرش چه خواهد شد. با این وجود، کتاب تا لحظه آخر جذاب و گیراست. کتاب برای همه جور آدمی مناسب است حتی افرادی که کتابخوان نیستند. اما اگر دغدغه آشنایی با فلسطین دارید، این کتاب می‌تواند سکوی پرش خوبی برای شما باشد. البته گاهی در کتاب مسائلی بیان می‌شود، مثل نگاه مردم غزه به ایران در سال ۲۰۱۲ که احتمالا برای ما بسیار شوکه کننده است. پاسخ این شبهات و سوالات را من در گروه خانه‌ی فلسطین با راهنمایی دوستان فلسطینی پیدا کردم، همان جایی که کتاب را با آن‌ها همخوانی کردم. آدرس گروه خانه فلسطین https://eitaa.com/joinchat/2929590678C52c9de8f78 @macktubat
کتاب جنگ چهره زنانه ندارد مجموعه‌ خاطراتی است از حضور زنان اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم. در این کتاب نویسنده بخش‌هایی از مصاحبه‌هایش با زنان فعال در جبهه را به شکل موضوعی دسته بندی کرده است. ویژگی بارز این صحبت‌ها، ایجاد زاویه‌ی دید جدید به جنگ است، دیدن یکی از تلخ‌ترین پدیده‌های جهان از نگاه جنس لطیف زنانه. کتاب علاوه بر بیان فشارهای زیادی که حین جنگ در جبهه و پشت جبهه به این زنان وارد شده، به بیان زندگی آن‌ها پس از اتمام جنگ و پیروزی می‌پردازد. شاید یکی از شوک‌آور ترین بخش‌های کتاب، بدرفتاری جامعه با این زنان فداکار و قهرمان باشد به طوری که اکثر آنها مجبور می‌شوند سابقه خدمتشان در جبهه‌ها را پنهان کنند. نکته جالب دیگر در این کتاب، تفاوت فرهنگی کشور شوروی با فرهنگ غالب کشور ماست به شکلی که محل خدمت این زنان گاهی بسیار عجیب به‌نظر می‌رسد. از جمله یگان زرهی، خلبانی، ملوانی، پارتيزانی و ... هرچند زنانی که در قسمتهایی مثل رختشوی خانه، بهداری و ... هم کار می‌کردند شرایطشان بسیار متفاوت از زنان ایرانی در جنگ ایران و عراق بود. یکی از دلایل این تفاوت، اشغال بخش‌های زیادی از کشور شوروی توسط آلمانی‌ها در جنگ جهانی دوم و تبدیل شدن شهرها به خط مقدم جبهه هاست. دلیل دیگر تفاوتهای فرهنگی و اعتقادی است؛ مثلا زنان پزشک و پرستار در این جنگ با حضور مستقیم در خط مقدم، مجروحان را از زیر گلوله و آتش بیرون می‌کشیدند، مردانی را که گاهی وزن آنها از خود پرستاران بیشتر بود. توصیف شرایط جسمی و روحی این زنان در جنگ، بسیار دقیق و به‌دور از سانسورهای معمول زمان حکومت کمونیستها است. برای بررسی دقیق و مقایسه شرایط این زنان با بانوان ایرانی در دوران جنگ، باید کتابهایی مثل دا، من زنده‌ام، فرنگیس، حوض خون و بسیاری از کتب خاطرات مادران و همسران شهدا را مطالعه کرد، زیرا تجربیات زنان شوروی در این کتاب از حضور در جبهه‌ها، پشت جبهه‌ها، اسارت، جنگ مستقیم با دشمن و ... بیان شده که چنین کتاب جامعی در میان کتاب‌های دفاع مقدس تا به حال به چاپ نرسیده است. البته کلیت این کتاب و جامع بودنش باعث شده ریز تجربیات هر فرد بسیار کوتاه و کلی باشد. هرچند گاهی بیان کلی و سطحی برخی خاطره‌ها چنان تلخ و وحشتناک است که تا مدتها از ذهن خواننده خارج نخواهد شد. @macktubat
امروز روز حمله ناو امریکایی به هواپیمای مسافربری ایران است و من دیروز کتاب کارخانه اسلحه‌سازی داوود داله را تمام کردم. دیدن این مناسب در تقویم باعث شد ترغیب شوم همین امشب یادداشتم را بر این کتاب بنویسم. کتاب کارخانه اسلحه‌سازی داوود داله نوشته محمدرضا شرفی خبوشان است. کتاب درباره‌ی نوجوانی است که آرزویش درست کردن تیروکمان برای زدن گنجشک‌هاست. بیشتر از نیمی از کتاب داوود در حال شرح دادن روش‌ها و مکان‌های پیدا کردن داله‌هایش است‌. داله همان چوب تیروکمان است که شبیه دال فارسی است. این بخش‌های کتاب کمی زیاده‌گویی دارد. شاید اگر نویسنده توصیف‌های این بخش‌ها را با اتفاقات جاری در داستان ترکیب می‌کرد، کتاب جذابتر می‌شد. تا جایی که از نوجوانی خود به یاد دارم، نوجوانان کتاب‌هایی را می‌پسندند که به دور از حاشیه، تمام متن کتاب حول اصل ماجرا باشد و این کتاب این‌گونه نیست. ماجرای اصلی، داستان تلاش داوود برای پیدا کردن دستکش لاستیکی و استفاده از آن به عنوان کش تیروکمان است. داستان یافتن هر داله، ماجرای مجزایی است که گاهی یک فصل را به خود اختصاص داده است. به علت قرار نگرفتن این توصیفات در میان متن اصلی، می‌توان حتی از این قسمتها بدون خواندن عبور کرد. در ادامه پدر داوود به جبهه می‌رود و این شرایط را برای دستیابی او به دستکش لاستیکی راحتتر می‌کند. اگر کتاب را بخوانید و برخی پرگویی‌ها را تحمل کنید، بخش‌های آخر کتاب واقعا میخ‌کوب کننده است. متن کتاب تمیز و روان است و شاید تنها نکته خاص که آن را برای نوجوان نامناسب می‌کند، ابراز محبت و علاقه داوود به خواهر دوستش است که البته بروز نمی‌یابد و فقط مخاطب از آن باخبر می‌شود. @macktubat
سال گذشته توفیق زیارت اربعین برای اولین بار نصیبم شد. خیلی دوست داشتم آخرین بار نباشد، ولی با اوضاعی که برایم پیش آمد، همان موقع تصمیم گرفتم صبر کنم تا ماه‌های خنکی هوا و بعد دوباره عزم سفر کنم. هرچند اراده من تاثیر خاصی ندارد و سال قبل هم واسطه‌هایی که پیدا کردم، کارم را راه انداختند. تجربه سخت پارسال باعث شده امسال بدون غر و نق، همسرم را راهی کنم و خودم هم امید به قبولی زیارتِ از راه دور در حین نگهداری بچه‌های زائر، داشته باشم. با خودم گفتم شاید بیان این تجربه باعث شود دیگران اشتباه ما را تکرار نکنند و در گرمای ۴۰،۵۰ درجه هم، به راحتی به مشایه و زیارت برسند. اشتباه اول و بزرگ ما سال گذشته این بود که روز را برای استراحت و شب را برای راه رفتن انتخاب کردیم. روز سوم که هر دو نفرمان گرما زده شدیم فهمیدیم چقدر کارمان خطا بوده است. در سفرهای سخت، انسان بیشتر از غذا به استراحت و خواب کافی نیاز دارد. آدم حتی اگر از اول صبح تا غروب آفتاب هم بخوابد، به اندازه ۱ ساعت خواب شب انرژی کسب نمی‌کند. پس مراقب باشید در چاهی که ما افتادیم نیفتید. حتما حتما ابتدای شب را برای استراحت انتخاب کنید، منظورم حدود ساعت ۱۱ تا اذان صبح است. حتی اگر بیداری سحر هم برایتان سخت است، عادت خودتان را به هم نزنید و تا طلوع آفتاب استراحت کنید. شرایط محیطی در سفر اربعین به خصوص گرما آنقدر سخت هست که شما نباید سختی‌های ناگهانی دیگری به جسمتان تحمیل کنید. به قول آیت‌الله قاضی، این مرکب را خوب تیمار کنید تا شما را به مقصد برساند. شاید مثل پارسالِ ما بگویید خب حرکت در گرمای روز که سخت تر است. این هم اشتباه دوم ما بود. دمای هوا در نجف و کربلا، در شب هم مثل روز بسیار بالاست و در هر دو موقع انسان زیاد عرق می‌کند. اما در روز آدم می‌تواند سر تا پایش را خیس کند و این کار مثل کولر طبیعی هر نسیم داغی را لذت بخش می‌کند. ولی شبها، هم تعریق هست و هم بخاطر نبودن خورشید نمی‌شود لباس رویی را خیس کرد و سرما نخورد. این تجربه را کجا کسب کردم؟ روز سوم که در حال گرمازدگی، سر ظهر رسیدیم کربلا و دو ساعت تمام زیر آفتاب داغ پیاده رفتیم تا به محل اسکان برسیم. آن روز دو بار چادرم را خیس کردم و ۴ بار روی سرم را و در کمال تعجب دیدم که بدون هیچ اذیتی آن دو ساعت را راه رفتم. برعکسِ شب گذشته که هوا کمتر گرم بود اما هر یک ربع از خستگی و گرما باید می‌نشستم. پس درس اول این شد، شبها بخوابید، روزها سر و لباستان را خیس کنید و راه بروید. درس دوم که آن هم بسیار مهم است این بود که آب نخورید! بله درست خواندید. آب خالی خوردن ممنوع! تعریق باعث کم شدن آب و املاح بدن می‌شود. ما قسمت دوم قضیه را نمی‌دانستیم، شاید هم می‌دانستیم ولی جدی نگرفتیم. در سفر اربعین باید زیاد آب خورد اما نه آب خالی، یا اُ آر اِس توی آب بریزید و بخورید، یا به جای آب، شربت شیرین درست کنید و کنارش کیسه‌ای نمک هم داشته باشید و از هردو در طول روز بخورید. این درسی بود که ما بعد از گرمازدگی فهمیدیم. کم شدن املاح بسیار خطرناک است. مساله را شوخی نگیرید. جدا از سرگیجه و تهوع و کم آبی بدن، که علائم گرمازدگی است، در مرحله بعد، کمبود املاح باعث گرفتگی عضلات می‌شود. اتفاقی که خدا را شکر به دلیل سفر کوتاه ما، پس از بازگشت به خانه‌ی خودمان برایمان رخ داد. گرفتگی عضلانی به این راحتی‌ها درمان نمی‌شود. ما حدود یک هفته درگیر این مساله بودیم و فقط با سرم‌های قندی- نمکی پی‌در‌پی و فیزیوتراپی و دارو درمانی اوضاع بهتر شد، چیزی که در عراق زیاد در دسترس نیست. پس با رعایت احتیاط در بحث نوشیدنی و آب، مراقب باشید این غول ترسناک آن‌جا سراغتان نیاید. یک نکته هم اضافه کنم. شاید بگویید فلانی دفعه اولش بوده که سفر اربعین رفته و برای همین این اتفاق برایش افتاده است. اما باید بگویم که همسر من قبل از کرونا چندین سال توفیق این سفر را داشت ولی همه این بلاها سال گذشته برای ایشان هم اتفاق افتاد. پس بدانید و آگاه باشید که سفر اربعین در گرما با سال‌های قبل متفاوت است. توصیه‌ها را جدی بگیرید. @macktubat
دیشب تا صفحه ۱۵۰ کتاب زخم داوود خواندم. توی تاریکی وسط مطالعه، همه‌اش بغض داشتم و بی صدا گریه می‌کردم... قبلا فکر می‌کردم بدترین زمان برای فلسطینی ها روز نکبت بوده در سال ۱۹۴۸ و زمان رانده شدن از خانه هایشان. حالا فهمیدم جنگ سال ۱۹۶۷ بدتر بوده. آن زمان امید از آنها گرفته شد. خانواده ها نابود شدند و حتی امکان رفت و آمد آزاد دیگر برایشان از بین رفت. قبلا یک چیزهایی درباره‌ی هدف اعراب و مدل جنگشان در سال ۱۹۶۷ خوانده بودم. اینکه با عقب‌نشینی آنها، مناطق بیشتری از فلسطین به اشغال صهیونیست‌ها در آمد. می‌ترسم در کتاب جلوتر بروم. الان جایی هستم که مردم به امید جنبش فتح و یاسر عرفات به جهاد می‌روند... دارم فکر می‌کنم وقتی عرفات هم صلح می‌کند و پشت مردم خالی می‌شود، دیگر چه امیدی برایشان می‌ماند... چقدر مردم فلسطین قوی بودند و هستند که هنوز امید را حفظ کرده‌اند... چقدر خوب است یک نفر مثل امام خمینی جلو ایستاد و گفت ما هیچ وقت اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسیم. این یعنی درست است که امریکا سرخ پوست ها را قلع و قمع کرد و سرزمینشان را گرفت، درست است که انگلستان زمین‌های ایرلندی ها را مال خود کرد و کشورشان را تجزیه کرد، ولی ما تا دنیا دنیاست نمی‌گذاریم فلسطین مال کسی غیر از فلسطینی‌ها بشود حتی اگر ساکنین جدیدش یک قرن هم آنجا بمانند و حس کنند بعد از صد سال حق آب و گل پیدا کرده‌اند... چقدر خوشحالم که فلسطینی ها هنوز دارند می‌جنگند... چقدر منتظر ظهورم، روزی که پشت سر مولایمان به کمک مردم فلسطین برویم و زمین‌هایشان را از وجود اشغالگرها پاک کنیم... @macktubat
بعضی هدیه‌هاست که قیمت ندارد. یک جایی توی قلبت جا می‌گیرد. از آن هدیه‌ها که پشتش هزارتا خاطره است. خدای دوست داشتنی‌ام بیشتر از یک سال است به من چندین هدیه داده، دوتا از آن‌ها، امروز کادوی تولد بهم دادند. کتاب‌ها برای من ارزش دارند اما مدتهاست بهشان دل نمی‌بندم. این دوتا کتاب ولی فقط کتاب نیستند. صفحات اولشان آنقدر برایم ارزش دارد که بخاطر همان، روی چشمم نگهشان می‌دارم‌. خدایا ممنونم بخاطر این دو هدیه‌ی عزیز که به من دادی❤️
کتاب صحنه‌گردان عاشورا نوشته محمد هادی مصلحی و از انتشارات شهید کاظمی است. شاید بهترین معرفی کتاب، نوشته پشت جلد آن باشد: " صحنه‌گردان عاشورا، همان خدای ابراهیم خلیل است و آتش نمرود. همان خدای موسای کلیم است و رود نیل. همان خدای کعبه است و سپاه پرندگان. همان خدای پیامبر اکرم است و غار ثور. خدایی که در بزنگاه حادثه، نصرت خود را از اولیائش دریغ نمی‌کرد. اما در عاشورا، عزیزترین بنده او تنهاست! نه خدا معجزه کرد و نه حسین بن علی علیه‌السلام یاری فرشتگان و جنیان را پذیرفت، تا تلخ‌ترین و حزن‌انگیزترین جنایت تاریخ رقم بخورد. به راستی چرا خدا رحمی نکرد؟ چرا پروردگار عالم می‌خواست حسین بن علی علیه‌السلام را کشته ببیند و اهل بیتش را اسیر؟" این کتاب به زیبایی نقش خداوند در حادثه عاشورا و نحوه قضا و قدر او را در کربلا توضیح می‌دهد. نویسنده ابتدا به بیان شبهات پیرامون حادثه شهادت امام حسین علیه‌السلام می‌پردازد و سپس با تفسیر و توضیح سوره عصر مخاطب را وارد پاسخ به شبهه‌ی اصلی کتاب می‌کند. بعد از آن با بررسی جنگ‌های احد و بدر و نگاه تاریخی-قرآنی به حوادث این دو جنگ، وارد حادثه عاشورا می‌شود و با توضیح اسرار این اتفاق، جواب سوال بزرگی را تبیین می‌کند: "اینکه چرا ما در پایان زیارت عاشورا، برای دریافت این همه مصیبت، سجده شکر (!) به جا می‌آوریم." @macktubat
دوستان مجموعه لطف کردند به مناسبت محرم و ایام عاشورا، تخفیف خوبی روی محصولات مرتبط داده‌اند. کافی است وارد سایت شوید و بعد از انتخاب محصولات، در آخرین مرحله، کد تخفیف 72 را بزنید تا همه محصولات را با ۲۰ درصد تخفیف بخرید. با این روش قیمت کتاب با ۲۵ درصد تخفیف لحاظ می‌شود. دقت کنید این کتاب حدود ۷۰۰صفحه است و چاپ جدید آن خیلی خیلی گرانتر خواهد بود. راستی کتاب (سفرنامه خانم غفارحدادی به لبنان) هم در سایت موجود است و با امضای نویسنده در حال فروش است. کتاب هم قرار است تا چند ساعت دیگر شارژ شود. اگر اصرار کنیم شاید کتابهای قهرمانان کربلای خانم مصفطی‌زاده را هم موجود کنند. آخرین خبر هم اینکه کتاب جدید خانم فاطمه‌سادات موسوی (از استادیاران مدرسه مبنا) به نام خیمه ماهتابی تا چند روز دیگر از طریق همین سایت به فروش می‌رسد. هزینه ارسال هم برای خریدهای بالای ۲۵۰هزار تومان رایگان است.
می‌خواهم برای این کتاب یادداشت بنویسم. می‌خواهم به شیوه مرسومم رسمی و خشک شروع کنم. بگویم کتاب درباره چیست و به درد چه کسانی می‌خورد. بگویم چطور بیان شده و اشکالاتش را ردیف کنم. اما ... اما اشک‌های چشمانم نمی‌گذارد. امشب یک نفس نیمه دوم کتاب را خواندم‌. ناراحت بودم که تند تند جلو می‌رود و همه چیز را زود می‌گوید و می‌رود. ناراحت بودم که عکس‌های آخر کتاب کم بود و مال جوانی‌ها. عکسها زیاد شبیه مصطفی صدرزاده‌ای نبود که دیده بودم. کتاب درباره‌ی زندگی خانوادگی شهید مصطفا صدرزاده است. راوی آن همسر شهید، سمیه خانم، است که در کل کتاب خاطراتش را خطاب به شهید بیان می‌کند. همین مساله باعث می‌شود نیمه اول کتاب کمی غیرعادی باشد و شاید نچسب. امانیمه دوم، وقتی مصطفی مدافع حرم شده، رشد سریع را می‌شود علاوه بر شخصیت شهید و همسرش، در متن کتاب هم دید، طوری که دیگر رها کردن کتاب و ادامه ندادنش دشوار می‌شود. خیلی جاهای کتاب بود که حسرت خوردم از بیان سریع و توضیحات کم. آنجا که حاج قاسم عزیزم آمد و سریع رفت، آنجا که همرزمان شهید و خانواده‌هایشان آمدند و فقط به ذکر نامشان اکتفا شد، اما آخر کتاب، اتفاقات روزهای آخر، سفر سوریه، و بخصوص بعد از شهادت، دل من را هم برد مثل دل سمیه خانم. چقدر خوشحال شدم که مثل برخی دیگر از کتب شهدایی، خواب‌ها حذف نشده و "بل هم احیاء" شهید نشان داده می‌شود. دلم می‌خواهد بیشتر بنویسم ولی متنم بیشتر درددل شد تا یادداشت کتاب... @macktubat
منصوره جان سلام هیچ وقت منصوره صدایت نکرده بودم. اما امروز حس کردم به هم نزدیکتر شدیم. دیشب برنامه مهلایت را دیدم. چقدر به تو حس نزدیکی کردم. تمام حرفهایت به جانم نشست. اما از صبح امروز توی گروه ها دارم از تو دفاع می‌کنم. در برابر هجمه‌هایی که با بریدن حرف‌هایت علیه تو به راه انداخته‌اند. کسانی که ادعای دین می‌کنند ولی یک بار هم سوره نور نخوانده‌اند. نخوانده‌اند که خدا به بنده‌هایش گفته وقتی چیزی پشت سر کسی شنیدید، آن را پخش نکنید، نشوید آتش زیر خاکستر که می‌گیرد به زندگی کسی و همه چیز را آتش می‌زند. خیلی ها امروز با پخش کلیپی از بریده‌های حرفهایت، فریاد وا اسلاما سر داده‌اند. من و برخی دیگر داریم می‌نویسیم، صوت می‌گذاریم، تلاش می‌کنیم به این آدمها بگوییم بابا به خدا او این چیزی که می‌گویید را نگفته، قبلش این را گفت، در جواب فلان سوال آن را گفت. بروید همه حرفها را بشنوید بعد نظر بدهید. الان در مجلس امام حسینم. شهید گمنام آورده‌اند. اشک در چشم خواندم که عکست را کنار مریم رجوی گذاشته اند و به تو زخم زبان می‌زنند. دلم شکست. من تو را چندبار از نزدیک دیده‌ام. بچه‌هایم را پای پرده خوانی عاشورایت آورده ام. کتاب‌هایت را برایشان خوانده‌ام. کارگاه‌هایت راشرکت کرده‌ام. دیده‌ام چه حرصی می‌خوری بخاطر دین. دلم شکست وقتی آن پیام را خواندم. دیدم دیگر نمی‌توانم چیزی نگویم. باید به تو بگویم اشکهای امشبم را هدیه کردم به تو، که برای هدیه تولد دخترت که روز تاسوعا افتاده بود، اشک بر امام حسین به او هدیه دادی. هجمه‌های این روزها ان‌شاءالله درجاتت را بالا می‌برد و نشان می‌دهد تلاش‌هایت در درگاه حسین علیه السلام قبول شده است. @macktubat
در سراسر عالم آنقدر انسان مؤمن فراوان نیست که بشود به آسانی از دستشان داد. و جای خالیشان را هم به آسانی پر کرد. بر جاده های آبی سرخ نادر ابراهیمی @macktubat
کتاب گویا (نرم افزار ایران صدا) کتاب آه (براساس ترجمه مقتل «نفس المهموم » نوشته ی محدث قمی) http://player.iranseda.ir/book-player/?w=43&g=90940 امروز فصل چهارم رو گوش کنید. شهادت امام حسین. مقتل @macktubat
دیشب برای چندمین بار جلد ششم از مجموعه هری پاتر را خواندم. قبل از اینکه کتاب آداب کتابخواری را بخوانم، با اینکه می‌دانستم این مجموعه، داستان قوی‌ای دارد، فکر می‌کردم چون از نوجوانی با آن آشنا بوده‌ام،اینقدر روی من اثر گذار است. اما آقای احسان رضایی در بخشی از کتابش، به خوبی تاثیر شخصیت قوی را روی آدم بیان کرد. بعید است شما این مجموعه را خوانده باشید و آخرهای جلد ۶، دچار بهت و حیرت نشوید. آقای رضایی نوشته بود وقتی به صحنه مرگ دامبلدور رسیدم، شوکه شدم. (نصف شب بود نمی‌دانم یا کله صبح) به دوست هری پاتر خوانم زنگ زدم و گفتم، وای دیدی چی شد؟ خلاصه اینکه من فهمیدم این تاثیر فقط روی من نبوده، هرکسی این داستان را می‌خواند بهت‌زده می‌شود. ممکن است بعدها گریه هم بکند، ولی اول حیرت می‌کند،حیران می‌شود. دیشب با خودم فکر می‌کردم چرا این اتفاق افتاده است؟ به این نتیجه رسیدم که دلیلش شخصیت پردازی قوی است. ما دامبلدور را در طول این ۶ جلد زیاد نمی‌بینیم. ولی همه بدون استثنا تا آن قسمت اورا قوی ترین جادوگر قرن می‌دانند. تنها کسی که ولدمورت از او می‌ترسد. درست است که انسان است و حتی نقطه ضعف دارد و اشتباه، اشتباهی که آخر جلد ۵ کفر همه‌مان را در می‌آورد، ولی او قدرتمند دوست داشتنی است. دنیای مجموعه هری پاتر بدون او اصلا قابل تصور نیست. مگر می‌شود دامبلدور بمیرد؟!! تازه من هربار دوباره جلد ۶ را می‌خوانم، سعی می‌کنم خودم را قانع کنم که پیر بود، در اثر طلسم‌ها ضعیف شده بود، اگر هم آن موقع نمی‌مرد، بالاخره دیر یا زود پیش می‌آمد، ولی باز هم نمی‌شود. او دامبلدور است، نباید بمیرد! بعدترش فکر می‌کردم، چرا ما داستان امیرالمونین (ع) را اینجوری نشنیده‌ایم که وقتی جبرئیل می‌گوید "اینکه شما و وحشت دنیای بی علی" قبل از اینکه ناراحت بشویم، دچار بهت شویم؟ چرا وقتی حسین ابن علی (ع) به شهادت می‌رسد، ما حیران نمی‌شویم؟ شوکه نمی‌شویم؟ بهت‌زده نمی‌شویم؟ چرا شخصیت معصومین را جوری برای ما نساخته‌اند که با رفتنشان خشک شویم از حیرت؟ شاید در داستان کربلا، فقط یک جاست که آنقدر خوب به تصویر کشیده شده که همه ما متحیر می‌شویم. آن‌جا که "فوقف العباس متحیرا" برای به مقصد نرسیدن سقا، بهتمان می‌زند. آنقدر قمر بنی هاشم را قدرتمند و توانا می‌دانیم که نمی‌فهمیم چه شد! مگر می‌شود عباس نتواند؟ نیاید؟ بمیرد؟! من موقع شهادت ابالفضل هم بهت‌زده می‌شوم... @macktubat
خریدم همین الان از سایت من و کتاب رسید. یک عالمه تخفیف با کلی هدیه‌ی عالی. نمک تبرک حضرت معصومه برکت زندگیمان می‌شود، تربت که روی چشمم جا دارد و داشتن دستمال اشک هم که همیشه آرزویم بود. اما پرچم را که باز کردم اشک در چشمم حلقه زد... ای کاش همیشه خانه‌ و خانواده‌مان عزادار حسین باشد... مگر زندگی چیزی غیر از حب اهل بیت و بغض دشمنانشان است؟ پی‌نوشت: هدیه‌های جذاب همراه کتاب آدم را بد عادت می‌کند. دیگر بعد از باز کردن بسته‌های پستی کتاب، پاکت را چند بار می‌تکانم ببینم فروشنده چیز دیگری برایم نگذاشته است.😅 @macktubat
کتاب "انقلاب خاله بازی نیست" یک رمان نوجوان درباره‌ی انقلاب کمونیستی چین است. داستان درباره دختر کوچکی است (کلاس سوم) و ماجرای کتاب حدود ۳ سال طول می‌کشد. دختر مذکور (که اسم چینی اش سخت بود و یادم نمانده😅) با پدر جراح و مادر پزشک سنتی اش زندگی می‌کند. در طول داستان، انقلاب فرهنگی مائو (مائو نام رهبر انقلاب کمونیستی چین است) اتفاق افتاده و تاثیرات آن را روی زندگی مردم می‌بینیم. تاثیراتی که زندگی مردم عادی و قشر متوسط را به فقر مطلق می‌رساند. درواقع افراد وابسته به حزب، با زدن برچسب بورژوا، هرکس را که بخواهند نابود می‌کنند و حکومت هم تلاش می‌کند همه مردم را شبیه هم و شبیه مائو کند (حتی ظاهر و لباس افراد را) اما نتیجه این می‌شود که امکانات را از قشر متوسط و ثروتمند می‌گیرند و به افراد قدرتمند می‌دهند طوری که مردم عادی با کوپن‌هایشان گرسنه می‌مانند ولی وابستگان به حزب و رده‌های بالای آن، سهم خوراک دیگران را می‌خورند. داستان روند جذابی دارد و به جز خشونتهای فیزیکی که روی افراد مختلف انجام می‌شود، نکته خاصی ندارد و می‌تواند برای نوجوانانی که به خواندن تاریخ از طریق داستان علاقه دارند جذاب باشد. نکته مثبت داستان ناامید نشدن شخصیت اصلی و پایان خوش ماجرا است با وجود اینکه مخاطب تا اواخر داستان هیچ امیدی به بهبود ندارد. این مساله و تلاش‌های مستمر شخصیت اصلی، الگوی خوبی به نوجوان مخاطب می‌دهد. تنها نکته منفی کتاب، بهشت دانستن امریکا (مثل کتابهای مشابه در زمینه کمونیسم) است چرا که در دهه ۷۰ میلادی، همه ساکنین کشورهای کمونیستی، امریکا را بخاطر نظام حکومتی و اقتصادی متفاوتش مهد آزادی و عدالت و رفاه می‌دانستند درصورتی که مردم خود امریکا نظر متفاوتی داشتند. اما بیان مستمر این نکته در داستان، درصورت نداشتن اطلاعات تاریخی مربوط به امریکا و کشورهای دیگر در آن زمان، باعث می‌شود مخاطب امروز هم امریکا را بهشت دنیا و مهد عدالت و ازادی بداند و در ناخودآگاهش حک شود. شاید با صحبت در این زمینه هنگام مطالعه کتاب، بشود تاثیر آن را در نوجوانان کم کرد. اما نکته جالب برای خود من در مشابهت وضعیت چین (هنگام برقراری حکومت کمونیستی) با شوروی و کره شمالی است. وضعیتی که در کتابهای "کمونیسم رفت و ما ماندیم" و "نیم دانگ پیونگ یانگ" مشاهده می‌شود. اینکه همه‌ی این کشورها بعد از انقلاب کمونیستی، با وجود تمام شعارهای اقتصادی برابری و از بین بردن طبقات، دچار فقر شدید شده‌اند و طبقات از بین نرفته‌اند بلکه به مدل دیگری تبدیل شده‌اند. در مجموع مطالعه این کتاب را به همه‌ی علاقه‌مندان به تاریخ توصیه می‌کنم. @macktubat
کتاب پروانه‌ها گریه نمی‌کنند مجموعه روایاتی از مرضیه اعتمادی است درباره‌ی معلولیت. روایت‌ها از زبان مادر، پدر، خواهر، مربی و خود معلولین بیان شده است. البته حجم بیشتری از کتاب خصوصا ابتدای آن به روایت مادران پرداخته است. کتاب باب خوبی است برای آشنایی جامعه با معلولیت و دنیای آن. تفاوت‌هایی که آدم‌های روایت‌ها با افراد عادی دارند مختلف است. از فلج مغزی و اوتیسم تا نابینایی و بیماری‌هایی با اسامی خاص و نا آشنا. دنیای معلولیت فقط تفاوت ظاهری فرد معلول با افراد سالم نیست، بلکه شناخت روحیات آنها و افراد خانواده‌شان، نوع نگاهشان به جامعه و شهر و زندگی میان مردم و نوع نگاه مردم و رفتار با آن‌ها است که همه در این کتاب هرچند به اجمال، بیان می‌شود. در این کتاب با افراد خاصی هم آشنا می‌شویم. افرادی که یک خانواده نرمال داری فرزند معلول نیستند. از زنی که فرزند معلولی به فرزندخواندگی پذیرفته، تا پدری که دست تنها دو کودک که یکی معلول است را بزرگ کرده است. از خانواده‌ای ۵ فرزندی با ۲ فرزند معلول تا مربی‌ای از زیر طناب دار برگشته که رسالتش و دلیل زنده‌ ماندنش را در نجات فرزندان معلولش می‌یابد. روایت‌ها برخی قوی و برخی متوسط اند. در بعضی با تصاویر همراه می‌شویم و اشکمان جاری، اما بعضی دیگر بیشتر شبیه گزارش یک زندگی طولانی‌اند. در مجموع محتوا و موضوع کتاب آنقدر خاص و ناب است که می‌توان از ضعف‌ها چشم‌پوشی کرد. من چندین رمان نوجوان و کتاب کودک با موضوع معلولیت و تفاوت‌های جسمی و ذهنی، خوانده‌ام که عمق خوبی دارند اما این کتاب هم تعداد زیادی روایت افراد با مشکلات متفاوت را پوشش می‌دهد و هم در بستر فرهنگی خود ما روایت می‌شود. در نتیجه دید جامع و خوبی به افراد جامعه می‌دهد که چطور با پروانه‌ها رفتار کنند. پی‌نوشت: دوست نداشتم اینقدر از کلمه معلول استفاده کنم ولی نمی‌دانستم چه چیزی به کار ببرم که حس بدی به این دوستان عزیز ندهد. من باوجود اینکه فهمیدم آن‌ها چه رفتارهایی را از مردم دوست ندارند، ولی هنوز نمی‌دانم وقتی چنین کسی را می‌بینم باید چطور رفتار کنم که خودش یا خانواده‌اش ناراحت نشود. کاش یک دستورالعمل رفتار درست هم آخر کتاب قرار می‌گرفت. @macktubat
- امسال همه می‌رن. این را با صدای عادی به همسرم گفتم. - همانطور که فرمان را گرفته بود نگاهی به من کرد و یک طرف لبش بالا آمد: - تو هم دوست داری بری؟ رویم را از او برگرداندم. از خودم خجالت می‌کشیدم. حال الانم را با پارسال مقایسه کردم. پارسال همین موقع ها بود که در راه اصفهان بودم تا مادرم را راضی کنم ۳ روز بچه‌ها را نگه دارد تا من برای اولین بار بروم سفر اربعین. در مسیر فقط چشمم از پنجره به کوه‌ها و بیابان‌ها بود اما هیچ نمی‌دیدم پشت پرده اشک. گوشم به نوای رادیو اربعین بود و در مغزم غوغایی از التماس و تضرع که خدا امسال راهم را باز کند، راهم بدهد. ۸ سال بود دلم در این مسیر بود و نتوانسته بودم بروم. حالا اولین خان را گذرانده بودم و همسرم راضی شده بود. استخاره هم کرده بودم و ظاهرا خدا هم راضی بود. این هم شده بود خان دوم. البته اول خان دوم را گذرانده بودم بعد هر نذر و دعایی هرکس یادم داده بود انجام داده بودم تا راهم به کربلا باز شود. از سوره واقعه دوشنبه اول ماه که یکی یکی اضافه میشد تا ۱۴ تا در روز ۱۴ ام، تا سوره یس نذر حضرت ام البنین که از یکی در هفته اول می‌رسید به ۴ تا در هفته چهارم. یکی از دوستانم می‌گفت معلم اخلاقشان گفته می‌خواهید نذر کنید، کارهای عقب مانده مثل نمازهای قضایتان را نذر کنید که بار اضافه روی دوشتان نیاید. اما این مدلی به دل من نمی‌نشست. دلم می‌خواست یک زحمتی بکشم بعد دستم را دراز کنم. کار واجب که وظیفه ام بود که دیگر منتی نداشت که سر خدا بگذارم. البته آن موقع هنوز به منت نرسیده بودم و در مرحله التماس بودم. همسرم که راضی شد، باید جایی برای گذاشتن بچه ها پیدا می‌کردم. می‌دانستم هوا گرم است و وقتی قرار است برای اولین بار این سفر را بروم، بهتر است بچه‌ها را نبرم. البته علت مهمترش این بود که اگر باز هم گیر می‌دادم به بردن بچه‌ها، همسرجان خودم را هم نمی‌برد. همانطور که سال قبل از کرونا نبرد. آن موقع دخترم ۶ ماهه بود. (مهر سال ۹۸) بابایش هم رضایت ضمنی داده بود. کالسکه دوم را از دوستم گرفته بودم. حتی پوشک و دستمال مرطوب و کرم و خوراکی‌های لازم را هم آماده کرده بودم. فقط منتظر بودم بلیت بگیریم تا ساکها را ببندم. اما همسرم آنقدر دودل بازی در آورد تا همه جا پر شد. به هرکس زنگ زدیم گفت ۳ تا کنار هم گیر نمی‌آید. باید با پرواز جداگانه بروید. و من که یک جور عجیبی حس می‌کردم آخرین سالی است که می‌توانم بروم، همه اشک و بغض شده بودم. نمی‌دانم چرا، شاید قرار بود باز باردار شوم، شاید از سال بعد هوا گرم می‌شد، شاید قرار بود بمیرم... البته سال بعد فهمیدم حسم واقعی بوده اما علتش کرونا بوده نه آن چیزهایی که من فکر می‌کردم. همسرم که فکر می‌کرد سال قبلش آنقدر ناراحت شده‌ام که نفرین کرده‌ام او هم دیگر نتواند برود. البته در آن حال و هوا حتی نگاهش هم نمی‌کردم ولی راضی نبودم کل مردم ایران به پای دعوای ما بسوزند و هیچ کس نرود! آن سال قبل از کرونا بی هیچ حرفی ساکم را بستم و با بچه‌ها راه افتادم سمت اصفهان تا بابایشان یک بلیت بگیرد و برود سفر اربعین. هرچند یک جورهایی باهاش قهر بودم و نگاهش هم نمی‌کردم. ولی عبرتی که گرفتم این بود که فعلا بردن بچه‌ها برای من میسر نیست. باید صبر کنم دخترم آنقدر بزرگ شود که بتوانم چند روز بگذارمش پیش یک نفر و لااقل خودم یک بار بروم‌. ادامه دارد... @macktubat