#یادداشت_کتاب
#زیبای_گمشده
کتاب زیبای گمشده داستانی عاشقانه درباره دختری آمریکایی است که از نوجوانی عاشق یکی از همکلاسهای خوشقیافهاش شده است و تا آخر کتاب تلاش میکند به او برسد. قصه در بستر ماجرای ۱۱ سپتامبر اتفاق میافتد و لشکرکشیهای پس از آن به افغانستان و عراق.
اگر دلتان یک داستان عاشقانه تمیز میخواهد، حتما سراغ این کتاب بروید. اما انتظار بیان حقایق تاریخی از آن نداشته باشید، چون در کتاب فقط آمریکاییهای لطیف و نایسی را میبینید که به کشورشان حمله میشود، مجبور میشوند برای پیشگیری از حملات تروریستی بعدی وارد جنگهای ناخواسته شوند، جوانان میهن را در این جنگها از دست بدهند، آن هم برای نابودی دیکتاتورهای خیلی بد کشورهای دیگر، که در داستان هیچ اشارهای نمیشود به قضیه ۱۱ سپتامبر چه ربطی دارند!
در مجموع عاشقانههای ایمی هارمن بانوپسند و جذابند و معمولا در بستر تاریخ یک کشور روایت میشوند. اما بهتر است شما در تیم نویسنده باشید وگرنه از این همه روایت تاریخی سادهلوحانه فقط حرص خواهید خورد!
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#هیولایی_صدا_میزند
کتاب "هیولایی صدا میزند" برخلاف طرح جلدش در نشرهای مختلف و همینطور عنوانش، در ژانر وحشت نیست. درواقع این نام و طراحی جلد، به جای تبلیغ مثبت، شبیه ضد تبلیغ عمل کرده است؛ در حدی که حدود سه ماه است به دلیلی باید کتاب را میخواندم اما با دیدنش رغبت نمیکردم سراغش بروم. اما با خواندن نظرات بهخوان، نظرم تغییر کرد و یک روزه تمامش کردم! در حقیقت کتاب آنقدر جالب و خوشخوان است که وقتی دست گرفتم، تا مجبور نشدم، زمینش نگذاشتم و در همان نشست اول حدود ۸۰ درصد کتاب را خوانده بودم.
داستان درباره موضوع وحشتناک سرطان است. کانر پسری نوجوان است که چند سال است با بیماری سرطان مادرش دست و پنجه نرم میکند. اما برخلاف کلیشههای همیشگی، کتاب به زاویه نگاه جدیدی پرداخته، سختیهایی که اطرافیان فرد بیمار تحمل میکنند. مسائلی از جمله: غصه بیماری عضو عزیز خانوادهات، تغییر رفتار اطرافیانی که از این موضوع و سختیای که تحمل میکنی باخبر شدهاند، خستگیهای ناشی از فشارهای داشتن عضو بیمار در خانواده (خصوصا اگر والدین یا همسر باشد) و ...
کانر هم با همه این مشکلات دست به گریبان است. علاوه بر آنها، پدرش هم سالها قبل از مادرش جدا شده و خانواده جدیدی تشکیل داده، و مادربزرگش هم آدم خاصی است که از نظر کانر اصلا شبیه مادربزرگها نیست و آبشان با هم توی یک جوی نمیرود.
در همین زمان هیولایی به سراغ کانر میآید. هیولایی که ادعا میکند کانر او را احضار کرده و آمده تا ۳ داستان برای کانر تعریف کند و او را نجات دهد. داستانهایی که هر کدام میتوانند ساعتها انسان را به فکر فرو ببرند.
کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنم؟ به همه بزرگترهایی که تجربه مشابه داشتهاند یا نداشتهاند. اما برای نوجوانان، اگر تجربه مشابهی نداشتهاند یا ندارند، کامل قابل توصیه است چون حجم غم آن شبیه واکسن عمل میکند. اما اگر نوجوانی در حال تجربه چنین وضعی است یا قبلا تجربه کرده، باید بر اساس روحیاتش، تجویز کرد که این کتاب را بخواند یا نه.
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#خوبهای_بد_بدهای_خوب
کتابِ مدرسه خوبها و شرورها یا ترجمه فارسیاش، خوبهای بد بدهای خوب، ایده بسیار جذابی را بیان میکند؛ اینکه شخصیتهای قصهها و بخصوص افسانهها، در مدرسهای درس میخوانند و برای خوب یا شرور بودن تربیت میشوند. بعد به جنگل میروند و داستان زندگی خود را میسازند. داستان زندگی آنها نوشته میشود و تبدیل به کتاب میگردد و به دست آدمهای عادی یا کتابخوانها میرسد.
اما دویست سال است یک اتفاق جدید افتاده و آن این است که هر چهار سال یکبار که مدرسه دانشآموز جدید میگیرد، دو نفر هم از همان آدمهای عادی کتابخوان، از روستای گاوالدان دزدیده میشوند و به مدرسه آورده میشوند. دو بچه که یکی به خوبی شهره است و یکی به بدی و شرارت.
تا اینجا آدم انتظار دارد با این ایده خلاقانه، یک داستان جذاب بخواند. خصوصا که همان ابتدای داستان، میبینیم که دختر خوب روستای گاوالدان میافتد در مدرسه شرورها و دختر بد، میافتد در مدرسه خوبها. چه چالش و گرهای بهتر از این!
اما هرچه در داستان فرو میرویم، تقریبا ناامیدتر میشویم. چرا؟ چون منظور نویسنده از خوبی، یا مدرسه خوبها، مدرسه پرنسسها و شاهزادههای افسانههاست. شما بخوانید مدرسه باربیها. دختران زیبا با لباسهای دامن پفی، که فقط به زیبایی اهمیت میدهند و صاف راه رفتن و ... و شاهزادههای سبکمغزی که فقط در تیراندازی و شمشیرزنی مهارت دارند.
شرورها هم آدمهای زشت و نفرتانگیز و حال به هم زن هستند.
حالا میروید جلوتر و امیدوار میشوید که سوفی،دختر زیبای مدرسه شرورها، کمی اوضاع را تغییر دهد یا آگاتا دختر زشت مدرسه خوبها، چیزی بروز دهد. این کار را هم میکنند ولی باز نویسنده انگار به دلش نمینشیند و ترجیح میدهد این دو هم همرنگ جماعت شوند یعنی آگاتا برای اینکه نشان دهد خوبی در دل است نه ظاهر، باید ظاهر خودش هم زیبا شود. یا برای اینکه نشان دهد دخترها فقط نباید منتظر شاهزادهای با اسب سفید بمانند، باید خودش هم عاشق شاهزاده شود! و همین چیزها برعکسش برای سوفی. یعنی برای اینکه نشان دهد بدی در قلب و ذهن آدمهاست نه در ظاهر، باز باید سوفی زشت و چروک و پیر شود! یعنی ظاهر هرکس باید شبیه درونش شود. چرا؟ چون ظاهرا نویسنده در داستانهای افسانهای قدیمی گیر کرده و نمیخواهد شمهای از حقیقت جهان هم در داستانش بیاید!
اما وقتی بیشتر در بطن داستان فرو میرویم، رگههای زشتتری هم پیدا میشود که دیگر مطمئن میشویم عمدی در کار است. وقتی میبینیم مخاطب مدام بین این دوگانگی گیر میافتد، پرنسس نازنازی زیبا یا فمینیست همجنسگرای متنفر از مردها؟ نویسنده اول کل داستان را با موضوع اول، حال به همزن میکند، بعد میگوید "همه ما میدانیم اولی مال افسانههای قدیم بود و به درد نمیخورد، پس به الگوی جدید رو بیاورید. عشق حقیقی که مهم نیست بین دو همجنس باشد یا جنس مخالف." تا اینجا اوکی، ما هم معتقدیم عشق حقیقی جنسیت نمیشناسد اما وقتی به بروز و ظهور آن با رفتار بینجامد (آغوش و بوسه) دیگر مشخص میشود قضیه چیز دیگر است!
این بوسهها در کل کتاب نشر پرتقال سانسور شده بود ولی هر کتابخوان نیمهحرفهای هم میتواند تک تک آنها را تشخیص دهد. خصوصا که در همه افسانههای قدیمی، طلسمها با بوسه شاهزادها و پرنسسها شکسته میشد!!
ترجمه نشر پرتقال اصلا رضایت بخش نبود. البته بخش بزرگ اشکال آن بر عهده ویراستاری کار بود ولی اشتباهات فاحش و اعصابخردکن باعث شد به این فکر کنم که نشر پرتقال آنقدر که برای طرح جلد و زلم زیمبوهایش هزینه میکند، به کیفیت متن کتاب اهمیت نمیدهد. بماند که اصلا چنین داستانهای آبکی (در موضوع ظاهری و داستانپردازی) و خطرناک (در آموزش لایههای پنهان) اصلا چرا باید چاپ شود. چیزی که ظاهرا مشابهش هم زیاد شده ولی لااقل آنها همچنان به نگاه سنتی رسیدن دختر و پسر به هم معتقدند نه این مدل نگاه صنعتی و مدرن!!!
@macktubat
#یادداشتطور
خوش به حالت. الان کنار رفقایت داری گل میگویی و گل میشنوی. چه کیفی میکنید در آغوش هم.
و ما باز تنهاتر شدیم... تا وقتی بفهمیم حسبنا الله و نعم الوکیل. آنوقت مثل تو میشویم. همه دنیا و کائنات میشود سربازمان و از هیچ چیز نمیترسیم. آنوقت دیگر برای پیروزی نمیجنگیم. برای ادای وظیفه میجنگیم. میجنگیم تا سهممان را از آنچه باید جبهه حق انجام دهد، ادا کرده باشیم و بعد با دلی آرام و قلبی مطمئن، به دیار یاران عاشق برسیم.
سلام ما را هم به همهشان برسان،
سید دوستداشتنی و شجاع ما.
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#قمارباز
#داستایفسکی
وقتی یک کتاب روس از قرن ۱۹ و یک کتاب انگلیسی از همان زمان، که به احتمال زیاد نویسندههایشان حتی همدیگر را نمیشناختهاند، یک جور آدمها را توصیف کنند، این حس به آدم دست میدهد که شناختشان حتما درست است.
قمارباز افرادی را از ملیتهای زیادی به مخاطب معرفی میکند: روس، انگلیسی، فرانسوی و حتی لهستانی. شخصیتها خیلی به تیپ نزدیک هستند، خصوصا شخصیتهای غیر روس.
شبیه کتاب جین ایر، انگلیسیها در قمارباز هم شخصیت سرد و خشکی دارند اما بسیار درستکار و پاکدست و باشخصیت و اصیل. مردان فرانسوی شارلاتان و دو دوزه باز، و زنان فرانسوی بدکاره و هرزه و پول دوست!
لهستانیها در قمارباز گداصفت و دزد هستند و روسها ... روسها مدلهای مختلفی دارند که این باعث میشود از تیپ دور شوند؛ اما شخصیت اصلی که ظاهرا تجربه زیسته خود داستایفسکی است، آدم نسبتا احمق و احتمالا معتاد به قمار است. ژنرال، اشرافزاده روس، و آدمی است که بخاطر خوشگذرانی و زن زیبا، زندگی بچههایش را به فنا میدهد. زنها هم گرچه پاکند ولی احمقهایی سادهاند. در نتیجه میشود گفت که در این کتاب روسها همه کودن و نفهمند و فقط پولدارهایی هستند که پول حرام میکنند.
شاید عادت کردهام شخصیتهای داستایفسکی را اینقدر عمیق بشناسم، که این کتاب بخاطر کوتاه بودنش، و تک جانبه بودن شخصیتها، حس معرفی ملیت بهم داد تا رمان رئال. البته بنده خدا نویسنده سعی کرده قمار و تاثیر آن در زندگی انسانها را نشان دهد ولی برای من بیشتر شناختن نمادین شخصیت ملتها بود.
@macktubat
هدایت شده از گاه گدار
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی همین قدر ساده و البته دقیق میشود حرف زد، موضع گرفت، نظر داد و کار کرد.
ساده، درست و به جا.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از روایت نصر
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰معرفی نشستهای رایگان روایت نصر
در این نشستها به چه سوالاتی پاسخ میدیم!
این فیلم رو مشاهده کنید.
🔶الا ان نصرالله قریب...
🔘ورود رایگان به مجموعه نشست روایت نصر از اینجا:
🔗@revayate_nasr
🔗@revayate_nasr
این مجموعه نشست رو به دوستانتون معرفی کنید.
#روایت_نصر
مکتوبات
🔰معرفی نشستهای رایگان روایت نصر در این نشستها به چه سوالاتی پاسخ میدیم! این فیلم رو مشاهده کنید.
حتما عضو این کانال بشید و برای نوجوانهاتون هم بفرستید.
#یادداشت_کتاب
#دیار_اجدادی
#فرناندو_آرامبورو
#علیرضا_شفیعینسب
هیچوقت دوست نداشتهام یادداشتم را با تعریف و تمجید از کتاب شروع کنم. پس این بار هم نمیگویم که واقعا چطور ممکن است یک کتاب هم محتوای اینقدر غنی داشته باشد، که با خواندن آن حس کنی تاریخ، روانشناسی، عشق و محبت و خلاصه همه چیز را با هم دریافت میکنی، هم ساختار ظاهری و فرم آن چنین جذاب و روان باشد! آن هم وقتی کاملا غیر کلیشهای و ساختارشکنانه است.
پس بگذار نوشتهام را اینجوری شروع کنم. کتاب دیار اجدادی، رمانی حجیم (۸۰۰ صفحهای) از یک نویسنده اسپانیایی است. درست خواندید، اسپانیایی نه اسپانیولی زبان. این بار قرار نیست درباره کتابی از آمریکای جنوبی صحبت کنیم. برعکس، این کتاب مربوط به خود خود اسپانیاست، کشوری در اروپا. آن هم نه مال زمان قدیم، بلکه مربوط به همین ۲۰ سال قبل. ولی چقدر عجیب است که با لحظه لحظه این کتاب اینقدر احساس قرابت کنیم. آخر ما هم عین این تجربه را داشتهایم! سالها قربانی تروریسم بودهایم.
کتاب درباره دو خانواده است. خانوادههای عادی که یکی میشود قربانی تروریسم و دیگری میشود تروریست عضو اتا. اتا نام سازمانی است که سالها در اسپانیا، در بخش جداییطلب آن یعنی باسک، به فعالیتهای تروریستی مشغول بوده است.
احتمالا خیلی از ما درباره بارسلونا و بودن آن در بخش جداییطلب اسپانیا چیزهایی شنیدهایم. اما من یکی همیشه فکر میکردم دعوای بارسلونا و رئالمادرید، شبیه دعوای استقلال و پرسپولیس است یا نهایتا دعوای تراکتورسازی تبریز و مثلا پرسپولیس. ولی با خواندن این کتاب فهمیدم این دعوا یا دشمنیِ دیرینه، بسیار عمیقتر است.
البته دعوای دو بخش حکومتی و جداییطلب اسپانیا، به سالها قبل برمیگردد. سالها قبل از جنگ جهانی دوم، زمان جنگ داخلیِ وحشتناکِ اسپانیا که همه دنیا در آن سهیم شدند و بسیاری از مردم اسپانیا و باسک در آن به خاک و خون کشیده شدند و بخش عظیمی از اسپانیا هم ویران شد. ویرانیای چنان عظیم که باعث شد اسپانیا نخواهد/ نتواند وارد جنگ جهانی دوم شود!
اما نکته جذاب کتاب فقط داستان روان و خواندنی و فلشبک/فورواردهای عالی آن نیست، یا کوتاهی و خوشمزهگی فصلها که آنها را شبیه راحتالحلقومهایی میکند که تند تند قورتشان میدهی. (همچنین کتاب را به الگویی فوقالعاده برای داستاننویسی تبدیل میکند.) بلکه جذابتر از آن، خلاقیتهای جالب نویسنده در متن است که مترجم حرفهای و فوقالعاده کتاب، همان ابتدا در مقدمه، به آنها اشاره میکند و خواننده را از چالهی گیجی احتمالی، که در چنین مواقعی معمولا در آن میافتد، نجات میدهد. پس اگر تصمیم گرفتید کتاب را بخوانید، حتما ابتدا مقدمه را بخوانید و بعد با لذتی مضاعف داستان را شروع کنید/ ببلعید!
در آخر دلم نمیآید این آرزو را ناگفته بگذارم که کاش چنین نویسنده قهاری/ شجاعی پیدا میشد و چنین کتابی را درباره تروریسم در ایران مینوشت، خصوصا درباره مجاهدین خلق و قضیه مرصاد و اعدامهای دهه ۶۰. آنوقت شاید همانطور که چند سال بعد از انتشار این کتاب، سازمان اتا پایان مبارزات/ ترورهایش را اعلام کرد، در ایران هم بالاخره مردم به حقیقت تروریسم منافقین پی میبردند و سالها بعد، جای جلاد و شهید عوض نمیشد، چنانکه در دیار اجدادی این اتفاق افتاده بود.
پینوشت: ظاهرا بارسلونا در ناحیه کاتالونیا است و آنجا هم یک ناحیه جداییطلب دیگر است. نمیدانم آنجا هم مثل باسک گروه تروریستی داشته یا نه. تیم باسکیها، رئال سوسیداد است.
@macktubat
#یادداشتطور
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#برگههای_سفید_دیوهای_سیاه
دخترم امروز این نقاشی را کشید. اصرار دارد بفرستم برای بچههای فلسطین، ولی نمیدانم چطور برسانم به دستشان.
خجالت میکشم ولی میگویم. وقتی نقاشی را دیدم فکر کردم آنکه تفنگ دستش است اسرائیلی است و آن یکی فلسطینی. آخر تازه کتاب برگههای سفید، دیوهای سیاه را برایش خوانده بودم. اما نگاه او برعکس بود. در ذهن کودکانه او، فلسطینیها قویتر و بزرگترند و اسلحه دست آنهاست!
چقدر خوشحالم که نسل جدید، فلسطین را با طوفان الاقصی میشناسند نه مثل ما با انتفاضهی با سنگ یا مثل پدرانمان با قرارداد کمپ دیوید!
پینوشت: نوشتهها شرح نقاشی است که گفته و من نوشتهام.
@macktubat