قسمت دوم
دیگر نمیتوانم تاب بیاورم. ناله ام را سر میدهم. ناله ای که ستون های مسجد را به لرزه میاندازد. ناله جدایی عاشق از معشوق.
همه ساکت میشوند نگاه های متحیر جمعیت به من میافتد. پیامبر(ص) لبخندی میزنند، به طرفم میآیند، در آغوشم میگیرند. همان آغوشی که آرزویش را داشتم. آغوشی لبریز از مهر. کاش همیشه در این آغوش بمانم. آغوشی که نه چشیدنی است نه گفتنی.
پیامبر دستهای همیشه گرمشان را روی تنهام میگذارند و میگویند: «آرام باش،حنانه!» در مسجد عدهای صدای بلند گریهشان بلند شده است، اما من با سخن پیامبر آرامِ آرام شدهام.طنین صدای پیامبر در مسجد میپیچد: «حنانه؛ اگر میخواهی تو را در بهشت مینشانم تا از جویها و چشمههای آن آب بنوشی و دوباره رشد کنی و ثمر دهی تا بهشتیان از میوههایت بخورند و اگر میخواهی تو را در این دنیا نخلی میسازم چنان که بودی؟» من همنشینی در آخرت را میخواهم تا همیشه نزدشان بمانم!
پیامبر به طرف منبر میروند و رو به جمعیتِ گریان میگویند: «ای مردم! این نخل خشک به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق میکند و از دوری وی محزون میگردد، ولی برخی از مردمان باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در آغوش نگرفته بودم و بر آن دست نکشیده بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمیشد.»
به پیامبر بر فراز منبر نگاه میکنم چقدر زیبا شده اند! چون نوری درخشان بر تمامِ حاضران زمینی و آسمانیِ مسجد میتابند و من دارم از نورشان دوباره جوانه میزنم!
🌱🌱🌱🌱💚
حنانه شو، رقیه بابایی
🌱🌱🌱🌱💚
#مکرومه_بافی_با_طعم_عشق