eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز سه‌شنبه ها استجابت دعا در سه شنبه ها حتما این ویدئو رو ببینید و برای دیگران هم ارسال کنید،ان شاالله هرهفته سه شنبه ها همگی با هم انجام بدیم🥺😍 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 کانال‌تون‌ رو با هزینۀ کم با مدداز شهدا می تونین رشد بدید 🌷 برای رزرو تبلیغات پرجذب 👇 .@yazaahrah
❤️سلام ما به نیابت شما ختم های درخواستیتون رو انجام میدیم هدیه های دریافتی صرف تبلیغ کانال شهدا میشه هر نفر که جذب شهدا بشه شما هم در ثوابش تا ابد شریکید وخانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در کارخیر شریکنند. هدیه ختم قران ۳۰۰ تومن ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۵۰ تومن ختم ۴۰ حدیث کسا ۵۰ تومن ختم ۴۰ سوره یس ۶۰ تومن ختم ۴۰ سوره ملک ۴۰ تومن ختم۴۰ سوره الرحمن ۵۰ تومن ختم ۴۰ سوره واقعه ۵۰ تومن ختم ۴۰ سوره حشر ۵۰ تومن ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۶۰ تومن ختم ۴۰ ایه الکرسی ۳۰ تومن ختم ۴۰ دعای فرج ۳۰ تومن ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۳۰ تومن ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۱۵۰ تومن ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۱۵۰ تومن ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۰۰ تومن 💳6037691638770875 (زهرا عزیزخانی) لطفاً بعد واریز خبر بدید برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇 @yazaahrah گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044 🍃🌼🍃🌼🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 شهادت اتفاقی نیست؛ مخصوصا شهادت در روز ولادت حضرت زهرا و در آغوش حاج قاسم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌹🍃 شهید والامقام علیرضا محمدی پور ، متولد ۱۳۷۸ و اصالتا اهل مشهد و ساکن کرمان بودند و در ۱۳ دی ۱۴۰۲ در توطئه بمب گذاری عوامل داعش در گلزار شهدای کرمان در سالگرد سردار دلها ، سردار سلیمانی به مقام والای شهادت نایل آمدند ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و داغ یتیمی را چشید؛ آخرین فرزند خانواده و تک‌پسر بود؛ از همان موقع مردی بود برای خودش و دربست در خدمت مادرش بود؛ ✨مهمترین شرط ازدواجش این بود که دختری که قرار است با او ازدواج کند بپذیرد مادرش هم باید با آنها زندگی کند. انقلابی بود و عاشق امامین انقلاب. 🌹🍃در فضای دروس طلبگی هم از طلاب بسیار درسخوان و با همت بود؛ عاشق طلبگی بود و شدیدا اهل رعایت مسائل اخلاقی. ✨مطالعات جنبی در فضای شهدا و شهادت هم زیاد داشت. بسیار با شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده عجین بود و انس داشت؛ برای همین خیلی پیگیر کتب و شرح حال این شهید بود. @madadazshohada 🌹🍃کار فرهنگی یکی از مساجد را به عهده گرفت و با وسع محدودی که در اختیار داشت، قفسه کتابخانه‌ای برای این کار در مسجد قرار داد. کتابخانه‌ای که بوی شهدا از آن استشمام می‌شد. ✨همین عید غدیر عروسی‌اش بود و دختری در راه داشتند به نام زینب... 🌹🍃علیرضا سبک‌بال همچون الگوی شهیدش مصطفی صدرزاده پر کشید تا ملاقات خدا؛ میهمان حضرت زهرا شد در روز ولادت حضرتش در جوار مرقد پرنور حاج قاسم سلیمانی... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ « »
🌸🍃 زینب خانم تنها یادگار روحانی شهید ‌«حجت‌الاسلام محمدی‌پور» در آستانه روز دختر چشم به جهان گشود. 💖 کانال مدداز شهدا @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━ « »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید محمدی پور💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_پنجاه_و_ششم ❤️@madadazshohada هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ از اتاق بیرون میرود و تأ
@madadazshohada ❤️ همانطور که هاج و واج نگاهش میکنم یکدفعه مثل دیوانه ها آرام میخندم. زهرا خانوم دست دراز میکند و یقه اش را کمی سمت خود میکشد _ علی معلومه چته؟...مادر این چه کاریه؟ میخوای دختر مردم بدبخت شه؟...نمیگی خانواده اش الان بیان چی میگن؟ خونسرد نگاه آرامش را به لبهای مادرش دوخت. دو دستش را بلند کرد و گذاشت روی دستهای مادرش. _ آره میدونم دارم چیکارمیکنم...میدونم! زهرا خانوم دو دستش را از زیر دستهایش بیرون کشید و نگاهش را به سمت حسین آقا چرخاند _ نمیخوای چیزی بگی؟...ببین داره چیکار میکنه!...صبر نمیکنه وقتی رفت و برگشت دختر بیچار رو عقد کنه! اوهم شانه بالا میندازد و به من اشاره میکند که: _ والا زن چی بگم؟...وقتی عروسمون راضیه! چشمهای گرد زهرا خانوم سمت من برمیگردد. از خجالت سرم را پایین میندازم و اشک شوقم را از روی لبم پاک میکنم _ دختر...عزیز دلم! منکه بد تو رو نمیخوام! یعنی تو جداً راضی هستی؟...نمیخوای صبر کنی وقتی علی رفت و برگشت تکلیفت رو روشن کنه؟ فقط سکوت میکنم و او یڪ آن میزند پشت دستش که: _ ای خدا!...جووناچشون شده آخه صدای سجاد در راه پله میپیچد که _ چی شده که مامان جون اینقد استرس گرفته؟ همگی به راه پله نگاه میکنیم.علی آهسته پله هاورا پایین می آید. دقیق که میشوم اثر درد را در چشمان قرمزش میبینم. لبخند لبهایم را پر میکند.وپس دلیل دیر امدن از اتاقش برای خداحافظی ،همین صورت نم خورده از گریه های برادرانس... زینب جوابش را میدهد _ عقد داداشه! سجاد با شنیدن این جمله هول میکند، پایش پیچ میخورد و از چند پله آخر زمین میخورد. زهرا خانوم سمتش میدود _ ای خدا مرگم بده! چت شد؟ سجاد که روی زمین پخش شده خنده اش میگیرد _ چیه داداشه؟..بلاخره علی میخوای بری یا میخوای جشن بگیری؟...دقیقا چته برادر و باز هم بلند میخندد. مادرش گوشه چشمی برایش نازک میکند _ نخیر.مثل اینکه فقط این وسط منم که دارم حرص میخورم. فاطمه که تابحال مشغول صحبت با تلفن همراهش بود.لبخند کجی میزند و میگوید _ به مریم خانوم و پدر ریحانه زنگ زدم.گفتم بیان... زینب میپرسد _ گفتی برای چی باید بیان؟ _ نه!فقط گفتم لطف کنید تشریف بیارید. مراسم خداحافظی توخونه داریم... _ عه خب یه چیزایی میگفتی یکم اماده میشدن علی وسط حرفشان میپرد _ نه بزار بیان یهو بفهمن! اینطوری احتمال مخالفت کمتره شوهر زینب که در کل از اول ادم کم حرفی بود. گوشه ای ایستاده و فقط شاهد ماجراست.روحیات زینب را دارد. هر دو هم می ایند. @madadazshohada ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ « »
@madadazshohada هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ _ خب حالا عروس خانوم رضایت میدن؟ به چشمانش نگاه میکنم و با نگرانی میپرسم _ یعنی نمیخوای اسمم بره تو شناسنامه ات؟ _ چرا...ولی وقتی برگشتم!الان نه! اینجوری خیال منم راحت تره.چون شاید بر... حرفش را میخورد از زیر بازوهایم میگیرد و بلندم میکند _ حالا بخند تا... صدای باز شدن در می آید،حرفش را نیمه رها میکند و از پنجره آشپزخانه به حیاط نگاه میکنیم. مادر و پدرم آمدند. به سرعت از آشپزخانه بیرون میرویم و همزمان با رسیدن ما به راهرو پدر و مادر من هم میرسند. هر دو با هم سلام  و عذرخواهی میکنند بابت اینکه دیر رسیدند.وچنددقیقه که میگذرد از حالت چهره هایمان میفهمند خبرایی شده. مادرم دروحالیکه کیف دستی اش را به پدرم می دهد تا نگه دارد میگوید _ خب...فاطمه جون گفتن مراسم خاصی دارید مثل اینکه قبل از رفتن علی آقا و بعد منتظر ماند تا کسی جوابش را بدهد. تو پیش دستی میکنی و با رعایت کمال ادب و احترام میگویی _ درسته!قبل رفتن من یه مراسمی قراره باشه...راستش... مکث میکند و نفسش را با صدا بیرون میدهد _ راستش من البته با اجازه شما و خانواده ام...یه عاقد اوردم تا بین منو تک دخترتون عقد دائم بخونه!میخواستم قبل رفتن... پدرم بین حرفت میپرد _ چیکار کنه؟ _ عقد دائم... اینبار مادرم میپرد _ مگه قرار نشده بری جنگ؟... _ چرا چرا!الان توضیح میدم که... پدرم بادلخوری و نگرانی میگوید _ خب پس چه توضیحی!...پسرم اگر شما خدایی نکرده یه چیزیت... بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین اقا میخورد. میدانم خونشان درحال جوشیدن است اما اگر داد و بیدار نمیکنند فقط بخاطر حفظ حرمت است و بس! بعداز ماجرای دعوا و راضی کردنشان سر رفتن ...حالا قضیه ای سنگین تر پیش امده. ❣❤️❣❤️❣❤️❣   لبخند میزند و به پدرم میگوید _ پدرجان! منو ریحانه هردو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده شه.اینجوری موقع رفتن من... مادرم میگوید _ نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم گرفته و بعد به جمع نگاه میکند _ البته ببخشیدا ما اینجور میگیم.بلاخره دختر ماست.خامه... زهرا خانوم جواب میدهد _ نه! باور کنید ماهم این نگرانی ها رو داریم...بلاخره حق دارید. علی اکبر میخندی _ چیز خاصی نیست که بخواید نگران شید قرار نیست اسم من بره تو شناسنامه اش! هر وقت برگشتم اینکارو میکنیم... پدرم جوابش را میدهد _ خب اگر طول کشید...دختر من باید منتظرت بمونه؟ احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده میشود. که یک دفعه حاج آقا در چارچوب در هال می آید _ سلام علیکم!"این را خطاب به پدر و مادرم میگوید" عذرمیخوام من دخالت میکنم. ولی بهتر نیست با آرامش بیشتری صحبت کنید؟ پدرم _ و علیکم السلام! حاج آقا یه چیزی میگین ها...دخترمه حاج آقا_ میدونم پدر عزیز...من تو جریان تمام اتفاقات هستم ازطرف آسید علی...ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرارنیست اسمش بره تو شناسنامش که... مادرم_ بلاخره دختر من باید منتظرش باشه! حاج آقا_ بله خب با رضایت خودشه! پدرم_ من اگر رضایت ندم نمیتونه عقد کنه حاجی ... حاج آقا لبخند میزند و میگوید _ چطوره یه استخاره بگیریم... ببینیم خدا چی میگه!؟ زهرا خانوم که مشخص است ازدلحن پدر و مادرم دلخور شده .ابرو بالا میندازد و میگوید _ استخاره؟...دیگه حرفاشونو زدن... لبش را گاز میگیرد که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو! پدرم _ حاج آقا جایی که عقل هست و جواب معلومه.دیگه استخاره چیه!؟ حاج اقا_ بله حق باشماست... ولی اینجا عقل شما یه جواب داره .اما عقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه... نمیدانم چرا به دلم میفتد که حتماً استخاره بگیریم. برای همین بلند میپرانم که _ استخاره کنیدحاج آقا... مادرم چشمهایش را برایم گرد میکند و من هم پافشاری میکنم روی خواسته ام. حدود بیست دقیقه دیگر بحث و آخر تصمیم همه میشود استخاره. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب هم خیلی بد میشود و قضیه عقد هم کنسل! اما در عین ناباوری همه جواب استخاره درهر سه باری که حاج آقا گرفت "خیلی خوب در آمد " ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷سردار عزیزمون حاج قاسم سلیمانی✅ ۲- 🌷شهید بهشتی و ۷۲ تن✅ ۳- 🌷شهید رجایی وباهنر✅ ۴- 🌷شهید صدر زاده ✅ ۵- 🌷شهید صیاد شیرازی✅ ۶_ 🌷شهید آوینی ✅ ۷- 🌷شهید سرلشکر همدانی ✅ ۸- 🌷شهید ابراهیم همت ✅ ۹- 🌷شهید حسن باقری ✅ ۱۰- 🌷شهید مجید ومهدی زین الدین✅ ۱۱- 🌷شهید جواد الله کرم ✅ ۱۲- 🌷شهید چمران ✅ ۱۳--🌷شهید حمیدو مهدی باکری ۱۴--🌷شهید نوید صفری ۱۵-🌷شهیداحمد کاظمی ۱۶-🌷شهید خرازی ۱۷-🌷شهید امیر حاج امینی ۱۸-🌷شهید پلارک ۱۹-🌷شهید ابراهیم هادی ۲۰-🌷شهید سید مجتبی علمدار ۲۱-🌷شهید هادی ذو الفقاری ۲۲-🌷شهیداحمد علی نیری ۲۳-🌷شهید طهرانی مقدم ۲۴-🌷شهید سردار زاهدی ۲۵-🌷شهید یوسف قربانی ۲۶-🌷شهید ثابت وثاقب شهابی ۲۷-🌷شهید محمد خوانی ۲۸🌷-شهیدمحمد حسین یوسف اللهی ۲۹-🌷شهید سجاد زبر جدی ۳۰-🌷شهید محمد جواد حسن زاده ۳۱-🌷شهید رجبعلی ناطقی ۳۲-🌷شهید مرتضی عطایی ۳۳-🌷شهید محسن حججی ۳۴-🌷شهید آرمان علی وردی ۳۵-🌷شهید بابک نوری ۳۶-🌷شهید علی خلیلی ۳۷-🌷شهید محمد بلبا سی ۳۸-🌷شهید بابایی ۳۹-🌷شهید شیرودی ۴۰-🌷شهید مجید قربانخانی روز اول👈🏼 ۱۵ اردیبهشت✅ روز دوم👈🏼 ۱۶ اردیبهشت✅ روز سوم👈🏼 ۱۷اردیبهشت✅ روز چهارم👈🏼 ۱۸ اردیبهشت✅ روز پنجم👈🏼 ۱۹ اردیبهشت✅ روز ششم👈🏼 ۲۰ اردیبهشت✅ روز هفتم👈🏼 ۲۱ اردیبهشت✅ روز هشتم👈🏼 ۲۲ اردیبهشت✅ روز نهم👈🏼 ۲۳ اردیبهشت ✅ روز دهم👈🏼 ۲۴ اردیبهشت✅ روز یازدهم👈🏼 ۲۵ اردیبهشت✅ روز دوازدهم👈🏼 ۲۶ اردیبهشت ✅ روز سیزدهم👈🏼 ۲۷اردیبهشت روز چهاردهم👈🏼 ۲۸ اردیلهشت روز پانزدهم👈🏼 ۲۹ اردیبهشت روز شانزدهم👈🏼 ۳۰اردیبهشت روز هفدهم👈🏼 ۳۱ اردیبهشت روز هجدهم👈🏼 ا خرداد روز نوزدهم👈🏼 ۲ خرداد روز بیستم👈🏼 ۳ خرداد روز بیست ویکم👈🏼 ۴ خرداد روز بیست دوم👈🏼 ۵ خرداد روز بیست وسوم👈🏼 ۶ خرداد روز بیست وچهارم👈🏼 ۷ خرداد روز بیست وپنجم👈🏼 ۸ خرداد روز بیست وششم👈🏼 ۹ خرداد روز بیست وهفتم👈🏼 ۱۰ خرداد روز بیست وهشتم👈🏼 ۱۱ خرداد روز بیست ونهم👈🏼 ۱۲ خرداد روز سی ام 👈🏼 ۱۳ خرداد روز سی ویکم👈🏼 ۱۴ خرداد روز سی دوم👈🏼 ۱۵ خرداد روز سی سوم👈🏼 ۱۶ خرداد روز سی وچهارم👈🏼 ۱۷ خرداد روز سی وپنجم👈🏼 ۱۸ خرداد روز سی وششم👈🏼 ۱۹ خرداد روز سی وهفتم👈🏼 ۲۰ خرداد روز سی وهشتم👈🏼 ۲۱ خرداد روز سی ونهم👈🏼 ۲۲ خرداد روز چهلم👈🏼 ۲۳ خرداد 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
شهید چمران: @madadazshohada «خدایا✨ من باید از نظر علم از همه برتر باشم، تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. 🪐باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می‌فروشند، ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین مرد روی زمین باشم. ای خدای بزرگ آنها که از تو می‌خواهم ، چیزهایی است که فقط می‌خواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب میدانی که استعداد آنرا داشته‌ام. از تو می‌خواهم مرا توفیق دهی که کارهایم ثمر بخش شود و در مقابل خسان سر افکنده نشوم.» 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
قسمت 1️⃣ «غاده چمران» همسر لبنانی شهید چمران، بخش‌هایی از زندگی مشترك خود با مصطفی چمران را بازگو می كند. این اظهارات تحت عنوان كتاب «نیمه پنهان ماه» به چاپ رسیده است. به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران  آنچه می‌خوانید، بخش‌هایی از این كتاب است: پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌ كر د و من فقط خرج می‌كردم، هر طوری كه می‌خواستم. پاریس و لندن را خوب می ‌شناختم، چون همه لباس‌هایم را از آنجا می‌خرید. در دیداری كه به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌ای داریم برای نگهداری بچّه‌های یتیم. فكر می‌كنم كار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم. یك شب در تنهایی همانطور كه داشتم می‌نوشتم، چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی ‌چاپ شده بود، افتاد. یكی از نقّاشی‌ها زمینه‌ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی می‌سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود: «من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و كسی كه دنبال نور است، این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود». آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه كردم. هنوز پس از گذشت این مدّت، نمی‌توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درك كنم. او كسی نبود جز «مصطفی چمران»... . مصطفی لبخند به لب داشت و من خیلی جا خوردم، فكر می‌كردم كسی كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند، باید آدم قسی‌ ای باشد، حتی می‌ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر كرد... . مصطفی شروع كرد به خواندن نوشته‌های من، گفت: «هر چه نوشته‌اید خوانده‌ام و دورادور با روحتان پرواز كرده‌ام» و اشك‌هایش سرازیر شد... . من با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بودم. حجاب درستی نداشتم و ... . یادم هست در یكی از سفرهایی كه به روستاها می‌رفتیم، مصطفی در داخل ماشین هدیه‌ای به من داد. اوّلین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نكرده بودیم، خیلی خوشحال شدم و همانجا باز كردم دیدم روسری است. یك روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند». من می‌دانستم بقیه افراد به مصطفی حمله می‌كنند كه شما چرا خانمی ‌را كه حجاب ندارد می‌آوری مؤسّسه، ولی مصطفی خیلی سعی می‌كرد ـ خودم متوجّه می‌شدم ـ مرا به بچه‌ها نزدیك كند. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوام آنچنانی دارد، اینها روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یك بچه كوچك قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد... . آن روز همین كه رسید خانه (دو ماه از ازدواجشان گذشته بود) در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی شروع كرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می‌خندی» و غاده كه چشم‌هایش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفی تو كچلی ... من نمی‌دانستم!» مصطفی هم شروع كرد به خندیدن... ...گفتند داماد باید بیاید كادو بدهد به عروس. این رسم ماست. داماد باید انگشتر بدهد. من اصلا فكر اینجا را نكرده بودم. مصطفی وارد شد و یك كادو آورد، رفتم باز كردم دیدم شمع است. كادوی عقد، شمع آورده بود. متن زیبایی هم كنارش بود. سریع كادو را بردم قایم كردم. همه گفتند چی هست، گفتم «نمی‌توانم نشان بدهم» اگر می‌فهمیدند می‌گفتند داماد دیوانه است. برای عروس كادو شمع آورده. مادرم گفت: «حال شما را كجا می‌خواهد ببرد؟ كجا خانه گرفته؟» گفتم: می‌خواهم بروم مؤسسه با بچه‌ها » مادرم رفت آنجا را دید، فقط یك اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت ... . مادرم یك هفته بیمارستان بستری بود ... مصطفی دست مادرم را می‌بوسید و اشك می‌ریخت. مصطفی خیلی اشك می‌ریخت. مادرم تعجب كرد. شرمنده شده بود از این همه محبت. روزی كه مصطفی به خواستگاری‌اش آمد مامان به او گفت: «شما می‌دانید این دختر كه می‌خواهید با او ازدواج كنید چطور دختری است؟ این صبح‌ها كه از خواب بلند می‌شود هنوز رفته كه صورتش را بشوید و مسواك بزند كسی تختش را مرتب كرده لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده كرده‌اند. شما نمی‌توانید با مثل این دختر زندگی كنید، نمی‌توانید برایش مستخدم بیاورید اینطور كه در خانه‌اش هست». مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت: «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب كنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت» و تا شهید شد، اینطور بود. حتی وقت‌هایی كه در خانه نبودیم در اهواز در جبهه اصرار می‌كرد خودش تخت را مرتب كند. می‌رفت شیر می‌آورد خودش قهوه نمی‌خورد ولی می‌دانست ما لبنانی‌ها عادت داریم، درست می‌كرد. ✍ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ معنـای سحـر سلام بـر تو✋ غـایب ز نظـر سلام بـر تو غم میرود از سینه‌ی شیعه با گفتن هر ســــــلام بر تو✋ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢زیارت امام موسی کاظم،امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام در روز چهارشنبه. 💠عرض ارادت به ساحت مقدس چهار امام معصوم علیهم السلام در روز زیارتی شان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا