.
#زمزمه
#حضرت_مسلم(ع)
#شب_اول_محرم
دل نگرونم و پریشون
مسلمته غریب و گریون
صدامو بشنو ای آقا جون
برگرد که دل خواهرت اینجا می گیره
برگرد که رباب از غم اصغر می میره
برگرد... ای وای
برگرد خواهرت نبینه خون و خنجر و
برگرد نبینه نیزه هایِ رو پیکر و
برگرد... ای وای
کوفه فقط عذاب محضه
دلم با حرفاشون میلرزه
میگن سرت چقدر می ارزه
برگرد احترامم و نداشتن بخدا
برگرد رو سرت قیمت گذاشتن بخدا
برگرد... ای وای
برگرد اگه دوس داری علیِ اصغر(ع) و
برگرد می کُشن اینجا علیِ اکبر(ع) و
برگرد... ای وای
نیا به کوفه ای حسین جان
میگم بهت با قلب سوزان
به فکر معجرن از الان
برگرد بی حیایی داره تو کوفه رواج
برگرد که نشه معجر دخترا حراج
برگرد... ای وای
برگرد که شبیه من نمونی بی پناه
برگرد که نیفتی غرق خون تو قتلگاه
برگرد... ای وای
به فکر اشک دخترت باش
به فکر غصه ها و درداش
رقیه رو نیاری ای کاش
برگرد تا نخورده شیشه ی عمرش تَرَک
برگرد دخترت نداره طاقت کتک
برگرد... ای وای
برگرد می زنن رقیه رو میون خواب
برگرد تا نرفته خواهرت بزم شراب
برگرد... ای وای
#یاسین_زندی✍🎼
#بهمن_عظیمی✍
...........
#زمزمه_حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم
ای بهترین بابای دنیا
وا کن چشات و جان زهرا
ببین چقد غریبم اینجا
بابا ، بی تو دنیا برام عین قفسه
بابا ، دخترت خیلی غریب و بی کَسه
بابا... ای وای
بابا ، همه ی مَردم این دنیا بَدَن...
بابا ، دختر یتیم تُ خیلی زدن
بابا... ای وای
بی تو همه دنیام و بُردن
زیور دست و پام و بُردن
حتی عروسکامو بُردن...
بابا ، از رو نیزه حال مو دیدی یا نه؟
بابا ، تو هم از دور منو بوسیدی یا نه؟
بابا... ای وای
بابا ، تو خبر داشتی غمت کرده پیرم
بابا ، بی تو کم مونده بود از تب بمیرم
بابا... ای وای
سویی به چشمای ترت نیست
سر تو هست و پیکرت نیست
یه جای سالم رو سرت نیست
بابا ، روی نیزه دیدمت از راه دور...
بابا ، چی سرت اومده توو کنج تنور
بابا... ای وای
بابا ، بسکه رو نیزه ها با سنگ زدنت
بابا ، هنوزم خون می ریزه از دهنت
بابا... ای وای
بهمن عظیمی
.............
#زمزمه_تاسوعا
#شب_نهم_محرم
وقتی که دست تو جدا شد
فرق سرت تا ابرو وا شد
عجب قیامتی به پا شد
داداش بمیره برای تو برادرت
داداش تا زمین خوردی همه ریختن سرت
داداش.. ای وای
داداش خیلی بد شکسته فرق سر تو
داداش چقدر کوچیک شده پیکر تو
داداش.. ای وای
امان از این غم نفس گیر
تنت پُره از زخم شمشیر
سمتت اومد چهار هزار تیر
ای وای بی هوا با هرچی می شد زدنت
ای وای جای سالم نداری رو بدنت
ای وای
ای وای لخته های خون چشات و بسته آه
ای وای اینهمه تیر رو تنت نشسته آه
ای وای...
اهل حرم شدن بیچاره ت
واویلتا از قتل و غارت
زینب داره میره اسارت
بی تو ، خون میشه حتی دلِ آب فُرات
بی تو ، می شْکنه حُرمتِ این مخدرات
بی تو.. ای وای
بی تو ، زن و بچه رو اسارت می بَرَن
بی تو ، دشمنا همه به فکر معجرن
بی تو.. ای وای
بهمن عظیمی
.............
#شب_عاشورا
#شب_دهم_محرم
این شب آخره برادر
از این به بعد چشام میشه تر
دو تا گره زدم به معجر
میخوام ، تا خود سحر فقط نگات کنم
میخوام ، تا خود سحر فقط صدات کنم
ای وای ای وای
باید ، واکنم گوشوارهی دخترتو
باید ، بزنم شونه موهای سرتو
ای وای ای وای
بند دوم
آغوش تو پناه من بود
یه عمری تکیهگاه من بود
شونه ات قرار آه من بود
داداش ، فردا شب تنها ترینم تو جهان
داداش ، منم و اشک چشای بی امان
ای وای ای وای
ای وای ، چجوری کنار بیام با ماتمت
ای وای ، بعد تو چه کار کنم با حرمت
ای وای ای وای
بند سوم
فدات بشه الهی زینب
میترسم از فردای امشب
از نعلای تازه ی مرکب
ای وای، غرق بوسه میکنم حنجرتو
ای وای ، نکنه زخمی بشه پیکر تو
ای وای ای وای
ای وای، می میرم خاکی بشه پیروهنت
ای وای ، بی حیا اگه بشینه رو تنت
ای وای ای وای
#سعیده_کرمانی✍
.............
#دروازه_ساعات #شام
دردم و هیشکی نمی دونه
ببین چه نامرده زمونه
سرت تو دست این و اونه
ای وای خواهرت آواره ی شام بلاست
ای وای تنها موندم اینجا،عباست کجاست؟
ای وای... ای وای
ای وای حق من این همه نامردی نبود
ای وای من کجا و این محله ی یهود
ای وای.. ای وای
چیکار کنم با این همه درد
نگاهِ این مَردم نامرد...
شبیه شمعی منو آب کرد!
ای وای برا عرض تسلیت به دخترت
ای وای همه می رقصن داداش دور سرت
ای وای.. ای وای
ای وای تو خودت دیدی چه زجری کشیدم
ای وای کاش می مُردم این روز و نمی دیدم
ای وای.. ای وای
سنگم زدن از روی هر بام
زینب کجا و ملأ عام
زینب کجا اینهمه دشنام
ای وای از جسارت ها به رأس شهدا
ای وای شهر شام کجا و ناموس خدا
ای وای... ای وای
ای وای نداره دردای قلبم التیام
ای وای بخدا مرگ مو از خدا می خوام
ای وای... ای وای
بهمن عظیمی
#سبک_دل_نگرونم_و_پریشون
...............
.
#نوحه_مهدوی
#فرج_خواهی
#شور_پایانی
#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم علیه_السلام
خدا به روضه های مسلم عجل فرج
به حنجر جدای مسلم عجل فرج
خدا به سوز آه مسلم عجل فرج
ببین که بی پناهه مسلم عجل فرج
به غربت حضرت مسلم عجل فرج
به محنت حضرت مسلم عجل فرج
به زخم پیشونی مسلم عجل فرج
به چشم بارونی مسلم عجل فرج
چقد جفا کشیده مسلم عجل فرج
چه طعنه ها شنیده مسلم عجل فرج
به زخمای پیکر مسلم عجل فرج
تنها و بی یاوره مسلم عجل فرج
به گریه ی آخر مسلم عجل فرج
به پیکر بی سر مسلم عجل فرج
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
#دهه_محرم
#دهتایی_بیست_و_یکم
.👇
.
📋 ماجرای شهادت حضرت مسلم (ع)
#روضه_حضرت_مسلم (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمیدونست خونهی کی بره؟!
یکی این طرف، یکی اون طرف، خونهی ما بیا آقا.
سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن.
کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن...
توو این کوچه پس کوچههای شهر میچرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم!
چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟!
نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی...
همین جور که توو این کوچه پس کوچهها میچرخید، راه میرفت. نشست در یه خونهای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد:
-چی میخوای؟! اینجا چرا نشستی؟!
- گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونهت؟!
این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونهش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همهچی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست.
ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد میزدند دم در خونه؛
-میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟!
همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار میکشند، عربده کشی میکنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟!
مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونهش. هم خونهش و آتیش میزنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمیبخشم...
آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنهای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط میگفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 شباهت شهادت #حضرت_مسلم به شهادت #امام_حسین (ع) و حضرت زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده...
«وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ» انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمیتونست بجنگه «وضَعُفَ عَنِ القِتالِ» ضعف وجودش و گرفته بود، «وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا» دورش و گرفتند حلقه زدند «يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ» هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: «فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!» وای بر شما! «ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ» مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش میکنید، «وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!» مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم «وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟» از پیامبر خجالت نمیکشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه...
یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه:
«وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ»؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که میکشه از لابهلای این زره خون جاری میشه، «أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها» یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد «ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ» همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینهی حسین نمایان شد. اون نامرد تیر سه شعبهی زهرآلودی برداشت...
«فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ» به سینهی حسین....
یه سینهی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. « وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها» مسمار و میدونی چه شکلیه؟! این که میگه «وَ نَبَتَ» یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی میزدند. آه...
این میخ توو سینهی مادر ما رفت...
ای حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی
#روضه_شب_اول_محرم
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتم بیا کوفه ولی
نیست اینجا با تو هیچ دلی
کاشکی میشد بیمعطلی
برگردی آقا، تا نشی تنها
وفا نداره کوفه
دروغه بیعتاشون
یه چیزایی شنیدم
من بین صحبتاشون
حرف از اینه که
آب و به روت ببندند
به گریههات بخندند
خواهشم اینه که
با اشک و آه و زاری
همراهت آب بیاری
اصغرت و نیاری