#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
شمعم که با شرار خودم گریه میکنم
دریایم و کنار خودم گریه میکنم
بی اختیار جای نفس آه میکشم
با آه بیشمار خودم گریه میکنم
روز مرا کبودی رویی سیاه کرد
هر شب به روزگار خودم گریه میکنم
بی تاب میشود حسن از یاد کوچهها
با طفل بی قرار خودم گریه میکنم
بر جان خویش نیمهی شب چیدهام لحد
حالا سر مزار خودم گریه میکنم
میثم مؤمنینژاد
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت #زبان_حال_امیرالمومنین_ع
آتشی داغ تو در سینۀ من روشن کرد
باید از شعلۀ آن تا به ابد شیون کرد
قامت صبر مرا داغ تو در کوچه شکست
ماجرای در و دیوار چهها با من کرد
ماندهام بر دل تو میخ در آتش زده است
یا دل سوختهات خون به دل آهن کرد؟
شمع چشمان کبودت ز غمم سوخت چنان
که غریبی مرا بر همه کس روشن کرد
جامۀ رزم به تن داشت علی، پیش از این
بعد تو پیرهن صبر دگر بر تن کرد
یوسف رحیمی
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
#تنور_خولی
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
ازسنگری که هست و ز همسنگری که نیست
طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده، مادری که نیست
زینب نشسته اشک مرا پاک میکند
کوثر شده به جای همان کوثری که نیست
شُستیم خون مانده به دیوار را ولی..
از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟
من در اتاق، سوم و هفتم گرفتهام
دراین محل برای تو چشم تری که نیست
از من حسین قول زیارت گرفته است
ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست
وقتی تو و حسین نشستید در تنور
زینب نشسته چشمبراه سری که نیست
یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست
یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست
حسین قربانچه
وسیدپوریاهاشمی
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
#تنور_خولی
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
ازسنگری که هست و ز همسنگری که نیست
طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده، مادری که نیست
زینب نشسته اشک مرا پاک میکند
کوثر شده به جای همان کوثری که نیست
شُستیم خون مانده به دیوار را ولی..
از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟
من در اتاق، سوم و هفتم گرفتهام
دراین محل برای تو چشم تری که نیست
از من حسین قول زیارت گرفته است
ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست
**
وقتی تو و حسین نشستید در تنور
زینب نشسته چشمبراه سری که نیست
یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست
یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست
حسین قربانچه
سیدپوریاهاشمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
اصلا نیازی نیست از بســـترت پاشی
با درد پیــش پای همســــرت پاشی
هی گفتم از دردات هی گفتی چیزی نیست
گفتی اگه گاهی می افتی چیزی نیست
تودست به دیواری گفتی یکم خستم
ديدم قنوتـت رو گفــتی یکــم دستم
این بچه ها سایه روسرمیخوان زهرا
تا وقـت دامــادی مادر میخـوان زهرا
از رفتن و از مرگ کمتر بگی ای کاش
مادرمیخوادزینب فکرعروسیش باش
چشـــم پرآب تو نقــش برآبـــم کرد
تابـوت تو اومـــد خــونه خـرابم کرد
دنیا عجب خــاکی روی ســرم ریخته
هممـوی زینب ،هم خونم بـهم ریخته
طفلی حسن هرشب توخواب عزاداره
هی میگه دیوارو هی میگـه گوشواره
سینه سپر کردی خیلی محک خوردی
خانوم سر من تو خیلی کتک خوردی
زینب با دلشــوره هی روتو می بوسه
شـــونه که میفتـــه بازو تو می بوسه
وقتی همه خــوابن فضــه با دلشـوره
خـــون رو دیـوار و با گـــریه میشوره
حرف حسينت شد رفتى چــرا از حال
پيرهن روكه دوختى هى گفتى ازگودال...
محمدجواد پرچمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
هق هقِ هرشب من تا به ثریا رفته
حیف... دیگر خوشی از زندگی ما رفته
از دوصد ضربهی شمشیر مرا بدتر کشت
آن لگد که به روی چادر زهرا رفته
هردم و بازدم فاطمه زحمت دارد
چه کنم من؟! نفسش باز خدایا رفته!
چشم در چشم علی دست به پهلو نگرفت
تا که من فکر کنم دنده او جا رفته
به روی آن در چوبی که نبی میبوسید
غاصب حق من و فاطمه با پا رفته
در و همسایه ز من حال تورا میپرسند
که بگو فاطمه زندهست علی یا رفته...؟!
✍ #سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
تنهاترین مظلوم تاریخم! کنارم باش
تنها طرفدارم تو بودی، آخر افتادی
اینروزها مجروح جنگ غربتم! برخیز
آه ای طبیب من! چرا در بستر افتادی
قدری کنارم باش ای رنجیده از دنیا
کی من به دوری تو عادت میکنم زهرا
از بیملاقاتی مشو غمگین خودم هر روز
جای همه از تو عیادت میکنم زهرا
حس میکنم آرام جانم رفتنی هستی
دست تو را در دست خود هربار میگیرم
دیروز اگر تو میگرفتی دست بر دیوار
حالا منم که دست بر دیوار میگیرم
✍ #سیدمیلاد_حسنی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
درد داری! دست بر بازو بگیر؛ اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر؛ اما بمان
من که میدانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلاً دست بر زانو بگیر؛ اما بمان
گرچه سختی میکشی در خانه، باشد کار کن
فضه را بنشان و خود جارو بگیر؛ اما بمان
غربت من گرچه سنگین است روی شانهات
با غم تنهایی من خو بگیر؛ اما بمان
چهره میپوشانی از من، گرچه دلخونم ولی
جان حیدر! هر شب از من رو بگیر؛ اما بمان
✍ #محسن_ناصحی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_شب_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است
بخند، خندهی تو التیام دردِ من است
منم، عمیقترین زخمِ پایدار؛ علی
منم، غریبترین مردِ روزگار؛ علی
پُر است غربت من از همین تَجَلّیها
چِقَدر بیمَحَلی دیدم از مَحَلّیها
به رغمِ بی رَمَقی، عزمِ همکلامی کن
تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن
دلیل شادی من! همنشین غم شدهای
شبیه پیرزنِ سالخورده خم شدهای
مرا به ماتم دستاسها دچار نکن
خودم برای تو نان میپَزَم، تو کار نکن
تنورِ گرم، برای پرت خطر دارد
برای "سوخته" هر شعلهای ضرر دارد
شکوهِ کاخِ امیدش خراب شد حیدر
تو آب رفتهای، از شرم آب شد حیدر
غروب آمد و خورشیدوار دور شدی
رشید بودی و یک دفعه جمع و جور شدی
بیا به خواهش من گوش کن، بلند نشو
به التماس حسن گوش کن، بلند نشو
هنوز چشم حسن مثل ابر میبارد
هنوز تکّهی آن گوشواره را دارد
میان کوچه، همین اوج ماجرایش بود:
تمام صورت تو نصفِ دستهایش بود
چه ضربهای به تو زد آن حرامزادهی پست
سه ماه رد شده امّا هنوز رَدَّش هست
سه ماه میشود این صحن، بی رواق شده
سه ماه میشود این خانه، بی چـراغ شده
ببخش فاطمه جان! پشت در تک افتادی
تمام هستی خود را برای من دادی
یکی نگفت به دیوار: بیپناهی تو
یکی نگفت به مسمار: پابهماهی تو
شکست آینهات، سنگ شد مصممتر
اشاره کرد به قنفذ، مغیره! محکمتر
حریمِ سبز تو را باغ یاس خواهم کرد
برای ماندن تو التماس خواهم کرد
قسم به خشکی هر لحظهی زبانِ حسین
نمیشود که بمانی، تو را به جان حسین!
تو را به جان حسینی که بعد چندین سال
کشان، کشان بدنش میرسد تهِ گودال
زمان غارت او، احترام میمیرد
یکی لباس تنش را به زور میگیرد
خدا کند که نبینی سنان چه خواهد کرد...
غروب روز دهم، ساربان چه خواهد کرد...
✍ #بردیا_محمدی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
هق هقِ هرشب من تا به ثریا رفته
حیف... دیگر خوشی از زندگی ما رفته
از دوصد ضربهی شمشیر مرا بدتر کشت
آن لگد که به روی چادر زهرا رفته
هردم و بازدم فاطمه زحمت دارد
چه کنم من؟! نفسش باز خدایا رفته!
چشم در چشم علی دست به پهلو نگرفت
تا که من فکر کنم دنده او جا رفته
به روی آن در چوبی که نبی میبوسید
غاصب حق من و فاطمه با پا رفته
در و همسایه ز من حال تورا میپرسند
که بگو فاطمه زندهست علی یا رفته...؟!
✍ #سیدپوریا_هاشمی