یا لطیف
ما عهدتک تشتغلین بعملَین مِن اَعمالالدنیا
فی یوم الواحد،و اِنّی لااظنه الا عن سبب؟!...
اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است
بخند..،خنده ی تو التیام دردِ من است
منم، عمیقترین زخمِ پایدار ؛ علی
منم، غریبترین مردِ روزگار ؛ علی
پُر است غربت من از همین تَجَلّی ها
چِقَدر بیمَحَلی دیدم از مَحَلّی ها
به رغمِ بی رَمَقی ، عزمِ همکلامی کن
تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن
دلیل شادی من! همنشین غم شده ای
شبیه پیرزنِ سالخورده خم شده ای
مرا به ماتم دستاسها دچار نکن
خودم برای تو نان می پَزَم..،تو کار نکن
تنورِ گرم ، برای پرت خطر دارد
برای سوخته هر شعله ای ضرر دارد
شکوه کاخ امیدش خراب شد حیدر
تو آب رفته ای..،از شرم آب شد حیدر
غروب آمد و خورشیدوار دور شدی
رشیده بودی و یک دفعه جمع و جور شدی
بیا به خواهش من گوش کن..،بلند نشو
به التماس حسن گوش کن..،بلند نشو
هنوز چشم حسن مثل ابر می بارد
هنوز تکّه ی آن گوشواره را دارد
میان کوچه..،همین اوج ماجرایش بود:
تمام صورت تو نصفِ دستهایش بود
چه ضربه ای به تو زد آن حرامزادهی پست
سه ماه رد شده امّا هنوز رَدَّش هست
سه ماه می شود این صحن ، بی رواق شده
سه ماه می شود این خانه ، بی چـراغ شده
ببخش فاطمه جان..،پشت در تک افتادی
تمام هستی خود را برای من دادی
یکی نگفت به دیوار..،بیپناهی تو
یکی نگفت به مسمار..،پابهماهی تو
شکست آینه ات..،سنگ شد مصمم تر
اشاره کرد به قنفذ..،مغیره! محکم تر
حریمِ سبز تو را باغ یاس خواهم کرد
برای ماندن تو التماس خواهم کرد
قسم به خشکی هر لحظه ی زبانِ حسین
نمی شود که بمانی..،تو را به جان حسین!
تو را به جان حسینی که بعد چندین سال
کشان،کشان بدنش می رسد تهِ گودال
زمان غارت او ، احترام می میرد
یکی لباس تنش را به زور می گیرد
خدا کند که نبینی سنان چه خواهد کرد
غروب روز دهم..،ساربان چه خواهد کرد
#یا_زهرا
#بردیامحمدی
یا لطیف
السلامُ علیکِ یا سیّدة الجلیلة الجمیله س
روحِ جاریِ رودها ! زهرا
بانیِ خندهی خدا ! زهرا
آینه دار هَل اَتیٰ! زهرا
نقطه ی عَطف ماجرا! زهرا
قصّهی عشق را مقدمه ای
علت خلقتی تو؛ فاطمه ای!
ابر از جلوه ی قمر به تو گفت
راز شب را دمِ سحر به تو گفت
هر که رنجید، زودتر به تو گفت
ضَعف خود را فقط پدر به تو گفت*
حس آرامشِ تو مطلوب است
حالِ بابا کنار تو خوب است
اُف به بالی که جلد بام تو نیست
تشنه ای که فقیر جام تو نیست
وای از آن دل که وقف نام تو نیست
احدی در حدِ مقام تو نیست
در خورِ والیِ خدا..،ولی است
لایق فاطمه فقط علی است
قبل از آنکه سر و صدا برسد
از سر کوچه ها گدا برسد
می نشینیم تا غذا برسد
نانِ گرمَت مگر به ما برسد
دور هُرم تنورِ تو جمعیم
همه پروانه های این شمعیم
نورِ لبخندهات جای خودش...
اثرِ پندهات جای خودش...
حُبِّ دلبندهات جای خودش...
تو وُ فرزندهات جای خودش...
هر کنیز تو باب حاجات است
فضّه ات صاحب کرامات است
تو کجایی و ما کجا هستیم
دردمندیم..،بی دوا هستیم
از خواصیم..،با شما هستیم
ما گدایانِ مجتبی هستیم
سرور نوکران تو حسن است
پسر ارشد تو عشق من است
خادم کوی تو برادر ماست
نوکری کردنِ تو باور ماست
دامن تو دخیل آخر ماست
چادرت سرپناه کشور ماست
تو خودت سایه ی سر مایی
به اَبَالفَضل مادر مایی!
فرصت نَقلِ اصلِ مطلب شد
وقت خونگریهی مُرَکَّب شد
گُذر از جمعیت لبالب شد
ناگهان بین کوچه ها شب شد
شیشه با ضربِ سنگِ خاره شکست
آنچنان زد که گوشواره شکست
دست با صورت تو بد تا کرد
خون به قلب تمام دنیا کرد
این زمین خوردنت چه با ما کرد
حسن از بخت بد تماشا کرد...
آینه روی خاکها افتاد
چادرت زیر دست و پا افتاد
*اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفا
حدیث کسا
#یا_زهرا
#بردیامحمدی
یا لطیف
مانند ابری که نمِ باران ندارد
مَن ؛ خشکسالیِ دلم پایان ندارد
دیروز خیلی گریهکردن را بلد بود
چشمم توانِ قبل را الآن ندارد
من با فراقَت دائماً سرگرم هستم
این بینوا کاری به این و آن ندارد
دست از سر من برنمی دارد غمِ تو
داغت رهایَم می کند؟!..، امکان ندارد!
بیماری عُشّاق ، زخمی لاعلاج است
دردی که هرگز نسخهی درمان ندارد
عُمر زلیخا پای یوسف رفت بر باد
عاشقشدن جز باختن تاوان ندارد
راهِ وصالِ یار دشوار است قطعاً
این مقصد اصلاً جاده ای آسان ندارد
من مطمئن هستم که نان شُبهه خورده
هرکس به برگشتِ تو اطمینان ندارد
هر بار بد کردیم..،تو گردن گرفتی
اما به لطف تو کسی اذعان ندارد
باید برای این همه اندوهِ تو مُرد
باید برایت مُرد..،دور از جان ندارد!
بی مصرفم..،امّا فقط بگذار باشم
ظرفِ شکسته ، جا در این دُکّان ندارد؟!
دارد اَجَل سر می رسد..،پس کِی میایی!
چشمانتظارت فرصتی چندان ندارد
محتاج آغوش تواَم..،من را بغل کن
فرزند ، بی بابا سر و سامان ندارد
جانِ همان پهلوشکسته..،زود برگرد
جانِ گلی که روح در گلدان ندارد
▪️
▪️
طوری لگد زد..،میخ در پهلو فرو رفت...
نامردِ بی غیرت مگر وجدان ندارد!
در اوج تنهایی ، صدف از دُر جدا شد
مادر به غیر از فِضّه پشتیبان ندارد
#امام_زمان_عج
#یا_زهرا
#بردیامحمدی
یا لطیف
صلّ الله علیک یا مولاتی یا فاطمه س
آفتاب جلوه ات از کهکشانها هم سر است
وسعت تابندگیِ تو تعجبآور است
طبقِ نَصِّ : ما عَرَفنا قَدرَکِ...،اثبات شد:
درک شأنَت از شعورِ هر بشر بالاتر است
شرطِ ختمالمُرسلینی ، دستبوسیِ تو بود
قدردانی از تو تنها کار یک پیغمبر است
کِسوَتِ اُمِّ اَبیهایی فقط مخصوص توست
کیست مانند تو که هم مادر و هم دختر است
حول دستاس تو می چرخد زمین و آسمان
گردش ایّامِ ما بر پایه ی این محور است
روح اَسما را تنور خانه ی تو شکل داد
نانِ گرمِ سفره ی سبزِ تو خادمپرور است
مات و مبهوت وقار فاطمی ات مریم است
هاج و واج اقتدار هاشمیات هاجر است
کمترین لطف تو بیش از ظرفیتهای گداست
بخششِ حدِّاَقلیِّ تو حدِّاکثر است
بینیازی از فدکهای زمینی،فاطمه!
در خورِ مهریهی تو چشمه،چشمه کوثر است
تکسواریِ تو در صبح قیامت دیدنیست...
بهترین تصویر در قاب عظیم محشر است
سایهی روی سرِ ما چادر خاکی توست
میتوان پس گفت : ایران، زیر چتر مادر است!
مادر هر کس که بابایش علی باشد..،تویی
بچّهشیعه نسل پشت نسل بر این باور است
عالمی پابند تو بود و تو پابندِ علی
کُلِّ فکر و ذکر تو در هر زمانی، حیدر است
این شبِ جمعه مرا با خود ببر پیشِ حسین
کربلایِ شاه رفتن ، آرزوی نوکر است
یک دقیقه گریه کردن بر مصیبتهای تو
فیض آن بالاتر از صدها هزاران منبر است
▪️
ای که روی صورتت گلبرگ هم رد می گذاشت
زیر پلکت جای ضربِ سیلی آن کافر است
تیزیِ مسمارِ کجرفتار با پهلو چه کرد؟!...
قاتل هر ساله ی ما روضه ی میخ در است
#یا_زهرا
#بردیا_محمدی
یا لطیف
وا اُمّاه
سوختن را بِعِینه معنا کرد
آنچه با یاس ، هُرمِ گرما کرد
گُل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمی توان وا کرد
رُک بگوئیم..،مادرِ ما سوخت
شعله با صورتش چه بد تا کرد!
بانویی بیپناه و چل نامَرد...
قتلگاهی شلوغ برپا کرد
" دُوُّمی داد زد سر زهرا..."*
یک نفر هم نگفت: بیجا کرد!
نَفَسش رفت..،تا لگد کوبید
فضّه او را دوباره احیا کرد
صدف افتاد..،گوهرش افتاد
نسلِ سادات لطمه پیدا کرد
کاش می شد دروغ روضه نوشت:
چکمه با چادرش مُدارا کرد
تازیانه دخیلِ بالَش شد
مرگِ خود را از او تقاضا کرد
قنفذِ رذل پشت هم می زد...
حیدر این صحنه را تماشا کرد
فاطمه دست از علی نکشید
نقش خود را چه خوب ایفا کرد
آه! مانندِ یک شَبَحشُدَنَش
وضعِ این جسم را معما کرد
فاطمه سِرِّ خَلقِ عالم بود...
راز را میخِ داغ افشا کرد
▪️
تا ابد هیچکس نمی فهمد
آنچه مسمار با دل ما کرد
#یا_زهرا
*یک نفر داد زد سر زهرا...
علی جان ذوالقدر
بردیا محمدی
بسم نورالله فی السماوات و الارضین
#یا_زهرا
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نور علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد
پنهان شده به دست خداوند راز تو
این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود
غیر از علی نبوده کسی هم تراز تو
ای ساده زیستی تو تدریس بندگی
ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو
نامت سلام داشت قیامت قیام داشت
زنده است آن شهادت تاریخ ساز تو
محشر که اختیار شفاعت بهدست توست
داریم ما امید به برگ جواز تو
#محمدحسن_بیات_لو
یا لطیف
السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ
کدامین ماه بین ابر و من ، پا درمیانی کرد
در این ظلمت چراغی نیست تا آن را نشانی کرد
من از تاریکی شبهای بی تو سخت می ترسم...
زمینم را نگاه روشن تو آسمانی کرد
درخت سبز عُمرم زرد شد از ماتم دوری
بهار باغ من را سردیِ هجران خزانی کرد
به غیر از خانهی تو هر کجا رفتم ، ردم کردند
نمیدانی چه با قلبم غمِ نامهربانی کرد
به لطف اشک شُستم گرد و خاک کُلبهی دل را
برای میهمان باید چُنین خانهتکانی کرد!
تمام شُهرت دلداده وابسته به دلدار است
زلیخا را تبِ عاشقکُشِ یوسف ، جهانی کرد
رَقَم های گناهانم ، رَمَق را بُرده از جانم...
نباید در مسیر قُلّه حسِّ ناتوانی کرد!
کلام هرزِ من هر روز روحت را میازارد
چگونه می توان در پیشگاهت بددهانی کرد؟
شکستم ، لـه شدم ، مُردم ، تو بودی زنده ام کردی
دمِ گرمت مرا دلبستهی این زندگانی کرد
سر پیری سرم را روی زانوی خودت بگذار
اَقلّاً این دم آخر بگویند او جوانی کرد !
خدا رحمت کند بابابزرگِ روضهخوانم را
صدای حزنآلودش مرا صاحبزمانی کرد
پسر تنها در آغوش پدر آرام می گیرد
به قدر بوسه ای باید محبّت را عیانی کرد !
دل دیوانهام میل شبستان نجف کرده
ضریحش مستم از انگورهای آنچنانی کرد
" علیٌّ حُبُّهُ جُنَّه ، قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه... "
برای مرتضی اینگونه باید مدح خوانی کرد
پُر از زخمم ، دوایِ دردِ من ششگوشه ی شاه است....
دل عاشق چه عشقی در کنار یار جانی کرد
تو را جان گُلِ هجده بهارِ مرتضی ، برگرد
همان یاسی که سیلی چهره اش را ارغوانی کرد
▪️
علی با چشم خود می دید زَجرِ " ذابَ لَحْمی" را...
گمانم مادر ما را همین غم استخوانی کرد
#امام_زمان_عج
#یا_زهرا
#فاطمیه
#بردیامحمدی
یا لطیف
السَّلام عَلی شَمسِ الظَّلامِ و بَدرِ التَّمام
اشک را از چشمهسارِ دیدهی تر می کِشم
دارم از اندوه تو آهِ مکرر می کشم
من به تلخی فراقت سخت عادت کرده ام
جام زهرِ دوریات را شب به شب سر می کشم
خیمهات را در بیابانها تصور می کنم
چادر تنهایی ات را بین دفتر می کشم
بارها این شهر را گشتم ، کسی فکر تو نیست
بار عشقت را خودم بی یار و یاور می کشم
نَفْسِ من راه تَنَفُّسکردنم را بسته است
هرچه دارم می کشم از این ستمگر می کشم
معصیت مانندِ من پشت کسی را تا نکرد
در جوانی رنج پیری را فراتر می کشم
روح تو از دست سهلانگاریام آزار دید
روی قلبت با همین اعمال ، خنجر می کشم
غالباً سردرگمیهایم به هیئت می رسند
منت اربابها را مثل نوکر می کشم
آرزو دارم ببینم خطبهخوانی تو را
در خیالاتم تو را بالای منبر می کشم
مستمند مهربانی تواَم ، رَدَّم مکن...
کاسهی خالی خود را تا دمِ در می کشم
اوج خوشحالی من لمس نوازشهای توست
سر که بگذارم به روی شانه ات ، پر می کشم
هر زمان بد می شوم ، زهرا درستم می کند
در گرفتاری خودم را سمت مادر می کشم
حسرت لب های من خرمای نخل مرتضیست
سفرهام را در میان باغِ حیدر می کشم
من خدا را در شبستان نجف حس می کنم
رو به ایوانِ طلا الـلّـهُ اکـبـر می کشم
کُشته ی عشق حسینم ، کربلا دفنم کنید
لااقل بر روی نعشم خاک دلبر می کشم
جانِ بانویی که گیر افتاد پشت در ، بیا...
داغ او را در دلم تا روز محشر می کشم
▪️
قنفذِ بی چشم و رو می گفت: ای زهرا ! ببین
با طنابم پهلوانِ جنگ خیبر می کشم
#امام_زمان_عج
#یا_زهرا
#فاطمیه
#بردیامحمدی
یا لطیف
السلام علیکِ یا سیدة الجلیلة الجمیلة سلام الله علیها
به رغم گُم شدن در بیکرانِ عشق ، پیدایی
برای رودهای تشنهی دیدار ، دریایی
جهان قبل حضورت غرقِ تاریکی مطلق بود
تو آن سرچشمهی نوری ، تو خورشیدی ، تو زهرایی!
خدا ، خُلق تو را سرلوحهی خَلقِ عوالم کرد
برای خِلقَت باقیِ مخلوقات ، مبنایی
خلاصه می شود ذات تو در دیروزها ؟! هرگز!
تمام روزها بیتو نخواهد داشت فردایی
کمالات تو شرح کاملِ آیات کوثر شد
بشر دیگر نمی بیند چُنین تفسیر گیرایی
یتیم مکّه روحِ مادری را در وجودت دید
به این ترتیب ثابت شد که تو اُمِّ اَبیهایی!
به لطف قصّهی " اَلْجّار ثُمَّ الدّار" ...،فهمیدیم
که قبل از سفره ات اوّل به فکر سفره ی مایی
فقیران را ، یتیمان را ، اسیران را...، پناهی تو
تو در اوج سخاوت ، هر نداری را پذیرایی!
همیشه وقت تنهایی تو را حس می کنم مادر!
همینجایی ، همینجایی ، همینجایی ، همینجایی
بگو که دوستم داری تو را جان حـسـن جانت
عجب نام دل آرایی! چه مولایی! چه آقایی!
▪️
▪️
برای یک پسر سخت است ، گیر افتادن مادر
ببین! کاری ز دستش برنمی آید به تنهایی
حسن هرچه تقلّا کرد ، دست دومی رد شد...
گمانم مادرش دیگر نخواهد داشت بینایی
#یا_زهرا
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#بردیامحمدی