#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#شب_یازدهم_شام_غریبان
دُرِّ شکسته ای ته گنجینه ای که نیست
درهم شدی غروب، در آئینه ای که نیست
با نعل تازه رفته کجاهای کربلا
ناحیه ی مقدسه ی سینه ای که نیست
کو ماهِ سنگ خورده ی پیشانی ات حسین
کو بر جراحت سر تو پینه ای که نیست!
از ظهر، ذوالفقار علی بوده خواهرت
جنگیده بین لشکر پُر کینه ای که نیست
شد پرچم تو معجر آتش گرفته ام
حیران شدم ز حُرمت دیرینه ای که نیست
دیدم به روی نیزه فقط سر می آورند
با طعنه اشک طفل ترا در می آورند
در تکیه ی عزای تو مظلوم می کِشم
تا زنده ام، خجالتِ معصوم می کِشم
دارم میان خیمه ی آتش گرفته ات
ناز رقیه که شده مغموم می کِشم
با ناخن شکسته کمی وقت بُرده است
خار از دو پای خسته ی کلثوم می کِشم
خود را به زحمت از وسط تیر و نیزه ها
جایی که هست جسم تو معلوم می کِشم
تا اینکه حنجر تو نریزد بهم حسین
آهسته لب به هر رگ حلقوم می کِشم
خولی و شمر، راه حرم را بلد شدند
از چادری که روی سرم نیست، رد شدند
من ماندم و غمی که نمی شد مهار کرد
گفتی فرار کن تو ... نمی شد فرار کرد
قبل از غروب، زیور و خلخال برده اند
دیدی مرا غمت به چه داغی دچار کرد
خولی نبود در ته گودال قتلگاه
پس با سری که رفته به خورجین چکار کرد؟
نفرین به آنکه بین تنورت گذاشته
لعنت به آنکه پای سر تو قمار کرد
جسم تو اینطرف، سر تو رفته آنطرف
بهر تو گریه، فاطمه ی بی مزار کرد
اینجا کنار پیکر تو، خواهر تو سوخت
آنجا برای غربت سر، مادر تو سوخت
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_یازدهم_شام_غریبان
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم
فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم
ز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پاییزی
شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندم...
خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر
گلی خلوتنشین در زیر خاری ماند و من ماندم
شفق در آسمان طرحیست از خون گلوی گل
به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندم
به گوشم میرسد صوت رباب و ذکر لالایی
فقط گهوارۀ چشمانتظاری ماند و من ماندم
بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا
پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندم
نگاهم بود دنبال کبوترهای سرگردان
کنار خیمه، اسب بیسواری ماند و من ماندم
شکست آیینههای آل طاها عصر عاشورا
ز سُمّ اسبها، گرد و غباری ماند و من ماندم
دل من بیشتر از خیمهها میسوخت چون دیدم
میان شعله، جان بیقراری ماند و من ماندم
بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا
هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندم
گواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری
ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندم
عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما
ز اشک دیدگان دریاکناری ماند و من ماندم
#محمد_جواد_غفورزاده
#امام_حسین_علیه_السلام
#کوفه
#تنور_خولی
سلام بر سرِ به روی نیزه در سفر حسین
سلام بر تنِ برهنهء بدون سر حسین
شنیده ام وحوش بر تن تو گریه کرده اند
شنیده ام که رفته ای تنور، بی خبر حسین
به پیش چشم مادر تو اسب بر تنت دوید
سراغ تو گرفتم از نسیم هر سحر حسین
کدام قسمت از تن تو مانده که بغل کنم
سی و سه نیزه خوردی از هجوم صد نفر حسین
لباس پارهء تو هم به درد پیکرت نخورد
زمان غارتش که شد، شدی کشیده تر حسین
به روی ریگ داغ، رنگ پیکرت عوض شده
نمانده بهر بوسه ام دو جای مختصر حسین
مُقَطَّعی و بر حصیر پاره دفن میشوی
تن مطهرت شده مسیر رهگذر حسین
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#کوفه
#اسارت
صبح من رفت و مرا انچه که باقیست شب است
سر تو ذبح شد و اینکه نمردم عجب است
آنقدر خار فرو رفته به پایم که نگو
اصلا انگار که این دشت پر از بولهب است
من که همصحبت پیغمبر و زهرا بودم
چه کنم هم سخنم حرمله ی بی ادب است
شمر دور و بر زنهای حرم میچرخد
برسانید به عباس که وقت غضب است
هرچه من میشمرم باز دوتا بچه کم است
ای خدا گمشده دارم.به دلم تاب و تب است
چه شده از ته گودال صدا می آید؟
ساربان رفته جلو.ناقه اش اما عقب است
من که تا حال بدون تو نکردم سفری
پیش رویم سفر کوفه و شام و حلب است
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#کوفه
#اسارت
این همه راه دویدم، ز پی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم
تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
اسب ها پای خود از سینه ی او بردارید
من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم
خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند
من که از راهی بازار شدن بیزارم
یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد
با چه از روی زمین جسم تو را بردارم
به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب
خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم
#سعید_خرازی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
#کوفه
با احترام آمد و بیاحترام رفت
با صدسلام آمد و با والسلام رفت
آتش دوباره پا روی کاشانهاش گذاشت
با روضهی شکستنِ در از خیام رفت
بعد از عطش، فرات به پابوسیاش رسید
در اشکِ شرم، غرق شد و تشنهکام رفت
خلوتنشینِ پردهی ناموسِ کبریا
همراه شمر و حرمله در ازدحام رفت
دَه روز پیش کعبهی در انحصار بود
با آن مقام آمد و با این مقام رفت
مبعوث شد به گریه برای برادرش
پیغمبری که با سرِ سرخِ امام رفت
پایش رمق نداشت، نمازش نشسته بود
در حالت رکوع، به قصدِ قیام رفت
داغ حسین، روضهی یک خانواده بود
این داغدار، با تبِ چند انتقام رفت
زینب عقیلةالعرب آمد به کربلا
آیینهدار فاطمه، حیدر به شام رفت
خونگریههای ناحیه از این مصیبت است
سرچشمهی حلال، به بزم حرام رفت
#رضا_قاسمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#گودال_قتلگاه
برای دلخوشی نوکران این درگاه
دروغ روضه بخوانم دروغ بسم الله
دروغ روضه بخوانیم شمر آبش داد
سنان رسید ولی با ادب جوابش داد
دروغ روضه بخوانیم دست و پا نزده
حسین، فاطمه را تشنه لب صدا نزده
دروغ روضه بخوانیم زیر و رو نشده
نخورده نیزه به او،نحر از گلو نشده
دروغ روضه بخوانیم سر بریده نشد
محاسنش به روی خاکها کشیده نشد
دروغ روضه بخوانیم سر جدا نشده
تنش سه روز روی خاکها رها نشده
دروغ روضه بخوانیم پیرهن دارد
که گفته است که عریان شده،کفن دارد
دروغ روضه بخوانیم غصه او را کشت
نه ساربان آمد،نه بریده شد انگشت
دروغ روضه بخوانیم حرف بد نزدند
شبیه فاطمه اصلا به او لگد نزدند
دروغ روضه بخوانم نبود مادر او
نرفت با کتک از قتلگاه خواهر او
دروغ روضه بخوانم علم نیفتاده
نگاه شمر به سمت حرم نیفتاده
دروغ روضه بخوانم برای نوکرها
نرفت دست حرامی به سمت معجرها
دروغ روضه بخوانم سری نیفتاده
ز ناقه نیمه ى شب دختری نیفتاده
دروغ روضه بخوان این دروغها خوب است
نه اينكه دندان ،آنچه شكسته شد چوب است
#محسن_عرب_خالقی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور
بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور
خاک بیزان به سر اندر سر نعش تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور
ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم
ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور
دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون
که پس قتل تو منسوخ شد آیین سرور
شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور
پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور
تیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟
سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف
یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟
جان فدای تو از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری
سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح
دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته لاحول کنان
مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور
کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت
شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور
#نیر_تبریزی
#امام_حسین_علیه_السلام
#شام_غریبان
#تنور_خولی
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست
امشب نماز یار فُراداست در تنور
هر ندبه عاشقانه به معراج میرود
انگار شور مسجدالاقصاست در تنور!
خاکستر است و شعله و پروانهای که سوخت
امشب تمام عشق همین جاست، در تنور
اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم
دست دعای فاطمه بالاست در تنور!
این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت
غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟!
از اشکهای تبزده طوفان بهپا شدهست
ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور!
با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست
باغ شقایقی که شکوفاست در تنور
این سَر که آفتاب سرافراز عالم است
روشنترین مفسّر فرداست در تنور
دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت
وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور!
#جواد_محمد_زمانی
#امام_حسین_علیه_السلام
#شام_غریبان
#تنور_خولی
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه میآورد شویش
لحظهها بیقرار و دلواپس
غصههایش بدون حد میشد
مرد او از سفر نیامده بود
شب هم از نیمه داشت رد میشد
آسمان تار و تیره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمهٔ شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولی
گفت خولی بگو چه آوردی
که چنین غرق تاب و تب شدهام
چیست سوغات تو که اینگونه
دلپریشان و جانبهلب شدهام
گفت هر چند تحفهٔ خولی
زر و سیم و طلا و درهم نیست
ولی این بار گنجی آوردم
که نظیرش به هر دو عالم نیست
چیزی از ماجرا نمیدانست
چشمش اما اسیر شیون بود
متحیر شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سینه زد نشست و گریست
ناگهان دید صحنهای خونبار
آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آیههای قرآن است
میدهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رویش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلویش ـ
ـ بانویی قد خمیده، آشفته
که گرفتهست دست بر پهلو
ضجه که میزند همه عالم
روضهخوان میشود ز شیون او *
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پیمبرم و
این سر غرق خون، حسین من است
با دو چشم ترش روایت کرد
یک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزهها که بوسیدند
بوسهگاه نبی اکرم را
گفت از خیمههای آل الله
گفت از ماجرای غارتها
گفت با چشمهای خونبارش
از شروع همه مصیبتها:
آتشی که گرفت راه حرم
پیش از این در مدینه برپا شد
پشت در که شکست بازویم
پای دشمن به خیمهها وا شد
گفت غصه اگر چه بیپایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
#یوسف_رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* همسر خولی، از محبین اهل بیت پیامبر صلواتاللهعلیهوآله بود و گویا در اینجا چشم بصیرت او بینا میشود و این حقایق را مشاهده میکند.
این ماجرا با اختلاف روایتهایی، در منابع و مقاتل مختلفی از جمله: مقتل ابی مخنف، ص168؛ مقتل الحسین علیهالسلام، ص392، بحارالانوار، ج45، ص125 و 177؛ الدمعةالساکبة، ج5، ص52 و 384؛ تاریخ طبری، ج5، ص445؛ و روضة الشهدا، ص361، آمده است. (به نقل از: خورشید بر فراز نیزهها، نوشته سید محی الدین موسوی).
البته بعضی از گفتوگوهایی که در این شعر آمده است از باب زبانحال است.
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#شب_یازدهم_شام_غریبان
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم
جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم
وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن
باید كه كودكانِ تو را دربرآورم
جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود
چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم
باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را
از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم
باید كه چند كودك ترسیدهی تو را
از خیمههای مانده در آتش در آورم
تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن
باید روم زِ دست تو انگشتر آورم
باید برای دختركانِ یتیم تو
قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم
پیراهن امانتی مادرم كجاست
گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم
نامحرمی به ناقهی عریان اشاره كرد
باید روَم به علقمه آب آور آورم
گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد
باید كه چادری به سرِ مادر آورم
تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش
باید باز هزار نیزه شكسته درآورم
#حسن_لطفی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
از بچه هات هیچ کسی کم نمی شود
باشد بخواب، بدتر از این غم نمی شود
باید چه کرد در وسط این حرامیان
با دست بسته مقنعه محکم نمی شود
پیشانی ام که بوسه زدی را شکسته اند
مرهم حریف شدت دردم نمی شود
هر کار میکنم بروند آن طرف، ولی
اوباش مانده دور و برم کم نمی شود
دنبال چادرم که سر دخترت کنم
تقصیر من که نیست، فراهم نمی شود
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
#کوفه
در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین
چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین
چادری خواستم از پیرزنی قرض نداد
دیده ای تا به کنون دردسری بدتر ازاین؟!
با عزاداریم اوباش محل میرقصند
نشکسته ست دل خون جگری بدتر ازاین
مردها را کسی از دور زنان دور نکرد
غیرت الله ندارم خبری بدتر ازاین
سر اینکوچه که رفتیم مرا سخت زدند
تازه باید بروم من گذری بدتر ازاین
نیزه دار سر تو حرف بدی گفت به من
لشکر کوفه ندارد نفری بدتر ازاین
خبرت هست شبم گوشه زندان سر شد؟!
چرخ هیهات ببیند سحری بدتر ازاین
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#کوفه
#اسارت
دنبال تو ما را به چشم تر می آورد
آنکس که روی نیزه اش گوهر می آورد
بالای تل دیدم سر بالانشینم...
از زیر دست و پا ترا مادر می آورد
ای پیکر جامانده روی خاک سوزان!
دیدم کسی در کوفه انگشتر می آورد
سر درد دارم بسکه خولی مست کرده
بعد شبی که بین خورجین سر می آورد
من زینبم بر ناقه عریان همانکه...
روزی مرا با احترام اکبر می آورد
با سر کسی روی زمین هرگز نمی خورد
این ساربان ما را اگر بهتر می آورد
ای کاش از بالای آن سرنیزهء تیز
می آمدی و دخترت پر در می آورد
من صبر از کف داده ام قرآن که خواندی
خب صبر می کردی کسی منبر می آورد
هی سنگ خوردم باتو از دست کسی که
خرما و نان از سفره حیدر می آورد
رد می شوم از کوچه و بازار کوفه
ای کاش محرم داشتم معجر می آورد
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_کوفه
#شام
#اسارت
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ میزنند
یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» میکشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ میزنند
وقتی که دستهای علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ میزنند
با آنکه هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ میزنند
محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ میزنند
تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
#محمد_جواد_غفورزاده_شفق
#امام_حسین_علیه_السلام
#اشعار_اول_مجلسی
ای که دل با ذکر نامت میشود گریان و زار
اشک می ریزد برایت مادرم بی اختیار
چون مسیرِ حضرت آدم به نام تو رسید
سوخت قلبش! بغض کرد و بیهوا شد بیقرار
عزّتش حتمیست هر کس زیر این پرچم نشست
آبرومند است و میگیرد از اینجا اعتبار
رتبه میگیرند با تأییدِ مولانا علی(ع)
نوکرانی را که آورده ست زهرا(س) پایِ کار
دست از دنیا کشیدم، دوست دارم روضه را
آرزو دارم که قلبم بیش از این باشد دچار
«از محبت خارها گل میشود» با إذن تو
میشود گل پای عشقِ تو؛ ارادتمندِ خار
نیست در عالم کسی دلسوز، مانندِ حسین(ع)
گفت این را آنکه خورده پشت پا از روزگار
گفت این را «حر» به امثالِ رسول ترک ها
توبه کن! بگذار با ارباب خود قول و قرار
من گرفتم بهترین تصمیم عمرم را حسین(ع)
«سر» بگیر از من! نه که یکبار! بلکه چند بار
میشود با یک نظر آیا خریدارم شوی؟!
إربا إربا، غرق خون، گمنام؛ بی سنگِ مزار
هست اشکِ در عزایت یک پس اندازِ حلال
هر که شد در روضه گریان؛ میشود سرمایه دار
اشک میریزم برای ساعتی که تشنه لب
پیش چشم مادرت خوردی زمین با چشم تار
آمدم تا جان دهم بالا سرِ جسمت که شد
میزبانِ مهربانِ نیزه هایِ بیشمار
جان دهَم باید برای لحظه ای که با سماع
رأس تو شد مَلعبه در دستهای نیزه دار!
#مرضیه_عاطفی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
#کوفه
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
نبی را بر فراز کوه نور احساس میکردم
دمی که میشنیدم از لبت آیات قرآن را
همانهایی که ما را متهم بر کفر میکردند
پس از این آیهها، با اشک فهمیدند جریان را
و هجده آینه بر نیزه میدیدیم، اما آه
هجوم سنگها برچید این آیینهبندان را
شکوه موجهای سهمگینِ خطبههای من
برای صخره معنا کرد دریای خروشان را
بدنها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند
فقط در «کوفه» دعوت میکنند اینگونه مهمان را!...
#سید_محمد_بابامیری
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال...
من از نواحی «اللهُ نور» میآیم
من از زیارت سر در تنور میآیم
من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا
من از طواف حریم حضور میآیم
درون سینهام، اشراق وادی سیناست
من از مجاورت کوه طور میآیم
سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف
شکسته بال و پر، اما صبور میآیم
هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم
اگرچه زنده ز آفاق دور میآیم
ضمیر روشنم آیینهٔ فریباییست
و نقش خاطر من آنچه هست، زیباییست
سرود درد به احوال خسته میخوانم
نماز نافلهام را، نشسته میخوانم...
ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم
پیام خون و شرف را به کوفه آوردم
سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز
صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز
چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم
به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم
به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند
سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند
میان آن همه خاکستر فراموشی
صدای زنگ جرسها، گرفت خاموشی
چو من به مردم پیمانشکن، سخن گفتم
صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ...
::
هلا جماعت نیرنگباز، گریه کنید
چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید
اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما
خداکند نشود خشک، اشک چشم شما
شما که دامن حق را ز کف رها کردید
شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید
شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید
شما که دشمن بیداری و گرانخوابید
شما ز چشمهٔ خورشید دور میمانید
شما به نقرهٔ آذین گور میمانید
شما که روبروی داغ لاله اِستادید
چه تحفهای پی فردای خود فرستادید؟
شما که سست نهادید و زشت رفتارید
به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید
عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست
بهجای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست
شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید
شما که دامن خود را به ننگ آلودید
دریغ، این شب حسرت سحر نمیگردد
به جوی، آبروی رفته برنمیگردد
به خون نشست دل از ظلم بیدریغ شما
شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما
شما که سید اهل بهشت را کشتید
چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید
گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه
چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله...
به جای سود ز سودای خود زیان بُردید
امید و عاطفه را نیز از میان بردید
شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خوردهست
کجا شمیم وفا بر مشامتان خوردهست؟
شما که در چمن وحی آتش افروزید
در آتشی که بر افروختید میسوزید
چه ظلمها که در آن دشتِ لالهگون کردید
چه نازنین جگری از رسول، خون کردید
چه غنچهها که دل آزرده در حجاب شدند
به جرم پردهنشینی ز شرم آب شدند
از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون
زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون
فضا اگر چه پر از نالههای زارِ شماست
شکنجههای الهی در انتظار شماست
مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد
کسی به یاریتان، قد علم نخواهد کرد
شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد
و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ
::
سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد
کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد
هلال یک شبهام را به من نشان دادند
دوباره نور به این چشم خونفشان دادند...
به کاروان شقایق به یاسهای کبود
نسیم عاطفه از یار مهربان دادند
دوباره در رگ من خون تازه جاری شد
دوباره قلب صبور مرا تکان دادند
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود
صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود
به شوق آنکه به باغ بنفشه سر بزند
دوباره همسفر گلفروشم آمده بود
صدای روحنوازش غم از دلم میبرد
اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود
دلم چو محمل من روشن است میدانم
صدا صدای حسین من است، میدانم
هلال یکشبهٔ من که روبروی منی!
که آگه از دل تنگ و بهانهجوی منی!...
خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم
خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم
بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد
ز موجخیز حوادث به ساحلم بِبَرد...
شبی که خواهر تو در نماز نافله بود
تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود
چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت
سهساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت...
امام آینهها طوقِ گُل به گردن داشت
امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت
مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد
ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد
برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش
میان گریهٔ ما کف نمیزدند ای کاش...
کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید
سر تو آینهگردانِ طشت زر گردید
الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا
مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا
اگر چه آیتی از دلبریست گیسویت
چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟
سکوت در رَبَذه از ابیذران هیهات
لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات
خدا کند پس از این آفتاب شرم کند
عطش بنوشد و از روی آب شرم کند
ستارهای پس از این اتفاق سر نزند
«شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
#محمد_جواد_غفورزاده
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
#کوفه
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی
مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی
به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز
دریغ و درد، چه راه بلند و شام سیاهی
به غیر سایۀ سرنیزه ها و خار مغیلان
برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی
اسیر بود امامی که کائنات اسیرش
اسیر بود چنان که به سینه، سلسله آهی
به پاره پارهی معجر، مخدرات مکدر
خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی
به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک
محال بود نروید پی دعاش گیاهی
بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت
شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی
#مسعود_یوسف_پور
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_کوفه
#مصائب_شام
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا
اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ میمانی
در اوج غربت خود جرعهنوش قرب حق بودی
قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی
سجودی که تو را میبرد تا «قَوسَین أو اَدنی»
سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی
تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد
به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی
عجب حَجّی به جا آوردهای با حلق خونینت
کدامین حج به خود دیدهست هفتاد و دو قربانی
تو دین تازهای آورده بودی با خودت گویا
دوباره تازه میشد خاطرات سنگ و پیشانی
#حسین_علاءالدین
#امام_حسین_علیه_السلام
#گودال_قتلگاه
#عاشورا
بین گودال تنش بود که ذبحش کردند
زیرچکمه بدنش بود که ذبحش کردند
ساربان در پی انگشتری ، انگشت برید
گندم ری ثمنش بود که ذبحش کردند
هرکسی آمده چیزی ببرد اما شمر
در پی پیرهنش بود که ذبحش کردند
زنده زنده ز تنش شمر ، سرت کرد جدا
غرق خون کل تنش بود که ذبحش کردند
وای از واعطشا گفتن ، او درگودال
ناله ی دل شکنش بود که ذبحش کردند
بین گودال به لب ذکر مناجاتش بود
نیمه کاره سخنش بود که ذبحش کردند
بر سر سینه ی او شمر به خنجر آمد
قطعه قطعه بدنش بود که ذبحش کردند
مادرت فاطمه آمد ولی با قد خم
اولین سینه زنش بود که ذبحش کردند
روی خاک است غریبانه تن سلطانی
بوریایی کفنش بود که ذبحش کردند
#آرمین_غلامی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_شام
از رنج و محنت، کشتند ما را
با هتک حرمت، کشتند ما را
در ازدحامی، قوم حرامی
از روی فرصت کشتند ما را
در آتش و دود، دروازه ای بود
ساعت به ساعت، کشتند ما را
هرکس که آمد سنگی به ما زد
باری به نوبت کشتند ما را
سر را نبردند قدری جلوتر
نزد رعیّت، کشتند ما را
دُر بود و میریخت از دیدههامان
بهر غنیمت کشتند ما را
شد رستخیزی...آه از کنیزی
ای کوه غیرت! کشتند ما را
■
مداح ناگاه از خیزران گفت
در بین هیئت کشتند ما را
#مسعود_یوسف_پور
#امام_حسین_علیه_السلام
#کوفه
#تنور_خولی
تا که در روضهی ما گشت چراغی روشن
شد مشام همه از عطر اقاقی روشن
هر جگر داغ ببیند بشود فرسوده
جگر ما شده هرروز ز داغی روشن
کاش مارا به حسینیهی تو خاک کنند
قبر ما را برسانند به باغی روشن
آخر این گریه چه خیریست که با یک قطره
ساخته از دل ویرانه اتاقی روشن
محضر پرچم تو خَم شدم و خوب شدم
سر من خورد در این کوچه به طاقی روشن
تاج و تخت همه پادشَهان آخر سوخت
ماند شمع حرم شاهِ عراقی روشن
بر دل سوختگان دیگ غذایت جوشید
پخت نذری تو بر روی اجاقی روشن
**
ای سر رفته به مطبخ! "بغل زینب" هست!
برو از خانهی خولی به رواقی روشن
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مصائب_شام
سوخت مرا آه، خط به خطِ مقاتل
چشم تر آورده ام، دو شاهدِ عادل!
شام اسارت کجا و شمسۀ عصمت
شاه عوالم کجا و بند سلاسل
روضۀ پوشیده را مخواه کنم باز
ناقۀ عریان و منزل از پی منزل
پس چه شد آن دستها که طفل سه ساله
با مدد او نشسته بود به محمل
ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟
لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل!
پای همان نیزهای که رأس حسین است
ذبح کنیدم که خواند آیۀ بسمل
سرزدهاست از تنور خانۀ خولی
«یار من و شمع جمع و شاه قبایل»
ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی
بشکند آن دستهای نامتعادل
آه از آن بازهای که زادۀ نیرنگ
صفحۀ شطرنج را گذاشت مقابل
جام تهی بود کاش ساغرِ جسمم
از چه نمردیم ما ز بزم اراذل
از چه نمردیم ما که پیش ابالفضل
حرف کنیزی زدند، ای دل غافل!
سر زند از شام تیره صبح سپیدی
منتقمِ قوم بسته است حمایل
تا نشده دیرتر بخواه فرج را
پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل
#مسعود_یوسف_پور
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مصائب_کوفه
سفر کردن بدون تو ! گمانم خواب می بینم
من از بس بر تو می گریم جهان را آب می بینم
سفر کردن بدون تو ! برای ما خطر دارد
که این راهِ چهل روزه هزاران درد سر دارد
سفر کردن بدون تو ! عجب فرجام و تقدیری
میان خواب هم دیگر سراغم را نمی گیری
سفر کردن بدون تو ! به رویِ ناقه ی عریان
امان از هسفرهایم دعایم کن برادر جان
سفر کردن بدون تو ! پر از زخم است احساسم
چقدر این روزها در قافله محتاج عباسم
تو رفتی شانه هایت رفت دیگر تکیه گاهی نیست
برای خواهرت جز سوختن جز صبر راهی نیست
شبیه سرو بر پا هستم و نستوه می مانم
میان گردبادِ غم شبیه کوه می مانم
به راهت لحظه لحظه با تمامِ خویش می جنگم
ندارم شِکوه ای آخر، فقط بسیار دلتنگم
نه تو هستی نه عباسم نه قاسم نه علی اکبر
صدایم کن ز روی نی صدایم کن بگو: خواهر!
طلوعت را به نی دیدم تو سِرِّ مَطلَعُ الفَجری
عجب تعبیرِ جانکاهی عجب تفسیرِ پُر زجری
به لبخند تو عادت داشتم، بر نِی تبسم کن
تبسم گر میسر نیست با قرآن تکلم کن
بخوان قرآن و رفع اتهام از آل عصمت کن
به اثبات مسلمان بودنت قرآن تلاوت کن!
به حال کودکانِ تو ندارد هیچ کس رحمی
نه از آب و نه از نان نیست ما را اندکی سهمی
نمی دانم که شمر آخر چه می خواهد در این عرصه
کنارِ ناقه ها با تازیانه می زند پَرسه
یتیمانت ز روی ناقه ها صد بار افتادند
به ضرب نیزه و کعبِ نیِ اشرار افتادند
پس از آنکه به نعلین تو دستان جسارت رفت
لباس و کفشِ پای کودکانت هم به غارت رفت
اسیران پا برهنه آمدند و غم مفصّل شد
کف پای یتیمانت پر از گلهای تاول شد
نشسته نافله خواندم ، برادر گریه ها کردم
ولی آرام و پنهان زیر معجر گریه ها کردم
چنان در راه بر ما ظلم کافی می کند دشمن
تو گویی جنگ خیبر را تلافی می کند دشمن
کجا بودم کجا هستم ببین بازیِ دنیا را
به عرض تسلیت، نیزه تسلّی می دهد ما را
نخواهد رفت از یادم جسارت های خصمانه
نخواهد رفت از یادم جفای اِبنِ مرجانه
در آن مجلس به حسرت هستی ام را خوب می دیدم
گل و گلزخم هایش را به زیر چوب می دیدم
کشیدم زاده ی مرجانه را در بند رسوایی
اگر چه این مصائب را ندیدم غیر زیبایی
هزار و یک مصیبت تا مدینه پیشِ رو دارم
دعایم کن حسین من ، گرفتارم گرفتارم
#مجتبی_شکریان