#اربعین_حسینی
این چهل روز عدو سنگ به ما زد، بد زد
هر که آمد غم من دید، مرا زد، بد زد
شد چهل روز نه، انگار چهل سال گذشت
غمت آتش به دل ارض و سما زد، بد زد
نرود از نظرم صحنهی گودال حسین
هر که دور از بدنت بود، جدا زد، بد زد
پیش چشمان ترم حلقه به دور تو زدند
پیرمردی به تنت آه عصا زد، بد زد
من خودم از روی تل دیدم و فریاد زدم
شمر بر پهلوی تو ضربهی پا زد، بد زد
تا درآورد عدو جسم علی را از خاک
سر او را به سر نیزه که جا زد، بد زد
یک شب از ناقه زمین خورد یتیم تو حسین
زجر آمد چقدر طفل تو را زد، بد زد
نشود قسمت کافر لگد زجر ای کاش
که از آن ضربه عزیز تو صدا زد: بد زد
سر بازار به ناموس تو میخندیدند
خصم دانی که چرا طعنه به ما زد؟ بد زد
دشمنی داشت عدو با علی از بدر و اُحد
که نوامیس تو را در همه جا زد، بد زد
🔸شاعر:
#محمود_اسدی
#حضرت_رقیه_شهادت
آه خورشید ، کنج ویرانه
آمدی نیمهی شب ای بابا
تو نبودی و من زمین خوردم
پیر شد عمه زینب ای بابا
آمدی نیمه شب به دیدارم
دخترت ای پدر گرفتار است
مثل زهرا برای ره رفتن
دست من هم به روی دیوار است
آمدی و مرا ببخش اگر
از رویت، روی خویش میپوشم
عمه جان خواستم نبیند او
که شده پاره لالهی گوشم
بعد عباس،زجر بی سرو پا
سخت در کوچه ها به بندم کرد
بدتر از کوچه گردیام بابا
بی حیا از مویم بلندم کرد
بس که آشفتهای نمیگویم
موی ما را بزن تو شانه پدر
هست معلوم از رگ گردن
ذبح سر بوده ناشیانه پدر
بوی سیب سرت عوض شده است
چهقَدَر بوی دود داری تو
صورتت گود رفته ای بابا
یادگار از یهود داری تو
رقص شادی به پیش ما کردند
ظلمشان را نمیبرم از یاد
نیزه را شامیان تکان دادند
سر تو زیر دست و پا افتاد
چه بلایی سر تو آمده است
چه بگویم ز درد و غربت تو
عمه میزد به صورت و میگفت
جای نعل است روی صورت تو
#محمود_اسدی