#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#مثنوی
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال
حس می کنم افتاده ام از شیب گودال
یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت
یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد
یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد
یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد
طفلی رقیه پابه پایم آب می شد
زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم
من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچه ها رنجید زینب
از هم محلی، کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
رفتم، برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از خنده های ساربان رنجید زینب
آخر سرِ دروازه را هم دید زینب
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست هایی بسته پای طشت رفتم
پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم
با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم
در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر
دارم به قتل صبر می میرم برادر
#وحید_قاسمی
@madahionline_313
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#ولادت
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته
مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم
تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته
بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!
نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئيل مست را از بال و پر انداخته
کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت
تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته
سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته
عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته
این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته
مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير
دولت شمشير را از زور و زر انداخته
تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود!
ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته...
#وحید_قاسمی
🆔 @madahionline_313
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#ولادت
السلام علیک یا ساقی
گوشه چشمی ، خراب آمده ام
اشک هایم دخیل دامن تان
زائر بارگاه میکده ام
دارم اذن دخول می خوانم
های و هوی مرا نگاه نکن
به دلم دست رد نزن امشب
روزگار مرا سیاه نکن
به سبوخانه ی نگاهت من
یازده جام می بدهکارم
چوب خط ِ مرا نگاه نکن
آمدم باز نسیه بردارم
درحجاز خمار چشمانت
باغ انگور عسکری داری
باده ات کهنه کار می خواهد!
عده ای خاص مشتری داری
«بسم رب الشراب» ؛ می نوشم
چه شرابی ! سرت سلامت باد
همه جا را بهشت می بینم
باغت آباد ، خانه ات آباد
قدحت تا مرا مسلمان کرد
أَشهدُ أَنَ باده... را خواندم
با لبی تر نماز عیشم را
سوی ایوان سامرا خواندم
در طواف پیاله ات دیدم
از سماعم ، سما به رقص آمد
قطره ای از مِی ات زمین افتاد
نجف و کربلا به رقص آمد
در سماعی چنین تماشایی
با دفش ؛ قم دوان دوان آمد
آخرین باده را کنار گذار
با نی و تار جمکران آمد
#وحید_قاسمی
🆔 @madahionline_313