2.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تجربه_نگاری 👇👇👇
حال یک جامانده را جامانده میداند فقط🥺
#تجربه_نگاری
تجربه اعضای گروه مادر ایرانی درباره از شیر گرفتن فرزندانشون👌
#تجربه_نگاری
من تجربه سه تا پسر رو دارم که از شیر گرفتم. الحمدلله برای من و پسرها راحت گذشت
پسر اولم ۲۱ ماه شیر دادم، بعد به روش توسل که توی کتاب ریحانه بهشتی گفته شده از شیر گرفتمش، یعنی انار شیرین و سوره یس و توسل به حضرت رباب توی امامزاده شهرمون و...
خیلی راحت گرفته شد، شب اول طبق عادت بی قراری کرد زمان خواب، ولی دیگه سمتش هم نیومد.
پسرهای دومم دوقلو بودن تا ۱۹ ماهگی شیر خوردن، باز هم از همین روش استفاده کردم. یکیشون که بعد از برگشت از امامزاده اصلا و ابدا دیگه سراغ شیر نگرفت.
اون یکی هم تا یک هفته بعدش زمان خواب شب، سراغ میگرفت که اولاش سعی میکردم با راه بردن روی دوشم و چیزای دیگه بخوابونمش، یک شبهایی هم اجازه میدادم شیر بخوره که بی قراری نکنه. تا اینکه با شیر خرما و مغزیجات سیرش میکردم دیگه بعد از یک هفته از سرش افتاد کامل.
خداروشکر این روش تا الان برام جواب داده.
#شیردهی_موفق
#شیر_مادر
#شیردهی
#شیردهی_نوزاد
╔═•. 🤱 .•╗
@Madar_irani
╚═ •. 🇮🇷 .•╝
کانال مـادر ایرانـــ🇮🇷ی
من یه مادرچهل ساله ام و یه دختر خوشگل ده ساله دارم.همه مشکلاتی که تو کانال و گروه بهشون اشاره شد رو داشتم.تا اینکه درس میخونی ادامه ازدواج دیگه چیه!تا سی سالگی ازدواجم رو به تاخیر انداختم.تا مستقل بشم و ارشدم رو بگیرم.تو خانواده ما یه رقابت روی مدرک بود که منم تو چرخه اش بودم.
تو سی سالگی با همسرم آشنا شدم و ازدواج سنتی داشتیم.
این تازه اول چالش های ما بود.
درست چند هفته بعد از عقدمون همسرم بیکار شد ولی بهم چیزی نگفت خیلی کوتاه دوره ی نامزدی داشتیم و هیچکس از بیکاری همسرم خبر نداشت .بعد جشن عروسی بهم گفت که مشکلی نیست و بیمه بیکاری هست و پس انداز داره و دنبال کار هم میگرده که قبول کردم .دو ماه بعد من باردار شدم وقتی خبر بارداری رو به خانواده ی شوهرم دادم جاری بزرگم که مدیر همه کاره خانواده ایشون هستن فرمودن که آدم بی پول عقل هم نداره بچه به چه دردت میخوره برو سقط کن.
خیلی بهم برخورد چطور تو روی من نگاه کرد و گفت برو سقط کن ؟؟؟؟
با گریه اومدم خونه مادرم و ماجرا رو بهش گفتم .مادرم از من حمایت کرد و گفت خدا همونجوری که تو منطقه جنگی زیر بمباران دشمن روزی من و شما بچه ها رو رسوند و ما رو حفظ کرد همون خدا روزی این بچه رو میرسونه حرکت غلطی نکنی که به بچه آسیب بزنه، من کنارت هستم نترس خدا هست همین بسه،محتاج نامرد نیستی که روزیت دست خداست.
دلم گرم شد .
دخترم رو ۲۵ بهمن ۹۴ بدنیا آوردم اصلا باورم نمیشد این فرشته کوچولو با اون انگشتهای ظریفش مال منه؟
یه چیز جالب! روزی که دخترم به دنیا اومد من مستاجر بودم و همسرم شغل ثابتی نداشت.اما تو تولد یکسالگی دخترم قرارداد خرید خونه مون رو امضا کرده بودیم و موقعیت شغلی همسرم و بیمه درست شده بود.خیلی دلم میخواست به اون کسایی که که نیش میزدن برو سقط کن !هنوز سقط نکردی؟عقل نداری !
بگم بفرمایید ببینید اینها از برکت و روزی دخترمه .
#ارسالی_اعضا
#مخاطب
#تجربه_نگاری
#سقط
البته دخترم یه خلق داشت این بود که خیلی بی قراری میکرد و زیاد گریه میکرد الانم که ده سالش شده باز با خوابیدن و استراحت کردن مشکل داره😅تا سه سالگی جوری گریه میکرد و جیغ میکشید که نگو هیچ دلیل جسمی نداشت ها !بارها بردیمش دکتر اطفال و آزمایش های زیادی دادیم الحمدلله که بیماری نداشت.ولی برای هر چیزی گریه و جیغ داشت اوضاع جوری بود که من و همسرم کلا قید بچه دوم رو زدیم.
اما بعد از فوت مادرشوهرم ما تو مراسم ختم دیدیم که برادرهای شوهرم چقدر از هم حمایت میکردن .
ما تصمیم گرفتیم با وجود اون تجربه بیخوابی ها ،کناره گیری از جمع های دوستان و اقوام، نگرانی ها فرزند دوم رو داشته باشیم.رفتم پیش دکتر زنان و ایشون هم داروهایی دادن که اقدام کنیم و تحت نظر باشم.چندماه طول نکشید که ویار من شروع شد و تست بتا مثبت شد .خانم دکتر گفتن تا دوماهی سونوگرافی ضرورتی نداره مکمل دادن بهم .
مادر بزرگم تو اون روزها سکته کرده بودن و زمینگیر بودن و فراموشی هم گرفته بودن مادرم ازش پرستاری میکرد و تو خونه خودش نگهداریش میکرد همه کنار کشیده بودن منم میرفتم به مادرم کمک میکردم یک روز بردیمش حمام و تو حمام مادر بزرگم شروع کرد به دست و پا زدن و ما رو نمیشناخت و فریاد میکشید اونقدر به من فشار آورد که نگو از نظر جسمی من ضعیف نیستم جودوکار بودم ولی به سختی از حمام بیرون کشیدمشون و خشک کردم و مادرم لباس هاشون رو پوشوند .
من کمرم درد گرفت و دل درد گرفتم اعصابی شدم زنگ زدم به خاله ام که تو رو خدا شما هم بیاین کمک ما کنید من الان دیگه بدنم نمیکشه داشت من رو تو حموم خفه میکرد من رو نمیشناسه آخه طفلکی .
خلاصه خاله اومد کمک مادرم من بدو اومدم خونه تا شام بپزم وسط خیابون شروع شد خونریزی من خدا نصیب کافر نکنه نمیدونست م چیکار کنم.گفت شاید لکه بینی هست ولی بیشتر و بیشتر شد .ما دخترم رو گذاشتیم پیش مادرم و رفتیم بیمارستان سونوگرافی و آزمایش ها نشون داد که جنین من از دست رفته.
با گریه برگشتم خونه مادرم فکر کردم میتونم اونجا استراحت کنم ولی خاله ام دخترم رو داد دستم و گفت تو از بیمارستان اومدی و معلوم نیست کرونا داری یا نه ما اینجا یه مریض داریم برو خونه خودت.دو هفته بعد اگه علائم نداشتی بیا.
خیلی بی پناه شدم هم درد و غصه سقط جنین هم اینکه کسی پیشم نموند تا ازم حمایت کنه.
خیلی سختم بود.
رفتم پیگیر دلیل سقط شدم دکتر گفتن بقایای جنین تو رحم هست .باید کورتاژ بشه. بعد کورتاژ میوم به وجود اومد
ماه ها خونریزی شدید و طولانی و درد های شدید داشتم .پزشکم معرفی نامه دادن به فوق تخصص برای عمل جراحی .که بخاطر کرونا و ترس از بیمارستان هی به تاخیر انداختم.آخرش دیگه نمیشد تحمل کرد مجبور به عمل شدم.دکتر گفتن چند ماه بعد میتونم دوباره اقدام کنم به بارداری.
#مخاطب
#تجربه_نگاری
#سقط
کانال مـادر ایرانـــ🇮🇷ی
البته دخترم یه خلق داشت این بود که خیلی بی قراری میکرد و زیاد گریه میکرد الانم که ده سالش شده باز ب
خدا این لحظات سخت رو نصیب هیچ مادری نکنه.
سقط غیرعمدی جنین به مراتب برای یه مادر سخت تر و غیر باورتر از سقط عمدی(بهتره بگم قتل عمدی) هست.
گاهی روزا که پیام هاتون رو میخونم میگم خدایا هیچ مادری رو با اولادش امتحان نکن.
منم تجربه سقط خودبه خودی داشتم درک میکنم شرایط مادرا رو.
ولی برای هر لحظه و هر تقدیری که خدا رقم میزنه باید شکر کرد.
به حکمت خدا دل بسپریم که صلاح ما رو خودش بهتر میدونه👌
#مخاطب
#تجربه_نگاری
#سقط
شش ماه بعد دوباره تحت نظر متخصص بودم و اقدام کردیم که باز باردار شدم ایندفعه دوقلو بودن وقتی جواب بتا رو گرفتم اونقدر ذوق داشتم که نگو انگار دنیا رو بهم دادن رفتم براشون لباس و پستونک و شیشه شیر خریدم همون روزی که فهمیدم دوقلو هست .ولی باز این شادی من زود تموم شد نصف شب دردم شروع شد رفتم بیمارستان زنان تو شهرمون که گفتن تموم شده.پسرهای من سقط شده بودن.اونقدر درد داشتم و عذاب میکشیدم شب و روز گریه میکردم باورم نمیشد آخه ایندفعه چی شده بود؟آزمایش دادم گفتن مشکل از بسته نشدن رحم بود منم که استراحت نداشتم واسه همین سقط شدن.
نمیدونم چه جور بگم انگار دوباره بابام رو از دست دادم اونقدر برام سنگین بود این غم .فقط یه تفاوت داشت بابام یه سنگ قبر داشت که برم کنارش آروم بشم ولی پسرام هیچی.
الان که دارم مینویسم نمیتونم جلوی اشکهام رو بگیرم
#مخاطب
#تجربه_نگاری
#سقط
۸ ماه بعد باز اقدام کردیم ولی ایندفعه دیگه استراحت مطلق داده بودن بهم که دوباره خدا بهم لطف کرد و باردار شدم ولی از ترس اینه بگن باز اینم سقط،میشه دیگه .چیزی به کسی نگفتم .بهم زخم زبون میزدن که تو حتی عرضه ی نگهداشتن جنین توی رحم خودت رو نداری.انگاری من خودم سقطشون کردم مگه دست من بود؟
اینبار همه آزمایش ها خوب بود سونو هم خوب بود رشدش خوب بود قلبش ضربان داشت ولی من ویار شدید داشتم ۲۰ کیلو وزن کم شد.دکتر مکمل دادن و گفتن دوازه هفتگی برم برای تعیین جنسیت و بهم وقت دادن درست تو همون روز دردها شروع شد و باز من جنین ام رو از دست دادم.خدایی داشتم سکته میکردم درست تو روزی که رفتم برای تعیین جنسیت تو اتاق انتظار مطب بچه ام قلبش ایستاد و از دست دادمش.دکتر حالم رو دید اونم نشست با من همدردی کرد.آیندفعه آزمایش ها نشون داد ضعف نطفه بوده.
#مخاطب
#تجربه_نگاری
#سقط
الان باز باردارم تازه تست بتا مثبت شده.ایندفعه هم من و هم شوهرم تحت نظر پزشک بودیم.ولی اونقدر استرس و ترس دارم که هر لحظه منتظرم یه اتفاق بدی بیافته.نگرانم هردفعه که یه درد کوچیک یا یه کشیدگی میگیرم میترسم نکنه باز اون بلا سرم بیاد.ولی ایندفعه از امام رضا گرفتمش میدونم آقا هدیه ای که داده پس نمیگیره.
برام دعا کنید .ایندفعه بچه ام سالم بدنیا بیاد.
من دیگه تحمل ندارم .دیگه نمیتونم بچه ام رو از دست بدم.
#مخاطب
#تجربه_نگاری
#سقط