eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
113 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
امـام سـجاد (علیه السلام): برای عباس نزد پروردگار مقام و منزلتی است که روز قیامت همهٔ شهدا به آن مقام و منزلت غــبطه می‌خورند. إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (بحارالانـوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴) قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق در روز حشر رتبهٔ او آرزو کنند عباس نامدار که خوبان روزگار از خاک کوی او طلب آبرو کنند بی دست ماند و داد خدا دست خود به او آنان که منکرند بگو روبه‌رو کنند گر دست او نه دست خدایی است پس چرا باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند ای اهل حرم! میر و علمدار خوش آمد...✨ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
📗رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام) 👨‍👩‍👧‍👦حق فرزند بر والدین: حق فرزند این است که بدانى او پاره‌اى از وجود توست و در دنیا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربیت نیکو و راهنمایى او به خدا و کمک به او در پیروى از خود، و ایجاد روح فرمان‌بردارى در او مسئولى و در این باره پاداش نیک یا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار کن که در دنیا آثار نیک داشته و زیب و زینت تو باشد، و بر اثر حُسن انجام وظیفه نسبت به او، در پیشگاه خدا معذور باشى. ولا قوة الاّ باللّه. و أَمَّا حَقُّ وَلَدِكَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْكَ وَ مُضَافٌ إِلَيْكَ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا بِخَيْرِهِ وَ شَرِّهِ وَ أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى رَبِّهِ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَى طَاعَتِهِ فِيكَ وَ فِي نَفْسِهِ فَمُثَابٌ عَلَى ذَلِكَ وَ مُعَاقَبٌ فَاعْمَلْ فِي أَمْرِهِ عَمَلَ الْمُتَزَيِّنِ بِحُسْنِ أَثَرِهِ عَلَيْهِ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا الْمُعَذِّرِ إِلَى رَبِّهِ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ بِحُسْنِ الْقِيَامِ عَلَيْهِ وَ الْأَخْذِ لَهُ مِنْهُ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ☘☘☘☘☘☘☘☘ خدا امشب ولی‌اش را، ولی داد جمالی منجلی، نوری جلی داد حسین بن علی، چشم تو روشن که امشب بر تو ذات حق، علی داد 💐 میلاد امام المؤمنین، سیّد الساجدین (علیه السلام) شاد باد. 💐 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۳ دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ و ۷ساله ) بعد از ده ماهگی پسرم، دوباره به دانشگاه برگشتم. راستش روزهای سختی بود... برای منی که همیشه با عشق و حال درس می‌خواندم، و اصلاً خودم را در چهارچوب‌های سخت نمی‌گذاشتم، فضای صلب هیئت علمی شدن، آن هم با سه تا بچه خیلی پرمشقت بود.🤕 فضای کاری منظم و سنگین، با بچه‌داری که نیاز به انعطاف زیاد دارد، مرا به شدت آشفته و سردرگم کرده بود!😟 همیشه خسته بودم و کمبود خواب داشتم. از همه بدتر اینکه فکر می‌کردم که چون دارم سومین تجربه مادری‌ام را طی می‌کنم، باید خودم بتوانم به تنهایی از پس کارها بربیایم! و زشت است اگر از دیگران کمک بخواهم!!🤯 به خاطر این تصور، فقط وقتی مجبور به حضور در دانشگاه بودم، از پرستار کمک می‌گرفتم. آن روزها همهٔ تلاشم فقط این بود که بتوانم بچه‌داری و تدریس دانشگاه را پیش ببرم! ساعت ۴ صبح بیدار می‌شدم تا کارهای بچه‌ها را رتق و فتق کنم و ساعت ۸ بتوانم سر کلاس حاضر باشم!😐 به اندازهٔ یک مادر خانه‌دار کار کرده بودم که باید در هیئت یک مادر شاغل به دانشگاه می‌رفتم! خودم را فراموش کرده بودم.🙍🏻‍♀️ اساساً وقتی برای بازیابی جسمی و روحی خودم باقی نمی‌ماند! اصلاً فراموش می‌کردم که این زمان را باید برای خودم ایجاد کنم!!😬 همسرم اهل کمک بودند. ولی مشغله‌های خودشان زیاد بود، و من هم درخواست کمک نمی‌کردم... یک بار همایشی در دانشگاه برگزار شد که مخاطبش بانوان شاغل در دانشگاه بودند. من تنها استادی بودم که شرکت کردم.😁 اینجا بود که تازه به خودم آمدم!! فهمیدم اگر می‌خواهم مادر خوبی باشم، اول باید حال خودم خوب باشد. باید جسم و روحم را دریابم. اصلاً بچه‌ها هم مادر سالم و سرحال می‌خواهند!😏 نه مادری که در فرم مشخصات مدرسه با افتخار بنویسند شغل مادر: استاد دانشگاه! ولی ظاهر و باطنش آشفته است و پریشان! بعد از فرزند سومم به این فکر افتادم که باید به خودم هم برسم! یک مادر اگر بعد از زایمان‌هایش به خودش نرسد، حتماً بعد از چند زایمان، بالاخره کم می‌آورد. مخصوصاً اگر زایمان‌هایش سزارین باشند! به پیشنهاد یک دوست به دکتر مراجعه کردم و تغییراتی در رژیم غذایی ایجاد کردم.👌🏻 دکتر به من گفتند یکی دو هفته، هر روز صبح باید حلیم بخورم. ظهرها، یک روز کباب، یک روز آبگوشت، و یک روز متفرقه. در وعده شام هم باید یک عالمه مغزیجات بخورم!! یعنی یک تغذیه خیلی گران! اما خدا را شکر، حال من را خیلی خوب کرد. بعد از این‌ها بود که فهمیدم بخش بزرگی از خستگی و فشاری که از کار دانشگاه تحمل می‌کردم، به خاطر شرایط بد جسمی‌ام بود. بدن من مرکب من است! اگر می‌خواهم کاری کنم که تا پایان عمر از عملکردم رضایت داشته باشم، باید هوای این مرکب را داشته باشم.😊 همینطور، تصمیم گرفتم قهرمان‌بازی هم درنیاورم و از دیگران هم در انجام بعضی کارها کمک بگیرم. برای همین (به جز زمان دانشگاه رفتن)، زمان‌هایی که در خانه بودم هم، از یک پرستار یا کارگر، برای انجام کارهای خانه کمک گرفتم. بعد از آن، همیشه به مادرهای جوان‌تر از خودم توصیه کردم که کاری که می‌توانی به دیگران واگذار کنی، حتماً این کار را بکن.😌 حتی اگر وقت اضافه داری، آن زمان را در کنار بچه‌هایت باش،🥰 یا کمی بخواب و به این مرکب تنت قدری استراحت بده. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵، ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله) از همان ابتدای ازدواج، با همسرم دربارهٔ زیاد بودن تعداد بچه‌ها صحبت می‌کردیم.😁 من می‌گفتم ۶ تا🙋🏻‍♀️ و همسرم ۸تا🙆🏻‍♂️ شوخی یا جدی می‌خواستیم دور و برمان شلوغ باشد.😄 ولی راستش اگر به خواست خودم بود، شاید بچه‌دار شدن را طوری برنامه‌ریزی می‌کردم که تداخل کمتری با شرایط تحصیلی و کاری‌ام داشته باشد.🧐 ولی... آنچه دلت خواست، نه آن می‌شود آنچه خدا خواست، همان می‌شود. گاهی که تصمیم می‌گرفتم جدی و با سرعت کاری را پیش ببرم، سرعت‌گیر بارداری و بچه‌داری سر راهم قرار می‌گرفت. امتحان بود یا خیر و نعمت، هر چه بود لطف خدا بود و من پذیرای تقدیر خدا، و راضی و شاکر💕😌 هر چه بود خدای مهربانم، صلاح و خیر آینده‌ام را بهتر از من می‌دانست‌...❤️ پسرم را از شیر گرفته بودم و برای دو ماه تعطیلات تابستانی دانشگاه، برنامه پژوهشی در دست داشتم تا کمی عقب ماندگی‌های علمی‌ام را جبران کنم.👩🏻‍💻 برای خودم چندین طرح و برنامه ریخته بودم و حسابی سرم را شلوغ کرده بودم.✍🏻 اما عرفت الله بفسخ العزائم... دو ماه تابستان را در بستر بارداری بودم...! مهرماه سر کلاس رفتم ولی ترم بعد به خاطر تولد پسر دومم دوباره مرخصی گرفتم. همان خدایی که آن فسخ‌العزائم کرد، خودش هم از راه دیگر، کارها را جفت و جور کرد. ۳ ۴ ماه بیشتر طول نکشید که دوباره کارهای پژوهشی‌ام را از سر گرفتم. پرستار در انجام کار بچه‌ها کمک حالم بود؛ و همسرم هم بیش از پیش همراهی می‌کردند... دختر بزرگم هم حالا یک نیروی پای کار توانمند شده بود.🤩 آشپزی می‌کرد و از پس کارهای خواهر و برادرهای کوچکش برمی‌آمد. چقدر به او افتخار می‌کردم.🥰 از بچه‌ها مراقبت می‌کرد تا بعد از ظهرها کمی بخوابم! چیزی که سال‌های قبل، برایم مثل یک آرزو بود😁 با فرزند چهارم تا حدی به ثبات رسیدیم.😌 کار تدریسم را ادامه دادم... از طرف دانشگاه متعهد شده بودم که صد ساعت در ماه، ساعت کاری داشته باشم.👌🏻 هر روز صبح تا ظهر، پرستار می‌آمد و من دانشگاه می‌رفتم. و بعدازظهرها برمی‌گشتم و در خانه و پیش بچه‌ها بودم.🥰 بیشتر از این صد ساعت، در دانشگاه نمی‌ماندم و اگر کاری باقی می‌ماند، در خانه انجام می‌دادم.✍🏻👩🏻‍💻 هر چند همچنان مترصد فرصت و فراغتی برای پژوهش‌های جدی‌تر بودم... اول همسرم، و بعد بچه‌هایم برایم اولویت داشتند. همسرم بالاترین اولویتم بود، چون حال خوب ارتباط با همسرم مهم‌ترین دغدغهٔ زندگی‌ام بود.❤️ کارهای تدریس و دانشگاه را در اولویت بعدی قرار داده بودم. همیشه تلاشم را می‌کردم به طور شایسته آن‌ها را انجام دهم. ولی مدام این پس زمینه را داشتم که هر جا این دو با هم جمع نشد، آنچه کنار می‌گذارم درس و شغلم است، نه خانواده و فرزندان. هر چند همیشه بالاخره بعد از تلاطم‌های موقت به آرامش رسیدم و پیش رفتم.😌 با آمدن هریک از بچه‌ها، در تلاطم رنج‌های طبیعی مادر بودن غوطه می‌خوردم و دوباره آرام می‌گرفتم.⛵ شاید بتوانم بگویم مهم‌ترین تلاش زندگی من در طول این سال‌ها همین بوده و هست! جمع مادری و تحصیل!🧐 چالشی که من را حسابی آب‌دیده و توانمند کرده است.💆🏻‍♀️ هیچ وقت نمی‌گویم مادری با سایر فعالیت‌ها در تزاحم نیست! مادری حتی با همسری هم تزاحم دارد!! ولی من در دل این تزاحم‌ها رشد کرده ام. با هر بچه انگار خودم هم دوباره بزرگ شدم، اشتباهاتم را فهمیدم و جبران کردم. این رشد، فقط برای من مادر نبود!! همهٔ ما به برکت حضور بچه‌ها رشد کردیم. مثل دخترم، که توانمند‌تر از هم‌سن و سال‌هایش شده بود.💪🏻😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله ) در تکاپوی از شیر گرفتن چهارمی بودم. خوشحال بودم که پسرم کمی از آب و گل درآمده و می‌توانم با قدرت کارهای پژوهشی‌ام را پیش بگیرم. اما باز نوبت شگفتانهٔ خدا بود! دوست نداشتم ناشکری کنم، ولی یاد بازی مار و پلهٔ بچگی‌هایم افتادم.🙁 هربار به خیال خودم چند پله بالا رفته بودم، نیش می‌خوردم و دوباره از اول... چندین سال بود که مشغول به کار بودم، ولی کار پژوهشی قابل توجهی نداشتم. پژوهش آن هم در رشته‌ای مثل ریاضی نیاز به تمرکز زیادی دارد. هر بار که با بارداری و شیردهی مدتی از فضای علمی دور می‌شدم، برگشتم به حال و هوای ریاضی، زمان می‌برد... نگرانی‌ها و حال ناخوش بارداری را پشت سر گذاشتم و دخترم، که پنجمین فرزندمان بود به‌دنیا آمد. روز بعد از زایمان دیدم خیلی احساس ضعف می‌کنم. نمی‌دانم به خاطر سنم بود، یا زایمان‌های متعدد... تصمیم گرفتم دوباره از همان رژیم آبگوشت و کبابی دکتر استفاده کنم و به لطف خدا، سر ۱۰ روز کاملاً سرپا و سرحال شدم.😃 تازه بعد از آن، شروع کردم به لذت بردن از نوزاد‌ داری‌ام‌.😍 حضور نوزاد در خانه را خیلی دوست داشتم. حال و هوای خیلی خوبی پیدا می‌کردم😊😃 روزها پیش می‌رفت... همیشه سخت‌ترین قسمت کار، جایی است که وارد دنیای جدیدی می‌شوی و هنوز نتوانستی خودت را با شرایط تازه، تطبیق بدهی. انقدر بالا و پایین می‌شوی تا بالاخره به ثبات برسی. دوباره بعد از تلاطم‌های موقت، به ثبات و آرامش رسیدم. رشد کردن و قوی بودن، همیشه برای من محبوب بود. از همان نوجوانی می‌خواستم هم از نظر تحصیلات، و هم از نظر معنوی رشد کنم و قوی باشم.👌🏻 ولی حالا که مادر پنج فرزند شده بودم، با تمام وجودم رشد و قوت را در خودم حس می‌کردم. رشدی که در طبیعت مسیر مادری وجود داشت، بی‌نظیر بود.💪🏻 دخترم ۱.۵ ساله بود که کرونا آمد.😷 اوایل همگی در قرنطینهٔ کامل به سر می‌بردیم. برای تهیهٔ آذوقه خیلی ضروری از سنگرهایمان خارج می‌شدیم و دوباره سریع برمی‌گشتیم.🤺 مدارس و دانشگاه‌ها هم به امید رفع دو سه هفته‌ای کرونا تعطیل شدند. راستی چقدر خوش خیال بودیم که دو سه هفته‌ای رفع شود...😁😁 خدا را شکر که این بلا را از سرمان کم کرد. به خاطر کرونا، مدتی بود که دیگر پرستار نداشتیم. ولی بچه‌های بزرگم خانه بودند و می‌توانستم بخش زیادی از کار را به آن‌ها بسپارم. حتی غذا را به کمک هم درست می‌کردیم. بیشتر کارهای مراقبت از بچه‌های کوچکتر را هم، خواهر و برادر‌های بزرگ‌ترشان انجام می‌دادند. این وسط دختر کوچولوی دو ساله‌ام را هم از شیر گرفتم. مهرماه شد و دردسرها شروع شد.😩 درس‌ها آفلاین شدند. کلاس آفلاین چیزی حدود ۴ برابر کلاس حضوری زمان می‌برد.😱 این درحالی بود که خودم را نیمه وقت کرده بودم تا کمی به کارهای پژوهشی‌ام برسم؛ اما عملاً، آن ترم خیلی بیشتر از کار تمام وقت مجبور بودم برای درست کردن ویدیوها و مدیریت کردن کلاس‌ها زمان بگذارم!!😨 بعدتر، کلاس‌ها آنلاین شدند و کار من هم تا حدی راحت‌تر شد. مسئلهٔ دیگر بچه‌ها بودند که مدرسه‌شان تعطیل شده بود و باید در خانه درس می‌خواندند! دخترها که الحمدالله از ابتدا در درس خواندن مستقل بار آمده بودند و نیازی به سرکشی من نداشتند. مسئله، پسرم بود که تازه می‌خواست به کلاس اول برود! بچه‌ای که هیچ همکلاسی و انگیزه‌ای ندارد و باید مجبورش کنی چیزی یاد بگیرد. واقعاً کار وحشتناکی بود. روزی ۳ - ۴ ساعت باید برای پسرم معلمی می‌کردم!! 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
💛💫فروشگاه دوست دار جمعیت💛💫 🥳‼️اینجا محل اجتماع ۲۰۰۰خانواده پرجمعیت شاد ایرانیه 👨‍👩‍👧‍👧🛍فروشگاهی که در کنار تامین پوشاک باکیفیت برای فرزندان دلبند شما رسالت حمایت فرهنگی و اقتصادی از پرجمعیتها رو داره! 🦋✨دغدغه ما داشتن نسلی جوان ،پویا و امام زمانیه 🔺️ به جمع ما اضافه بشید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1793654880C22e52642bb 🔴بسته ی فرهنگی بابای مهربون و کلی شگفتانه های دیگر آماده عرضه در فروشگاه ماست.
اینجا یک فروشگاه معمولی نیست😍😍😍😍 بیش از ۲۰۰۰تا مامان جوان پرفرزند اینجا هستند تمام تلاش ما جوان ماندن ایران عزیزه🌸🌸🌸 تمام سود کانالمون صرف حمایت از مادران باردار نیازمنده. تازه هر ماه به مامان نوزادهای تازه متولد شده هدیه ارزشمند چشم روشنی اهدا میکنیم.😍🐣 https://eitaa.com/joinchat/1793654880C22e52642bb
سلام 👆🏻این پست رو همین الان برید و یه بار دیگه بخونید.
خوندید؟ کیا کتاب رو خوندن؟ حالا یه خبر خوب داریم براتون🤩
👈🏻 قراره با نویسندهٔ کتاب جذاب «مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم» گفتگو کنیم.😍 نشستن پای صحبت‌های خالق شخصیت مستوره حتماً برای همهٔ مادرها، خیلی لذت بخش خواهد بود. می‌خوایم ازشون بپرسیم چه اندیشه‌ای پشت صحنه آفرینی امیریل و مستوره جوشش داشته؟ دوست داریم ببینیم چقدر از تجربه‌های شخصیت کتاب، تجربهٔ زیستهٔ بانوی نویسنده بوده؟ ⏰ چهارشنبه ساعت ۱۶:۴۵ تا ۱۸ همراه هستیم با «سرکار خانم معصومه امیرزاده» عزیز، با گفتگو درباره کتابی که دوستش داشتیم و داریم.🥰
ساعت هاتونو کوک کنید! دمنوش‌ها رو دم بذارید و قدم رنجه بفرمایید به محفل مجازی ما💐 🔗 برای دریافت لینک ورود اینجا ثبت نام کنید:👇🏻 https://b2n.ir/t51077
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله) وقتی تازه دختر اولم به دنیا آمده بود، غصه می‌خوردم که این کِی هجده ساله‌ش می‌شود برود دماغش را عمل کند!!😅 نوزاد که بود، دماغش بزرگ بود! ولی بعد، خوشگل‌تر و متناسب‌تر شد. حالا بچهٔ دومم دماغش خیلی گنده‌تر بود!!😂 ولی من اصلاً به این موضوع فکر نمی‌کردم.😁 کاملاً تعدیل شده بود و می‌دانستم هر چقدر هم دماغش زشت باشد، بعداً عادی می‌شود. با دیدن تفاوت بچه‌ها، دیدم به مسائل خیلی منطقی‌تر و واقع‌بینانه‌تر شد. بچه‌ها با هم تفاوت دارند. هر بچه‌ای ممکن است در یک چیزی قوی و بااستعداد باشد، و در یک چیز دیگر ضعیف به نظر بیاید! مثلاً یکی از دخترهایم، ذهن خیلی فلسفی دارد و خیلی به مسائل عمیق فکر می‌کند!🤔 وقتی یک سوال ازش می‌پرسی، جوابش خیلی دقیق است. حتی آدم گاهی احساس کوچکی در برابرش می‌کند!!😧 ولی یک دختر دیگر دارم، ذهن ریاضی‌اش خوب است و خیلی سریع راه‌حل‌های خوب به ذهنش می‌رسد.💡 ولی ذهن فلسفی و عمیق را ندارد و گاهی در بحث‌ها مغلطه می‌کند و حرف‌های بی‌ربط می‌زند! به مرور یاد گرفتم به جای غصه خوردن، تفاوت بچه‌ها را بپذیرم. گاهی هم تفاوت‌ها به خاطر جایگاه سنی‌شان هست و با بزرگتر شدن، تغییر می‌کنند. مثلاً یکی از بچه‌هایم حافظه‌اش چندان قوی نبود. من به مدت دوسال، هر صبح سوره کوثر را برایش می‌خواندم و حفظ نمی‌شد.😨 خیلی غصه می‌خوردم که چرا حافظه‌اش ضعیف است...😢 ولی خدا را شکر، بزرگتر که شد، دیدم خیلی حافظهٔ خوبی دارد و از پس حفظ کردن قرآن خوب برمی‌آید.😏 در عوض یک بچهٔ دیگرم، حافظهٔ خیلی خیلی خوبی داشت. دو بار قرآن را می‌خواندم، سریع حفظ می‌شد.😍🤩 همینطور شعرها را.😃 جالب است او که بزرگتر شد، به نظرم حافظه‌اش کمتر شد و دیگر به اندازهٔ بچگی‌اش نیست! یا مثلاً دختر اولم، مدتی برایش غصه می‌خوردم که چرا وقتی سوار سرسره می‌شود، اگر کسی پایین سرسره، پایش را روی آن بگذارد، می‌ترسد دیگر پایین بیاید...😢 درحالی‌که فهمیدم علتش احتیاط اوست، نه ترسش. و چه بسا کارهای خیلی سخت‌تری را با جسارت انجام می‌دهد. روند رشد بچه‌ها خیلی باهم متفاوت است. یکی از دخترها، دو سال بعد کلاس اولش، یکی از همکلاسی‌هایش را دیدیم، من گفتم إ...، این هم‌کلاسیت بود. ولی خودش یادش نبود!😯 علتش هم این بود که در عالم خودش بود و به اطرافش توجه نداشت.🙃 ولی بعد دو سه سال از لاک خودش بیرون آمد و به اطرافیانش توجه پیدا کرد. ممکن است یک بچه‌ای دیگر، روابط اجتماعی ‌اش خیلی بالاتر باشد و حتی دوست خواهرش را هم ببیند، برود سلام علیک کند.🙋🏻‍♀️ گاهی تفاوت‌ها، به خاطر شرایط محیط هم می‌تواند باشد. مثلاً بچهٔ دوم من، نسبت به اولی، عرضه و جسارت بیشتری از خودش نشان می‌دهد.😁 چون همیشه خودش را در رقابت با بچهٔ اول می‌دیده و همیشه ناتوان‌تر بوده، با تمام وجود تلاش می‌کرد و دلش را به دریا می‌زد و جسارت بیشتری به خرج می‌داد. در دعوا و کتک‌کاری‌ها هم معمولاً بچهٔ دوم، با همهٔ توانش می‌زند.😂 اغلب مامان‌ها، این تفاوت‌ها را دیده‌اند. یعنی بچه‌هایی که یا به خاطر جایگاه سنی‌شان تفاوت دارند، و یا ذاتاً مدل توانمندی‌هایشان فرق دارد. گاهی یک مامانی خودش در یک زمینه‌ای مثلاً نقاشی، خیلی قوی است، و وقتی می‌بیند بچه‌اش مثل خودش قوی نیست سرخورده می‌شود.🥺 ولی در واقع آدم‌ها با هم تفاوت دارند. باید تفاوت‌ها را پذیرفت. شاید آن بچه، بزرگتر که شد نقاش ماهری شد. شاید هم نشد! ولی فیزیک‌دان خوبی بود!! 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان. متاسفانه به خاطر عدم دسترسی خانوم امیرزاده، جلسه در زمان دیگری که اطلاع داده میشه برگزار می‌شه. ممنون برای همراهی شما 🧡
(مامان ۳ دختر ۱۷ساله، ۱۵ساله و ۴ساله، و ۲ پسر ۱۰ساله و ۷ساله ) این روزها ما یک خانوادهٔ ۷ نفره هستیم و در کنار هم زندگی می‌کنیم.🥰😍 نماز صبح که بیدار می‌شوم، دیگر سعی می‌کنم نخوابم. بیداری بین‌الطلوعین‌ها و اذکار مربوط به آن، در آرامش و تنظیم وقت و افزایش کارایی‌ام، خیلی تاثیر دارد. صبح‌ها پرستار می آید و من تا ظهر در دانشگاه حضور دارم. و بعد از آن برمی‌گردم و در کنار خانواده و بچه‌ها هستم. بچه‌ها که از مدرسه برمی‌گردند، حداقل دوتایشان اندازهٔ یک ساعتی حرف برای گفتن دارند. پسر بزرگم هر روز گزارش لحظه به لحظهٔ فوتبالی را که بازی کرده به من می‌دهد.😄 و دخترم، شروع می‌کند به تعریف جزئیات همهٔ کارهایی کرده است و اتفاقاتی که آن روز افتاده است. اگر هم وسط حرفش کاری برایم پیش آید، یادش نگه می‌دارد و دوباره وقتی مجدد مرا گیر آورد ادامه می‌دهد.😁 بعدازظهرها دورهم چایی می‌خوریم، گپ می‌زنیم و چیزهای جالبی که دیده‌ایم برای هم تعریف می‌کنیم. مخصوصاً سعی می‌کنم حال و هوای دو تا دخترم را که نوجوان و جوان هستند، داشته باشم.👭🏻 بچه‌های کوچکتر هم نیازهایی دارند که تلاش می‌کنم کنارشان باشم و به نیازشان برسم.💕 تقریباً درگیر بازی و این‌ها نمی‌شوم. معمولاً خودشان این لذت دور هم بودن را دارند. گاهی خواهر بزرگترشان بازی‌های دسته جمعی تعریف می‌کند و همگی باهم خوش می‌گذرانند.😄 در روز چند نوبت هم رانندهٔ بچه‌ها هستم و آن‌ها را این‌طرف و آن‌طرف می‌برم. همین خودش واقعا یک کار است و بخش بزرگی از وقت و انرژی‌ام را می‌گیرد. گاهی حساب می‌کنم می‌بینم من امروز، ۵ - ۶ سرویس اسنپ برده‌ام.😁 لابه‌لای مشغله‌های کار و درس و تحصیل خودم و همسرم، حتماً زمان‌هایی را برای تفریح خالی می‌کنیم.🙃 این فراغت‌های هر چند کوتاه را در حکم روغن کاری چرخ خیاطی بعد از هر دوخت و دوز می‌دانیم که برایمان ضروری هستند.😌 معمولاً روزهای جمعه اگر قم باشیم، دعای ندبه می‌رویم و بعدش هم حرم. و بعد هم احتمالاً رفتن به دل طبیعت و بساط آتش و خوش و بش با خانواده.😌 گاهی هم آخر هفته‌ها تهران، خدمت پدر‌ و مادرها می‌رویم.😃 ما تلویزیون نداریم.😎 برای همین، لازم است من وقت زیادی برای تامین تفریح و سرگرمی بچه‌ها صرف کنم. گاهی دوستانشان به خانهٔ ما می‌آیند و گاهی من بچه‌ها را به خانه دوستانشان می‌برم.😚 گاهی هم پارک یا کلاس... سالی یک بار هم مشهد، شمال و کربلا می‌رویم. و گاهی اصفهان که فامیل همسرم آنجا هستند. بچه‌ها همگی در کارهای خانه، سهمی دارند. با اینکه معمول وقت‌ها به خاطر بازی بچه‌ها خانه نامرتب است،😅 وقت‌هایی که قرار است مهمان بیاید، آژیر اضطرار به صدا درمی‌آید و همه مشغول می‌شویم تا در سریع‌ترین زمان ممکن خانه مهیای حضور مهمان شود.😄 از آنجایی که هر هفته در منزل ما جلسهٔ حدیث‌خوانی برگزار می‌شود، پس حداقل یک بار در هفته این اتفاق می‌افتد!😁😁 هرکدام از این نقش‌ها (همسری، مادری، تدریس و پژوهش) بخش‌هایی از زندگی من را گرفته اند. نمی‌توانم بگویم در آن‌ها کامل هستم.🤷🏻‍♀️ یک وقت‌هایی متوجه می‌شوم زیادی درگیر کارهای دانشگاه شده‌ام و دارم برای همسرم و بچه‌ها کم می‌گذارم.😟 گاهی خودشان هم شاکی می‌شوند که همه‌اش ذهنت مشغول کارهای دانشگاه است...🙋🏻‍♂️ اما سعی می‌کنم این‌ها را تعدیل کنم و خودم را بهتر کنم و بیشتر با بچه‌ها باشم و کم کاری‌هایم را جبران کنم...🥰❤️ در واقع کار استادی دانشگاه، کار بیش از ۴۰ ساعت در هفته است. یعنی آدم بخواهد کارهایش پیش برود، طبق آن چیزی که استاندارد یک استاد دانشگاه است، خیلی بیشتر از این‌ها باید وقت بگذارد.🙂 این چند ترم خدا را شکر، درس‌های دانشگاه روی روال افتاده. چون مباحث تکراری بوده و به سختی گذشته نیست.😊 مخصوصاً که اوضاع جسمی‌ام هم نسبت به قبل بهتر‌ شده.🤲🏻 قبلاً که شرایط جسمی خوبی نداشتم، مخصوصاً در دوران شیردهی که خواب شبم هم نامرتب بود، اگر در روز دو تا کلاس داشتم خیلی خسته می‌شدم؛ اما ترم گذشته حتی روزهایی بود که ۳ کلاس داشتم و خدا را شکر انجام می‌شد.👌🏻😌 الان دختر کوچکم ۴ سال و‌نیمه است. واقعا این ۲ سال و نیم اخیر، اوضاع خیلی بهتر و قابل کنترل‌تر بود.😊 این مدت، الحمدلله کارهای پژوهشی‌ام هم پیشرفت قابل قبولی پیدا کرده‌اند.👌🏻 البته نمی‌گویم عالی اند. اخیراً توی تیم‌های پژوهشی عضو شده‌ام که کمک می‌کند کارها با سرعت بیشتری انجام بشود.😊😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🥀🥀🥀 یک هلی‌کوپتر در آسمان بود که ارتفاعش را خیلی کم کرده بود. رزمند‌ها با همان تفنگی که دستشان بود، یکی‌یکی از آن پایین می‌پریدند. نزدیک‌تر که رفتم، دیدم رزمنده‌ها حلقه زده‌اند و زکریا وسط آن‌ها ایستاده است. می‌خواستم به وسط حلقه بروم و زکریا را به آغوش بکشم، که آتشی از زیر پای زکریا به آسمان بلند شد. دیگر هیچ چیز مشخص نبود. در همان حالت نشسته بودم و دست‌هایم را روی سرم گذاشته بودم و بلندبلند می‌گفتم: «یاحسین!» آتش که فرونشست، هر طرف را که نگاه می‌کردی، شهید افتاده بود. پابرهنه راه افتادم. نگاهم را به چهارطرف انداختم. چند قدم این‌طرف، چند قدم آن‌طرف؛ ولی بین آن‌همه شهید نتوانستم زکریا را پیدا کنم. در همان لحظه یک رزمنده‌ی درجه‌دار به سمت من آمد. روی دوشش بی‌سیم گذاشته بود. از من پرسید که دنبال چه میگردم. جواب دادم پسرم زکریا الان اینجا بود. بین همین رزمنده‌ها؛ ولی هر چه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم! آن درجه‌دار سرش را پایین انداخت و گفت: «مادر جان صبور باش! پسر شما مفقود شده.» همان‌جا با ناامیدی به زمین نشستم. خاک‌ها را روی سرم می‌ریختم و بلندبلند می‌گفتم: «یا حضرت زینب! یا امام حسین!» 📚 برشی از فصل دهم کتاب کاش برگردی نوشته محمدرسول ملاحسنی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام به همه مامانای گل😊 اعیاد مبارک✨ ایام به خیر و خوشی 🔻یه خبر جذاب براتون داریم🔻 داداش گل کوثر سادات خانم آقا سید قاسم دوست داشتنی که تو این مطلب👆 ازشون گفته بودیم، در شب میلاد پر برکت آقامون اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به دنیا اومدند. 🤩 ان‌شاءالله آقا سیدقاسم ما، و همهٔ بچه شیعه‌ها سالم و صالح، خوش روزی و خوش قدم و عاقبت بخیر باشند.🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
(مامان دو دختر ۴ و ۶ ساله) ⚠️ خطر افشای داستان از عنوان کتاب حدس‌هایی در مورد سرانجام شهیدِ داستان می‌زدم. روایت مادر شهید خیلی ساده و روان پیش می‌رفت. زندگی روستایی همراه با مشقت، سختی‌های بزرگ کردن هفت بچه‌ی قد و نیم قد بخصوص در نبودن‌های ماه به ماه پدر، با امکانات کم زندگی‌های قدیم، تلنگرهای جدی‌ای بودند برایم که شکرخدا زندگی راحتی دارم و هیچ قسمتش قابل مقایسه با سختی‌های زندگی ننه رقیه نیست ... شیطنت‌ها و بازیگوشی‌های شهید در کودکی و نوجوانی شیرین و خنده‌دار بودند و شوخی‌هایش بخصوص با خواهرها رابطه‌ی خواهر و برادری دل‌نشینی را برایم مجسم می‌کردند. خواستگاری خودمانی شهید و ازدواج ساده‌ی‌شان هم سیر داستان را سریعتر پیش برد. تا اینکه به خواب مادر شهید در مسجد کوفه در سفر اربعین رسیدم و تقریبا حدسی که قبل از شروع کتاب داشتم را برایم به یقین تبدیل کرد. از اینجا به بعد بود که هیجان داستان بیشتر شد و سه فصل پایانی را در کمتر از یک ساعت به پایان رساندم. اضطراب شنیدن خبر شهادت و انتظار آمدن پیکر شهید ... بی‌قراری‌های خانواده، مادر، همسرِ باردار و فاطمه‌ی سه ساله‌اش ... 😔 و امان از این سه ساله که با تب‌ کردن‌های مداومش شدت اشک‌هایم را بیشتر می‌کرد و با سوال کردن از اینکه بابا کی می‌آید، آتش جگرم را ... 💔 فصل پایانی و سرانجام داستان که کمتر به یاد دارم نظیرش را در کتاب زندگی‌نامه و خاطرات مادر یا همسر شهید دیگری خوانده باشم کمی دلم را آرام کرد. اما هنوز داغ دلم سنگین بود برای درد دوری و فراقی که این خانواده می‌کشند و با خود می‌گفتم کاش حالا که تقریبا سه سال از چاپ این کتاب گذشته، خبری از شهید شده باشد ... بعد از پایان کتاب برای دیدن عکس‌ها و فیلم‌های بیشتر، نام شهید را در اینترنت جستجو کردم و نگویم که شهید چقدر حالم را دگرگون کرد 😭 خودتان بروید نام شهید «کاش برگردی» را جستجو کنید تا دیدار او را بعد از ۵ سال با خانواده‌، آغوش مادر، اشک‌های همسر، دلگو‌یه‌های دختر و نگاه‌های پسرِ بابا ندیده‌اش ببینید. البته حتما بعد از اینکه کتاب را کاملِ کامل خواندید ... 📹 در این فیلم مادر شهید از اثر کتاب «کاش برگردی» در برگشتن زکریا می‌گوید: 🔗 https://b2n.ir/u66643 📹 فیلم دلگویه‌های دختر شهید در وداع با پدر: 🔗 https://b2n.ir/b09401 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif