eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
113 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عیدی که حاجی شهید شد دیگر هیچ‌وقت نشد که بچه‌ها را سیزده‌به‌در ببرم بیرون. ماشین و وسیله می‌خواست و من با چهار پنج تا بچه قد و نیم‌قد نمی‌توانستم بساط تفریح جور کنم. آن روز قول دادم که زیر درخت توت توی حیاط یک سیزده‌به‌در حسابی ترتیب دهیم. نزدیکی‌های ظهر رفتم توی حیاط و وسایل توی حیاط را جابجا می‌کردم که بچه‌ها بتوانند بازی کنند. همین‌طور که گرم کار بودم، بی‌هوا پایم خورد به ورق‌های نئوپان که برای برای ساختن کتابخانه آرامگاه حاجی خریده بودیم. یک لحظه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد فقط صدای خرد شدن استخوان‌های پهلو و سینه‌ام رازیر ورق‌های سنگین نئوپان شنیدم. از فک و گردنم به پایین زیر نئوپان‌ها داشت له می‌شد و هیچ حرکتی نمی‌توانستم بکنم. بچه‌ها جیغ زدند و دویدند توی حیاط. کاری از دستشان بر نمی‌آمد. هرچه زور می‌زدند نمی‌توانستند حتی یک ذره این ورق‌های سنگین را جابجا کنند. همه چیز جلوی چشمم سیاه شده بود و احساس خفگی می‌کردم. هیچ‌کس نبود که کمکم کند. چشم‌های خیسم را به آسمان دوختم و برای آخرین بار خورشید را دیدم. صدای کمک، کمک رضیه و فخرالدین را از کوچه می‌شنیدم. اشک از گوشه چشمم سر خورد و چشم‌هایم بسته شد. عمار زد زیر گریه و گفت: مامانی نمیر! مامانی نمیر! با دنیا خداحافظی کردم، می‌دانستم کسی به کمکمان نخواهد آمد. ما تنها مانده بودیم. همه رفته بودند سیزده‌به‌در... 📚 برشی از کتاب خانوم ماه خاطرات همسر شهید شیرعلی سلطانی 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۱۲. بعد کرونا، مامان‌دانشجوی مجازی شدم.» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) ترم هشتم در حالی تموم شد که واحدها تموم نشده بودن. چرا که چند ترم رو با کمترین واحد ممکن گذرونده بودم.🤭😉 زندگی روی روال خوبی بود‌. خواب شب بچه‌ها رو تنظیم کرده بودم. بین ۸ تا ۸:۳۰ می‌خوابیدن و صبح‌ها ۶ بیدار می‌شدیم و بعد هم مهد و... فرصت بعد از خواب بچه‌ها تا حدود ساعت ۱۲ شب، بهترین زمان برای رسیدگی به خودم، درس‌ها و از همه مهم‌تر زمان گذاشتن با همسرم بود.☺️ بعد از حدود ۲.۵ سال بدو بدو و نداشتن شب و روز مشخص، این فرصت برای هر دوی ما خیلی جالب و جدید و ارزشمند بود.😊👌🏻 کتاب‌هایی که تو این مدت می‌خواستم بخونم و نمی‌شد، فیلم‌هایی که می‌خواستیم ببینیم و فرصتش نبود، کارگاه‌های ثبت‌نام شده و گوش نکرده‌، درس‌های باقی‌مونده و... اینکه من و همسر، خودمون دوتایی پا‌به‌پای هم تلاش کرده بودیم‌ و به این نقطه رسیده بودیم، شیرینی این فراغ بال رو برامون هزار برابر می‌کرد.😍 به جرأت می‌تونم بگم، که تو تک‌تک اتفاقایی که برای خودمون و بچه‌ها می‌افتاد، هر دومون حضور داشتیم و براش تلاش می‌کردیم. ترم ۹ رو شروع کرده بودم و مقداری از ترم هم گذشته بود، که اخبار کرونا پیچید.🥴 هنوز چیزی مشخص نبود، ولی همه خونه‌نشین شده بودیم. مهد کودک برای یه هفته تعطیل شد‌.😩 دانشگاه‌ها هم همینطور‌. دانشگاه علم و صنعت که از قبل بستر کلاس‌های آنلاین رو داشت، خیلی سریع‌تر از دانشگاه‌های دیگه اعلام کرد که کلاس‌ها مجازی برگزار می‌شه. دوران قشنگ جدیدی برای من و درس و بچه‌ها شروع شد.👌🏻☺️ چیزی که همیشه دنبالش بودم: آموزش مجازی به مادرها‌. چیزی که چند بار براش به آموزش دانشگاه رفته بودم و جواب منفی گرفته بودم، حالا در خلال یه اتفاق بد، رقم خورده بود. روال کلاس‌ها و زمان‌بندی‌شون مثل قبل، صبح تا ظهر بود. بچه‌ها حدود ساعت ۹ بیدار می‌شدن و اون موقع من وسط کلاس اول بودم. از قبل از شروع کلاس‌ها صبحانه و اسباب‌بازی‌های بچه‌ها رو آماده می‌کردم تا زمانی که بیدار می‌شن‌، راحت‌تر مدیریت کنم.😌 روزهایی هم که دیرتر بیدار می‌شدن، خوش به حال مامان‌دانشجو بود!😅 سرگرم کردن دو تا پسر بچهٔ ۴ ساله و یه دختر ۲.۵ ساله که‌ مدت یه سال هر روز رفتن مهد و اونجا با مربی و باقی بچه‌ها حسابی سرگرم بودن، حالا که بیرون رفتن از خونه هم مشکل بود، خیلی سخت شده بود.😓 برای‌ همین انواع و اقسام بازی‌ها رو براشون مهیا می‌کردم: کاردستی، رنگ آمیزی، جورچین، ورزش‌های حرکتی و ... یه جنبهٔ مثبت کرونا این بود که کلی آموزش و کلاس که تا قبل از این حضوری بودن، حالا به صورت مجازی در دسترس بود.😉 انگار خدا یه جورایی صدای ما مادرها رو شنیده بود و می‌خواست تو دل سختی‌ها، برامون گشایش ایجاد کنه. ترم آخر رو هم تو دوران کرونا سپری کردم و هم‌زمان روی موضوع پایان‌نامه هم کار می‌کردم. وقتی برای انتخاب موضوع، پیش استادی رفتم که در دوران تحصیل خیلی بهم کمک کرده بودن و اعتقاد داشتن که مادر باید کنار بچه‌ش باشه و به مسائل جمعیتی و خانواده هم علاقه‌مند بودن، موضوع پایان‌نامه رو "تاثیر اشتغال زنان بر فرزندآوری" پیشنهاد دادن. موضوعی که واقعاً دوستش داشتم. کلی براش زحمت کشیدم و حال خودم باهاش خوب بود.🥰 روزی که برای دفاع پایان‌نامه رفتم دانشگاه، هیچ کس نبود. من بودم و یکی از دوستام و دو نفر از اساتید. یه نفر همون استادی که بارها کمکم کرده بودن به عنوان استاد راهنما، و اون یکی هم همون استاد سخت‌گیری که بعد از خودشون کسی رو به کلاس راه نمی‌دادن به عنوان داور.🫢 یادم میاد وقتی دفاع تمام شد، استاد راهنمام به داور گفتن که: ایشون هم در دفاع از پایان‌نامه خیلی قوی بودند، و هم رتبهٔ اول مادری تو دانشگاه رو دارند.😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
📣🌱📣🌱📣🌱📣🌱 ✅ «دختر من ۱۵ سالشه و دختر مومن و خوبیه، میخواد اینستا نصب کنه نظر شما چیه» ✅ «فرزند نوجوون من اینستا داره چه برخوردی باید داشته باشم» ✅ «حالا شما بگو اینستا بد! اما چیزای خیلی خوبی هم توش هست ... من از جهت مثبت ازش استفاده می‌کنم» ✅ «آقا! چرا فیلتر کردید اینستا رو ... زمین بازی رو دو دستی تقدیم دشمن کردیم. کجا بریم روشنگری پس...» 🤔 آیا اینها سوالات و دغدغه‌های شما هم هست؟ 👈 میخوایم تو یه جمع صمیمی پاسخ سوالاتمونو از چند تا کارشناس بشنویم 😊 ✳️ با حضور استاد حسین غفاری معلم و پژوهشگر تربیت و رسانه و استاد حسین حق پناه معاون سابق کودک و نوجوان تبیان ⏰ ان‌شاءالله دوشنبه ۱۱ دی‌ماه ساعت ۱۰ صبح در بستر اسکای روم منتظر شما عزیزان هستیم 💰 هزینه شرکت در این کارگاه با احترام ۳۰ هزار تومان است 😊 📌 برای ثبت نام لطفا به شناسه @zsfatemi پیام دهید. @famp_for_family
یه کارگاه خوب که جمعی از دوستان دغدغه‌مند برگزار کردن👆🏻 و به درد کسانی می‌خوره که به هر نحوی خودشون یا خانواده‌شون با اینستاگرام مرتبط هستن. 📱 اگر دوست دارید شرکت کنید، سریع‌تر بهشون بگید چون زمان زیادی نمونده.
«۱۳. مهمونی عید غدیر با بچه‌ها» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) یکی‌ از ناراحتی‌های دوران کرونا برای من مهمونی‌های عید غدیر بود.😔 از اولین سالی که ازدواج کردیم، عید غدیر برامون معنی دیگه‌ای پیدا کرده بود. همسرم سید بودن و دوست داشتن اهمیت عید غدیر بیشتر از همیشه برای دیگران پر رنگ بشه.🥰 از اونجایی که تو خانواده سید دیگه‌ای نداشیم، از اول با هم قرار گذاشتیم که هر سال به هر نحوی که شد، این روز رو جشن بگیریم. سال اول که عقد کرده بودیم‌، یه جعبه شیرینی به منزل مادربزرگم‌ بردیم‌. سال بعدش، با دوقلوها مهمونی گرفتیم. البته چون خونهٔ خودمون کوچیک بود، وسایل مهمونی رو آماده کردیم و همهٔ فامیل رو به خونهٔ مادربزرگم دعوت کردیم و اونجا جشن گرفتیم.☺️😍 البته اقوام هم کمک کردن، مثلاً درست کردن برنج برای چهل نفر رو، عمه‌هام به عهده گرفتن.😄 و سوپ و خورشت با خودم بود. تو مهمونی‌ها کارهای بزرگ رو تبدیل به کارهای کوچیک، طی چند روز می‌کردم تا اذیت نشم. مثلاً اگه قرار بود سوپ درست کنم، پیاز داغ رو سه روز قبل سرخ می‌کردم و می‌ذاشتم فریزر. یه نوبت دیگه هویج‌ها رو نگینی خرد می‌کردم و می‌پختم و می‌ذاشتم فریزر و...👌🏻 اینطوری کارم برای روز مهمونی سبک‌تر می‌شد.😌 سال بعد که فاطمه‌سادات رو باردار بودم، رفته بودیم به یه خونهٔ ۱۲۰ متری و من شوق این رو داشتم که می‌تونم ذکر نام امیرالمومنین (علیه‌السلام) رو، این بار تو خونهٔ خودم داشته باشم.😍 تصمیم گرفتیم سه شب مهمونی داشته باشیم.🤩 یه شب دوستان همسرم یه شب دوستان من و‌ یه شب هم خونوادهٔ پدری‌م (خانوادهٔ همسرم شهرستان ساکن هستن) تو روز عید هم اهالی محل برای دیدن سادات اومدند. با اینکه بچه کوچیک داشتم، ولی لذت مهمونی دادن اون‌قدر برای هر دومون زیاد بود که با جون و دل خستگی‌هاش رو خریدیم.🥰 و البته کمک اطرافیان و آقا کوچولوها😍 هم بود. اعتقاد داشتم بچه از اول بچگی که راه رفتن رو یاد می‌گیره، باید کمک کردن به مادر و پدر رو هم یاد بگیره. مثلاً این دستگیره رو ببر آشپزخانه، این توپ رو ببر اتاق و... اینجوری بود که کم‌کم بچه‌ها معنای جمع‌وجور کردن رو یاد گرفتن.👌🏻 و تو مهمونی‌ها هم، در حد خودشون کمک می‌کردن. مخصوصاً وقتی می‌فهمیدن که عید غدیره😍 اوایل کمکشون در حد تمیز کردن اتاق و جمع کردن اسباب‌بازی‌ها بود. مثلاً می‌گفتم برید خونه‌سازی‌ها رو جمع کنید. به مرور کمک‌ها بیشتر شد.🤭😉 وقتی کرونا اومد، تصمیم گرفتیم که باز هم اطعام داشته باشیم؛ ولی نه توی خونه. برای اقوام غذا پختیم و با هماهنگی رفتیم در خونه‌هاشون تا هم نذری و شیرینی بدیم و هم صله رحم باشه.🌻🍰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۴. دوقلوهای ۴ ساله و گفتار درمانی!» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) بعد از دفاع پایان‌نامه‌‌م، وقتم آزادتر شده بود. مجازی شدن جلسات و کارگاه‌ها هم این فرصت رو بهم داد که با یه گروه از فارغ‌التحصیل‌های دانشگاه علم و صنعت آشنا بشم که تو حوزهٔ سبک زندگی و خانواده کار می‌کردن؛ چیزی که همیشه دغدغهٔ من بود.☺️👌🏻 قرار شد به صورت دورکاری باهاشون جلسه مجازی داشته باشم و براشون کار انجام بدم. حس و حال کار کردن و فعالیت اجتماعی‌ خیلی برام خوشایند بود. اولین حقوق رسمی‌م رو پونزدهم ماه رمضون، هم‌زمان با ولادت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) گرفتم و همون شد سال خمسی‌م. مبلغ خیلی زیادی نبود؛ چون هم ساعت زمانی‌م زیاد نبود و هم سابقه‌م. دومین حقوقم رو که گرفتم، برای خودم یه کوله خریدم و حس شیرین درآمد داشتن رو اینطوری برای خودم کامل کردم.😁 درآمدی که با توجه به ارزش‌های مادرانه‌م بود، و در راستای دغدغه‌های مهم زندگی‌م. اینکه کنار بچه‌ها داشتم به فعالیت‌های جانبی می‌رسیدم واقعاً خوشحالم می‌کرد.😉 پسرها ۴ ساله شده بودند. اما مشکل بد صحبت کردنشون همچنان باقی مونده بود.😓 از سمت بعضی اطرافیان مدام مورد قضاوت قرار می‌گرفتم که تو نتونستی به بچه‌ها برسی و هنوز حرف زدن بلد نشدن. در صورتی که ما از همون نوزادی با بچه‌ها حرف می‌زدیم، قصه‌خوانی داشتیم و بازی‌های مختلف... به پیشنهاد یکی از دوستان، برای ارزیابی وضعیت جسمانی و تکلمی، بچه‌ها رو به یه مرکز توان‌بخشی بردیم. هر سه تاشون رو چکاپ کردن: ستون فقرات صافی کف پا بینایی‌سنجی شنوایی‌سنجی دندان‌پزشکی و گفتار درمانی... تو تمام مراحل، هر سه شرایط نرمال داشتن، به جز بخش گفتار‌درمانی.🥲 فاطمه‌سادات با اینکه کمتر از پسرها صحبت می‌کرد، ولی به نسبت سن خودش وضعیتش قابل قبول بود و مشکلی نداشت. اما پسرها هر دو نیاز به گفتاردرمانی داشتن که البته یکی‌شون وضعیتش بهتر بود. به پیشنهاد خود پزشک‌، قرار شد اونی که ضعیف‌تره، تحت درمان قرار بگیره و تمریناتش رو با اون یکی هم انجام بدیم. اگر برادر دوم بهتر شد که هیچ، وگرنه اون رو هم برای گرفتن کمک به مرکز ببریم. مسیر گفتار درمانی دور بود و هفته‌ای یک بار هم باید می‌بردیمش. هزینه‌ای نداشت ولی حتماً باید هم من و هم همسرم می‌رفتیم. من باید می‌بودم، چون تمرین‌ها رو انجام می‌دادم و در جریان روند درمان بودم؛ و همسرم هم باید حاضر می‌شدن چون درمانگر مرد بودن و من تنهایی راحت نبودم... چند جلسه گذشت. به دلیل امتحانات درمانگر، بین جلسات چند هفته‌ای فاصله افتاد و بعد هم ایشون کرونا گرفتن.😪 به همین خاطر فرآیند گفتار درمانی بعد از چند جلسه کاملاً متوقف شد.🤷🏻‍♀️ چون بعد از بهبودی درمانگر هم، متوجه شدم از اون محل رفته‌اند.🥴 تنها کاری که بعد از اون ادامه دادم این بود که تمرینات یاد گرفته شده رو با پسرها ادامه می‌دادم. بیشتر با پسر ضعیف‌تر، و کمی هم با اون یکی... دنبال درمانگر دیگه‌ای بودم. ولی چون گفتار درمانی فرایندیه که اگر با فشار و اذیت همراه باشه، اثر عکس داره و باید کاملاً حالت بازی داشته باشه، درمانگر مطمئنی رو پیدا نمی‌کردم. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت...😩 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۵. بالکن، منطقه آزاد خونه‌مون بود» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) فاطمه‌سادات رو که از پوشک گرفتم، بیش‌تر از قبل فراغ بال پیدا کرده بودم.😌 روزها با ارسال متن‌ها برای محل کار، مطالعهٔ کتاب‌های مختلف، بازی با بچه ها و انجام کارهای منزل که تمومی نداشتن، سپری می‌شد. از یک دوره‌ای به بعد با همسرم به این نتیجه رسیدیم که با شرایط فعلی من، قرار نیست که همیشه منزل مرتب باشه.‌..😉 فعلاً پذیرفتم امکان‌ داشتن یه خونهٔ تمیز و روفرشی‌هایی که برای بار هزارم جابه‌جا نشدن، و دیوارهایی که قلوه کن نشدن و کثیف نیستن، نمی‌تونم داشته باشم. با این حال تمام تلاشمونو می‌کردیم.☺️ اولین کار‌ روز فکر کردن به نهار و شام بود. خونه رو تکه‌ای تمیز می‌کردم. یعنی هال و اتاق بچه‌ها رو در اختیار خودشون می‌ذاشتم😉 و از اتاق خودمون، آشپزخونه و سرویس‌ها شروع می‌کردم به تمیز کردن. نزدیک اومدن پدر که می‌شد در یک عملیات بدو بدویی هال تمیز می‌شد و اتاقشون هم هفته‌ای یک بار... خیلی از کارهای خونه رو هم با بچه‌ها انجام می‌دادم. با چندین هدف؛ جلوگیری از دعوا بین بچه‌ها، یادگیری مهارت، گذروندن زمان بیشتر با بچه‌ها حین کار، تعامل خوب با بچه‌ها👌🏻 و البته کمک تو کارهای خونه.🤪 دونه به دونه سیب‌زمینی‌ها رو می‌دادم دست بچه‌ها و خودم کنارشون می‌نشستم تا یاد بگیرن چطور پوست‌کن رو دست بگیرن.😇 مرحله به مرحله آب کشیدن ظرف‌های پلاستیکی رو براشون مرور می‌کردم تا لذت آب‌بازی همراه با خرسندی کمک به مادر نصیب شون بشه.😅😍 من ظرفا رو کف می‌زدم. براشون صندلی و آبکش می‌ذاشتم، اونا آب می‌کشیدن می‌ذاشتن داخلش. درست کردن سالاد شیرازی و خرد کردن سیب‌زمینی‌های نگینی هم شده بود کار مشترک خونه. با هم می‌نشستیم و یه تخته روی زمین می‌ذاشتم و شروع می‌کردیم. بهشون یه چاقوی نه چندان تیز می‌دادم. بعد خودم سیب‌زمینی‌ها رو خلالی می‌کردم و بعد دستشونو می‌گرفتم و کمک می‌کردم اونا رو مکعبی کنیم‌.😍 یه کم که مهارتشون بیشتر شد، می‌سپردم به خودشون تا خلالی‌ها رو نگینی کنن. طبیعتاً اندازهٔ سیب‌زمینی‌ها بزرگ و کوچیک می‌شد، ولی برای خودمون اندازه‌ش مهم نبود😅😉 و من اصلاحشون نمی‌کردم. شعر می‌خوندیم و کار می‌کردیم. هم آشپز می‌شدیم و هم خوانندهٔ شعرهای مذهبی و کودکانه... فاطمه‌سادات نقاشی کشیدن دوست نداشت🫢... اصلاً و ابدا... ولی پسرها عاشق رنگ آمیزی و کتاب بودن.😍 چند تا کتاب کار خوب بچگانه رو بررسی کردم و براشون خریدم. مهارت‌های دست‌ورزی، هم با کارهای خونه رشد کرده بود و هم با مداد گرفتن و انجام تمرینات کتاب. از کارهایی که حتماً انجام می‌دادم، این بود که فقط به تمرین داخل کتاب بسنده نکنم. اگر نویسنده نوشته بود که دور گل‌ها خط بکش، من می‌گفتم بعدش تمام گل‌ها و درخت‌ها رو رنگ کن.🌸 کتاب که تموم می‌شد، می‌گفتم حالا این گل و درخت رو با قیچی ببر و بچسبون روی دیوار بالکن...😁😉 بالکن شده بود محل بازی بچه‌ها. موکت قهوه‌ای کوچیکی از ته انباری پیدا کرده بودم و بعد از شستن، انداختیم داخل بالکن. اونجا منطقه آزاد هرکاری بود که دوست داشتن. حتی نقاشی روی دیوار‌ها. بالای بالکن با پنجره پوشیده شده بود و امنیت داشت. خودم هم روسری و مانتو سر می‌کردم و می‌رفتیم داخل بالکن و شروع می‌کردیم به بازی و ببُر ببُر...🤪 مداد شمعی دست می‌گرفتم و خورشید توی آسمون رو برای بچه‌ها نقاشی می‌کردم...🥰 حتی بعضی روزها صبحانه رو برمی‌داشتیم و می‌رفتیم داخل حیاط می‌نشستیم به خوردن نون و پنیر و گوجه و خیار و گردو، همراه با چایی شیرین. حیاط کوچیک بود، ولی همون هم برای بچه‌ها شیرین بود.☺️ اون موقع ما تو یه آپارتمان با مادر و خواهرم زندگی می‌کردیم. طبقهٔ اول مادرم بودن، دوم خواهرم و سوم ما. مواقع ضروری می‌رفتن پیش مامان‌بزرگ. مامانم تا ۲ سالگی بچه‌ها، خوب می‌تونن با بچه‌ها تعامل کنن، ولی بعدش دیگه از پسشون برنمیان.🤪 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به مامان‌های شریف ایران زمین❤️ 🧕 حتما شما هم این مدت خیلی به این فکر می‌کنید که نقش ما به عنوان زنان جبهه‌ی مقاومت در کمک به مردم غزه و در معادله‌ی جهانی ظهور چیه؟ چیه؟ سهم ما برای پیش رفتن به سوی ظهور می‌تونه به قدر همون پیرزن مصری برای خریدن حضرت یوسف علیه السلام باشه، کم اما خالصانه! پس بسم الله بگیم و دست به دست هم بدیم تا در ایام ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، بتونیم همصدا با بقیه بانوان جبهه مقاومت، به مادرهای فلسطینی خداقوت بگیم و ازشون حمایت کنیم. 🔸 توی کلیپ بالا مراسم اهدای پول و طلا توسط زنان مومن و غیور یمنی رو می‌بینید.👆🏻 ما هم می‌خواهیم دست به کار بشیم و قدم کوچکی در راه بریدن نفس‌های رژیم منحوس صهیونیستی با هم برداریم. همه بانوان و مادران دلسوخته‌ای که این روزها از غم کودکان فلسطینی بی‌خواب شدند رو خبر کنید تا طرح حمایت مالی از جبهه مقاومت هرچه باشکوه‌تر برگزار بشه. 🇵🇸〰🇱🇧〰🇾🇪〰🇮🇶〰🇸🇾〰🇮🇷 ✅ کانال اطلاع‌رسانی و گزارش برنامه‌ها رو حتما دنبال کنید و این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید. https://ble.ir/ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸
🏆 قراره یه مراسم برای جمع‌آوری حمایت‌های مردمی به صورت طلا و پول نقد برگزار کنیم و شما به سه روش می‌تونید در این حرکت جمعی سهیم باشید 👇 ۱. برای اهدای طلا حتما طلا رو وزن کنید، حین مراسم هم طلافروش حاضره و برای هر قطعه طلا فاکتور میدن. برای اهدای طلا به شناسه زیر پیام بدید: @Fatemeh_soleimany ۲. اگر قصد خرید طلا دارید، از ما بخرید. سود حاصل از فروش طلاها فقط ۳ درصده و برای کمک به جبهه مقاومت اهدا میشه. برای اطلاعات بیشتر به شناسه بالا پیام بدید. ۳. اگر قصد دارید کمک نقدی داشته باشید به شماره کارت زیر واریز کنید. ما برای تهیه مستند و گزارش، معادل وجه نقد جمع شده، طلا یا اسکناس تهیه می‌کنیم.
۵۸۹۲۱۰۱۴۳۷۴۳۰۵۴۵
به نام فاطمه فرزانگان (روی شماره کارت بزنید کپی میشه) ان‌شاءالله حضرت زهرا سلام الله علیها خودشون به این کمک‌ها برکت بدن و دل‌های امت اسلام رو به هم نزدیک تر کنن و همه‌ی اینها مقدماتی باشه برای ظهور 🤲 🌿 در نهایت، بعد از انجام معاملات خرید و فروش طلاها، وجوهات برای کمک به جبهه مقاومت، به سایت حضرت آقا واریز خواهد شد. کانال اطلاع‌رسانی و گزارش برنامه‌ها رو حتما دنبال کنید و این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید. https://ble.ir/ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸
بخشی از حمایت‌های خانومای ایرانی از مردم فلسطین ❤️👆🏻 اگر شما هم دوست دارید توی برنامه اهدای طلا و حمایت مالی از مردم فلسطین مشارکت کنید، پیام بالا رو بخونید. 👆🏻 این برنامه به همت دوستان دغدغه‌مند و عزیزمون در گروه نهضت مادری برگزار میشه و کاملا قابل اعتماد هستن و از نزدیک می‌شناسیم‌شون. ✅ حتما عضو کانال امهات القدس بشید و برنامه‌هاشون رو دنبال کنید: https://ble.ir/ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸
سلام عزیزان ❤️ برای اینکه این روزها بیشتر به یاد حاج قاسم عزیز باشیم، می‌خوایم سه تا کتاب کوتاه و جذاب درباره ایشون رو بخونیم. 🔸کتاب عزیز زیبای من روایت سه روز منتهی به شهادت سردار عزیز و وقایعش از زبان اطرافیان www.faraketab.ir/b/182954?u=82039 🔸کتاب از چیزی نمی ترسیدم زندگینامه خودنوشت ایشون از کودکی تا انقلاب www.faraketab.ir/b/24561?u=82039 🔸 کتاب کوچک‌ مرد زندگینامه دوران کودکی حاج قاسم به زبان شعر برای بچه‌ها www.faraketab.ir/b/180335?u=82039تا فردا شب، نسخه الکترونیکی هر سه کتاب در فراکتاب با تخفیف ۱۰۰ درصد و به صورت رایگان قابل دریافت هست. دو تا کتاب آخر نسخه صوتی هم داره. 🔷 برای عضویت توی گروه همخوانی و اطلاعات بیشتر، بفرمایید اینجا: 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab