🔷 ۲۵. ما هم الحمدلله 3 تا فرزند داریم که
با تولد هر کدام، ماشین، خانه و زمین رو یا خریدیم یا اونی که داشتیم بهترش کردیم.
همینطور شغل همسرم به وضوح تغییر کرد و درآمدمون الحمدلله بالا رفت.
همه اینا خیلییی خوب بودن، ولی از اینا مهمتر این بود که با ورود فرزند سومم، اخلاق من و همسرم، صبوریمون در مورد گریه بچه ها و... خیلی بهتر شد.
منظورم هم اینه که اگه مادری هستیم که تو تربیت بچه ها کم آوردیم، بچه ها اذیت میکنن و...، راهحلش بی خیال بچه ی بعدی شدن نیست.
راه حلش، بعد از مشاوره و تصمیم بر اصلاح و مدد خواستن از خدا و دعا و...، شاید فرزند بعدی باشه.
تصمیم به آوردن و میزبان شدن از یک روح پاک و فطرت ملکوتی، تو خونه میتونه خیلیی برکات زیادی داشته باشه که شاید سازوکارش رو ما ندونیم و نفهمیم ولی تاثیرش رو میتونیم درک کنیم
🔷 ۲۶. من مادر ۳ فرزند هستم.
وقتی ازدواج کردیم از صفر شروع کردیم.
همسرم تو شهر غریب دکتری قبول شد، منم که فارغالتحصیل داروسازی بودم، طرحم رو شروع کردم.
با اینکه شرایط شغلی خوبی داشتم ولی زود بچه دار شدیم.
قبل تولد دخترم صاحب ماشین شدیم و خونه ای اجاره کردیم که توند سال زندگی در اونجا، اجارهمون زیاد نشد که رزق دخترم میدونم.
بعد تولد بچه دومم، دکتری همسرم تموم شد و دنبال هیئت علمی شدن بود، که با مانع تراشی بعضی ها نشد.
ولی با لطف خدای مهربونم خیلی سریع یه شغل خوب تو تهران، به طور معجزه آسا براش پیدا شد و ما که اصلا فکرش رو نمیکردیم تونستیم بیایم تهران نزدیک خانواده. حقوقشم بهتر از هیئت علمی بود.
من تو این مدت، تا ۲_۱ سالگی پیش فرزندانم بودم. بعد اگه شرایط جور بود و محل کار نزدیک پیدا میکردم، مشغول به کار میشدم. اکثرا هم کار با شرایط خوب، در وقت مناسبش پیدا میشد.
بعد به دنیا اومدن فرزند سومم حقوق همسرم دو برابر شد، که مبلغش بیشتر از سرکار رفتن دوتامون قبل از زایمانم میشد که واقعا روزی بچه هام بود.
همینطور به تألیف خدا تونستیم صاحب خونه بشیم در کنار توفیقات همسرم توی حل مشکلات شرکتشون...
خلاصه الطاف خدا بهمون زیاد بوده. اینم شاید به خاطر اعتمادی بود که ما به خدای مهربونمون داریم. اینکه به خاطر درآمد خوبم، مانع فرزند آوری نشدم و خدا خودش برامون جبران کرد و صد البته که لذتهای معنویش هزار برابر بیشتره .
اگه خدا هیچ کدوم از این روزیهای مادی رو هم نمیداد باز هزار برابر روزی های معنوی و لذت های شیرین داره که حیفه خودمون رو به خاطر مادیات محروم کنیم.
🔷 ۲۷. من وقتی باردار شدم، سال۹۹حقوق همسرم سه و نیم میلیون بود و چون دانشجو هم بود نمیتونست تمام وقت کار کنه.
این در حالی بود که به خاطر نگرانیهایی که وجود داشت، برای سونوگرافی ها حدود ۷۰۰ تومن باید خرج می کردیم.
بعد تولد پسرم، همسرم شغل جدیدی نصیبش شد که حقوقش شد ۱۵ تومن بود و بیمه هم شد.
اینها حساب مادی شونه. اما اینکه خدا بهمون چه سعادتی میده که کنار امانت خودش، روی خودمون هم خودسازی بکنیم و مادرشدن رو رزق و روزی مون می کنه واقعا با هیچ پول و سکه ای قابل محاسبه نیست.
🔷 ۲۸. من بارداری اولمه.
به طرز شگفت انگیزی ورود برکت مالی به زندگیم رو دیدم. تا همین چند ماه پیش وسط ماه یا حداکثر قبل اتمام ماه پولامون تموم میشد.
الان الحمدلله به بهانه های مختلف پول دستمون میاد.
رابطه مونم با هم خیلی بهتر شده و اینم به وضوح برکت بچه است.
🔷 ۲۹. ما بچه اولمون که به دنیا اومد
خیلی زود تونستیم یه ماشین بخریم و یه خونه خوبم اجاره کردیم.
اما شش ماهگی پسرم بود که از شوهرم کلاهبرداری شد.
شوهرم میلیاردی بدهکار شد.😓
اوضاع خیلی بد شد و هرچی داشتیم و نداشتیم از دست دادیم.
به شدت مورد طعن و کنایه فامیل و آشنا بودیم.
و اتفاقات خیلی بدی برامون افتاد که بخوام ریزشو بگم یه کتاب میشه.
شوهرم با مدرک دکتری افتاد زندان.
ولی خدا خیر بده پدر و مادرشونو که حتی یک لحظه ما رو تنها نگذاشتن.
بعدم به خاطر سو سابقه دیگه نمیتونست کار پیدا کنه.
شوهرم خیلی این در اون در زد.
از خرید فروش و آجیل و رفتن دنبال خرید و فروش زمین تا پرورش ماهی، که اونم دزد شبونه ماهیا رو برد و فقط دوباره ضرر کرد.
بنده خدا آدم پر تلاشیه
و هیچ وقت نمیگفت نمیشه.
هر کاری که احساس میکرد ممکنه به درآمد برسه انجام میداد.
تو این مدت من خیلی دوست داشتم که دوباره بچهدار شم. اما شوهرم قبول نمیکرد و میگفت اوضاعمون خیلی بده.
حتی یه وقتی به یه جایی رسیده بودیم که شوهرم هزارتومن نداشت که نون بخره.
اینم جالبه بگم که همون موقع از بانک به حساب من جایزه هفتاد هزار تومنی در اومد؛ و اونجا خدا رو به چشم دیدیم ما.
(همسرم چون همه حساباش بسته شده بود، از حساب من استفاده میکرد. هر از گاهی بالاخره پولی میومد و میرفت. ولی اون زمان هیچ پولی تو حساب نبود.)
از طرفی ما به خاطر نداری مجبور شده بودیم بریم یه خونه زندگی کنیم که کلا سی متر بود و حتی یه اتاق خواب کوچیکم نداشت.
اوضاع همینطور داغون بود تا اینکه پسرم هفت ساله شد و من از تنهاییش خیلی ناراحت بودم.🥺
هر جور بود شوهرمو راضی کردم برای بچه دوم.
اولش بارداری پوچ بود و سقط شد. ولی بعد دوباره باردار شدم.
بچه دوم که به دنیا اومد، از برکت وجودش یه شغل خیلی خوب به شوهرم پیشنهاد شد؛ ولی تو یه شهر دیگه.
شوهرم مردد بود، ولی من مجابش کردم که باید بری.
من با این سختی میسازم.
توکل بر خدا
پسرم از نبود باباش خیلی ناراحت بود.
چه شبایی که تو بغل هم گریه میکردیم😢😢
یه کم اوضاع مالی بهتر شد، اما هنوز جوابگو نبود.
مثلا من بچه رو پوشک نمیکردم و کهنه میبستم.
وقتی خواهر و مادرم متوجه شدن، گفتم چه کاریه. من پول پوشک رو پس انداز میکنم واسه خودم😏
بدهی سر جاش بود.
مشکلات دیگه هم جای خود
تلویزیونمون خراب شد.
دندونام داغون شدن و پول نداشتیم درست کنیم. حتی چند تا از دندونام، به خاطر پوسیگی بیش از حد شکست.🥺
تا اینکه تو ۹ ماهگی بچه دوم، خدا خواسته باردار شدم. هم بسیار خوشحال بودم که فاصله سنیشون کم میشه، هم به شدت نگران...
هیچوقت نگران روزیشون نبودم.
یه اطمینان قلبی داشتم که خدا میرسونه🥰
فقط نگران این بودم که دست تنها، تو این خونه که برای دستشویی و حموم، باید کلی پله بالا پایین کنم، چطور میخوام دوتا بچه شیرخوار و یه بچه مدرسه ای که مدرسه ش مجازی بود رو مدیریت کنم.🥺
اون موقع همسرم سربازی میرفت و الحمدلله از پا قدم بچهها، حقوق سربازا بیشتر شد و به ما بیمه دادن. و هزینه های بارداری سوم بسیار برامون کم شد.
کوچولوی سومی به دنیا اومد.
یه بچه عالی.😍🤲🏻
شیر میخورد و میخوابید.
اینم کار خدا بود. و گرنه من نمیتونستم.
مخصوصا که مادرمم پیشم نبود و کوچکترین کمکی نداشتم.
اما خدا همه جوره هوامونو داشت🥲🥲❤️🥰
وقتی به دنیا اومد، اوضاع مالیمون خیلی خوب شد.
شوهرم دو سالی بود که دنبال یه سری کارای تجاری بود و بالاخره اونا به ثمر نشستن.
سومی که ۶ ماهه که شد شوهرم تونست یه خونه خوب تو شهری که مشغول کار بود اجاره کنه و ما اومدیم پیشش.
و بعد تونست یه ماشین خوب و همینطور طلا برای من بخره.
مسکن ملی ثبت نام کردیم و الحمدلله میتونیم قسطاشو پرداخت کنیم.
و الحمدلله تفریحاتمون به جاشه. درحالیکه قبلا پول یه بستنی برای بچه رو هم نداشتیم و فقط میتونستیم پول کرایه تاکسی رو بدیم برای رفتن به حرم❤️
به لطف خدا بدهی رو هم حجم زیادیشو پرداخت کردیم. در حالیه که هنوز سومی دو سالش نشده.
حالا شوهرم میگه کاش زودتر این بچه ها رو آورده بودیم
چقدر خوش روزی بودن
خداوند خیلی بهمون لطف کرده
خوشحالم که در تمام اون سالها، هیچوقت به شوهرم نگفتم این چه زندگیه که برام ساختی.
همیشه بهش محبت میکردم و احترامشو داشتم
و پشت سرش پیش هیچکس حتی خواهر و مادرم بدگویی نمیکردم.
همیشه طوری رفتار میکردم که بفهمن من خیلی دوسش دارم و خیلی خوشبختم.❤️🥰
انقدر هواشو داشتم که حتی خواهر و برادرش اجازه نداشتن جلوی من بهش توهین کنن. چون جدی برخورد میکردم.
همیشه این پس ذهنم بود که این روزها میگذره و اگه من پشت شوهرمو ول کنم دیگه هیچکس پشتش در نمیاد.
ان شالله خدا به همه کسایی که مشکلاتی تو زندگیشون دارن کمک کنه.🤲🏻❤️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستای عزیز❤️
از اونجایی که الحمدلله تعداد پیامها خیلی زیاده، فعلا انتشار رو متوقف میکنیم و انشاالله آخر هفته ادامه میدیم.
امام جواد (علیهالسلام) فرمودند:
»با فضیلتترین و ارزشمندترین عبادتها آن است كه خالص و بدون ریا باشد.»
«أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْإِخْلَاصُ»
(بحارالأنوار، جلد ۶۷، صفحه ۲۴۵)
•┈┈••✾🌱🟥🟨🟥🌱✾••┈┈•
مثل باران همیشه دستانت
رزق و روزی برای مردم داشت
برکت در مدینه بود از بس
چهرهات رنگ و بوی گندم داشت
🌸ولادت با سعادت امام جواد (علیهالسلام) مبارک باد.🌸
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کلاغ پر، بَه بَه پر»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
همینکه زنگ خونه رو زدم، صدای جیغ و شادی بچهها بلند شد و صداشون تا کوچه هم رسید. بلند و با ذوق میگفتن آخجوووون مامان اومد...
در باز شد و من با چهار جفت چشم که از ذوق، ستاره باران بودن مواجه شدم.🤩😅
بچهها بالا پایین میپریدن و از ذوقشون جیغ میکشیدن. عجب استقبال گرم و باشکوهی.🥲😎 البته ذوقشون برای دیدن من نبود،😒 چشماشون به زیر چادرم و دستام بود که ببینن حالا که مامان پاشو از در خونه گذاشته بیرون و الان بعد نیم ساعت، به آغوش گرم خانواده برگشته، از دنیای بیرون خونه و پشت این دیوارها، چه سوغاتی خوشمزهای برامون آورده.😂 و چشم و دل من که هر موقع میرم بیرون پشت هر سوپری جا میمونه و قلبم انقدر خودزنی میکنه و با تالاپ تولوپش فریاد میزنه که آهااای مامان فاطمه، یادت نره مشکات خانم بستنی دوست داره، زهرا خانم چیپس پیاز جعفری و کرانچی آتشین، آقامحمدحسین نوشمک و تهتغاریت، فاطمه بشرا خانم همهشو.🤣
ناچارا در نبرد با چشم و دل و قلبم، راهم رو به سمت سوپری کج میکنم و بستنی و نوشمک به تعداد همه و چیپس و پفک یه دونه مشترک برای همه میخرم. بچهها هم که با دیدن من و چادر پف کرده و خشخش پلاستیک زیر چادر، گل از گلشون شکفته، با گفتن مامان قربونت برم چقدر خوبی، چقد مهربونی، عاشقتیم، کلی هندونه زیر بغلم گذاشتن و حسابی بادم کردن.😎🥰
خوردن بستنی که تموم شد، رسیدن به چیپس و پفک، همون قسمت خوراکی ها که معمولاً سرش دعوا پیش میاد و یکی کمتر میخوره، یکی بیشتر! یکی تند میخوره و یکی آروم!
در نهایت هر بار چهار تا پیاله میآوردم و با نظارت مستقیم بچهها، خوراکی رو تقسیم میکردم تا همه اندازه هم داشته باشن.😄
اما این راه برام سخت بود، گاهی عجله داشتم، گاهی مثلاً تقسیم اون خوراکی راحت نبود و خب همینجوری ظرف زیاد تو خونهمون کثیف میشه، پس این راه خوبی نبود. دنبال یه راه بیدردسر بودم!
بازی کلاغ پر😍👏خودشه، راه همین بود.
یه بسته پفک باز کردم و گذاشتم وسط. گفتم بچهها یه بازی، همه دستا بالا، حالا من میگم کلاغ، همه یه پفک بردارید، و با گفتن پَر، همه پفک رو بخورید.☺️
و به همین راحتی، مشکل ما حل شد. بچههای کوچیکتر چون سرعت عملشون در خوردن پایینتر بود، همیشه سهم کمتری برمیداشتن. اما حالا به راحتی، به جای اینکه چهار تا ظرف پرتقال پوست بکنم توی چهار تا ظرف، بیسکوییت جدا، پفک و چیپس جدا، توتفرنگی جدا و... همه رو میریزم داخل یه سینی یا ظرف بزرگ و با ریتمِ کلاغ پر، همه به اندازه از خوراکی نوش جان میکنن و سهم هرکس محفوظه.😍👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif