﷽
خیلی سخته این روزا هم شش ماهه باردار باشی هم یک حسین سه ساله داشته باشی که شبا از #تشنگی بیدار میشه.
اصلا انگار امسال یجور خاصی روضه های #حضرت_مادر میشنوم...
میدونی رفیق خیلی سخته روضه مصور بشه، عینی بشی، یکم لمسش کنی!!
انگار لحظه لحظه ی زندگی داره روضه ها رو به من یادآوری می کنه.
وقتی جنینم داخل وجودم پیچ و تاب میخوره و من قند تو دلم آب میشه یک لحظه لبخند رو لبم خشک میشه با خودم میگم شاید قبل از اینکه #درِ_خونه رو بزنند،
مادر عالم غرق تکان های محسنش بوده و
سرگرم صحبت های مادرانه اش با او؛
محسنی که تا چند لحظه ی دیگر بین دیوار و در مادرشو برای همیشه در حسرت دیدن روی ماهش میذاره...
وقتی میخوام راه برم خیلی حواسم هست اگه جایی تنگ باشه نکنه یک ضربه ی کوچیک بهش وارد نشه اما یک لحظه همونجای تنگ وایمیسم و هاج و واج میرم تو اون کوچه ی تنگ، یک خانم باردار با شکم برآمده پشت در،نه درهای دزدگیردار امروز بل درهای قدیمی هزارسال پیش با میخ های طویله غول آسا..
قلبم دارد مچاله می شوم دیگر نمی خواهم به این فکر کنم که که تا لحظاتی دیگر این در با لگد های مردِ نامردی باز می شود و مادر شاید برا محافظت از محسنش دستش را حائل شکمش می کند!
ولی مگر دست یک بانوی هجده ساله چقدر مقاومت دارد؟! چقدر تنومند است؟!
همین امروز می خواستم چیزی را بلند کنم، زیاد هم سنگین نبود، مرد خانه خودش را رساند تو دست نزن کمرت درد می گیره! وای خدای من آوارهای روضه روی سرم خراب شد!!
جلوی #غیرت_الله_الاکبر با غلاف سنگین
چندبار بر بازوی ناموسش زدند تا کمربند علی را رها کند؟! به مولای ما چه گذشته در آن لحظه... آه آه😭😭
این روزها آن موقعی که حسینم دستش را دور گردنم می اندازد و می گوید مادر عاشقتم و در چشمانم خیره می شود تاجواب محبتش را پس بگیرد و کلمه ای از من بشنود، پرت میشوم در خانه ی مادر، آن لحظه که #حضرت_حسین صورتش را کف پای مادر گذاشته بود و التمااااس میکرد که یکبار دیگر جوابش را بدهد!!
زن ها میدانند سقط جنین چه مکافاتی دارد دیگر نمیدانم وقتی کتک هم خورده باشی دردها چندبرابر می شوند!!!
باید هم سه ماه در رختخواب بیفتی😭😭
بس کن عزیز من!بس کن انقدر فکر و خیال نکن!
نه این ها فکر و خیال نیست واقعیت است معلوم نیست چندبرابر سخت تر اتفاق افتاده؛
بگذار تا بنویسم تا کمی از آتش قلبم کاسته شود،
آه نه واژه ها خیس شده اند، برگه هم خیس شده دیگر نمی شود نوشت..
برای خودت بخوان این روضه های مادرانه را....
#ناحله_الجسم یعنی....😭😭😭
#روضه_مادرانه
#مادر_عالم
#مادران_همدل
پ ن:برای این ایام کتاب مقام لیلة القدری حضرت فاطمه استاد #اصغر_طاهرزاده را توصیه میکنم.
@madaranehamdel
بسم الله الرحمن الرحیم
سکانس اول
دخترک در حال بازی و خنده است، در حین بازی گوشواره ی من را می گیرد و می کشد،
درد می گیرد! خیلی!
جیغ میزنم!
اشک در چشمانم حلقه میزند!
سرم را پایین می اندازم که غصه اش نشود
حواسم اما به پسر خانه نبود...
پرید بغلم با نگرانی پرسید مامان چی شد؟؟
مامان گوشتو ببینم!
مامان خداروشکر پاره نشده خیلی درد گرفت؟
تمام شد،گذشت و روز ادامه پیدا کرد.
سکانس دوم
شب موقع خواب پسرک بغض کرده،
از قیافه اش معلوم است به چیزی فکر می کند!
حتی یک درصد هم فکر نمی کردم این مسأله باشد.
وقتی پرسیدم چی شده؟
گفت:مامان فکر کنم دیگه نباید قشنگ باشی!
_یعنی چه؟!
_یعنی لطفا گوشواره اتو در بیار من نگرانم آجی دوباره گوشواره اتو بکشه!اگه گوشت پاره بشه چی؟من چیکار کنم؟!
بغلش کردم،بوسیدمش و اطمینان دادم که مراقبم و اتفاقی نمی افتد!
وقتی خوابید اما در دلم غوغا بود!
چرا پسرها فکر می کنند هر بلایی سر مادرشان بیاید آن ها مسولند؟!
آه خدای من
کاش در این ایام این اتفاق نمی افتاد!
کاش نشنیده بودم که امام حسن پسر کوچکی بوده که در کوچه با مادرش حضور داشته!
کاش واقعا قدش رسیده بود که جلوی آن سیلی را بگیرد!
کاش حداقل این رنگ نیلی روی صورت مادر جا خوش نکرده بود!
کاش حداقل مادر در بستر نمی افتاد که حسن جانشان اطمینان پیدا کند که اتفاقی نیفتاده!
کاش شب ها بغض گلوگیری سراغشان نیامده باشد!
کاش هزار بار به این فکر نکرده باشند که اگر فلان کار را می کردند بهتر می توانستند از مادر دفاع کنند!
شاید در حین همه ی این رنج ها
برای ما دعا کرده باشند، برای همه ی بچه های عالم، برای همه ی مادرها!
به سفارش مادرشان که فرمود اول برای همسایه دعا کنید
شاید در حین اشک های شبانه اینگونه دعا می کردند:
از مادر ما که گذشت ولی کاش هیچ مادری در اوج جوانی زمین گیر نشود!
🖊نسترن بروجردی
#مادران_همدل
#مادر_عالم
#پسرها_مادریند
#وقتی_زندگی_روضه_مجسم_می_شود
https://eitaa.com/madaranehamdel