بسم الله الرحمن الرحیم
سکانس اول
دخترک در حال بازی و خنده است، در حین بازی گوشواره ی من را می گیرد و می کشد،
درد می گیرد! خیلی!
جیغ میزنم!
اشک در چشمانم حلقه میزند!
سرم را پایین می اندازم که غصه اش نشود
حواسم اما به پسر خانه نبود...
پرید بغلم با نگرانی پرسید مامان چی شد؟؟
مامان گوشتو ببینم!
مامان خداروشکر پاره نشده خیلی درد گرفت؟
تمام شد،گذشت و روز ادامه پیدا کرد.
سکانس دوم
شب موقع خواب پسرک بغض کرده،
از قیافه اش معلوم است به چیزی فکر می کند!
حتی یک درصد هم فکر نمی کردم این مسأله باشد.
وقتی پرسیدم چی شده؟
گفت:مامان فکر کنم دیگه نباید قشنگ باشی!
_یعنی چه؟!
_یعنی لطفا گوشواره اتو در بیار من نگرانم آجی دوباره گوشواره اتو بکشه!اگه گوشت پاره بشه چی؟من چیکار کنم؟!
بغلش کردم،بوسیدمش و اطمینان دادم که مراقبم و اتفاقی نمی افتد!
وقتی خوابید اما در دلم غوغا بود!
چرا پسرها فکر می کنند هر بلایی سر مادرشان بیاید آن ها مسولند؟!
آه خدای من
کاش در این ایام این اتفاق نمی افتاد!
کاش نشنیده بودم که امام حسن پسر کوچکی بوده که در کوچه با مادرش حضور داشته!
کاش واقعا قدش رسیده بود که جلوی آن سیلی را بگیرد!
کاش حداقل این رنگ نیلی روی صورت مادر جا خوش نکرده بود!
کاش حداقل مادر در بستر نمی افتاد که حسن جانشان اطمینان پیدا کند که اتفاقی نیفتاده!
کاش شب ها بغض گلوگیری سراغشان نیامده باشد!
کاش هزار بار به این فکر نکرده باشند که اگر فلان کار را می کردند بهتر می توانستند از مادر دفاع کنند!
شاید در حین همه ی این رنج ها
برای ما دعا کرده باشند، برای همه ی بچه های عالم، برای همه ی مادرها!
به سفارش مادرشان که فرمود اول برای همسایه دعا کنید
شاید در حین اشک های شبانه اینگونه دعا می کردند:
از مادر ما که گذشت ولی کاش هیچ مادری در اوج جوانی زمین گیر نشود!
🖊نسترن بروجردی
#مادران_همدل
#مادر_عالم
#پسرها_مادریند
#وقتی_زندگی_روضه_مجسم_می_شود
https://eitaa.com/madaranehamdel