eitaa logo
مادرانه زی 🌱
5.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
584 ویدیو
9 فایل
دوستای گلم،خیلی خوش اومدین💖 مریم تراب زاده هستم خبرنگار سابق،برگزیده جشنواره کشوری فیلمنامه نویسی🌻 ادمین👇 @MadaraneZee2024 🌸کپی مطالب بااسم کانال آزاد، البته باقیدصلوات🌻برتعجیل ظهور آقا امام زمان عج🌱 پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/7432000214
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرانه زی 🌱
#قسمت_چهل_هفتم رمان #خانه_ادریسیها 🌸🌸 کنج لبهای او لرزید برای مردها زدم می‌دانستم گوش میدهند راست ب
رمان 🌸🌸 برزو او را به شوکت نشان داد سرودهای حکومت سابق فریاد کشید پیزری خفه شو برو تو رو که نیست، سنگ پاست.» پرده اتاق لقا کنده شد و با چوب و حلقه افتاد. خانم ادریسی یاور و وهاب بالا را نگاه کردند. یاور آهسته گفت خاک بر سرم اسم سنگ پا را شنید. شوکت بازوها را تکان داد رو به وهاب چرخید بجنب بیا کاردپرانی دانشجو دستها را به هم کوفت: «بیا توی حوض نیفتی!» زنها زیر خنده زدند ترکان از نیمکت پایین افتاد غلت میزد و ریسه میرفت سربند او باز شد. صورت پریده رنگ قهرمان پری گل انداخت. کوکب آب بینی را پاک کرد قهرمان پری گفت: اگر این مردنی کاردیران است ما چرا نباشیم؟ قهرمان شوکت بشکنی زد باشید! چه فرق می کند؟ کوکب آرنجی به پهلوی پری زد: «خیط میکنیم دست نگه دار! ما چی از او کم داریم؟ کاوه گفت: «چه عیبی دارد؟ در زمان ما خانمها با مژه تیر میزدند حالا آلت قتاله میپرانند. دست روی سینه گذاشت چشمها را نیمه باز کرد به یاد ایام گذشته آواز سوزناکی خواند. قهرمان شوکت پشت پایی به او زد کاوه از خلسه بیرون آمد من به هر تیری تسلیمم.» پس برو بچسب به درخت نشانه گیری رنگ مرد پرید من؟... قهرمان اشتباه کردم. راستش به همان تیر مژه قانعم.» با احتیاط عقب رفت. در سایه شمشادها روی زمین نشست. بوی عطر ارزان او زنده و سبک پابه پای غرور شکسته صاحبش در فضا پراکنده می شد. شوکت شلوار چروک برزو را کشید. اندام لق را نزدیک حوض آورد و کارد را به دست او داد، جانمی بزن ببینم دانشجو سرخ شد از بن موهای او قطره های عرق روی پیشانی میچکید کنج لبها کف کرده بود به قهرمان کاوه گفت تو برو عقب بوی ادکلن حواسم را پرت میکند. کاوه، سوت ،زنان پشت نیمکت زنها رفت با نگاهی به جامه های رنگ و رو رفته و چهره های خسته آنها اعتماد به نفس پیشین را بازیافت شیشه ادکلن را از جیب بیرون آورد. رو به چراغ گرفت و با حسرت به آن نگاه کرد. مایع زرد فام به روشنی عسل بود «خانمها خیلی می پسندیدند خوش لباس و زیبا بودند. گوشه لب را بالا برد به پری با تحقیر نگاه کرد می گفتند تو را از عطرت پیدا میکنیم در کوچه پس کوچه ها پیاله فروشیها و زیر چادر کولیها یقه ام را می گرفتند. به هر شهری پا می گذاشتم یک دو جین نم کرده داشتم با دامنهای پرچین سرخ و آبی دنبالم میدویدند زیر آفتاب بهاری از خنده غش میکردند روی گندمزار ولو میشدند صورتهای خوش آب و رنگ و چشمهای براقشان را پشت موها قایم میکردند. نفسی کشید. برزو به شوکت رو کرد چه وزوزی میکند؟ شوکت ابروها را بالا برد سر درنمی آورم از عطر و زن میگوید ذهنی عقب مانده دارد. تو بزن وسط» دانشجو کارد را پرت کرد بر دوایر آخر نشست. شوکت طره یی از موی نازک او را کشید «هیچ بد نبود خوشم آمد کاوه از زنها دور شد و آن سوی حوض بر نیمکت مقابل درخت گردو نشست قهرمان رشید رو به گلدانهای پرتقال رفت قهرمان شوکت داد زد : رشید کجا؟ پیداست که این کاره نیستی بیخود بروبازو کلفت کرده ای قهرمان رشید ایستاد خودتان که هستید چشم بد دور من به چه درد میخورم؟ قهرمان شوکت سر برافراشت به آسمان صاف پر ستاره خیره شد خب خودم باشم چه فایده؟ بین این کج و کوله ها هیچ جلوه یی ندارم حس میکنم قله بلندی هستم که سرش را مه گرفته کاش قله دیگری بود، اشک از چشمهایش جاری شد کسی به پای من نمی رسد انحنای تهیگاه را با دست نوازش کرد این قدر بزرگم که دنیا برایم تنگ است.» پاکشان رفت و حجم سوزان اندام را نزدیک کاوه روی نیمکت سبز انداخت کاوه از بخار تن او خود را عقب کشید غم غربت قهرمان شوکت همه را به فکر فرو برد کاوه به زمزمه گفت: «چه روزگار خوشی بود شام کباب بره آبدار زیر نور لرزان شمع کولیها تا صبح ماندولین میزدند. زیر چشمی به زنها نگاه کرد. سر ترکان از فشار خنده بر پشتی نیمکت افتاد قهرمان پری ابرو به هم کشید و روی زمین تف انداخت. کوکب نوک سرخ بینی را خاراند و با شوخ طبعی گفت: کاش لباس سبز تنم بود بی درنگ حس گناه کرد مرده شور ترکیب هرچه مرد هیز را ببرند چه دریده است حیا را خورده و آبرو را بسته به کمرش لال شو! سرم را بردی کاوه حرفهای او را نشنید غرق رؤیاهای دور بود تا سحر روی تخته ها پا میکوبیدیم. من مازورکا و لزگی را عالی میرقصیدم با دخترهای ارمنی... ۲۰۹✔️ادامه دارد... @Madaranezee🌱