مدار مادران انقلابی "مادرانه"
خانهی امید
آن زمان که توی شرکت نشسته بودم، مدیریت مالی معدن را انجام میدادم و حساب و کتابهای واردات و صادرات را مُهر میزدم، ذرهای هم فکرش را نمیکردم که روزی، ترشی درست کردن به نفع فلسطین، بتواند لذّت بخشترین قسمت زندگیام باشد.
پنجشنبه شده بود. مثل همیشه، توی موسسه، بیرون کلاس قرآن دخترها نشسته بودیم و با بقیه مادرها گپ میزدیم. صحبت به درست کردن ترشی و فروختنش به نفع لبنان و فلسطین کشید. اولش رفته بودند دیدار امام جمعه و از فردای همان روز به پویش ترشی فروشی به نفع جبهه مقاومت پیوسته بودند. خانم شیرعلیبیگی رو به من کرد و گفت: «شما که حسابداری خوندی، بیا و حساب کتاب کارها را انجام بده».
دفعه قبل که برای مراسم سوم شهید نصرالله رفته بودم و کنارشان لقمه آماده کرده بودیم، انگار که خانواده خودم کنارم بودند. حالا هم که دنبال جایی بودم تا تنهاییام را توی ساعات مدرسه رفتن دخترک پر کنم، بلافاصله قبول کردم.
روز بعد زودتر از همیشه بیدار شدم. تخت را مرتب کردم، لقمه در دهان دخترک گذاشتم، روپوش مدرسه را تنش کردم و بی توجه به ویار صبحگاهی، راهی شدیم.
جلوی مدرسه صورت خنکش را با لبهایم داغ کردم و او رفت. و من با تمام اشتیاق، به طرف خانه فرشته خانم راه افتادم. خانه کوچک خوشبختی که کارهای بزرگ درونش رقم میخورد.
از در که وارد شدم، تعدادی زودتر از من رسیده بودند و مشغول بودند. به جز اتاق خواب که واقعا جایی برای کار کردن نداشت، تمام نقاط خانه پر از ابزار و مواد ترشی بود. اتاق بچهها برای خرد کردن و آماده کردن وسایل ترشی و انباری برای وزنکشی بود.
آشپزخانه تا دم دهانش پر بود، حتی روی هواپز و سرخ کن برای کباب کردن بادمجانها. توی هال هم برای پاک کردن سبزی و کارهای دیگر.
فقط ما ده نفر نبودیم که کار میکردیم. چند نفر دیگر بخاطر کوچک بودن فضا، مواد اولیه را به خانههایشان میبردند و بعد از آماده کردن، برایمان میآوردند.
نشستم و به دیوار تکیه دادم. حال و هوای آنجا برایم پر از اکسیژن بود. درست مانند گندمزاری در سحرگاه خنکِ سنندج. حساب کتاب معدن و صادرات با حساب کتاب ترشیفروشی زمین تا آسمان فرق داشت. با این حال، راهِ سود و دخل و خرج را یادشان دادم و بعد، سینی را از فرشته خانم گرفتم، گذاشتم جلویم و شروع کردم به خُرد کردن گلکلمها. نه حواسم به بوی زُهمش بود و نه حالت تهوعی که ممکن بود باز سراغم بیاید. به پسرک چهارماهه توی دلم هم سپردم که خودش را لوس نکند تا من کار کنم.
فرشته خانم عین یک مدیر بحران باکفایت این ور و آن ور میدوید. از اتاقِ سبزی خشکها میرفت توی انبار تا کرفس وزن کند، از آنجا با قربان صدقه صدا میزد که «خواهر بِپا بادمجونها نسوزن»، از طرف دیگر، مشق دخترِ کلاس اولیاش را هدایت میکرد و پوشک پسرکش را عوض میکرد. سر ظهر هم، خانمهای جهادی و بچههاشان را با اُملتِ فوریاش سیر میکرد. توی این مدت، ندیدم عصبانی شود، غُر بزند و مِنَّت سَر بچّههایش بگذارد.
سه چهار روز بعد، پسرک خودش را لوس کرده بود و من با ویار شدید بین حال و دستشویی خانهمان در آمد و رفت بودم. جانم توان رفتن نداشت و قلبم توان ماندن. همینجور روی مبل وارفته بودم که همسر تلفن کرد. حالم را که پرسید و احساسم را فهمید با اشتیاق گفت: «پس چرا معطلی؟ بلند شو برو. برو و به کارت ادامه بده».
این روزها، هرشب با ذوق اینکه فردا آدم موثری برای دنیا خواهم بود، حالم خوب است. به همسر گفتهام اگر انتقالی تهران گرفت، من همین جا توی شهریار میمانم. مادرانهی شهریار مرا از گوشهی دنج خانهام بیرون کشیده. من روشن شدهام، جریان پیدا کردهام.
الان سنندج و شهریار و تهران برایم کوچکند. جهانِ در من، درحال رشد است و من، با امکانی که دارم، فلسطین را به صاحبانش برخواهم گرداند.
دخترم از خواب بیدار میشود: «مامان! خواهش میکنم امروز منو ببر آشپزخونه مقاومت».
به روایت: خسرویزاده
به قلم: فریده طهماسبی
#مادرانه_شهریار
#آشپزخانه_دائمی_مقاومت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
#نشست_مجازی
ما امروز فاقد امّت اسلامی هستیم. کشورهای اسلامی زیادند، نزدیک دو میلیارد مسلمان در دنیا زندگی میکنند امّا عنوان «امّت» را نمیتوان بر این مجموعه گذاشت؛ چون هماهنگ نیستند، چون یکجهت نیستند. امّت یعنی مجموعهی انسانهایی که در یک جهت، به سوی یک هدف، با یک انگیزه دارند حرکت میکنند؛ ما اینجور نیستیم، ما متفرّقیم.
امام خامنهای
مدار مادران انقلابی، برگزار میکند.
چهارمین جلسه از سلسله نشستهای تمدن سازی،
با موضوع:
✓ از قلب لبنان
«نسبت ما و مردم لبنان.»
سخنران: خواهر الهام شاکری
چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح
در نرمافزار قرار:
https://gharar.ir/r/2ebeab9f
منتظر شما عزیزان هستیم.
#سلسله_نشست_تمدن_سازی
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
371662594_1974766370.m4a
34.22M
#صوت
ما امروز فاقد امّت اسلامی هستیم. کشورهای اسلامی زیادند، نزدیک دو میلیارد مسلمان در دنیا زندگی میکنند امّا عنوان «امّت» را نمیتوان بر این مجموعه گذاشت؛ چون هماهنگ نیستند، چون یکجهت نیستند. امّت یعنی مجموعهی انسانهایی که در یک جهت، به سوی یک هدف، با یک انگیزه دارند حرکت میکنند؛ ما اینجور نیستیم، ما متفرّقیم.
امام خامنهای
چهارمین جلسه از سلسله نشستهای تمدن سازی،
با موضوع:
از قلب لبنان
«نسبت ما و مردم لبنان.»
سخنران: خواهر الهام شاکری
چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح
#نشست_مجازی
#سلسله_نشست_تمدن_سازی
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
-1989009662_-975897012.m4a
4.42M
رسانهی امام باشیم ...
«امروز شما نعمتهای بزرگی را از خدا دریافت کردهاید؛ نعمت وجود یک نظام و تشکیلاتی که همّتش مبارزهی با ظلم، با استکبار، با زورگویی و با جنایت باندهای بینالمللی است؛ این بزرگترین نعمت است...
جوانهای ما با همتایان خودشان در کشورهای دیگر تماس داشته باشند... میتوانید ارتباط برقرار کنید؛ حقایق را برای آنها روشن کنید؛ آنچه را وظیفهی همهی جوانان دنیا است، همهی جوانان کشورها است، به آنها یادآوری کنید تا یک حرکت عمومی و عظیمی در دنیا علیه استکبار به وجود بیاید.»
🎵 تحلیلی بر بیانات رهبری
در دیدار با دانشجویان و دانشآموزان
۱۲ آبان ۱۴۰۳
#شکر_نعمت_انقلاب
#بیستمین_جلسه_امامخوانی
#شکر_نعمت_استکبارستیز_بودن
#بیانات_در_دیدار_با_دانشجویان_و_دانش_آموزان
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
«نیتت رو دوست دارم»
قلک به دست از اتاقش بیرون آمد، هنوز چشمهایش خوابآلود بود و موهایش نامنظم. قلک را سمتم گرفت و گفت: «مامان! میخوام اینو هدیه بدم برا کمک به بچههای غزه.»
قوری چای را روی کتری گذاشتم و دو کنده نشستم روبرویش و همینطور که بلوز سبز یشمیاش را مرتب میکردم گفتم: «اینو که تازه از برنامهی همدلی گرفتی. فوقش صدتومن پول توش جمع شده.»
موهایش را با دست مرتب کرد و گفت: «نه مامان، همهی پولهای عیدی و توجیبی که جمع کرده بودم رو ریختم توش، دوس دارم بدم برا بچههای غزه.»
بغضم را جمع و جور کردم و بغلش کردم. روی موهایش دست کشیدم و پیشانیاش را بوسیدم. گفتم: «آفرین پسرم چه کار خوبی کردی.»
قلک را توی دستم گذاشت و گفت: «آخه شما هم برای بازارچه همدلی الویه درست کردی، منم دوست داشتم برا بچههای غزه کاری بکنم.»
دیروز که برای خرید لوازم سالاد الویه به همراه آقا رسول رفتهبودیم بازار، بچهها هم همراهم بودند. با قدمهای دو ساله و شش سالهی رضا و حسین، پابه پای هم در بازار چرخیدیم و یکییکی لوازم سالاد الویه را خریدیم.
رضا که کیسهی بزرگ نان باگت را در دستم دید پرسید: «مامان این همه نون باگت برا چی خریدی؟»
کیسه را دست به دست کردم و گفتم: «میخوام الویه درست کنم و مثل هفته پیش ببرم بازارچه مقاومت تا بفروشیم برای کمک به بچههای لبنان و غزه.»
حسین گفت: «الویه به چه دردشون میخوره؟»
چادرم را کمی جلوتر کشیدم و گفتم: «خب سودش میره برا کمک به اونها.»
دستهایشان را توی جیب کاپشن آبی و سبزشان فرو کرده بودند و در فکر بودند. گفتم: «یک کم تند راه بیاین، بابا خیلی وقته رفته توی ماشین، منتظره.»
وقتی نشستیم توی ماشین منتظر بودم تا آقا رسول خدا قوت جانانهای بگوید و خستگی را از تنم بیرون کند اما کاسهی آب سرد را روی سرم ول کرد و گفت: «خانوم! آخه این چه کاریه؟ بهتر نبود هزینهی خریدها رو مستقیم واریز میکردی دفتر رهبری و این همه دردسر برا خودت درست نمیکردی؟» کیسههای باگت را جلوی پایم جا به جا کردم و سکوتم را با خشخش کیسهها پرکردم.
⬇️ ادامه در مطلب بعدی:
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
«نیتت رو دوست دارم» قلک به دست از اتاقش بیرون آمد، هنوز چشمهایش خوابآلود بود و موهایش نامنظم. قلک
شب وقتی مواد الویه آماده شد و بچهها خوابیدند، دست آقا رسول را گرفتم و تا وسط آشپزخانه کشیدمش. سفره را دستش دادم و گفتم: «بیا! بیا تو هم تو ثواب کمک به مقاومت شریک شو.»
آقا رسول نان باگت را قاچ کرد و من داخلش را از الویه پر کردم. دوباره گفت: «آخه این چه کاریه که شماها انجام میدین؟»
لبخند زدم و لقمه را محکم گرفتم و داخل نایلون گذاشتم. گفتم: «الان بحث پای کار بودن زنهاس، اونم با بچههای قد و نیمقد. اگه من بخوام مثل خیلی از خانوما توی خونهم بشینم و بگم حرف رهبرمو قبول دارم، اما براش هیچ تلاشی نکنم، مثل داستان اون کسی میشه که دید یه نفر نشسته کنار دیوار و داره گریه میکنه، ازش پرسید چرا گریه میکنی؟ گفت گشنمه، پولم ندارم، مریض هم هستم نمیتونم کار کنم. آقائه نشست کنارش و شروع کرد گریه کردن!»
لبخند محوی روی صورت آقا رسول نشست. دست دراز کرد نان بعدی را بردارد. خوشحال بودم که فرصتی برای به زبان آوردن حرفهایم پیدا کردهام.
- آخه میشه من صحنههای غزه رو ببینم و فقط گریه کنم؟ میشه رهبر امر جهاد بِدن من حرکتی نکنم؟ خوب اینجا اگه کاری ازم میاد باید خودی نشون بدم. مگه زمان جنگ همسرا و مادرا نبودن که پشت صحنه جنگ یاریگر و تاثیرگذار بودن؟ من که بساط الویه راه بندازم، دو نفر دیگه هم قوت قلب میگیرن، اونا هم کار دیگهای میکنن.»
آقا رسول سرش را تکان داد و حرفهایم را تایید کرد. اما باز هم گفت: «به نظرت این جمعیت چار پنج نفرهی شما خانوما توی یه شهرک کوچیک و گوشهی تهران چه قدر میتونه تاثیر گذار باشه؟ من که میگم هیچی، فقط دارید خودتون و بچههاتونو اذیت میکنید که تو سرما می برینشون این طرف اونطرف خرید و بعدشم بازارچه.»
گفتم: «حتی اگه برای یه نفر هم تلنگر باشه تا یاد مظلومیت مردم و بچههای غزه بیفته و وجدانش بیدار بشه برای من یکی کافیه.»
چند لحظه بینمان سکوت شد. فقط دستهایمان مشغول کار بود. قاشق را گذاشتم توی کاسه الویهها و دستم را توی دستهای مردانه آقا رسول جا دادم.
- رسول جان! من خودمم قبول دارم که مقاومت به این صد تومن دویست تومن ما نیازی نداره، اما ما نیاز داریم به مقاومت کمک کنیم، به خاطر خودمون، به خاطر بچههامون.
چند نان باگت بیشتر نمانده بود. آقا رسول سرش را بالا آورد و نگاهش را در نگاهم گره زد و گفت: «نیتت رو دوست دارم. ان شاءالله فردا موفق باشید.»
دلم قرص شد. حال خوشی درونم موج زد، راضی از رضایت، همراهی و تاییدش بودم.
امروز صبح که پسرم تمام پسانداز چند ماههاش را درون قلکش ریخت تا زودتر روانهی جبههها کند، انگار رسالتم به سرانجام رسید و من وسعت جغرافیایی دلها را دیدم.
به راویت محدثه عشوریمقدم
🖊 به قلم صفورا ساسانینژاد
#مادرانه_شمالشرق
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
27.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازارچهی مقاومت
سود ۳۰ میلیون تومانی از فروش غذا، محصولات خانگی طبیعی، اقلام فرهنگی و هنری و... دستساز مادران مادرانه اصفهان به نفع جبهه مقاومت.
همراه با:
✓ بازی و برنامههای متنوع مادر و کودک.
✓ فضاسازی تحریم کالاهای اسرائیلی و سخنرانی.
✓ جمع آوری داروهای اضافی و قابل مصرف منازل برای مصرف جهادی.
پنجشنبه ۳ آبان ۱۴۰۳
به همت مجموعه مادرانه اصفهان و همکاری اداره بانوان و خانواده شهرداری اصفهان.
#مادرانه_اصفهان
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
#بحث_گروهی
#ما_و_نوجوانمان
#چالش_با_خویشان
یکشنبه ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ١٠ صبح
تا سهشنبه ۲۲ آبان ماه ساعت ۱۰ صبح
تعارض، تعاملی است ناراحتکننده بین دونفری که تمایل یا توانایی گوش کردن به ناراحتیهای یکدیگر را ندارند. حالتی از جدایی و تنش که فشار روانی زیادی را ایجاد میکند و احساسات و هیجانات منفی را در طرفین موجب میشود.
✓ چه کنیم که فرزند نوجوانمان در تعارض با اطرافیان مثل پدربزرگ، مادربزرگ، معلم، خاله، عمه و ... رفتار مناسبی داشته باشد و چارچوبهای اخلاقی را رعایت کند؟
✓ آیا تا به حال برایتان پیش آمده که نوجوانتان در تعامل با اطرافیان و حین بحث و گفتگو و اظهار نظر، عکس العملی نشان دهد که خلاف چارچوبهای اخلاقی باشد؟ (حاضر جوابی، یکه به دو کردن، به کار برد کلمات نامناسب، صدای بلند، پشت چشم نازک کردن، ترک صحنه و ...) عکس العمل شما به عنوان مادر چگونه بوده است؟ و بحران پیش آمده را چگونه مدیریت کردهاید؟
✓ اگر در تعارض پیش آمده، نوجوانتان از شما تقاضای داوری کند، چگونه ورود میکنید که نه سیخ بسوزد و نه کباب؟ اگر حق با فرزندتان باشد چگونه او را به خویشتن داری دعوت میکنید؟ و اگر حق با فرزندتان نباشد چگونه در مدیریت واکنش به او کمک میکنید؟
✓ «توجه توجه» لطفا حتما سن و جنسیت فرزندتان را ذکر کنید.
بحثهای گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو میشوند.
@goftoguye_madarane
دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید میتوانید به شناسهی @mkhandan پیام دهید.
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
عدسیهایی که قیمت نداشتند!
شب دوم طوفانی است که در دل مادرانه محله به راه افتاده. از صبح از هر خانهای بوی پیازداغ بلند شده و شاید هیچ کدام از مادرها فکرش را هم نمیکردند که روزی باید برای جهاد فی سبیل الله، پیاز سرخ کنند.
ظرفهای بزرگ و کوچک صف کشیدهاند تا پر شوند و به دست خریداران برسند. پیرمردها و پیرزنهای نمازگزار، مادری با کالسکه فرزند خردسالش و پدری که دستان دختر کوچکش را محکم در دستش گرفته بود با چشمانی براق و هیجانزده به سمت میز مقاومت میآمدند که با پرچم فلسطین و نوشتههای مختلف تزئین شده بود.
نوشتهی روی کاغذها خبر از معمولی نبودن این ضیافت میدادند: «همهی درآمد این فروش، به حساب مقاومت غزه و لبنان واریز میشود». چه خرید جذابی. با یک تیر، دو نشان. حالا هم شام شبشان را با طعم مقاومت میخورند و هم به مظلومترینهای عالم کمک کردهاند.
وقت پرداخت هزینه رسیده ولی انگار معادلات جور دیگری رقم میخورد. در کدام مغازه و فروشگاه یا فستیوال و نمایشگاه و با کدام تخفیفهای هیجانانگیز، چنین چیزی رخ میدهد؟ انگار برای هیچ خریداری قیمت عدسیها مهم نیست. هرکسی برای ظرف صد هزار تومانی هرچه کَرَم دارد میگذارد. یکی پانصد میکشد، یکی دویست، یکی یک میلیون و دیگری ده میلیون! حتی کارت کشیده میشود بدون اینکه ظرفی برداشته شود.
این عدسیهای عاقبتبخیر، حالا بیقیمت شدهاند. انگار این عدسها جور دیگری کاشته شدهاند. مثلا کشاورز وضو گرفته و گفته قربة الی الله. یا شاید از دستانی پینه بسته، بذرش بر زمین ریخته و کشاورز در دل دعا کرده تا این دانهها روزی به درد مظلومی بخورند. کسی چه میداند، شاید از بدو رویش، برای چنین روزی لحظهشماری کرده باشند.
پشت این خریدها، پشت این کارت کشیدنها، غمیست از جنس محبت، همدردی و انساندوستی. غمی که حالا بیحساب و کتاب به خرید وامیدارد و فاکتورش، دعاییست زیر لب برای مظلومین.
دستگاه کارتخوان تند تند رسید چاپ میکند و انگار طوماری بلندبالا بر حقانیت جبهه مقاومت امضا میشود. مادرها صورتهایشان شادمان است و دلهایشان غم بزرگ کودکان و مادران داغدیده غزه و بیروت را یدک میکشد. کاش لحظه لحظهی این روزها و شبها ذخیره قیامتمان باشد.
🖊 مریم الماسی
#مادرانه_جنوبغرب
#مادرانه_محله_دروازهشمیران
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
نامهی مجموعه مادرانه به رییس جمهور
امروز روز مقابلهی همهی جبههی حق، در برابر همهی جبههی باطل است. امروز روز سکوت نیست ، امروز روز فریاد است. صدای ما باشید، صدای ملت ایران، صدای ما زنان و مادران این مرز و بوم که حاضریم جان خودمان و فرزندانمان و همسرانمان را تقدیم انقلاب کنیم ولی تن به ذلت ندهیم.
صدای گویای عزم و ارادهی ملت ایران و امید مردم مظلوم و بیگناه غزه و لبنان باشید.
دشمنان بشریت سالیانی است منتظرند کمی عقب بنشینیم تا منشاء نوری را که موجب بیداری آزادگان جهان شده است، نابود کنند.
سکوت و تعلل ما، باعث نابودی آرمان همهی انبیا و اولیا، و ناامیدی تمام مظلومینیست که انقلاب ایران به آنها جرأت طوفان داده است.
ما منتقم خون هزاران شهیدی هستیم که در راه مقاومت مردانه ایستادند و در برابر فجیعترین جنایتها تن به ذلت ندادند.
ما با تمام امکاناتمان به این مصاف آمدهایم، شما نیز به عنوان نمایندهی ما با تمام امکانات، بهترین ضربهای که لازم است را بر سر دشمنان فرود آورید.
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
#سلسلهـنشستـمجازی
#رو_به_قله_در_مسیر
آن زنی که خود را در دامنهی آن قلّهای میداند که در اوج آن، فاطمهی زهرا (س) - بزرگترین زن تاریخ بشر - قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنهای
شما هم دعوت هستید به:
همنشینی مجازی با خواهر بزرگوار، فتانه افشون
همسر شهید حاج صادق امیدزاده
چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح
در نرمافزار قرار
https://gharar.ir/r/2ebeab9f
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم.
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با خواهر «فتانه افشون»
در روز تشییع پیکر همسرشان شهید حاج صادق امیدزاده.
مادرانه برگزار میکند:
گفتگوی مجازی با خواهر فتانه افشون
چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰
در نرمافزار قرار
https://gharar.ir/r/2ebeab9f
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم.
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
وارد بوستان نرگس که شدم، توجهام به نوشتهای جلب شد. نزدیکتر رفتم. روی آن نوشته شده بود: "فروش به نفع مقاومت".
چند قدم جلوتر، دیگ بزرگی از آش قرار داشت که قیمت ظرف بزرگ آن ۸۰ تومان و ظرف کوچک ۳۰ تومان بود. با خانمی که مشغول توزیع آش بود صحبت کردم و ایشون توضیح داد که مواد اولیه این آش از سوی گروه مادرانه جمعآوری شده و تمام سود و هزینهی آش، مخصوص جبههی مقاومت هست. خانمها دور هم جمع شده بودند و هرکدوم یکی از مواد رو تهیه کرده و آش رو پخته بودند تا برای فروش به بوستان بیارن. هر کسی که از کنار آش میگذشت، میپرسید اینجا چه خبر است و خانمها توضیح میدادند که ما این آش را به نفع جبههی مقاومت درست کردیم و از همه دعوت میکردند که خرید کنند. مردم به لطف خدا استقبال خوبی کردند و بیشتر آش توسط آنها خریداری شد و باقیمانده رو خود مادرها برای شام خریدند.
کنار دیگ آش، دو میز بزرگ هم وجود داشت. روی میز اول شیرینی پنبهای، پفیلا، سمبوسه و پیراشکی بود و یکی از میزها هم انواع وسایل تزئینی مثل گلسر و دستبندهای مختلف. یکی از مادرها هم به طب سنتی آشنا بود و عطرهای طبیعی و روغنهای گیاهی رو برای حمایت از جبهه مقاومت در بوستان به فروش گذاشته بود. کمی آن طرفتر، چند زیرانداز پهن کرده بودند و گروهی از بچهها دور هم جمع شده و مشغول نقاشی بودند. نقاشیهای آنها درباره جبهه مقاومت و قدس بود. وقتی با مربیشان صحبت کردم، ایشون گفت که به سهم خودم با بچهها کاردستی درست کردیم و پرچم فلسطین را همانجا نقاشی و نصب کردیم. بچهها بسیار خوشحال بودند چون اینها فرزندان همان مادرانی بودند که از محلههای مختلف شهر قم برای کمک به جبهه مقاومت دور هم جمع شده بودند. حس و حال خوبی حاکم بود، بهویژه اینکه مادران به همراه فرزندانشان برای کمک به جبهه مقاومت حضور داشتند.
🖊 عباسی
#مادرانه_قم
#نهضت_مردمی_حمایت_از_جبهه_جهانی_مقاومت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#سلسلهـنشستـمجازی #رو_به_قله_در_مسیر آن زنی که خود را در دامنهی آن قلّهای میداند که در اوج آ
خانم افشون(همسر شهید امیدزاده) ۲۳ آبان.m4a
33.22M
#صوت
آن زنی که خود را در دامنهی آن قلّهای میداند که در اوج آن، فاطمهی زهرا (س) - بزرگترین زن تاریخ بشر - قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنهای
گفتگوی مجازی با «خواهر فتانه افشون»
همسر شهید حاج صادق امیدزاده
چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
#سلسلهـنشستـمجازی
#رو_به_قله_در_مسیر
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
Audio_344605.mp3
11.59M
رسانهی امام باشیم ...
سیّد عزیز ما خب به مقامات عالیهی شهدا عروج کرد و او خود به آنچه آرزوی آن را داشت رسید، لکن یک یادگار ماندگاری هم در اینجا گذاشت و آن «حزبالله» است. «حزبالله» به برکت شجاعت سیّد و درایت سیّد و صبر و توکّل عجیبی که او داشت، رشد کرد؛ رشد فوقالعادهای کرد و حقیقتاً تبدیل شد به یک تشکیلاتی که دشمنِ مجهّز مسلّح به انواع سلاحهای مادّی و بیانی و تبلیغی و رسانهای و غیره، نتوانسته بر آن فائق بیاید و انشاءالله نخواهد توانست فائق بیاید. مرحوم آقای سیّدحسن نصرالله «حزبالله» را به یک چنین موجودی، به یک چنین پدیدهای تبدیل کرده.
🎵 تحلیلی بر بیانات رهبری
در دیدار با مجلس خبرگان ۱۷ آبان ۱۴۰۳
#بیست_و_یکمین_جلسه_امامخوانی
#دیدار_با_مجلس_خبرگان
#یادگار_ماندگار_ما
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#درمتن_مادرانه
این روزها هم خیلی با آن روزها فرقی نمیکند، درد مشترکی بر جانمان افتاده.
این روزها هر کسی که درد لبنان و غزه، دردِ دلِ ثابت زندگیاش شده، میخواهد از نشستن و غصه خوردن صِرف خلاص شود، میخواهد به گونه ای خودش را به این جریان وصل کند.
این حسهای مشترک، آدم را یاد آن روزها میاندازد. دوران جنگ و انقلاب مسجد پایگاهی بود برای هر کسی که دلش برای اسلام و انقلاب میتپید، جایی که به آن پناه میبردند و با دوست و آشنا و همسایه مینشستند و فکر میکردند که چه کاری میتوانند انجام دهند تا اندکشان را در کنار هم وُسع دهند و موجهای کوچکشان را به طوفانی تبدیل کنند، به دل حادثه بزنند و در متن و مرکز تاریخ قرار بگیرند.
باید مسجدی شویم!
رفته رفته جمعهای دوستیمان را حول مسجد محلهیمان شکل دهیم و مساجد را به همان نقش دوران انقلاب و جنگ برگردانیم. مساجد را هستهی مقاومتی کنیم که هوای جامعه را، هوای ایستادگی و مقاومت میکند.
باید فعالیتهایمان را به مساجد محلات ببریم و با کارهایی که برای جبههی مقاومت انجام میدهیم رفته رفته هویتِ سنگرِ مقاومت را به مساجد برگردانیم.
#پویش_مادرانه
#مسجدی_شویم
#نهضت_مردمی_حمایت_از_جبهه_مقاومت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
عدسی داغ
پتوی صورتی نرمم را محکم دور خودم پیچیده بودم. سرماخوردگی هنوز هم دست از سرم برنداشته بود. بیحالی و ضعف انگار زالو به جانم افتاده بود و رمقی برای هیچ تکاپوی اضافهای نمانده بود. نماز صبح را که خواندم درونم کشمکشی به پا شد؛ خستگی و ضعف، تنم را به خواب راحت و پتوی گرم حواله میداد اما خواب توی چشمانم قرار نداشت. نگاهم به چهرهی معصوم محمدرضا بود که مژههای بلندش از بالا و پایین یکدیگر را در آغوش گرفته بودند. بیدغدغه خوابیده بود و من را با خود به هزار فکر و خیال میبرد.
لحظهای چشمم را بستم، دختر لبنانی که از سرما میلرزید جلوی چشمم ظاهر شد. دستش را توی جیب لباسش کرده، خبرنگار میگوید: «دستتو بده.» دست کوچکش برای لحظهای در دستهای مردانهی خبرنگار، گرمای امنیت را میچشد.
چشمم را که باز کردم هنوز چهرهی آرام پسرم روبرویم بود. پتو را تا زیر گلویش بالا کشیدم.
برای حرکت نکردن و زیر پتوی گرم خوابیدن هزار دلیل داشتم! با خودم گفتم: «آخه با این وضع سرماخوردگی و خواب سبک بچهها که نمیشه کاری کرد.»
غلتی زدم و پتو را روی سرم کشیدم. حرف رهبری توی گوشم پیچید: «بر هر مسلمانی فرض و واجب است...» یک لحظه خودم را در بین آوارها، بدون سقف، بدون وسیلهی گرمایشی و بدون غذایی گرم برای بچهها دیدم.
با خودم گفتم: «خواب و استراحت همیشه هست، اما خواب امروز خواب غفلته. خوابیدن من همان و رفتن قافله همان.»
یا علی را محکم گفتم و پتو را کنار زدم. بلند شدم. زیر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم. پیازها را پوست کندم. آرام آرام زیر لب زمزمه کردم: «ای لشکر صاحب زمان! آماده باش! آماده باش!»
صدای ابوذر روحی در گوشم پیچید: «ما آمادهایم، پای غزه ایستادهایم؛ ای طوفانالاقصی ما راه افتادهایم»
سر و صدای ظرف شستن، بوی پیاز داغ و عدسی که بار گذاشته بودم، هیچکدام خواب سبک همسر و بچههایم را برهم نزد. تمام وسایل را آماده کردم. ساک دستی سنتی را روی میز آشپزخانه گذاشتم. ظرف، قاشق و بقیهی چیزها را هم در آن جا دادم. قابلمهی بزرگ عدسی را داخل کاور گذاشتم. بالاخره همسرم هم بیدار شد. مستقیم آمد و روی صندلی آشپزخانه نشست.
بوی عدسی پیچیده در فضای خانه بیطاقتش کرده بود. کاسهی عدسی که برای او و بچهها کنار گذاشته بودم را جلو کشید. عدسی داغ توی دهانش حکم سیبزمینی تنوری داشت که نمیگذاشت دهانش را ببندد. در حالی که بخار عدسی را با «هااا» بیرون میداد، گفت: «چه کردی خانوم؟! چقدر خوشمزه شده! تو چطوری این همه کار رو اول صبح، دست تنها با اون حالت انجام دادی؟! لااقل صدام میکردی کمکت کنم.»
خندهی ملیحی تحویلش دادم و گفتم: «اینم از الطاف خفیهی پروردگاره؛ شما از حالا به بعدشو کمک کن. من میرم بازارچه، مواظب بچهها باش.»
«باشه»ی کشداری گفت و قاشق پر از عدسی را مهمان دهانش کرد. برای اینکه زودتر به قاشق بعدی برسد، نگاه از ظرف بر نمیداشت. تند تند غذا را فوت میکرد و میخورد.
چادرم را سر کردم. دستهی کاور قابلمه را با دست راست و سبد وسایل را با دست چپ محکم گرفتم، خون بهتر و پرفشارتر از همیشه توی تنم جریان داشت، بیماری تنم با ذوق و امید جایگزین شده بود. برای رسیدن به بازارچه قدمهایم را تندتر برداشتم...
به روایت سمیه جعفری
🖊 به قلم صفورا ساسانی
#مادرانه_شمالشرق
#مادرانه_شهرک_ولایت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
53.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از اصفهان تا لبنان!
🇱🇧🇮🇷🇵🇸
روایت همدلی مادران و فرزندان محلهی ابن سینا با مادران و فرزندان لبنان و غزه.
#مادرانه_اصفهان
#مادرانه_محله_ابنسینا
#نهضت_مردمی_حمایت_از_جبهه_مقاومت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
#کتاب_ماه_مادرانه
#عملیات_احیا
سلام دوستان.
إنشاالله قرار هست *آذر ماه* در کنار هم، کتاب «عملیات احیا» رو بخونیم و در مورد نکتهها و مسائل جالب کتاب، با اقوام و آشنایان و دوستان صحبت کنیم.
عملیات احیا در مورد یکی از شرکتهای زیان دهی است که با ورود یک مدیرعامل جهادی، توانمند و بادانش توانسته بر بسیاری از مشکلات تولید و فروش غلبه کند. مدیران و کارگران این شرکت با زحمات خود نه تنها از ورشکستگی و فروش یکی از بزرگترین سرمایههای صنعتی کشور جلوگیری کردند بلکه باعث شدند تا این کارخانه به یک قطب صادراتی تبدیل شود.
📖📚📖 برای خرید نسخهی چاپی و الکترونیکی کتاب #عملیات_احیا
از نرمافزار فراکتاب ، میتونید از کد تخفیف madarane هم استفاده کنید.
www.faraketab.ir/b/183572
امیدواریم زودتر از فرصت استفاده کنید برای تهیهی کتاب، تا این ماه هم همراهِ هم باشیم و از مطالعه و به اشتراک گذاشتن و عملی کردن دانستههای جدید لذت ببریم.
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary