eitaa logo
کانون مداحان
26هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
19.9هزار ویدیو
184 فایل
کانون مداحان استان مرکز آموزش عمومی ، تخصصی و سطح عالی مداحی. خیریه فرهنگی ذاکرین امام حسین (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
۳ ۱۴۴۰ بند ۱ عاشق رویت ، پر کشد سویت ، یابن زهرا۲ می کِشد او را ، نفحه ی بویت ، یابن زهرا۲ بی تو من آیا، زنده بمانم زندگی را جز ، عشقت ندانم می سپارم در ، راه تو جانم یابن زهرا ۲ ( عمو حسین جانم ۳ وای ای وای ) ۲ بند ۲ اکبر و قاسم ، هر دو تا دادند ، در رهت جان۲ خون من رنگین ، تر نباشد از ، این دو جانان۲ هر که در راهت ، گردد فدایی می رسد تا به ، اوج رهایی عشق تو باشد ، راه خدایی ای عمو جان ۲ ( عمو حسین جانم ۳ وای ای وای ) ۲ بند ۳ آمدم سویِ ، قتلگاه تو ، در کنارت۲ خود ببین خونت ، چه عجین شد با ، خون یارت ۲ آخر از عشقِ، دیرینه ی تو قلب من گشته ، آیینه ی تو قتلگاهم شد ، بر سینه ی تو ای حسین جان ۲ ( عمو حسین جانم ۳ وای ای وای ) ۲
مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک یازده جرعه‌ی ناب از  یَمِ حیدر خورده است خوب پیداست که بر غیرتِ او برخورده است دست حق بر درِ خیبر بخورد می‌فهمند به رگ غیرت او بَر بخورد می‌فهمند او یتیمی است که نعلین ندارد حتی فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی او نمی‌دید که خاری به کف پایش بود دامن پیرهنش زیر قدمهایش بود چند باری به زمین خورد ولی باز دوید تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید خیره چشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود دورِ گودال فقط دایره در دایره بود همه با خاطره‌ی بغضِ علی جمع شدند حلقه در حلقه به یک نقطه ؛ ولی جمع شدند حلقه‌ها تنگ‌تر از تنگ‌تر از قبل شده قلب‌ها سنگ‌تر از سنگ‌تر از قبل شده باید از  بینِ همه رد بشود می‌داند نه محال است مردد بشود می‌داند... رد از شد حلقه‌ی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها به خودش گفت کمی مانده برو  از وسط اینهمه جامانده برو  پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد متراکم متراکم متراکم‌تر شد داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و  لب گودال رسید و ته  گودل چه دید و... که سنان بود  و سنان داشت نیزه‌ای فاتحه خوان داشت حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه‌ جان داشت آخرین تیر خودش را به کمان داشت مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود... پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد  تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد  راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر اُفتاد ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست کاش می‌شد که علی  چشم حسن را می‌بست باز  از خاک حسن مادر خود را برداشت شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت... *آدرس کانال👇👇:* https://zil.ink/maddahanesf ■ *مقدمتان گرامی* *💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠*
عمه محکم گرفته دستش را داشت اما یتیم‌تر می‌شد لحظه لحظه عمو در آن گودال حال و روزش وخیم‌تر می‌شد باورش هم نمی‌شد او باید بنشیند فقط نگاه کند بزند داد... بعدِ هر تیری "ای خدا کاش اشتباه کند" کار او نیست بی عمو ماندن داغ‌ها را الی‌الابد بکشد تا ببیند چه می‌شود باید به نوکِ پایِ خویش قد بکشد ازدحامی میانِ گرد و غبار از حرامی و سنگ و شمشیر است نوک سرنیزه‌های بی احساس با تنی زخم خورده درگیر است تشنه بود و زِ گونه‌ها خونش روی لب‌های آتشین می‌ریخت یک نفر آب می‌خورد پیشش یک نفر آب بر زمین می‌ریخت خواست تا خویش را به سینه کشد تا که شاید رسد به اطفالش یک نفر نیزه‌ای به کتفش کرد رفت و او را کشید دنبالش از همانجا به سنگ اندازان "داد می‌زد تو رو خدا نزنید" وای بر من مگر سر آورید اینقدر تیغ بی هوا نزنید هرچه گلبرگ بر زمین می‌ریخت پخش هر گوشه بوی گُل می‌شد کم‌کم احساس کرد انگاری دست بی جان عمه شُل می‌شد دستِ خود را کشید از آنجا یک نَفَس می‌دوید در گودال از میانِ حرامیان رد شد شمر با او رسید در گودال باز هم پای حرمله وا شد پیچ می‌خورد حنجری ای داد پیش چشم حسن عمو می‌دید بازویش در مقابلش اُفتاد دو گلو را سه‌شعبه با هم دوخت نیزه‌ها هم که از دو سو  رفتند اسبها کارِ خویش را کردند دو بدن بینِ هم فرو رفتند چند ساعت میانِ آن گودال به گمانم قمار می‌کردند فقط عبدلله است شاهد که چند ساعت چکار می‌کردند ... *آدرس کانال👇👇:* https://zil.ink/maddahanesf ■ *مقدمتان گرامی* *💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠*
افتاده باز کار به دستِ کریم ها مارانوشته اند گدا از قدیم ها شانه زده به زلف کمندی نسیم ها باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن ده ساله بود قامتش اما وقار داشت بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود او را عمو به بندِ محبت کشیده بود دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود بوسید دست عمه به او التماس کرد جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد پایِ برهنه جانب گودال می دوید در بین ازدحام عجب موقعی رسید فریادهای مادرت ِ سادات را شنید فوری حسین پیکر او در بغل کشید می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد اصلا تمام کشتن این طفل راز شد اما مقابل پدرش سرفراز شد می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده با پنجه های گرگ تنش جستجو شده عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند مثل کبوتری سر او را بریده اند در قتلگاه روی تن او قدم زدند با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه *آدرس کانال👇👇:* https://zil.ink/maddahanesf ■ *مقدمتان گرامی* *💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠*
بسم الله الرحمن الرحیم - - می وزد باد گرم در صحرا همه ی دشت گرم و سوزان است یک پسر بچه از تبار حسن چشم بر راه اذن میدان است - مثل باباش غیرت الله است در رگش خون مجتبی دارد دید ارباب با لب تشنه هی به میدان برو بیا دارد - رفت اکبر صنوبرانه ولی نیست غیر از خیال تصویرش آه..ارباب ما چه حالی بود ‌پیر شد پای نعش آن شیرش - - یک به یک دید از دم خیمه صحنه هارا و بیشتر می سوخت کودکانه خدا خدا می کرد لب و دندان خود به هم می دوخت - بعد از آن نوبت برادر بود برود تا که پر بگیرد او نامه آورده خدمت ارباب برود جان کند فدای عمو - مشت خود را به دست خود میزد دلخور از بخت خویش و اقبالش در حرم مانده بود عبدالله خیمه ها گشته بود گودالش - گفت با خود که میروم پیشِ عمه زینب،ضمانتم بکند قسمش میدهم به جان عمو تا که شاید شفاعتم بکند - عمه زینب اگر نشد راضی عمو عباس دست گیر من است قسمش میدهم به خاک پدر بسکه او عاشق امام حسن است - ناگهان دید از دل میدان که عمو دست بر کمر آمد وای ساقی ز صدر زین افتاد از لب آب این خبر آمد - همه ی دلخوشیش شد بر باد دیگر اصلا نبود اورا تاب بعد ساقی حرم ز هم پاشید چه خبر بود خیمه گاه رباب... - همه رفتند او فقط مانده طفل شش ماهه رفت او‌ جا ماند گفت با خود مگر نمی بینی؟ که عمو بی پناه و تنها ماند - آمد از خیمه اش برون،شاید عمه اش را کند دگر راضی.. متوسل به حضرت زهرا شده با گریه بهر اعجازی - گفت عمه،بخاطر مادر... به خدا طاقت نشستن نیست لشکر کفر دوره اش کردند چشم من را قرار دیدن نیست - ناگهان یک صدا به گوش آمد که نداری مگر تو کینه ی او؟ حرمله!هوش و گوش و با دقت یک سه شعبه بزن به سینه ی او - آسمان دلش شد ابری و دست خود را کشید،راهی شد پا برهنه رسید در گودال قسمت چشم او سیاهی شد - دید افتاده بر زمین ارباب چشم هایش به آسمان باز است مطمئن شد دگر امیدی نیست مطمئن شد که وقت پرواز است - عمر سعد گفت با لشکر دست اورا جدا کنید از تن بزنیدش..امان به او ندهید که نماند ثمر ز باغ حسن - بغلش کرد لحظه ی آخر اشک از چشم آسمان افتاد آخرش هم به آرزوش رسید به روی سینه ی عمو جان داد *آدرس کانال👇👇:* https://zil.ink/maddahanesf ■ *مقدمتان گرامی* *💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠*
عمو رسیدم و دیدم؛چقدر بلوا بود سر تصاحبِ عمامه ی تو دعوا بود به سختی از وسط نیزه ها گذر کردم هزار مرتبه شکر خدا کمی جا بود ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود سرِ زبان همه جمله ی ،بفرما ،بود عمو چقدر لبِ خشکتان ترک دارد چه خوب می شد اگر مشک آب سقا بود زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال نگاه کن؛ نکند مادر تو زهرا بود برای کشتن تان تیغ و نیزه کم آمد به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود تمام هوش و حواس سپاه کوفه و شام به فکر جایزه ی بردن سر ما بود بلند شو؛ که همه سوی خیمه ها رفتند من آمدم سویِ گودال، عمه تنها بود *آدرس کانال👇👇:* https://zil.ink/maddahanesf ■ *مقدمتان گرامی* *💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠*
بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم تا نعره‌ی امیرِ جمل را نشان دهم شمشیرِ بی‌نظیرِ جمل را نشان دهم عمه به روم سنِ کمم را نیاوری عباس می شوم عَلَمَم را بیاوری عمه گریست اینهمه پَرپَر نزن نشد ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد حرفِ برادر است به خواهر نزن نشد با دستِ بسته سنگ به آئینه‌ات نکوب اینگونه پیشِ من به رویِ سینه‌ات نکوب زینب اگرچه دستِ پسر را مهار کرد از بسکه داد زد زِ بسکه هوار کرد دستش کشید سمتِ عمویش فرار کرد وقتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت جایِ عموش نیزه‌ی شامی به او گرفت اُفتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت از بینِ چکمه‌ها پسرش را بغل گرفت بر سینه‌اش همینکه سرش را بغل گرفت بوسید تا حسین گلویش یکی شدند چسبیده بود او به عمویش یکی شدند   نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد پایین گرفت زیرِ گلو را نشانه کرد تیرِ سه‌شعبه قلبِ عمو را درست زد ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد *آدرس کانال👇👇:* https://zil.ink/maddahanesf ■ *مقدمتان گرامی* *💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠*