eitaa logo
مداحی عالمانه
1هزار دنبال‌کننده
97 عکس
101 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه(۲) / ۲۰ منزل سر مبارک ۱۲_ قنسرین (۳۶) نطنزی در خصائص نقل کرده است که: مأموران ابن زیاد، به‌همراه سر امام حسین علیه‏‌السلام در منزلی به نام «قنسرین» فرود آمدند، مرد راهبی از صومعه خود بیرون آمد و مشاهده کرد که از آن سر مقدس نوری بسوی آسمان ساطع است! راهب به نزد حاملان سر آمد و ۱۰ هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائی شنید که هاتفی می‏‌گفت: «خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنکه حرمت این سر را شناخت.» راهب سر برداشت و گفت: یا رب! بحق عیسی، این سر مقدس را اجازه فرما که با من سخن بگوید: در این هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: «ای راهب! چه می‏‌خواهی؟!» راهب گفت: تو کیستی؟! آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفی و انا ابن علی المرتضی و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بکربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از این جملات سکوت کرد. آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمی‌دارم تا اینکه بگویی که شفیع من خواهی بود در روز قیامت. باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: «به دین جدَم محمد باز گرد.» پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول کرد. چون آن گروه صبح کردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حرکت کردند، و هنگامی‌که به میان وادی رسیدند دیدند که آن ۱۰ هزار درهم به سنگ مبدل شده است. (۳۷) (بحار الانوار ۴۵/۳۰۳) در صواعق المحرم ۲۳۱ :راهب در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاه‌بانان آمده و گفت: از کجا آمده‏‌اید؟ گفتند: از عراق، با حسین جنگ کرده‏‌ایم! راهب گفت: با پسر دختر پیغمبر و فرزند پسر عم رسول و پیغمبر خودتان؟ گفتند: آری! گفت: وای بر شما! اگر عسیی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود می‏‌نشاندیم! از شما تقاضایی دارم! گفتند: چیست؟ گفت: به امیر خود بگوئید، ۱۰ هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث برده‏‌ام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهم‌ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب، آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچه‌ای قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن، آن راهب به سر مقدس گفت: فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. آنگاه به آن لشکر گفت: من می‏‌خواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند می‏‌دهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کرده‏‌اید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آن‌ها تسلیم کرد و خود از دیر به زیر آمد و به یکی از کوهستان‌ها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند دیدند که آن درهم‌ها تبدیل به خزف شده است! و هر یک جانب آن نوشته شده (و لا تسحبن) ۱۳_ معرة النعمان (۳۸) چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسیدند، اهالی آنجا به آنان خدمت کرده و خوراک و نوشیدنی در اختیار آنان قرار دادند و پاسی از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شیزر» شدند. ۱۴_ شیزر (۳۹) چون به «شیزر» رسیدند، پیرمردی گفت: این سر که به آنان همراه است، سر حسین بن علی است. اهالی آنجا با هم سوگند خوردند که به هیچ روی، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنکه در آنجا توقف کنند، به حرکت خود ادامه دادند تا به «کفر طالب» رسیدند. ۱۵_ کفر طالب (۴۰) اهالی آنجا نیز درها را به روی آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب کردند، گفتند: به شما آب نمی‌دهیم، چرا که حسین و اصحاب او را تشنه شهید کرده‏‌اید. ۱۶_ سیبور (۴۱) آنان به‌ناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیه‏‌السلام در این منزل نیز شعری چند نقل کرده‏‌اند. پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند! جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیهاالسلام دعا نمود که خداوند ارزاق آن‌ها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد. از امام سجاد علیه‏‌السلام نقل شده که اشعاری را در «سیبور» خوانده است که از آن جمله این بیت است: «آل الرسول علی الاقتاب عاریة / و آل مروان یسری تحتهم نجب» (۴۲) لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
🏴 خانواده امام حسین(ع) را چون اسیران ترک و دیلم می‌بردند بنابر نقل ابن اعثم و خوارزمی، مأموران عبیدالله بن زیاد، اسیران کربلا را از کوفه تا شام، بر محمل‌های بی‌پرده و بی‌پوشش، شهر به شهر و منزل به منزل بردند، آن‌گونه که اسیران (کافر) ترک و دیلم را می‌برده‌اند.(۱) شیخ مفید، روایتی را نقل کرده که بر اساس آن، امام سجاد(ع) را با غل و زنجیر در میان اسرا می‌بردند.(۲) در روایاتی منسوب به امام سجاد(ع)، شیوه رفتار مأموران عبیدالله بن زیاد نقل شده است. بر این اساس، علی بن حسین(ع) را بر شتری لاغر و لَنگ که جهاز آن چوبی و بدون زیرانداز بوده، سوار کرده‌اند؛ در حالی‌ که سر امام حسین(ع) بر نیزه، و زنان پشت سر، و نیزه‌ها گرداگرد آنها بودند. اگر اشکی از چشم یکی از آنها جاری می‌شد، با نیزه بر سرش می‌زدند، تا زمانی که وارد شام شدند.(۳) 📚منبع (۱) کتاب الفتوح، ابن اعثم،، ج۵، ص۱۲۷؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج۲، ص۵۵ (۲) امالی، شیخ مفید، ص۳۲۱ (۳) الاقبال، سید بن طاووس، ج۳، ص۸۹ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
⚫️ روضه مجلس يزيد بن معاويه(لعنت الله علیه) از زبان امام رضا(علیه‌السلام) عن الفضل بن شاذان، قال: سمعت الرضا عليه السّلام يقول: لمّا حمل رأس الحسين عليه السّلام الى الشّام أمر يزيد لعنه اللّه فوضع و نصبت عليه مائدة، فأقبل هو و أصحابه يأكلون و يشربون الفقّاع، فلمّا فرغوا أمر بالرأس فوضع فى طست تحت سريره و بسط عليه رقعة الشّطرنج و جلس يزيد لعنة اللّه يلعب بالشّطرنج و يذكر الحسين بن علىّ و أباه و جدّه و يستهزىء بذكرهم، فمتى قامر صاحبه تناول الفقّاع. فشربه ثلاث مرّات ثمّ صبّ فضلته على ما يلى الطّست من الارض، فمن كان من شيعتنا فليتورّع عن شرب الفقّاع و اللّعب بالشّطرنج و من نظر إلى الفقّاع أو إلى الشّطرنج فليذكر الحسين عليه السّلام و ليلعن يزيد و آل زياد، يمحو اللّه عزّ و جلّ بذلك ذنوبه و لو كانت بعدد النّجوم. از فضل بن شاذان نقل است كه از امام رضا عليه‌السّلام شنيدم كه می‌گفت: «وقتى سر امام حسين عليه‌السّلام را به شام بردند، يزيد – كه خدا نفرينش كند- دستور داد، آن را به نزدش نهادند و سفره‌اى برايش گستردند تا خود و يارانش خوردند و آب جو نوشيدند، هنگامى‌كه از غذا دست شستند، فرمان داد تا سر را در طشتى زير تختش نهادند و بر روى آن تخت، بساط شطرنج گستردند. يزيد- لعنة اللّه- نشسته بود و با شطرنج بازى می كرد و حسين بن على و پدر و جدّ او (رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) را ياد می‌كرد و به سخره مى‌گرفت. هرگاه كه در قمار از دوستش می‌برد، آب جو به دست مى‌گرفت و شراب را مى‌نوشيد و ته ماندۀ آن را پيرامون طشت به زمين مى‌ريخت.» «پس هركس كه از شيعيان ما باشد، بايد از نوشيدن آب جو و بازى با شطرنج خوددارى كند. هركس كه چشمش به آب جو يا به شطرنج افتد و حسين عليه‌السّلام را ياد كند و يزيد و آل زياد را نفرين نمايد خداى عز و جلّ به خاطر اين كار، گناهان او را اگر چه به شمار ستارگان باشد، از ميان ببرد.» 📚منبع كتاب من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج ٤، ص ٤١٩ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج ٢، ص٢٢ كتاب المواعظ، شيخ صدوق، ص ١٣۱ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/t70695
◾️ جسارت عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیه) به دهان مبارک امام حسین (علیه‌السلام) قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ: لَمّا وُضِعَ الرَّأسُ بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ، قالَ لَهُ كاهِنُهُ: قُم فَضَع قَدَمَكَ عَلى فَمِ عَدُوِّكَ. فَقامَ فَوَضَعَ قَدَمَهُ عَلى فيهِ ، ثُمَّ قالَ لِزَيدِ بنِ أرقَمَ: كَيفَ تَرى؟ فَقالَ: وَاللّه ِ لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله واضِعا فاهُ حَيثُ وَضَعتُ قَدَمَكَ هشام بن محمّد مى‌گويد: هنگامى‌كه سر [حسين عليه‌السلام ] را پيشِ روى ابن زياد گذاشتند، پيشگوى او به وى گفت : برخيز و پايت را بر دهان دشمنت بگذار! ابن زياد، برخاست و پا بر دهان سرِ بريده گذاشت و به زيد بن اَرقَم گفت : چه نظرى دارى؟ گفت: به خدا سوگند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دهانش را بر همان جايى نهاده كه تو پايت را نهاده‌اى. 📚منبع تذكرة الخواصّ، سبط ابن جوزی، ص ٢٥٧ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
⚫️ اهانت عبیدالله بن زیاد به سر امام حسین(ع) در کوفه الأمالي للصدوق عن حاجب عبيد اللّه بن زياد: إنَّهُ لَمّا جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام أمَرَ فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ مِن ذَهَبٍ، وجَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبٍ في يَدِهِ عَلى ثَناياهُ، ويَقولُ: لَقَد أسرَعَ الشَّيبُ إلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّه. فَقالَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ: مَه ! فَإِنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَلثِمُ حَيثُ تَضَعُ قَضيبَكَ. فَقالَ: يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ. الأمالى، صدوق ـ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد ـ : هنگامى كه سر حسين(ع) آورده شد، فرمان داد كه آن را جلويش در تشتى از طلا گذاشتند و با چوب دستى‌اش شروع به زدن بر دندان‌هاى او كرد و مى‌گفت: اى ابا عبداللّه! زود پير شدى [و محاسنت سفيد گشت]! مردى از قوم [حاضر در مجلس] گفت: دستْ نگه دار كه من ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله دهان بر جايى مى‌نهاد كه تو چوب دستى‌ات را گذاشته‌اى. ابن زياد گفت: روزى در برابر روز بَدر! 📚منبع امالی، شیخ صدوق، ص ٢٢٩ روضة الواعظين، فتال نیشابوری، ص ٢١٠ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۵۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
◼️ سر مطهر همه شهدا را جدا کردند البداية و النهاية: ما قُتِلَ قَتيلٌ إلَا احتَزّوا رَأسَهُ وحَمَلوهُ إلَى ابنِ زِيادٍ، ثُمَّ بَعَثَ بِهَا ابنُ زِيادٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ إلَى الشّامِ. هيچ شهيدى كشته نشد جز آن كه سرش را جدا كردند و آن را نزد ابن زياد آوردند. او هم آنها را براى يزيد بن معاويه در شام فرستاد. 📚منبع البداية و النهاية، ابن کثیر، ج ٨، ص ١٩٠ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
🏴 سر مطهر امام حسین(ع) در مجلس ابن زياد قَالَ‌ حُمَيْدُ بْنُ‌ مُسْلِمٍ‌: دَعَانِي عُمَرُ بْنُ‌ سَعْدٍ فَسَرَّحَنِي إِلَى أَهْلِهِ‌ لِأُبَشِّرَهُمْ‌ بِفَتْحِ‌ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ وَ بِعَافِيَتِهِ‌! فَأَقْبَلْتُ‌ حَتَّى أَتَيْتُ‌ أَهْلَهُ‌ فَأَعْلَمْتُهُمْ‌ بِذَلِكَ‌. [ثُمَّ‌ وَجَدْتُ‌] ابْنَ‌ زِيَادٍ قَدْ جَلَسَ‌ وَ قَدْ قَدِمَ‌ الْوَفْدُ [بِالرُّؤُوسِ‌] عَلَيْهِ‌. حميد بن مسلم مى‌گويد: عمر بن سعد مرا خواست و نزد خانواده‌اش فرستاد تا پيروزى‌اى را كه خدا نصيبش كرده بود و سلامتى‌اش را به آنان مژده بدهم! از اين رو نزد خانواده‌اش رفتم و پيغام عمر بن سعد را به اطلاعشان رساندم.[آنگاه ديدم] ابن زياد جلوس كرده و فرستاده‌ها [با سرهاى كشته‌ها] بر او وارد مى‌شوند. فَجَاءَتْ‌ كِنْدَةُ‌ بِثَلاَثَةَ‌ عَشَرَ رَأْساً، وَ صَاحِبُهُمْ‌ قَيْسُ‌ بْنُ‌ الْأَشْعَثِ‌، وَ جَاءَتْ‌ هَوَازِنُ‌ بِعِشْرِينَ‌ رَأْساً وَ صَاحِبُهُمْ‌ شِمْرُ بْنُ‌ ذِي الْجَوْشَنِ‌، وَ جَاءَتْ‌ تَمِيمٌ‌ بِسَبْعَةَ‌ عَشَرَ رَأْساً، وَ جَاءَتْ‌ بَنُو أَسَدٍ بِسِتَّةِ‌ أَرْؤُسٍ‌، وَ جَاءَتْ‌ مَذْحِجٌ‌ بِسَبْعَةِ‌ أَرْؤُسٍ‌، وَ جَاءَ سَائِرُ الْجَيْشِ‌ بِسَبْعَةِ‌ أَرْؤُسٍ‌، فَذَلِكَ‌ سَبْعُونَ‌ رَأْساً. قبيلۀ كنده با سيزده سر آمد، و قيس بن أشعث آنان را همراهى مى‌كرد، و هوازن با بيست سر وارد شد در حالى كه شمر بن ذى الجوشن مصاحبشان بود، قبيلۀ تميم با هفده سر، بنى أسد با شش سر و مذحج با هفت سر و بقيۀ سپاه با هفت سر آمدند كه [مجموعا] هفتاد سر بود. فَأَدْخَلَهُمْ‌، وَ أَذَّنَ‌ لِلنَّاسِ‌، فَدَخَلْتُ‌ فِيمَنْ‌ دَخَلَ‌، فَإِذَا رَأْسُ‌ الْحُسَيْنِ‌ [عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌] مَوْضُوعٌ‌ بَيْنَ‌ يَدَيْهِ‌، وَ إِذَا هُوَ يَنْكُتُ‌ بِقَضِيبٍ‌ بَيْنَ‌ ثَنِيَّتَيْهِ‌. فَلَمَّا رَآهُ‌ زَيْدُ بْنُ‌ أَرْقَمَ‌ لاَ يَنْجُمُ‌ عَنْ‌ نَكْتِهِ‌ بِالْقَضِيبِ‌، قَالَ‌ لَهُ‌: اعْلُ‌ بِهَذَا الْقَضِيبِ‌ عَنْ‌ هَاتَيْنِ‌ الثَّنِيَّتَيْنِ‌، فَوَ الَّذِي لاَ إِلَهَ‌ غَيْرُهُ‌ لَقَدْ رَأَيْتُ‌ شَفَتَيْ‌ رَسُولِ‌ اللَّهِ‌ صَلَّى اللَّهُ‌ عَلَيْهِ‌ [وَ آلِهِ‌] وَ سَلَّمَ‌ عَلَى هَاتَيْنِ‌ الشَّفَتَيْنِ‌ يُقَبِّلُهُمَا! ثُمَّ‌ انْفَضَخَ‌ الشَّيْخُ‌ يَبْكِي! [ابن زياد] اجازۀ ورودشان را به قصر داد. آنان را وارد قصر كرد و به مردم إذن ورود داده شد. من در ميان واردين داخل [قصر] شدم،[ناگاه ديدم] سر حسين [عليه‌السّلام] پيش روى [ابن زياد] قرار گرفته، و با چوب‌دستى به بين دندان‌هاى ثنايايش مى‌زند. وقتى زيد بن ارقم آن [صحنه] را ديد نتوانست از چوب‌دستى زدن ابن زياد [به دندان‌هاى حسين] بگذرد. گفت: اين چوب‌دستى را از آن دندان‌ها بردار! قسم به كسى كه الهى غير او نيست خودم ديدم دو لب رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر اين دو لب قرار گرفته و آن دو را مى‌بوسيد! بعد آن پير [زيد بن ارقم] به شدت گريست. فَقَالَ‌ لَهُ‌ ابْنُ‌ زِيَادٍ: أَبْكَى اللَّهُ‌ عَيْنَيْكَ‌! فَوَ اللَّهِ‌ لَوْ لاَ أَنَّكَ‌ شَيْخٌ‌ قَدْ خَرِفْتَ‌ وَ ذَهَبَ‌ عَقْلُكَ‌ لَضَرَبْتُ‌ عُنُقَكَ‌! فَنَهَضَ‌ [زَيْدُ بْنُ‌ أَرْقَمَ‌] فَخَرَجَ‌ وَ هُوَ يَقُولُ‌: مَلَّكَ‌ عَبْدٌ عَبْداً، فَاتَّخَذَهُمْ‌ تَلَداً! أَنْتُمْ‌ يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ‌ الْعَبِيدُ بَعْدَ الْيَوْمِ‌! قَتَلْتُمُ‌ ابْنَ‌ فَاطِمَةَ‌ وَ أَمَّرْتُمُ‌ ابْنَ‌ مَرْجَانَةَ‌! فَهُوَ يَقْتُلُ‌ خِيَارَكُمْ‌ وَ يَسْتَعْبِدُ شِرَارَكُمْ‌، فَرَضِيتُمْ‌ بِالذُّلِّ‌! فَبُعْداً لِمَنْ‌ رَضِيَ‌ بِالذُّلِّ‌! فَلَمَّا خَرَجَ‌ سَمِعْتُ‌ النَّاسَ‌ يَقُولُونَ‌: وَ اللَّهِ‌ لَقَدْ قَالَ‌ زَيْدُ بْنُ‌ أَرْقَمَ‌ قَوْلاً لَوْ سَمِعَهُ‌ ابْنُ‌ زِيَادٍ لَقَتَلَهُ‌! ابن زياد گفت: خدا دو ديده‌ات را گريان بدارد! و الله اگر پير خرفتى كه عقلش زايل شده است نبودى، گردنت را مى‌زدم![زيد بن ارقم] برخاست و بيرون رفت. در حالى كه مى‌گفت: برده‌اى، برده‌اى، را به شاهى گمارد، و او مردم را به بازيچه گرفت! شما اى جمعيت عرب بعد از امروز برده خواهيد شد! چرا كه پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه [ابن زياد] را حاكم كرديد! او بزرگانتان را خواهد كشت و اشرارتان را به بردگى خواهد گرفت، به ذلت و خوارى رضا داده‌ايد! دور باد كسى كه به خوارى و ذلت راضى شود! وقتى بيرون رفت، شنيدم مردم مى‌گفتند: و الله زيد بن ارقم حرفى زد كه اگر ابن زياد مى‌شنيد او را مى‌كشت! 📚منبع وقعه الطف، ابی مخنف، ، قرن ۲ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
🏴 در آغوش گرفتن سر امام حسین(ع) توسط راهب نصرانی در آغوش گرفتن سر امام حسین(ع) توسط راهب نصرانی مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب: هنگامى‌كه سر حسين عليه‌السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرين فرود آمدند، راهبى مسيحی از دِيْرش به سوى سر، حركت كرد و نورى را ديد كه از دهان آن، ساطع بود و به آسمان مى‌رفت. راهب مسيحی، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِيرش برد و بدون آن كه شخصى را ببيند، صدايى شنيد كه مى‌گفت: «خوشا به حالت! خوشا به حال آن كه قَدر اين سر را شناخت!» راهب، سرش را بلند كرد و گفت پروردگارا! به حقّ عيسى، به اين سر بگو كه با من سخن بگويد. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب ! چه مى‌خواهى؟». گفت: تو كيستى؟ گفت: «من فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول كربلايم. من مظلوم و تشنه كامم.» و ساكت شد. راهب صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى‌دارم تا بگويى: من، شفيع تو در روز قيامت هستم. سر به سخن درآمد و گفت: «به دين جدّم محمّد درآى.» راهب گفت: گواهى مى‌دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى‌دهم كه محمّد پيامبر خداست. آن‌گاه حسين عليه‌السلام پذيرفت كه شفاعتش كند. صبحدم آن قوم سر و دِرهم‌ها را گرفتند و چون به وادى رسيدند ديدند كه درهم‌ها سنگ شده است. 📚منبع مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ٦٠ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ٣٠٣ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/t70695
◾️جز زیبایی ندیدم اسیران اهل بیت(ع) را بر عبیدالله بن زیاد وارد کردند زینب نگاهی به ابن زیاد کرد و نشست. ابن زیاد گفت: این زن کیست (کیستی)؟ جوابی نداد. دوباره پرسید و زینب ساکت بود. یکی از حاضران گفت: این زینب دختر علی بن ابی طالب است. ابن زیاد گفت: شکر خدای را که شما را رسوا کرد و دروغتان را آشکار ساخت! زینب علیهاالسلام فرمود: «شکر خدا که ما را به پیامبرش محمدصلی الله علیه وآله آبرو داد و در قرآنش به پاکی ما گواهی داد. رسوایی برای فاسق است و دروغ‌گویی برای انسان بدکار.» ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و خانواده‌ات چگونه دیدی؟ زینب علیهاالسلام فرمود: «جز زیبایی ندیدم. اینان گروهی بودند که خدا کشته‌شدن را برایشان مقدّر کرده بود و به محل مقرّر قدم گذاشتند. خدا آن ها را با تو روبرو خواهد کرد و محاجّه و مخاصمه خواهید نمود. ببین آن روز، حق با کیست؟ مرگ بر تو ای فرزند مرجانه!» ابن زیاد خشمگین شد و خواست زینب را بکشد ولی عمرو بن حریث گفت: این زن است و زنان را به سخنان‌شان مؤاخذه نمی‌کنند. ابن زیاد گفت: ای زینب! خدا دلم را با کشتن حسین یاغی و سرکشان خانواده‌ات خنک کرد. زینب علیهاالسلام فرمود: «به جانم سوگند که بزرگ مرا کشتی و ریشه و شاخه ما را بریدی. اگر به این کار، دلت خنک شده پس خوشحال باش.» ابن زیاد گفت: این زن چه قدر با قافیه سخن می‌گوید، همان‌طور که پدرش شاعر و قافیه پرداز بود. زینب فرمود: «ای ابن زیاد! زن را به این کارها چه؟ من به دنبال شعر و قافیه نیستم.» آن گاه ابن زیاد رو به علی بن الحسین علیهم‌السلام کرد و گفت تو که هستی؟ فرمود: «علی فرزند حسین علیه‌السلام.» ابن زیاد گفت: مگر خدا علی فرزند حسین علیه‌السلام را نکشت؟ امام ساکت شد و ابن زیاد گفت: چه شد، سخن نمی‌گویی؟ فرمود: «برادری داشتم که به او هم علی می‌گفتند و مردم او را کشتند – یا شماها او را کشتید – روز قیامت درباره او از شما بازخواست خواهد شد.» ابن زیاد دوباره گفت: خدا او را کشت. امام گفت: «خدا هنگام رسیدن اجل، جان را می‌گیرد و هیچ کس جز به فرمان او نمی‌میرد که این سرنوشتی معین است.» 📚 منبع مقتل خوارزمی، جزءالثانی، ص ۲۰۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
⚫️ شهادت جاثلیق نصرانی در مقتل ابومخنف آمده: جاثليق نصرانی گفت: يا يزيد اين سر بريده از كيست؟ گفت: سر يك خارجی است كه در زمين عراق بر ما خروج كرده و كشته شد. پرسيد: نامش چيست؟ گفت: حسين بن علی. پرسيد مادرش كيست؟ گفت: فاطمه زهرا دختر پيغمبر صلی الله عليه و آله پرسيد: برای چه پسر دختر پيغمبر شما مستوجب قتل شده؟ يزيد پليد گفت: اهل عراق نامه‌ها به وی نوشته و او را طلبيدند تا خليفه و امام زمان خود سازند عامل من ابن‌ زياد وی را كشت سر او را برای من فرستاد. جاثليق گفت: پس تقصيرش چه بوده، اهل عراق او را خواستند و تكليف پسر پيغمبر كه كارش هدايت است آمده بود؛ وی را بی‌گناه كشته‌ايد اكنون ای يزيد اين سر را حالا از جلوی روی خود بردار و جسارت به اين سر مطهر مكن و الا خدا تو را هلاک خواهد نمود. زيرا الآن در ميان عبادت‌گاه خود بودم كه صدای رجفه شديدی شنيدم، نگاه به آسمان كردم ديدم مردی با صورت رخشان احسن من الشمس از آفتاب درخشان‌تر به زير آمد و مردمان نورانی صورت، همراه او بسيار بودند كه به زير آمدند. من از يكی از آنها پرسيدم كه اين بزرگوار كيست؟ گفت: «خاتم پيغمبران و مهتر بهتر رسولان و اين مردان نورانی پيغمبرانند از آدم صفی الله گرفته تا عيسی روح الله به جهت تعزيت پيغمبر خاتم آمده‌اند.» يزيد از اين سخنان جاثليق به غضب درآمد و گفت: وای بر تو! آمده‌ای مرا از اضغاث و احلام خود خبر دهی به خدا اينقدر به شكم و پشتت می‌زنم تا بميری. جاثليق گفت: چقدر بی‌حيایی! من آمده‌ام به تو بگويم با پسر پيغمبر خود ظلم مكن، تو مرا تهديد می‌كنی؟! يزيد رو كرد به غلامان خود و گفت: بگيريد اين پير ترسا را! غلامان آمدند گريبان جاثليق را گرفتند و شروع كردند با تازيانه بر سر و صورت آن بيچاره زدن، بقدری كه زار و ناتوان شد. پس جاثليق رو كرد به سر بريده‌ امام حسين عليه‌السلام و گفت: «يا اباعبدالله در نزد جدّت محمد مصطفی صلی الله عليه و آله شهادت بده كه من شهادت دادم به وحدانيت خدا و اقرار كردم به رسالت جدّت محمد مصطفی صلی الله عليه و آله و شهادت می‌دهم كه پدرت علی عليه‌السلام اميرمؤمنان بود.» يزيد از اين كلام جاثليق كه گفت: پدرت علی اميرالمؤمنين بود به غضب درآمد و گفت بزنيد. دوباره شروع كردند آن بيچاره را تازيانه زدن؛ كه تمام اعضايش را درهم شكستند. پس جاثليق رو كرد به يزيد و گفت: بزن به خدا قسم كه می‌بينم رسول خدا را پيش روی من ايستاده، پيراهنی از نور و تاجی از طلا مرصع در دست دارد می ‌فرمايد: «اين قميص نور و اين تاج زرين مال تست كه بيایی و بپوشی و در بهشت رفيق من باشی، به جهت آنكه به اهل بيت من محبت كردی و در راه پسرم زجر كشيدی.» ساعتی نگذشت كه جاثليق تازه مسلمان جان داد و از آلام راحت شد. 📚منبع از مدینه تا مدینه، تاج لنگرودی، ص۹۲۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
🏴 خبر شهادت امام حسین(ع)، به پیامبر(ص) (در مدینه) ام کلثوم در حالی که می‌گریست، وارد مسجد پیامبر شد و روی به قبر پیامبر کرد و گفت:«سلام برتو، ای جد بزرگوار من! خبر شهادت فرزندت حسین را برایت آورده ام.» ناله جانگداز بلندی از قبر مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست. مردم با شنیدن این ناله به شدت گریستند و ناله و شیون همه جا را گرفت. آن گاه علی بن حسین علیه‌السلام به زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و صورت بر قبر مطهر نهاد و گریست. زینب علیهاالسلام دو طرف درِ مسجد را گرفت و شیون‌کنان فریاد زد: «یا جدّاه، خبر مرگ برادرم حسین را برایت آورده ام.» زینب هرگاه به علی بن الحسین علیه‌السلام نگاه می‌کرد، داغش تازه و غمش افزون می‌شد. ام سلمه، همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله، با شیشه‌ای در دست که تربت حسین علیه‌السلام در آن به خون مبدل شده بود، دست فاطمه، فرزند حسین علیه‌السلام، را گرفته بود و از حجره خود بیرون آمد. اهل بیت وقتی ام سلمه و شیشه‌ی تربت را دیدند، صدا به گریه بلند کردند، ام سلمه را در آغوش گرفتند و بسیار گریستند. 📚منبع الدمعة الساکبة، دهدشتی بهبهانی، ج ۵، صفحه ۱ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/y33086
🏴 ورود کاروان امام حسین (ع) به مدینه پس از واقعه کربلا بشير بن حذلم (جذلم) مى‌گويد: هنگامى‌كه به مدينه نزديك شديم، على بن الحسين(عليه‌السلام) دستور داد كه كاروانيان از شترها فرود آيند، خيمه‌ها را برپا كرده و در آن جاى گيرند. آن‌گاه فرمود: «اى بشير! خدا پدرت را رحمت كند، او شاعر بود، آيا تو نيز مى‌توانى شعر بگويى؟» گفتم: آرى، اى پسر رسول خدا، من نيز شاعرم. فرمود: «وارد مدينه شو و خبر شهادت ابى عبدالله(عليه‌السلام) (و ورود ما را) به مردم برسان.» بشير مى‌گويد: بر اسبم سوار و با شتاب وارد مدينه شدم. هنگامى‌كه به مسجد النبى(صلى الله عليه وآله) رسيدم صدايم را به گريه بلند كردم و آنگاه چنين سرودم: يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها *** قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُ اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ *** وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَى الْقَناةِ يُدارُ اى مردم مدينه، ديگر مدينه جاى ماندن شما نيست، زيرا حسين [آقاى شما] كشته شد كه اشك من اين گونه سرازير است. پيكر او در كربلا به خاك و خون غلطيده و سر مقدسش بالاى نيزه، شهر به شهر گردانده شد. سپس گفت: اين على بن الحسين(عليه‌السلام) است كه با عمه‌ها و خواهرانش در آستانه شهر فرود آمده‌اند و من فرستاده او هستم تا ماجرا را به اطلاع شما برسانم. با اين سخن، حتّى زنان مدينه از خانه‌هايشان با موهاى پريشان بيرون ريختند و درحالى كه از شدّت مصيبت صورت‌هاى خود را مى‌خراشيدند و بر چهره‌هاى خود لطمه مى‌زدند، صدا به گريه و زارى بلند كردند. (هيچ مرد و زنى را گريان‌تر از آن روز نديدم و بعد از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روزى تلخ‌تر از آن روز بر مسلمانان نگذشت). در آن هنگام شنيدم كنيزكى اين گونه براى حسين(عليه‌السلام) نوحه سرايى مى‌كند: نَعى سَيِّدي نـاع نَعاهُ فَأَوْجَعا *** فَأَمْرَضَني نـاع نَعاهُ فَأَفْجَعا فَعَيْنَيَّ جُودا بِالدُّمُوعِ وَاَسْكِبا *** وَجُودا بِدَمْع بَعْدَ دَمْعِكُما مَعا عَلى مَنْ وَهى عَرْشَ الْجَليلِ فَزَعْزَعا *** فَأَصْبَحَ هذَا الَْمجْدُ وَالدِّينُ أَجْدَعا عَلَى ابْنِ نَبيِّ اللهِ وَابْنِ وَصيِّهِ *** وَإنْ كانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أَشْسَعا خبر دهنده‌اى خبر مرگ مولايم را به من داد و دلم را به درد آورد و با آن خبر مرا بيمار كرد. اى چشمانم، اشك بريزيد و جارى شويد و باز هم پس از اشك، با هم اشك بريزيد. بر آن كس كه با مصيبت او عرش خداى جليل به لرزه درآمد و [شاخسار] بزرگوارى و دين بريده شد. [سوگوارى كنيد!] بر فرزند پيامبر خدا و فرزند وصىّ او، هرچند محلّ شهادت او از ما دور است. آن‌گاه گفت: امروز اندوه ما را در سوگ ابى عبدالله(عليه‌السلام) تازه ساختى و زخم‌هايى كه هنوز التيام نيافته بود، بار ديگر گشودى، سپس به من گفت: خدا تو را بيامرزد، تو كيستى؟ گفتم، من بشير بن حذلم هستم كه مولايم على بن الحسين(عليه‌السلام) مرا به سوى شما فرستاد و او هم اكنون با خاندان ابى عبدالله(عليه‌السلام) و زنانش در فلان مكان فرود آمده‌اند. بشير مى‌گويد: مردم مرا رها كردند و به سرعت به مكانى كه كاروان در آنجا بود، به راه افتادند و من نيز با مركبم به آنجا بازگشتم، ديدم سيل جمعيت راهها را بند آورده‌اند. من از مركب پياده شدم و خود را با زحمت به كنار خيمه‌ها رساندم. ديدم على بن الحسين(عليه‌السلام) هنوز داخل خيمه است، آن‌گاه از خيمه بيرون آمد، در حالى كه پارچه‌اى در دست داشت كه با آن اشك‌هايش را پاك مى‌كرد. كسى چارپايه‌اى آورد و حضرت روى آن نشست، در حالى كه پيوسته اشك‌هايش جارى بود و نمى‌توانست جلوى گريه‌اش را بگيرد. مردم كه اين صحنه‌ها را ديدند، صداى گريه آنان بلند شد و از زنان و دختران مدينه نيز ناله و شيون برخاست؛ مردم از هر سو به نزد آن حضرت مى‌آمدند و او را تسليت مى‌گفتند و آن منطقه پر از شيون و غوغا شد. امام(عليه‌السلام) با دست به مردم اشاره كرد كه ساكت شوند و مردم نيز آرام گرفتند، سپس اين خطبه را ايراد فرمود: «حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه پروردگار جهانيان، بخشنده و مهربان، مالك روز جزا و آفريننده همه مخلوقات است. همان خدايى كه (از سويى شناخت حقيقت او) آن‌قدر از ما دور است كه گويا در آسمان‌هاى رفيع جاى گرفته و (از سوى ديگر با علم و احاطه‌اش) آن‌قدر به ما نزديك است كه گواه و شنواى سخنان در گوشى ما است. او را بر حوادث بزرگ، آسيب‌هاى روزگار، فجايع دردناك، رنج‌هاى سوزان، بلاهاى سنگين و مصيبت‌هاى بزرگ، خشونت بار، متراكم، شكننده و ويرانگر ستايش مى‌كنم.» لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/t70695