eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.6هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.» خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.» گفت: «خودش است. لعنتی!» دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!» بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.» کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. 💞بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت. نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!» خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.» گفتم: «تو که حالت خوب نشده.» لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند. 💞خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!» زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.» جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.» گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.» ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.» گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.» ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توییت افتخار مرگ | ترامپ اینگونه سربازان آمریکایی را عمودی از خاورمیانه خارج میکند. #انتقام_سخت #وعده_صادق
981019.mp3
14.1M
بشنوید | صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار مردم قم. ۹۸/۱۰/۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏فیلم سخنرانی ۳۰ سال پیش مقام عظمای رهبری درجمع رزمندگان لشکر ۴۱ثارالله ودرکنارسردارشهیدحاج قاسم سلیمانی،انگارکه دقیقاامروزراداره مشاهده میکند،سبحان الله به این رهبر. توصیه میکنم حتما ببینید
◼️ نماز لیلةالدفن حاج قاسم سلیمانی امشب باید خوانده شود ◽️مراسم خاکسپاری سردارسلیمانی امروز بعد از اذان صبح در گلزار شهدای کرمان برگزار شد. ❇️ مستحب است در شب اول قبر دو رکعت نماز وحشت برای میت بخوانند. دستور آن این است که در رکعت اول بعد از حمد، یک مرتبه آیة‏الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره "انا انزلناه" بخوانند، و بعداز سلام نماز بگویند: "اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر فلان" و به جای کلمه فلان، اسم میت را بگویند.
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ‏ببینی وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی ‏ ‏ می‌رود تابوت روی دست مردم، چشم وا ‏کن تا که با چشم خودت فرش سلیمان را ‏ببینی ‏ ‏ پاشو از پای قمارت! روی دور باخت هستی پاشو! باید آخرین اخبار تهران را ببینی ‏ ‏ گوش کن! این بار حرف از مرگ شیطان ‏بزرگ است رو به خود آیینه‌ای بگذار شیطان را ببینی ‏ ‏ خواب را دیگر حرام خود کن از امشب که ‏باید باز هم کابوس موشک‌های ایران را ببینی ‏ ‏ رازها در ذکر بسم الله الرحمن الرحیم است وعده‌ها داده خدا، باید که قرآن را ببینی ‏ ‏ قول دادیم انتقامی سخت می‌گیریم، ‏بنشین تا که فرق قول کافر با مسلمان را ببینی
ما رهبرمان لطف و عنایت ز خداست فرزند امیر و فاتح کرببلاست تدبیر و بصیرت همه در چنتهء او ایران به درایت علی پا بر جاست هر فتنه گری که فتنه کرده فهمید با رهبر و مردم که در افتد،به فناست با وعدهء رهبری به گام دوم پرچم به ولایت و به اهلش بالاست مرد و زنمان ، پیر و جوان بر دشمن بر داخلی و خارجی اش عین بلاست تا رهبر فرزانه چه حکمی بدهد با هر نظرش لشکر کوبنده به پاست جانباز و مدافع همه ایران است او یک تنه یادمان خون شهداست با خامنه ای ، قافله انشاءَللّه از طرح دسیسه های بی مایه جداست سرلوحهء این نظام لبّیکَ حسین سر منشأ این قافله از عاشوراست در ظلمت مفرطِ تبارِ فتنه دل،خوش به ظهور مهدیِ آل عباست یک یا دو قدم مانده،فرج نزدیک است بر سفرهء فتنه گر بساطی ز عزاست
به احترام ... صورت متلاشی شده شهدا... صورت خود را بپوشانید...!!! حجاب را رعایت کنید... حجاب... حجاب...!!! آمـــده بود مرخصی داشتیم در مورد جبهه با هم حرف می زدیــم لابه لای صحبت گفتم : «کـــاش می شد من هم باهات بیام جبـهه» لبخــندی زد و پاسخـــی داد که قـــانع شدم. گفت: « هیــچ می دانی سیاهـــی چادر تو از ســرخی خون من کوبنده تـر است؟ همیــن که حجـــابت را رعایت کنـــی ، مبـــارزه ات را انجـــام داده ای 
🏴🍃 چارپارۂ محاوره، زبانحالِ حضرت علی(ع) 🍃🏴 نشسته غمت کنج روز و شبم چقد خونه بی تو شده بی صفا عزیزدلم! فاطمه(س) رفتی و علی(ع) مونده و گریۂ بیصدا ندیدم از اونها به جز دردسر همونها که جز حق ندیدن ازم عزادار کردن من و یک شبه تو و محسنم رو گرفتن ازم نخواستی ازم چیزی و هیچوقت به غیر از یه چیزی که شد قاتلم نمی خواستی کاش تابوت ازم به این کار راضی نمیشد دلم همون شب که برگشتم از دفن تو کشیدم با گریه تویِ کوچه آه دیگه خونه ای که شده شعله ور نیازی نداره به پرچم-سیاه تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو فقط از یه چیزی شدم اذیت نبستم «درِ» خونه مون و ولی نیومد کسی واسۂ تسلیت غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش ولیکن یه چیزی عذابِ منه حسن(ع) خیلی بیتابه! تو گریه هاش با دستاش تویِ صورتش میزنه گرفتم تو آغوشم اما چجور؟! بگیرم ازش اضطراب و تب و... چقدر آرزو داشتی و نشد- بمونی عروسش کنی زینب(س) و... دلش سوخته! مونده تو خاطرِش که مابینِ دیوار و «در» سوختی با دست ورم کرده واسه حسین(ع) روزِ آخری پیرهن دوختی!
#انتقام_سخت با چشم سپاه، مرزها در رصد است فرمانده ، فنون جنگ را هم بلد است هر موشکِ ،،قدر،،و ذلفقارِ،،ایران پرتاب به پایگاه ،،عین الاسد،، است
#انتقام_سخت✊ این قدرت بی نظیر ایرانی ماست این بانگ ز رهبر خراسانی ماست در عین الاسد هیبتتان ریخت بهم این اول بسمه الله قرآنی ماست
#انتقام_سخت سردارِ مرا زدی تو با نامردی داری ز سپاه ، یک دل پر دردی اینبار اگر که لات بازی بکنی جوری بزنم که افقی برگردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺قرائت زیارت عاشورا توسط سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔹انتشار به مناسبت اولین شب خاکسپاری شهید
خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.» از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!» گفت: «جانم.» گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.» تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.» گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.» گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.» گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.» سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.» 💞گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.» از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!» یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.» این اولین باری بود که این حرف را می زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.» کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.» گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی 💞قول دادم و گفتم: «چشم.» از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.» از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. ✍ادامه دارد.....
خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید. توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید. 💞صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می کرد، مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد. صمد گفت: «چرا اینجا نشسته اید؟!» گفتم: «مگر نمی بینی وضعیت قرمز است.» با خنده گفت: «مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید؛ اتفاقاً اینجا خطرناک ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از اینجا امن تر است.» دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد. برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم. او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: «قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه خودمان را ساختیم. چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل خوشی زندگی می کردیم.» گفتم: «مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی.» 💞گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.» چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.» به خنده گفتم: «با این همه بچه.» گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.» گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.» گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.» استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!» بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!» گفتم: «سه ماهه ام.» گفت: «مطمئنی؟!» گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.» ✍ادامه دارد.....
🙏💥 نماز پر برکت وبا عظمت حضرت زهرا (سلام الله علیها)💥🙏 💠امام صادق علیه السلام فرمودند💠: 🌹هر گاه در نزد خداوند حاجتی داشتی ، که از شدت نیاز، سینه ات تنگ شده بود و (راهی به جایی نداشتی) 🌹پس دو رکعت نماز بخوان و در انتها 3 بار الله اکبر بگو 🌹سپس تسبیحات حضرت زهرا س را بگو و سپس به سجده برو و در سجده 100 بار بگو (یا مولاتی فاطمه اغیثینی) 🌹سپس سمت راست صورت را به زمین بگذار و 100 بار بگو (یا مولاتی فاطمه اغیثینی) 🌹سپس دوباره پیشانی را در سجده به زمین بگذار و اینبار 110 بار بگو (یا مولاتی فاطمه اغیثینی) 🌹سپس حاجت خود را از خدا بخواه که خداوند حتما به برکت حضرت زهرا س حاجت تو را روا خواهد کرد. ✍بحار الانوار 99/254
خدایا به حرمت: 🌹صلوات برمحمد وآل محمد🌹 کمک کن درهجوم دردوغم های زندگیمان هرگزتو را از یاد نبریم گرفتاریهای همه را برطرف بفرماونورایمانت رادرقلب ماروشن کن وعاقبتمان ختم بخیر بگردان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمیه آمدوآن مونس و همدم کجاست شمع میپرسدزپروانه گل نرگس کجاست🕯 در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست؟ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست احساس میکنیم که دوعالم گدای ماست با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست
🌸 احکام 🌸 🔴شک های صحیح در نُه صورت اگر نمازگزار در شماره رکعتهاى نماز چهار رکعتى شک کند باید به دستورات زیر عمل نماید: 1- نمازگزار بعد از سربرداشتن از سجده دوم شک کند دو رکعت خوانده یا سه رکعت ، بنا را بر سه مى گذارد و یک رکعت دیگر را مى خواند و نماز را تمام مى کند سپس یک رکعت نماز احتیاط ایستاده ، یا دو رکعت نشسته مى خواند. 2- شک بین دو و چهار بعد از سجده دوم ، بنا را بر چهار مى گذارد و نماز را تمام مى کند و دو رکعت نماز احتیاط مى خواند. 3- شک بین دو و سه و چهار بعد از سجده دوم بنا را بر چهار مى گذارد و نماز را تمام مى کند آنگاه دو رکعت نماز احتیاط ایستاده و دو رکعت نشسته مى خواند 4- شک بین چهار و پنج بعد از سجده دوم که بنا را بر چهار مى گذارد و نماز را تمام نموده و بعد از نماز، دو سجده سهو مى کند. 5- شک بین سه و چهار در هر کجاى نماز که باشد بنا را بر چهار مى گذارد و نماز را تمام مى کند وبعد یک رکعت نماز احتیاط ایستاده مى خواند. 6- شک بین چهار و پنج در حال ایستاده که باید نمازگزار بدون رکوع بنشیند و تشهد را بخواند و نماز را سلام دهد و یک رکعت نماز احتیاط ایستاده را بخواند. 7- شک بین سه و پنج در حال ایستاده که باید نماز گزار بدون رکوع بنشیند و تشهد را بخواند و سلام دهد و دو رکعت نماز احتیاط را ایستاده بخواند. 8- شک بین سه وچهار و پنج در حال ایستاده که باید نمازگزار، بنشیند و سلام دهد سپس دو رکعت نماز احتیاط ایستاده و دو رکعت نشسته بخواند. 9- شک بین پنج و شش در حال ایستاده که باید نمازگزار بنشیند و تشهد بخواند و سلام دهد سپس دو سجده سهو را بجا آورد. 🔷نماز احتیاط سه گونه است: ➊- نماز احتیاط یك ركعتی، بدون آنكه عمداً سر را از قبله برگردانید، حمد را آهسته می‌خوانید و بدون آنكه سوره بخوانید، ركوع می‌روید و دو سجده، تشهد وسلام را می‌خوانید و نماز تمام می‌شود.    ➋- نماز احتیاط دو ركعتی ایستاده، بدون آنكه عمداً سر را از قبله برگردانید، مثل نماز صبح آهسته فقط حمد را بدون سوره خوانده و ركوع می‌كنید، همچنین ركعت دوم.     ➌- نماز احتیاط دوركعتی نشسته، بدون آنكه عمداً سر را از قبله برگردانید، مثل تشهد كه نشسته‌اید نشسته، تكبیر را به نیت نماز احتیاط می‌گویید، حمد را آهسته می‌خوانید، سپس كمی خم می‌شوید، ذكر ركوع را می‌گویید، سپس می‌نشینید و بعد از آن به سجده می‌روید، ركعت دوم را نیز همین گونه انجام می‌دهید، تشهد و سلام نماز را می‌خوانید (دو ركعت نماز نشسته، یك ركعت ایستاده محاسبه می‌شود) 🔷نحوه انجام سجده سهو: دستور سجده سهو این است که بعد از سلام نماز فورا نیت سجده سهو کند و پیشانی را به چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد و بگوید: " بسم الله و بالله و صلی الله علی محمد و آله " یا "بسم الله و بالله اللهم صلی علی محمد و آل محمد " ولی بهتر است بگوید "بسم الله و بالله السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته " بعد باید بنشیند و دوباره به سجده رود و یکی از ذکرهایی را که گفته شد بگوید و بنشیند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.
﷽ ✨صبحها مےڪنم ازعشق نگاهے بہ حسین ✨مےڪنم باز از این فاصلہ راهے بہ حسین ✨ڪردم امروز سلامے ز سر دلتنگـے ✨مُردم از حسرٺ شش‌گوشه الهےبہ حسین سلام ارباب خوبم✋🌸
4_6014707441525064336.mp3
1.77M
🎧 شور فوق العاده شنیدنی 🎼 فاطمیه عزای اهل اسمونه.... 🎤 سیدمهدی میرداماد 🌙 شهادت حضرت زهرا (س)
 سلام امام مهربانم✋🌸 لحظه ها رامتوسل به دعاییم بیا سالیانی است که دلتنگ شماییم بیا آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد نه که مافاطمه(س)هم چشم به راهت دارد
🌺🌿پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.🌺🌿 پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟🌺🌿 💕💕💕
🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺 🔷فهوی حسین: روزنامه نگار مصری که گرایش ناسیونالیستی عربی دارد واتفاقا مشی ضد ایرانی هم دارد دریک مقاله مفصل درمقام مقایسه مصر وایران چنین مینویسند که : 🔷« ما و ایرانی ها بیش از سی سال پیش در فضای بین الملی در یک سطح بودیم . ایرانی ها راه مبارزه و مقاومت در برابر ابر قدرتها ، بخصوص آمریکا را انتخاب کردند و ما مسیر سازش را برگزیدیم . ما هر سال مزد خیانت مان به اعراب را از طرف آمریکا در قالب ۴ میلیارد دلار کمک بلاعوض میگرفتیم و ایرانی ها از همان اول فشار سیاسی، اقتصادی و تحریم و جنگ داخلی و جنگ نابرابر را تجربه کردند .. امروز ایران از یک قدرت منطقه ای به یک قدرت جهانی تبدیل شده که هیچ مشکلی در سطح منطقه و جهان بدون جلب نظر ایران قابل حل نیست کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا در جریان انتخابات خود در فاصله چند ده هزار کیلومتری از ایران ۶۴ بار هر کدام عبارت ایران را در مناظره تلوزیونی خود بکار میبرند. گویی حریفی در کل جهان جز ایران در سطح کره زمین برایشان وجود ندارد … دیگر اینکه ایرانی ها در تمام علوم استراتژیک، از هسته ای تا فضایی و تا نانو و شبیه سازی و پزشکی و .. جزء ده کشور برتر جهان میباشند و در صنایع موشکی چهارمین قدرت دنیا و از نظر دقت و سرعت موشکهایش شاید اولین کشور دنیا قلمداد میشوند. ایران از دید امنیت زندگی در منطقه جزیره امن و ثبات است و ما علیرغم حمایت آمریکا و اخذ کمک های سالیانه دغدغه تهیه یک وعده قرص نان برای اکثر مردم مان داریم ؟ وقتی در مملکتی رهبر درست وحسابی نباشد، خب! وضعیت و نتیجه میشود کشور مصر! وقتی در جامعه ای وحدت نباشد خب ! وضعیت و نتیجه میشود عراق ! وقتی کشوری فرمانده ی استواری نداشته باشد خب ! وضعیت و نتیجه میشود پاکستان ! وقتی درکشوری به ظاهر مسلمان رهبر و رئیس آن مملکت، خود فروخته به شرق وغرب باشد، خب ! وضعیت و نتیجه میشود ترکیه ! 🔶اما وقتی در کشوری شیعه ، رهبری آن باج به زمین و زمان ندهد، و ملت همراه وی باشند و با همه ی فشارها ، سلیقه ها ، تندرو ، کندرو ، جنگ ۸ ساله ، ۴۰ سال تحریم سیاسی و اقتصادی، جایی برای نفس کشیدن دشمن باقی نمی ماند. خوب آن وقت می شود ایران، در میان حصاری از آتش جنگ های منطقه که گرگهای زخمی پشت مرزهایشان بی قرار زوزه می کشند … کسی جرات ندارد به خاکشان چپ نگاه کند … حتی مگس هایشان( کنایه از پهبادها ) قادرند منطقه را زیر دید خود قراردهند و از هیچ گزندی نگران نباشند». منبع: روزنامه الشرق الاوسط