#هوالعشق💟
#از_من_تا_فاطمه
#قرعه_فال_به_نام_منه_دیوانه_زدند😊😭
قرار بود لوازم مورد نیازت را از ستاد بگیری،امروز با آن ها به خانه برمیگردی،خانه ای که قرار است 45روز نبودت را تحمل کند،خانه ای که لحظه لحظه بودنت را خشت کرده و بر دیوار قلبم ریخته،اری قرار بر این است که نباشی که نبینمت که استشمامت نکنم که قلبم را بر پرتگاه ببرم و معلوم نیست چه زمان درون آن بیفتم و مرگ شیرین را با جان بچشم، مرگی از جنس انتظار، از جنس تنهایی و غربت، از جنس نبودن هایت ای همسفر کوته سفر...
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
روی صندلی آشپزخانه نشسته بودم و سالاد درست میکردم، زنگ در به صدا در آمد، زنگ رمزی که به این حالت بود، دینگ دینگ، دیرینگ دینگ. این نشان میداد که توهستی.طبق عادت همیشگی خودم را در اینه راهرو نگاه کردم و دستی به صورتم کشیدم، با لبخند در را باز کردم و کنار رفتم تا داخل بیاید، آن کیف سبز رنگِ در دستت تمام توانم را برای بستن در گرفت، ا فشار پا در را بستم و پشت سرت به راه افتادم، خوشحال بودی و لبخند بر لب داشتی،از اینهمه خوش حال بودنت لجم گرفته بود، به آشپزخانه رفتم تا سالادم را تکمیل کنم، برش هایم بزرگ شده بود، بی حوصله و خسته تمامش کردم، در چهار چوب درگاه ایستاده بودی و با لبخند نگاهم میکردی، سالاد را در یخچال گذاشتم که گفتی: - عه خانوم سالاد مارو چرا گذاشتی تو یخچال؟؟؟ با گوشه چشم نگاهت کردم و سالاد را روی میز گذشتم،روی صندلی نشستی و قاشق چنگال را در دوستت گرفتی و مثل بچه ها روی میز میکوبیدی و میگفتی: - خانوم غذا ،خانوم غذا ! از چهره نمکینت خنده ام گرفته بود،سرم را به طرفین تکان دادم و غذا را درون دیس کشیدم، با ولع شروع به خوردن کردی، دستانم را زیر چانه ام گذاشتم و با حسرت نگاهت کردم، یک دل سیر به جای غذا نگاهت کردم تا در ذهنم حک شود غذا خوردنت، این روزها حتی راه رفتن را نگاه میکنم تا یادم نرود چطور راه میرفتی،اشک درون چشمانم حلقه میزند و جلوی دیدگانم تار میشوی سریع این اشک های داغ را کنار میزنم تا درست ببینمت، تا یوسفم را وضح ببینم... نگاهم میکنی، قاشق را کنار میگذاری و گردنت را کج میکنی، مظلومانه نگاهم میکنی، از این کارت اشک حلقه شدم جاری میشود، سریع دست میبرم که پاکش کنم تا زمانی ناراحت نشوی،صندلی ات را عقب میزنی و روی صندلی کناری من مینشینی، دستان سردم را میگیری، با تعجب نگاهم میکنی و برایم اب میریزی و به دستم میدهی،غمگیم نگاهم میکنی، خب چه کنم دست خودم نیست! تو کسی را شبیه خودت نداری که بدانی چه میکشم یوسفم! بلند میشوم تا سفره را جمع کنم، دستانم را میگیری و میگویی: - شما برو استراحت کن غذاهم عالی بود خانمم رنگت شبیه گچ شده، خدا منو ... نگذاشتم حرفش را بزند که گفتم: خدااانکنه علی خبب؟ سرم را پایین میندازم، دست خودم نیست ، از آشپزخانه بیرون میزنم، روی مبل مینشینم و چشمم به ساکت میخورد، صدای شستن ظرف ها می آید، کیف را باز میکنم،لباس های پَک شده با پوتین هایی سیاه و تمیز، فکر اینکه این پوتین ها قرار است درپای تو خاکی شوند قلبم گرفته میشود،کلاه و فاتسخه،قمقمه و قاشق و چنگال و چاقو همراه جوراب های ساق بلند ، دستکش و حوله و ... چشمم به سرشانه یا زهرا، میفتد بغض گلویم را چنگ میندازد، دست که میبرم، سربند یا زینب نمایان میشود، اشک قطره قطره روی سربند میفتد، شانه هایم میلرزد، سرم را روی لباست میگذارم و های های میمیرم، از آشپزخانه میایی ، قدم هایت را احساس میکنم مرد من، شانه هایم را میگیری و سرم را روی سینه ستبرت میگذاری، گریه ام شدت میگیرد،اما ارام میشوم، ارامِ ارام... سرم را بلند میکنم، چشم هایت به سرخی میزند، قرار است فردا بروی، باید آماده رفتنت شوم نباید با کوله بار غم بروی، نباید بگذارم نگران و اشفته از من بروی، باید سنگ صبورت باشم نه آینه دِقَّت.لبخند به لب میاورم و دست به اورکتت میکشم، میگویم: چه قدر این خوشگله علی بامهربانی و دلسوزی نگاهم میکنی و میگویی: نه به خوشگلی تو خانومم.. نگاهت میکنم و با خنده میگویم: ارزشش از من بیشتره، میفهمم علی،میفهمم. دیگر نمیکذارم ادمه دهی و صحبت را جمع میکنم، باید آماده شوی رزمنده من، عزیز دل فاطمه ات، باید بروی ، آری باید...
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم....
#ادامه_دارد...
#رسوای_عشق_تو_زیباترین_رسوایی_ست💟💟💟
#عاشقانه_الهی_طبق_روایتی_واقعی_و_ادم_های_واقع💍💍💍
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه
#نفس_های_رفتن
بعد از آن همه نبودن های علی،خودش آمد و گفت برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده،تمام بالا دستی هایش به او میگویند که سید معطل چه هستی؟زمانی که به خانه آمد هیچ چیزی نگفت،اما مشخص بود فکرش آشفته است، به پیشنهاد علی آبگوشتی را که درست کرده بودم در حیاط خوردیم، هنوز غذا تمام نشده بود که گفت:
- فاطمه؟ نگاهش رنگ عجیبی داشته، دلم سوخت،برای خودم و خودش - جانم؟ سرش را پاین انداخت و دستی به موهایش کشید و گفت: - جانت سلامت، ام یه چیزیو باید بهت بگم، یادته قول دادیم همیشه حرف دلمونو بهم بزنیم تا اروم شیم؟ حالا میخوام بهت بگم چی تو دلمه؛ منتظر نگاهش میکردم، انگار میدانستم میخواهد چه حرفی بزند... - ببین خانومم یه مدت نمیتونیم همو ببینیم،البته بگما میشه باهات تلفنی صحبت میکنم، یه ماموریته،یه ماموریت واجب دینیه، الان به من نیازه خانوم، هم برای مهارتای رزمی هم برای اطلاعات ؛ میدونی که چی میگم؟؟ همانطور بی حرف نگاهش کردم، ارام،بی روح و نگران. - فاطمه جان، این یه کاریه که کسایی که میتونن باید انجام بدن و جلو بیان عزیز دلم؛ خب؟ سکوت... - فاطمه تروخداااا اینطور نباش،تو اگر راضی نباشی من قدم از قدم بر نمیدارم زهرای من؛ خودتم خوب میدونی چقدر برام سخته، اما ما با توکل به خدا و شهدا و ایمه زندگیمونو شروع کردیم, حالا هم باید خدمت کنیم بهشون،فاطمه ی من؟ لحظه ای فکر نبود علی اتش جانم شد که لب باز کردم و گفتم: - علی، من بدون تو چی کنم؟ - فاطمه .. من هستم فقط.. -فقط چیییییییییییییییی علی؟؟؟؟؟ فقط باید تو خونه منتظر بمونم تا یه خبر بد بهم برسه؟خبر برسه تمام زندگیم رفته؟ هاااااااا علی چیکار میکنی با دل من؟بخدا طاقت ندارم علی،بخدا.. داد میزدم و جملاتم را میگفتم، هق هقم سر گرفته بود،قاشقم را که هنوز در دستم مانده بود در بشقاب رها کردم و دستانم را روی صورتم گذاشتم و شانه هایم میلرزید، دستی را روی شانه ام احساس کردم،علی کنارم نشست و سرم را در اغوش گرفت و نوازش کرد و هیچ نگفت،عادتش بود هیچ چیز نمیگفت تا آرام شوم بعد صحبت کند، کم کم گریه ام بند امد و سرم را از دستان قدرتمندش بیرون اوردم،با آن چشم های عسلی مرا نگاه کرد،نگاهی پر از خواهش و رضایت برای رفتن، برای نبودنش،برای نشنیدن صدایش، برای درآغوش نکشیدنش،برای همه نبودش... لیوانی اب به دستم داد و همانطور منتظر نگاهم میکرد،نگاهش کردم،فکری به ذهنم رسید و گفتم:
-علی؟
-جان؟ - یه شرط داره،باید امشب بریم مزار همون شهید گمنام،همون جا که باعث وصالمون شد،اگر استخاره گرفتم و ... سرم را پایین انداختم بازهم بغض به گلویم چنگ انداخت ،با زحمت گفتم: اگر بر رفتن بود، خودش باعث دوریمون بشه.... بدون هیچ حرفی زیر نگاه پرنفوذ علی ایستادم ،لحظه ای سرم گیج رفت و تعادلم را از دست داد، خواستم زمین بیفم که علی از بازوانم گرفت و نگران پرسید:چیزی شد فاطمه؟ - نه،خوبمونمیخوری دیگه سفره رو جمع کنم؟ - خانوم مگه چیزیم مونده از دستپخت خوشمزون که بخوریم؟ به سفره نگاه کردم، هیچ چیز نمانده بود، لحظه ای لبخند زدم اما آن را جمع و جور کردم، با شیطنت نگاهم میکرد اما تمام قدرتم را جمع کردم تا سرسنگین بشوم،نمیدانم چرا انقدر کودکانه رفتار میکردم،اما سخت بود، باورکنید سخت بود...دست بردم و کاسه هارا دوتا یکی کردم و به سمت آشپزخانه رفتم،پشت سرم علی را دیدم که مثل همیشه کمکم میکند، خدایا چرا اینطور سخت مرا امتحان میکنی چرااااا؟ از بغض و فشار دست هایم سِر شد و کاسه ها از دستم افتاد ،خودم هم به کابینت خوردم و گردنم رگ به رگ شد، علی نگران گفت: - تکون نخور همونجا وایسا تا اینا رو جمع کنم، بیا این دمپایی هارو بپوش بیا اینور. طبق گفته هیش عمل کردم، با ضعف شدید به آنور اشپزخانه رفتم و علی زیر بغلم را گرفت و به اتاق برد،دراز کشیدم و نگاهش کردم،همانطور نگران نگاهم میکرد که گفت: - تو همه ی وجود منی،چرا با وجودم این کارو میکنی؟دلت برام نمیسوزه؟ با شنیدن حرفش دوباره گریه کردم، که این بار صدایش بالا رفت و داد زد: - فاطمه تروخدااااا بس کن فاطمه،من طاقت اشکاتو ندارم بسسسسسسسس کن. گریه ام متوقف شد اما اینبار خودش کنار تخت زانو زد و دستانش را روی تخت گذاشت و شانه هایش شروع به لرزیدن کرد،دستانم را روی شانه هایش گذاشتم و گفتم:علی ببخشید،علی جان اروم باش ببخشید جون فاطمه.. همین را که گفتم سرش را بالا اورد و با چشمان سرخش نگاهم کرد،لحظه ای نفسم رفت،این حق ما بود؟؟ خدایا... چرا؟چرا من؟ بعد سوالم را در ذهنم تکرار کردم و گفتم: چرا یکی دیگه؟؟ بعد از گریه های طولانی خوابم برد تا دیدار عاشقی و گمنام...
#نویسنده_نهال_سلطانی
#دیدار_منو_تو_اتفاقی_نبود_هیچ_اتفاقی_اتفاقی_نمیفته❗️
#بانظراتتون_خوشحالم_کنید_____☺️/ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💥استاد ؛
🎙 محمد حسین رفاهی
💫🌸 تلنگری زیبا 🌸💫
.
💢معمولاً انسانها زمانی که در سختیها و رنجها قرار میگیرن به دنبال این هستن که یه نفر پیدا بشه که بهشون کمک کنه و زمانی که اون فرد پیدا میشه، تمام امیدشون به اون فرد هست....
.
⭕️اما غافل از اینکه خداوند عزّوجلّ مىفرمايد: بىگمان، اميد هر مؤمنى را كه به غير من اميد بندد، قطع مى كنم.
.
🔺مراقب باشیم تو زندگی به چه کسی امید میبندیم....
#امید_به_خدا
#امید_به_زندگی
💕💕💕
‼️امر و نهی فرزندان
🔷س 5468: اگر فرزندان مطیع والدین نباشند، والدین تا چه مرحلهای میتوانند امر و نهی کنند؟
✅ج: پدر و مادر میتوانند و لازم است فرزند را امرونهی کنند؛ ولی مقام امر به معروف و نهی از منکر تا همان حد تذکر لسانی باشد نه بیشتر. اما دقت داشته باشید امر به معروف و نهی از منکر به این معنا نیست که همیشه خودمان مستقیماً به فرد بگوییم. گاهی حتی باید فرد را نزد مشاور ببرند، این خودش میشود امر به معروف و نهی از منکر. یا پدر میبیند فرزندش در نمازخواندن کوتاهی میکند و به او تذکر میدهد اما اثر ندارد؛ خب باید با یک مشاوری صحبت کند. خود همین رجوع به مشاور امر به معروف است، یعنی راهی را پیش بگیریم که شخص گناهکار، گناه نکند و کسی که واجبی را ترک کرده ، دیگر ترک نکند.
📕منبع: khamenei.ir
‼️پوشش زن در حال نماز
🔷س 5469: پوشش زن در حال نماز چگونه باید باشد؟ اگر نامحرم نباشد، باز هم پوشش کامل لازم است؟
✅ج: زن در حال نماز ـ جز گردی صورت و دستها تا مچ ـ تمام بدن را باید بپوشاند، اما در صورتی که نامحرم حضور نداشته باشد، پوشاندن پاها تا مچ واجب نیست.
📕منبع: leader.ir
‼️نماز خواندن به غیر جهت قبله
🔷س 5470: شخصی برای مدتی به جهتی که توهم میکرده قبله است نماز خوانده و بعداً فهمیده که قبله کمی متمایل به راست یا چپ است چه حکمی دارد؟
✅ج: اگر طبق دلیل معتبری به یک طرف به عنوان قبله نماز خوانده سپس روشن شده که آن طرف قبله نبوده است، چنانچه انحراف از قبله مابین طرف راست و چپ نمازگزار بوده نمازش صحیح است و اگر دلیل معتبری برای جهت نمازش نداشته نمازهای گذشته صحیح نیست.
📕منبع: leader.ir
✴️ یکشنبه 👈 18 آبان 1399
👈 22 ربیع الاول 1442👈 8 نوامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ خرید و فروش .
✅ تجارت و داد و ستد .
✅ و ورود بر روسا نیک است .
👼 برای زایمان مناسب و فرزندش مبارک و خوش قدم خواهد شد . ان شاء الله
✈️ مسافرت :
مسافرت خوب و مفید و سودمند است .
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز برای امور زیر خوب است :
✳️ عهد نامه نوشتن با رقیب .
✳️ خرید حیوان .
✳️ و آغاز معالجه و درمان نیک است .
💑مباشرت و مجامعت.
مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزند به تقدیر و قسمت خویش راضی خواهد بود . ان شاء الله
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث فقر و بی پولی خواهد شد .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، باعث قوت دل می شود .
💅 ناخن گرفتم
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ب بامیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
‼️نهی از ریختن زباله در فضای عمومی
🔷س 5472: اگر کسی را از ریختن زباله در فضای عمومی و لطمهزدن به محیط زیست نهی کنیم مصداق نهی از منکر پیدا میکند؟
✅ج: اگر ما معنای منکر را بدانیم، میفهمیم که آیا این کار نهی از منکر هست یا خیر؛ منکر از نظر فقهی هر کار ناپسندی است؛ حالا ممکن است مکروه باشد یا حرام. نهی دیگران از حرام واجب است و نهی از کار مکروه مستحب است. بنابراین اگر نگوییم که ریختن زباله در این مکانها حرام هست - که در بعضی از موارد واقعاً ریختن زباله و لطمهزدن به محیط زیست حرام هست – نهی کردن دیگران از این کار هم مصداق نهی از منکر مستحب یا واجب است. ما باید جلوگیری کنیم از لطمهزدن به محیط زیست.
📕منبع: khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر کس از خدا ترسید، خدا همــــــــــه چیز را از او میترساند.
🚨 جو بایدن را بشناسید!
⭕️از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ معاون اول رئیس جمهور آمریکا بود و در دوره معاونت او آمریکا:
۳۵ بار یمن
۴۹۶ بار لیبی
۳ بار پاکستان
۱۴ بار سومالی
۱۲٫۰۹۵ بار عراق
۱٫۳۳۷ بار افغانستان را بمباران کرد.
🔻اوباما و جوبایدن طراح وشروع کننده جنگ در سوریه بودند.
🔻وقتی شهید سلیمانی شهید شد بایدن گفت حقش بود او تروریست بود!
🔰مراقب باشید ظریف و اصلاحات و اعتدالیون او را فرشته جا نزنند!
❁❁
#حب_الحسین_اجننے❤️✨
نامٺ بُوَد جواز عبور از پل صراط
جانم فداے نام تو ارباب، یاحسین
گفتم حسین و توبہے من هم قبول شد
اے بهترین وسیلہ و اسباب، یاحسین
#مددے_ارباب🌷🍃
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌷🍃
‼️استفاده از سهم اینترنت دیگران
🔷س 5471: آیا استفاده از #اینترنت_بی_سیم دیگران، جایز است؟
با ذکر این نکته که مالک آن با وجود اینکه می تواند بر روی آن رمز بگذارد اما این کار را نکرده و فرکانسی است که در فضا منتشر است و ما بدون زحمت می توانیم از آن استفاده کنیم.
✅ج: بدون علم یا اطمینان به #رضایت_مالک، این کار جایز نیست و مجرد قرار ندادن رمز، مجوز انجام این کار نیست.
#حق_الناس #استفاده_از_اموال_دیگران #اینترنت_وایرلس
مداحی آنلاین - همچنان بر شانه ها می آیند - میثم مطیعی.mp3
11.16M
⏯ #زمینه احساسی #شهدا
🍃همچنان بر شانه ها می آیند یاران ما
🍃تا گره با دست خود بگشایند از جان ما
🎤 #میثم_مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌ترامپ با همه خباثت و دشمنی که نسبت به ایران اسلامی داشت ، رفت و نتوانست قطار حرکت ایران اسلامی را متوقف کند . رهبر انقلاب در کلیپ فوق ، به زیبایی این نکته را به تصویر می کشد و می گوید ترامپ و امثال ترامپ ، می میرند و خوراک مار و مور می شوند ، اما ایران اسلامی همچنان پابرجاست .
❕بله ما به امید خداوند پابرجا هستیم تا پرچم انقلاب را به امام مهدی ع بدهیم ، چنان که از روایاتی ممکن است این نکته استفاده شود که اهلبیت ع این وعده را داده اند ،
👌ملحدین فضای مجازی هم بدانند حرکت انقلاب ایران و اسلام شیعی که ما مدافع آن هستیم ، با شبهه پراکنی آنها متوقف نمی شود و آنان نیز چون ارباب مفلوکشان یعنی ترامپ ، می روند اما ما همچنان به لطف الهی ، باقی هستیم 💪💪💪
ميگن خواب یه مرگ كوتاهه
ولى چه فرق عجيبى است بين"مرگ"
و"خواب"
وقتى "عزيزى"خوابيده دلت
مى خواد حتى هيچ پرنده اى
پر نزنه تابيدار نشه
و وقتى
"مرده"...
دوست دارى
بابلندترين صداى دنيا
بيدارش كنى ولى افسوس....
تا هستیم قدر همدیگر را بدانیم🌷
💕💕💕
#داستان_آموزنده
🚩#ميرداماد
شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد. دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهاي از اتاق خوابيد.
صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع
ندادي و ....
محمد باقر گفت : شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطائي کرده
يا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمائي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله سوزان شمع ميگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي دارند. از مهمترين شاگردان وي مي توان به ملا صدرا اشاره نمود.
📚 #حكايت_وداستانهاي_آموزنده
💕💕💕
از عقاب پرسیدند...
آیا ترس بر زمین افتادن نداری!
عقاب گفت:
من انسان نیستم کہ با کمی
بہ بلندی رفتن مغرور شوم
من در اوج بلندی نگاهم
بہ پایین است.
💕💕💕