#حکایت
✨﷽✨
⚜ حکایتهای پندآموز⚜
🔹پادشاه و تخته سنگ🔹
✍ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ .ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ..…
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
👑ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است .این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود.....!
📚مجموعه شهر حکایات
مداحی آنلاین - نماهنگ شهید.mp3
5.88M
⏯ #نوآهنگ #حماسی #شهدا
🏴 #شهید_محسن_فخری_زاده
🍃هر کی حسینی باشه
🍃باید یه روز شهید شه
🎤 #پرویز_سرمیلی
📎 #انتقام_سخت
📎 #شهادتت_مبارک
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️منتظر پاسخ سخت هستیم فرمانده الوعده وفا.
🔹نشر حداکثری برای درخواست #انتقام_سخت از اسرائیل، پیرو وعده فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
هشتک: #الوعده_وفا
مداحی آنلاین - خیال کن امسال سال 61 هجریه - نریمانی.mp3
5.16M
⏯ #شور #حماسی #انقلابی
🏴 #شهید_محسن_فخری_زاده
🍃خیال کن امسال سال 61 هجریه
🍃خیال کن بین انتخاب حق و باطلی
🎤 #سید_رضا_نریمانی
📎 #انتقام_سخت
📎 #شهادتت_مبارک
مداحی آنلاین - بسم الله القاصم الجبارین - مطیعی.mp3
10.97M
⏯ #تک #حماسی #انقلابی
🏴 #شهید_محسن_فخری_زاده
🍃دل های غم دیده یابد تسکین
🍃تنها با یک انتقام سنگین
🎤 #میثم_مطیعی
📎 #انتقام_سخت
📎 #شهادتت_مبارک
مداحی آنلاین - حیدریم - مهدی رسولی.mp3
5.13M
⏯ #واحد #حماسی #ضد_اسرائیلی
🏴 #شهید_محسن_فخری_زاده
🍃حیدریم تا ابد از راه حق دم میزنم
🍃بر عقیقم نام زهرا نقش خاتم میزنم
🎤 #مهدی_رسولی
📎 #انتقام_سخت
📎 #شهادتت_مبارک
مداحی آنلاین - ان شاء الله فرج امضاء میشه - حسین طاهری.mp3
4.92M
⏯ #رجز #حماسی #انقلابی
🏴 #شهید_محسن_فخری_زاده
🍃ان شاء الله فرج امضاء میشه
🍃این آقا منجی دنیا میشه
🎤 #حسین_طاهری
📎 #انتقام_سخت
📎 #شهادتت_مبارک
🔻ترور اولین #تولیدکننده_کیت_تشخیص کرونا
و #اولین_واکسن_کرونا
🔻این ترور کار خود غربگراها بود ، چون ایشان رئیس سپند( سازمان پژوهش و نوآوریهای دفاعی) ایران و اولین #تولیدکننده_کیت_تشخیص کرونا و #اولین_واکسن_کرونا بود که هرگز وزارت بهداشت تابع whoصهیونیستی اصلا مجوز به ایشان ندادند و بجایش کیتهای انگلیسی را آوردند که آلوده بود
🔻 این ترور احتمالا نتیجه نشست سه جانبه #مثلث_شیطانی در نیوم عربستان بود!
وقتی #انتقام_سخت در شلیک چند موشک به یک پایگاه نظامی تروریست های آمریکایی خلاصه بشود و دستور صریح امام جامعه زمین بماند همین میشود که میبینیم.....
🔻این ترور پاسخ آزادکردن یک جاسوس و لبخندهای عراقچی بود
🔻این ترور پاسخ ترک وظیفه مجلس در استیضاح این دولت خائن بود
🔻این ترور یک عملیات فریب بود تا ذهنها از ترور بیولوژیک روزانه ۵۰۰ نفر با طرحهای درمانی صهیونیستها غافل شود بلکه بانام مبارک طرح حاج قاسم سلیمانی بسیجیان ، همه ملت را با واکسنهای صهیونیستی قطع نسل کنند
#قطع_نسل_عظیم
#خروج_از_سازمان_صهیونیستی_بهداشت_جهانی_بزرگترین_زیرمجموعه_وزارت_جنگ_آمریکا NSA
ای#شهادت...!!!🌷🌷
چه زیبا گلچین می کنی...
خوبان عالم را...!!!
و من...!!!
مبهوت هر #شهیدم...
چه زیبا می رود...
تا عرش اعلا...🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#انتقام_سخت
💕💕💕
#هوالعشق ❤
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_دوم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ به روایت امیرحسین ......................................................................
الان دقیقا یک ساعته که خیره شدم به سقف اتاق و فکر کنم فقط 20.30 بار آهنگ ارغوان رو گوش کردم. آره منم از بچگی با راهنمایی های پدرم خادم این تبار محترم بودم ولی الان چی؟ چرا بابا عشقی رو که خودش بهم یاد داده ، عشقی که خودش با بند بند وجودش به قلب تزریق کرده رو درک نمیکنه ؟ چرا درک نمیکنه که این عشق الان به پسرش بال و پر داده ؟
تنها راه آرامش صحبت با معبوده. نماز شفع میخوانم به سوی قبله عشق قربه الله.
.
.
.
واقعا سبک شدم. نماز شب همیشه برای من منبع آرامش بود.
تصمیم گرفتم کاری که حاج آقا گفت رو انجام بدم ، کاری که همیشه برام نتیجه مطلوب داشت ؛ همه چیز رو میسپرم به خدا و خودم هم در کنار توکل تلاش میکنم ولی بدون نگرانی و ناراحتی ؛ چون وقتی چیزی رو میسپری به خدا اگه بابتش نگران و ناراحت باشی یعنی به خدا اعتماد نداری. وقتی معبودم گفته از تو حرکت از من برکت جای هیچ شک و گمانی نبود ، باید به برکتش توکل میکردم.....
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_دوم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_سوم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ به روایت حانیه .................................................
به روایت حانیه
این خوددرگیریه آخرش هم کار دستم میده. هوووووف. مامان دیشب گفت فردا میخواد بره خونه خاله مرضیه اینا و منم گفتم که میام . الان موندم که چرا گفتم میرم ؟ واقعا به خاطر یه تعارف فاطمه ؛ برم بگم بعد از 7.8 سال سلام. اونم چی با این تیپی که اصلا خانواده اونا قبول نداشتن. البته الان اوضاع یکم بهتر شده بود ولی بازم بلاخره حجابم کامل کامل که نبود. در یک تصمیم آنی دوباره تصمیم گرفتم که نرم.
_ ماااامااان. مااامااان. من نمیام.
مامان_ دیگه چی؟ مگه من مسخره توام؟ به فاطمه گفتم که تو هم میای بچه کلی ذوق کرد. اجباری در کار نبود ولی وقتی بهشون گفتم که میای، باید بیای.
_ولی...
مامان_ ولی نداره. میدونی بدم میاد حرفمو عوض کنم. .
.
.
همون مانتویی و روسری که گرفته بودم بایه شلوار پاکتی مشکی و البته برعکس همیشه فقط و فقط یه رژ کمرنگ تیپم رو تکمیل کرد.
یک ساعت بعد ماشین جلوی در کرم رنگ خونه فاطمه اینا ایستاد. خاطره های بچگیم اگرچه محو و گمرنگ ولی برام زنده شد ، هئیت های محرم ، دسته های سینه زنی که ماهم پدرامون رو همراهی میکردیم، مولودی ها ؛ همه و همه تو این کوچه و تو این خیابون بودن ، خاطره هایی که ناباورانه دلم براشون تنگ شده بود.
به خودم که اومدم، تو حیاط بودم و بغل پر مهر فاطمه. آروم خودم رو کنار کشیدم و به یه لبخند اکتفا کردم و بعد هم خیره شدم به خاله مرضیه تو چهارچوب در شیشه ای بالای پله ها وایساده بود و با همون لبخندی که صمیمیت و مهر توش موج میزد به ما نگاه میکرد؛ الان من باید ذوق کنم و سریع برم بغلش کنم ، ولی نمیدونم انگار که اعضای بدنم تحت فرمان خودم نبود و به جای اینکه به سمت خاله مرضیه برن کشیده شدن به سمت چپ حیاط یعنی در حسینیه.
تقریبا 7.8 سالم بود که پارکینگ این آپارتمان 3 طبقه که خیلی هم بزرگ بود به حسینیه تبدیل شد و از اون سال هرسال دهه اول محرم اینجا مراسم بود.
یه در کرکره ای ساده بود که بسته بود و توش معلوم نبود. رو به فاطمه گفتم _ اینجا هنوز حسینیس ؟
فاطمه هم متعجب از اینکه به جای سلام و علیک با مامانش اول رفتم سراغ حسینیه و دارم سراغش رو میگیرم آروم جواب داد _ آ....ره
به محض ورود فاطمه دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد و منم فقط فرصت کردم خیلی سریع و گذرا نگاهی به پذیرایی بندازم. چیزی از مدل قدیمی خونشون به خاطر نداشتم و فقط میدونستم که نوسازی کردن. اتاق فاطمه اتاق خوشگلی بود و حس خاصی رو به من القا میکرد ؛ حسی از جنس آرامش....
و این حس برام عجیب بود ؛ دیوار سمت چپ و بالای تخت یه قاب عکس خیلی شیک بود که عکس توش یه جای زیارتی بود. و روی دیوار سمت راست چند تا پوستر که معنی جملات روش برام گنگ و نامفهوم بود. پایین تخت به کتابخونه بود که طبقه اولش مفاتیح و قرآن و یه سری کتاب قطور دیگه قرار داشت و طبقه های دیگه کتاب هایی که حدس زدم باید کتابای مذهبی باش. کنار کتابخونه هم میز کامپیوتر بود که روی اون هم یه تابلو کوچیک بود که روش به عربی چیزی نوشته شده بود.
با صدای فاطمه دل از برانداز کردن خونه برداشتم و به سمت تخت که روش نشسته بود ، برگشتم.
فاطمه_ خوب بیا بشین اینجا تعریف کن ببینم.
و بعد به روی تخت جایی کنار خودش اشاره کرد. کنارش نشستم و گفتم
_ چیو تعریف کنم؟
فاطمه_ همه این 10.11 سال رو. همه این 10 سالی که قید دوست صمیمیت رو زدی نامرد.
_ همشو؟
فاطمه_مو به مو
_اومممم. خب اول تو بگو.
فاطمه_ حانیه خیلی دلم برات تنگ شده بود.
این جمله مصادف شد با پریدنش تو بغل من و آزاد کردن هق هق گریش.
_ فاطمه، چی شدی؟؟
فاطمه_ کجا بودی نامرد ؟ کجا بودی؟
آروم از بغلم کشیدمش بیرون سرش رو انداخت بالا. دستمو بردم زیر چونش و سرشو اوردم بالا.
_ فاطمه. به خاطر من گریه میکنی ؟ آره؟
فاطمه_ به خدا خیلی نامردی حانیه. چند بار با مامان اومدیم خونتون ولی تو نبودی. کلی زنگ زدم ، هربار مامانت میگفت خونه عموتی یا با دوستات بیرونی. حتی یک بار هم سراغی از من نگرفتی.
_ قول میدم دیگه تکرار نشه. حالا گریه نکن . باشه؟
فاطمه _ قول دادیاااااا
_ چشششم.
با لبخند من فاطمه هم لبخند زد و گفت _ چشمت بی بلا آبجی جونم.
با تعجب پرسیدم _ آبجی؟؟؟😳
فاطمه_ اره دیگه. از این به بعد ابجیمی☺️.
_ اها از لحاظ صمیمیت و اینجور چیزا میگی؟
فاطمه خندید و گفت _ اره دیگه. حالا این ابجی خانم ما افتخار میدن شمارشون رو داشته باشیم؟
_ بلی بلی. اختیار دارید.
.
.
.
بعد از دوساعت و کمی مرور خاطرات و گفتن از این چند سال گذشته ، مامان امر به رفتن صادر کرد. بلاخره با کلی تهدید فاطمه که اگه زنگ نزنی میکشمت و اگه دیگه نیای اینجا من میدونم و تو خداحافظی کردیم.
_ مامان. میشه شما رانندگی کنید.
مامان _ باشه.