Hadise Kesa Farahmand_0.mp3
3.59M
🍃🌹
🌹 صوتی حدیث کسا
👤باصدای استاد فرهمند
Mirdamad_Babolharam_Net.mp3
4.87M
|⇦•در آسمانم ماه را می بینم..
#مدح_خوانی زیبا ویژۀ میلادِ حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام _ سید مهدی میرداماد•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
زمزمه کنیم ..
وَ لا تَقْطَعْنِی عَنْکَ
مرا از خودت جدا مکن
«مناجات المریدین»
زیارتامینالله-علیفانی﷽۩.mp3
2.92M
🕌 زیارت امین الله
🎙 با نوای علی فانی
2/7MB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اختیارات رئیس جمهور بیشتره یا رهبری؟
🔴 پاسخ به شبهه تکراری
⭕️ میگه #رهبری همه کاره است، #رئیس_جمهور هیچ کاره!
🎙 دکتر عباسی
دعایندبه🎼مهدیمیرداماد.mp3
12.18M
🤲 دعای ندبه
🎙 با نوای سید مهدی میرداماد🤲🤲🤲
4_5782766241034797169.mp3
2.62M
🔖منبر کوتاه🔖
#استاد_رفیعی
شرح حدیث زیبا از #امام_سجاد علیه السلام
❤️خداوند دو قطره رو خیلی دوست دارد
❤️خداوند دوجرعه رو خیلی دوست دارد
❤️خداوند دو قدم روخیلی دوست دارد
📌امام سجاد (علیه السلام)
◀️مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ خُطْوَتَيْنِ خُطْوَةٍ يَسُدُّ بِهَا اَلْمُؤْمِنُ صَفّاً فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ خُطْوَةٍ إِلَى ذِي رَحِمٍ قَاطِعٍ وَ مَا مِنْ جُرْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جُرْعَتَيْنِ جُرْعَةِ غَيْظٍ رَدَّهَا مُؤْمِنٌ بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةُ مُصِيبَةٍ رَدَّهَا مُؤْمِنٌ بِصَبْرٍ وَ مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَطْرَتَيْنِ قَطْرَةِ دَمٍ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ قَطْرَةِ دَمْعَةٍ فِي سَوَادِ اَللَّيْلِ لاَ يُرِيدُ بِهَا عَبْدٌ إِلاَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.
✍ابي حمزه ثمالي گويد: شنيدم امام زين العابدين(ع)ميفرمود: هيچ قدمي بسوي خداوند از دو قدم محبوبتر نيست قدمي كه مومن براي صف بستن در جهاد بر ميدارد و قدمي كه براي آشتي با 106 - 2 خويشاوند بر ميدارد، و هيچ جرعه اي نزد خدا محبوبتر از دو جرعه نيست يكي جرعه خشمي كه مومن با بردباري فرو ميبرد و ديگر شربت مصيبتي كه مومن با شكيبايي بنوشد و هيچ قطره اي نزد خداوند محبوبتر از دو قطره نيست يكي قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود و ديگر اشكي كه در تاريكي شب فقط براي خدا از چشم بنده جاري شود
خصال ج ۲ ص ۵۰
YEKNET_IR_آیت_الله_مجتهدی_مکر_و.mp3
2.81M
♨️مکر و حیله شیطان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
50.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
🎙همخوانی زیبای حاج #میثم_مطیعی و کربلایی #سید_رضا_نریمانی
🌟جشن میلاد سرداران کربلا 27 اسفند 99
مداحی_آنلاین_فرازی_از_صحیفه_و_شخصیت.mp3
4.24M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
♨️فرازی از صحیفه و شخصیت امام سجاد(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلسله مباحث خانوادهی آسمانی
🛤 پلهی سوّم
🏝انگیزهی رسیدن به هدف
🔴 #حجتالاسلام_دکتر_مروّتی
ادامه دارد ...
#مردی_در_آینه
#قسمت_صد_نوزده: تبعه شما
خانواده ساندرز و مرتضي برنامه ديگه اي داشتن اما من مي خواستم دوباره برم حرم ... حرم رفتن ديشبم با امروز فرق زيادي داشت ... ديروز انسان ديگه اي بودم و امروز ديگه اون آدم وجود نداشت ... مي خواستم براي احترام به يک اولي الامر به حرم قدم بزارم ...
مرتضي بين ما مونده بود ... با دنيل بره يا با من بياد ...
کشيدمش کنار ...
ـ شما با اونها برو ... من مسير حرم رو ياد گرفتم ... و جاي نگراني نيست ... مي خوام قرآنم رو بردارم و برم اونجا ... نياز به حمايت اونها دارم براي اينکه بتونم حرکت با بينش روح رو ياد بگيرم ...
دو بعد اول رو می شناختم اما با بعد سوم وجودم بيگانه بودم ... حتي اگر لحظاتي از زندگي، بي اختيار من رو نجات داده بود يا به سراغم اومده بود ... من هيچ علم و آگاهي اي از وجودش نداشتم ...
و از جهت ديگه، حرکت من بايد با آگاهي و بصيرت اون پيش مي رفت ... و مي دونستم اين نقطه وحشت شيطان بود ... همون طور که حالا وقتي به زمان قبل از سفر نگاه مي کردم به وضوح رد پاي شيطان رو مي ديدم ... زماني که با تمام قدرت داشت من رو به جهت مخالف جريان مي کشيد ... و مدام در برابر دنیل قرار می داد ...
من اراده محکم و غير قابل شکستي داشتم اما شرط هاي من در جهات ديگه اي شکل گرفته بود ... و بايد به زودي آجر آجر وجود و روانم رو از اول مي چيدم ... خراب کردن اين بنيان چند ده ساله کار راحتي نبود ... به خصوص که مي دونستم به زودي بايد با لشگر دشمن قديمي بشر هم رو به رو بشم ... اين نبرد همه جانبه، جنگي نبود که به تنهايي قدرت مقابله با اون رو داشته باشم ...
مقابل ورودي صحنه آينه ايستادم ... چشم هام رو بستم و دستم رو گذاشتم روي قلبم ...
ـ مي دونم صداي من رو مي شنويد ... همون طور که تا امروز صداي دنيل و بئاتريس رو شنيديد ... و همون طور که اون مرد خدا رو براي نجات من فرستاديد ...
من امروز اينجا اومدم نه به رسم ديشب ... که اينجام تا بنيان وجودم رو از ابتدا بچينم ... و مي دونم که اگه تا اين لحظه هنوز مورد حمله شيطان قرار نگرفته باشم ... بدون هيچ شکي تا لحظات ديگه به من حمله مي کنن تا داده هاي مغزم رو به چالش بکشن ... و مبنايي رو که در پي آغاز کردنش اينجام آلوده کنن ...
چشم هام رو باز کردم و به ايوان آينه خيره شدم ...
ـ پس قلب و ذهنم رو به شما مي سپارم ... اونها رو حفظ کنيد و من رو در مسير بعد سوم ياري کنيد ... و به من ياد بديد هر چيزي رو که به عنوان بنده خدا ... و تبعه شما بايد بدونم ... و بايد بهش عمل کنم ...
قرآن رو گرفتم دستم و گوشه صحن، جايي براي خودم پيدا کردم ... صفحات يکي پس از ديگري پيش مي رفت و تمام ذهنم معطوف آيات بود ... سوال هاي زيادي برابرم شکل مي گرفت اما اين بار هيچ کدوم از باب شک و ترديد نبود ... شوق به دانستن، علم به حقيقت و مفهوم اونها در وجود من قرار داشت ...
با بلند شدن صداي اذان، براي اولين بار نگاهم رو از ميان آيات بلند کردم ... هوا رنگ غروب به خودش گرفته بود ... کمي شانه ها و گردنم رو تکان دادم و دوباره سرم رو پايين انداختم ...
بيشتر از دو سوم صفحات قرآن رو پيش رفته بودم که حس کردم يه نفر کنارم ايستاده و داره بهم نگاه مي کنه ... سريع نگاهم رفت بالا ... مرتضي بود که با لبخند خاصي چشم ازم برنمي داشت ... سلام کرد و نشست کنارم ...
ـ ديدم هتل نيستي حدس زدم بايد اينجا پيدات کنم ...
ـ به اين زودي برگشتيد؟ ...
خنده اش گرفت ...
ـ زود کجاست؟ ... ساعت از 9 شب گذشته ... تازه تو اين نور کم نشستي که چشم هات آسيب مي بينه ... حداقل مي رفتي جلوتر که نور بيشتري روي صفحه باشه ...
بدجور جا خوردم ... سريع به ساعت مچيم نگاه کردم ... باورم نمي شد اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم ...
ـ چه همه پيش رفتي ...
نگاهم برگشت روي شماره صفحه و از جا بلند شدم ...
ـ روي بعضي از آيات خيلي فکر کردم ... دفعه بعدي که بخوام قرآن رو بخونم بايد يه دفترچه بردارم و سوال هام رو ليست کنم ...
چند لحظه مکث کردم ...
ـ برنامه ات براي امشب چيه؟ ...
ـ مي خواي جايي ببرمت؟ ..
با شرمندگي دستي پشت گردنم کشيدم و نگاه ملتمسانه اي بهش انداختم ...
ـ نه مي خوام تو بياي اونجا ...
با صداي نسبتا آرامي خنديد و محکم زد روي شونه ام ...
ـ آدمي به سرسختي تو توي عمرم نديدم ... زنگ ميزنم به خانوم ميگم امشب منتظر نباشن ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_صد_بيست: نزديک تر از رگ
يه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توي هم فرو رفت ... به حدي که چيزي براي مخفي کردن وجود نداشت ... مرتضي چند لحظه با حالتي متعجب بهم خيره شد ...
ـ حرف بدي زدم؟ ...
ـ نه ...
و به راه خودم ادامه دادم ... بي اختيار دندان هام رو با تمام قدرت رو هم فشار مي دادم ... شايد سفت شدن عضلات صورتم از بيرون، به راحتي با چشم ديده مي شد ... حس کردم قدم هاي مرتضي به صلابت قبل نيست ... نيم قدمي جلوتر حرکت مي کردم، مکث کردم و برگشتم سمتش ... حدسم درست بود ... مي شد حال گرفته من رو با تخفيف چند درصدي توي چهره مرتضي ديد ... ذهنش به شدت درگیر شده بود ...
نفس عميقي کشيدم و راه افتادم ...
ـ به خاطر من ناراحت نباش ... دست خودم نيست ... با وجود اينکه اين يه جمله تعريفيه اما هر بار که کسي اون رو بهم ميگه حالم زير و رو ميشه ... شايد به خاطر اينکه همه پدرم رو به اين خصلت مي شناختن ... و اون هم هميشه سرم فرياد مي زد ... سرسخت باش پسره ي بي عرضه ... تو مثل يخ با يه حرارت آب ميشي، به هيچ دردي نمي خوري ...
مرتضي هنوز نيم قدمي، پشت سر من حرکت مي کرد ... توي حرکت نمي تونستم صورتش رو ببينم ... ايستادم تا چهره به چهره شديم ...
ـ شايد مثل پدرم نشدم و از اين بابت خوشحالم ... اما خصلت سرسختي من به اون رفته ... وقتي بين خودمون صفت مشترک پيدا مي کنم، حس تنفري رو که از اون دارم برمي گرده روي خودم ...
و ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
ـ هر چند، اين يه بار رو بايد اقرار کنم، از اينکه اين صفت رو به ارث بردم خوشحالم ... اگه به خاطر اين صفت نبود، شايد الان اينجا نبودم ...
از چشم هاش مشخص بود حالا قدرت درک علت ناراحتي من رو داشت ... توي تمام دنيا، افرادي که از زندگي من خبر داشتن به تعداد انگشت هاي يه دست هم نمي رسيدن ... و حالا مرتضی هم یکی از اونها بود ...
ـ مادرت چطور؟ ...
خنده تلخي رو که سعي مي کردم براي تمرين هم که شده يه بار انجامش بدم ... روي لبم نيومده خشک شد ... راه افتادم تا کمتر نگاه مون در هم گره بخوره ...
ـ از مادرم بيشتر متنفرم ... به خاطر نجات خودش يه بچه 5، 6 ساله رو ول کرد و رفت ... زندگي با پدرم وحشتناکه ... و طلاق گرفتن از کسي با نفوذ و وجهه اجتماعي پدرم از اون هم سخت تر ... اما وقتي يه آدم سي و چند ساله نمي تونه يه شرايطي رو تحمل کنه، چطور يه بچه بي دفاع و تنها مي تونه؟ ... اون حتي يه لحظه ام به من فکر نکرد ... به من که بچه اش بودم ... از پوست و گوشت و استخوانش ...
با وجود گريه و التماس من، يه روز وسائلش رو جمع کرد و رفت ... بهش التماس مي کردم من رو هم با خودش ببره ... ولی اون با یه ضرب، دسته ساکش رو توی دست من بیرون کشید و رفت ...
تمام روز رو توي خونه از تنهايي و ترس گريه کردم تا نزديک غروب که پدرم اومد ... وقتي هم که اومد تمام شب رو به خاطر فريادهاي اون از ترس گريه کردم ... تقريبا کل وسائل دکور رو از خشم توي در و ديوار شکست ...
مي دوني چي برام دردناک تر بود؟ ... اينکه با وجود تمام اون سال هاي وحشتناک، من توي قلبم بخشيدمش ... بزرگ تر که شدم با خودم گفتم حتما هيچ راه ديگه اي نداشته جز اينکه تنهايي فرار کنه ... اما حتي وقتي من به سن قانوني رسيدم نيومد سراغم ... مي دونست خونه پدرم کجاست اما حتي برنگشت ببينه چه بلايي سر من اومده ...
بچه نابغه اي که مجبور ميشه 16 سالگي از خونه فرار کنه ... برعکس نابغه هاي هم سن و سالش که براي ورود به بهترين کالج ها و گرفتن بورسيه شبانه روز تلاش مي کنن ... ميشه يه بچه خيابون خواب ...
بغض سنگيني راه گلوم رو بست ...
ـ بعد از خوندن آيات قرآن ... حالا که دارم به گذشته فکر مي کنم ... در تمام اين سال ها من جز خدا هيچ کسي رو نداشتم ... و با بي انصافي تمام ... مثل يه احمق، چشم هام رو روي وجود داشتنش بستم ... "و ما از رگ گردن به شما نزديک تريم" ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
4_5769271221862532966.mp3
2.43M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐کسی که از دنیا بی نیازه اهل رازه
💐تو بندگی وقتی سر به زیره سرفرازه
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #سرود
#یا_صاحب_الزمان_عج❤️
پنجره را باز میکنم
ذرههای هوا را سر میکشم
شاید بوی پیراهنت، همین حوالیها باشد!!
من آموختهام
آن گونه تو را بو بکشم
تا در عمق جانم نفوذ کنی ...
🌙 #ماه_شعبان
شده و من هر روز
آمدنت را به دلم قول میدهم ...
شعبان ، تمام
عظمت و زیباییاش را
مدیونِ قدمهایِ سبز توست ...
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تواشیح.mp3
1.5M
اجرای گروه #سرود شمیم رضوان🌷
به سفارش شبکه قرآن ومعارف جمهوری اسلامی🌙
سرود صوتی و زیبا دروصف اقا امام زمان(ع)💐
🔸میبینم نور تو را در ماه...
❁❁
💜مژده اے شیعہ کہ باشد روز میلاد امروز
❣️پا نهاده بہ جهان حضرٺ سجاد امروز
💜شهربانو بڪند فخر بہ نسوان جهان
❣️کہ خدا طرفہ گلے ناز بہ او داد امروز
#میلاد_امام_سجاد(ع)🍃🌼
#مبارڪ_باد🌼🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁❁
#یا_علے_بن_الحسین_ع❤️
❣️اے نور چشم حضرٺ آقاے ڪربلا
🌺بعد از حسین دلبر دیوانگان تویے
❣️این افتخار ماسٺ ڪه فامیل تان شدیم
🌺پس شاهزادهے همہ ایرانیان تویے
#پسر_شهر_بانوے_ایران❤️
#میلاد_امام_سجاد(ع)🎉🌺
#مبارڪ_باد🎉🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرود_ارغوان
#شهدای_مدافع_حرم
زکودکی خادم این تبار محترمم💐
اجرادر حرم مطهر حضرت رضا (ع)
و جاری شدن اشک یکی از اعضای گروه سرود🌹
📚 #حکایت_وصل_مهدی_عج
#ویژه_جمعه_ها
👈 هفت سال حبس
مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»
📗 #شیفتگان_حضرت_مهدی_عج، ج 3، ص 158
✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
💠 یک ذرّه از محبّت علی علیه السّلام اگر به قلبتان بیفتد، شما را دگرگون میکند و بهترین وسیلهی نجات شماست.
✍عارف باللّه مرحوم حاج اسماعیل دولابی: علی علیه السّلام یعنی محبّت و محبّت یعنی علی علیه السّلام. یک ذرّه از محبّت علی علیه السّلام اگر به قلبتان بیفتد، شما را دگرگون میکند و بهترین وسیلهی نجات شماست. مقبول واقع شدن اعمال، منوط به محبّت است. اگر نماز بدون محبّت بخوانی، ملائکه آن را بو میکنند و چون عطر محبّت علی علیه السّلام را ندارد، آن را بر میگردانند و اجازه نمیدهند بالا برود. امّا اگر محبّت همراه نماز باشد، ملائکهی هفت آسمان که آسمان به آسمان عمل را رسیدگی میکنند، آن را به بالا میفرستند. بیایید یک شب خدا را با دلمان مهمان کنیم. هر جا که محبّت هست، خدا و پیامبر و ائمّه علیهم السّلام آنجا هستند.
معاذَ اللهِ اَن نَأخُذَ اِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَهُ: پناه بر خدا که جز کسی را که متاعمان نزد او باشد، بگیریم. هر که متاع ولایت و محبّت نزد او باشد، خدا و اولیائش او را میگیرند. دوست که دوست خود را بغل میکند، وقتی از او جدا میشود، او را با خود میبرد و خودش را به جای او میگذارد. ائمّه علیهم السّلام هم با دوستشان همین کار را میکنند.
📚مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب
°•کپی با ذکر #صلوات آزاد است•°
🏴🍃 شرح دلتنگی در حال و هوای سال نو
#نذرسلامتی_و_ظهور_حضرت_مهدی_عج 🍃🏴
خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل
عیدهایمان گرفته رنگِ ماتم! ألعجل
برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم-
بی حضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل
چشممان بر راه ماند و آه بر لب بغض کرد
عمرِ بی حاصل گذشت و رفت کم کم! ألعجل
روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها...
قامتِ تقویم ها شد از غمت خم! ألعجل
ذکر «حوّل حالنا»مان با تو «أحسن» میشود
ای بهارِ بکر! ای بارانِ نم نم! ألعجل
ندبه خواندیم و میانِ گریه عرضه داشتیم
دردهامان مانده بی دارو و مرهم! ألعجل
حالمان آشوب شد، دربِ حرم ها بسته شد
سخت اوضاعِ جهان شد نامنظّم! ألعجل
کعبه خلوت کرده دورش را به عشقِ دیدنت
موج برمیدارد از شوقِ تو زمزم! ألعجل
آخرین فرزندِ مولانا أمیرالمؤمنین(ع)
حقّ مطلق! یا ولی اللهِ الأعظم! ألعجل!
#لیت_شعري_أین_استقرت_بک_النوی
#امسال_ظهور_است_اگر_برخیزیم
#أللهم_عجل_لولیک_ٱلفرج
✅عید میآید
پاییز باطل می شود ، وقتی بیایی
نوروز حاصل می شود ، وقتی بیایی
آیه به آیه بی امان باران رحمت
از عرش نازل می شود ، وقتی بیایی
چشمان زهرایی تو ... راهی برای
حلّ مسائل می شود ، وقتی بیایی
هرسال گفتم هفت سین سفره هامان
امسال کامل می شود ، وقتی بیایی
موج اسیر جذبه ی طوفان هجران
مهمان ساحل می شود ، وقتی بیایی
هرصبح جمعه در میان ندبه ذکر ِ
لب های سائل می شود وقتی بیایی
دل های بی تابی که مشتاق بهار است
سوی تو مایل می شود ، وقتی بیایی
چشمان خیسم گشته رود نیل ، برگرد
باتو بهارم می شود تحویل برگرد