12_16_Ghaseme_Musavi(Vijeye_Mah_Ramazan)_(www.rasekhoon.net).mp3
688.9K
✅ صوتی دعای روز ۱۶ #ماه_مبارک_رمضان
🎤 سید قاسم موسوی قهار
✴️ پنجشنبه 👈 9 اردیبهشت / ثور 1400
👈 16 رمضان 1442 👈 29 آوریل 2021
🕋 مناسب های دینی و اسلامی .
🐪 ورود محمد بن ابوبکر به مصر " 37 ه " .
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️ روز مبارک و محمودی است و برای:
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است.
📛 ولی نقل و انتقال و جابجایی .
📛و ملاقات و دیدارها خوب نیست .
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 مناسب زایمان و نوزاد بعدازظهر عاقل و عابد و رفتار صالح داشته باشد . ان شاء الله
🚘 مسافرت : خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر خوب نیست :
📛 امور مشارکتی .
📛 شروع به شغل و کسب و کار .
📛 تعلیم و تعلم .
📛 فروش طلا و حیوان .
📛 و وام و قرض خوب نیست .
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، فرزندش سخنوری توانا با بیانی زیبا و فصیح خواهد بود . ان شاء الله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث حزن و اندوه است .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث فرج و نشاط می شود .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
#سوژه_سخن_طنز
😄😄😄😄😄😄😄
داشتم نماز ميخوندم، مدام تصوير چهره ي عمه ام ميومد جلوي چشام!!!
خيلي ريز فهميدم خدا داره غيرمستقيم اشاره ميكنه كه اين نماز به درد عمت ميخوره!!!!😂😂😂😂😂
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠قال الصادق عليه السلام
«يا ابن جندب قال اللّه جل و عزّ فى بعض ما اوحى: انما اقبل لصلاة ممّن يتواضع لعظمتى و يكف نفسه عن الشهوات من اجلى و يقطع نهاره بذكرى و لايتعظم على خلقى و يطعم الجائع و يكسو العارى و يرحم المصاب و يؤوى الغريب فذلك يشرق نوره مثل الشمس اجعل له فى الظلمة نورا و فى الجهالة حلما اكلأه بعزتى و استحفظه ملائكتى يدعونى فالبّيه و يسألنى فاعطيه فمثل ذلك العبد عندي كمثل جنّات الفردوس لا يسبق اثمارها و لاتتغير عن حالها.
اي جندب خداوند فرمود نماز کسي را مي پذيرم که در پيشگاه عظمت من خشوع کرده و خويش را از شهوات بخاطر من باز دارد و روزش را با ياد من سر کند و بر مخلوقات من تکبر نورزد و گرسنگان را سير و برهنگان را بپوشاند و بر گرفتاران لطف نمايد و آوارگان را پناه دهد. براي چنين آدمي نوري در تاريکيها و بردباري در نادانيها قرار مي دهم و با عزت خود دربرش مي گيرم و فرشتگانم او را حفاظت مي کنند و اگر مرا خواند اجابتش مي کنم و اگر چيزي بخواهد مي دهم و چنين بنده اي نزد من بسان باغهاي بهشت است که حالشان هيچگاه دگرگون نمي شود.
‼️برگشتن از نیت روزه در اثنای روز
🔷س 5402: در روز ماه رمضان به دلیل اغوای شیطان، تصمیم گرفتم روزه ام را باطل کنم ولی پیش از اینکه عملی که روزه را باطل می کند انجام دهم، از تصمیم خود منصرف شدم حکم روزه ام چیست؟ و اگر این امر در روزه غیر ماه رمضان پیش آید چه حکمی دارد؟
✅ج: در روزه ماه رمضان اگر در اثنای روز از نیّت روزه گرفتن بر گردد بهطوری که قصد ادامه روزه نداشته باشد، روزه اش باطل می شود و قصد دوباره او برای ادامه روزه فایده ندارد، البته تا اذان مغرب باید از کاری که روزه را باطل میکند خودداری کند.
🔹اما اگر دچار تردید شود به این معنی که تصمیمی برای باطل کردن روزه نگرفته باشد یا تصمیم بگیرد کاری را که موجب باطل شدن روزه است انجام دهد ولی آن را انجام نداده باشد، در این دو صورت صحّت روزه او محل اشکال است و احتیاط واجب آن است که روزه را تمام کند و بعداً هم آن را قضا نماید.
🔹هر روزه واجب معیّن دیگر ـ مانند نذر معیّن و امثال آن ـ نیز دارای همین حکم است.
📕منبع: leader.ir
اسرار روزه _13.mp3
9.24M
🎙 #اسرار_روزه ۱۳
💠 کوردل؛ کسی است که قلبش توان دریافت ادراکات معنوی را ندارد!
💠 کورذهن؛ کسی است که عقلش توان دریافت ادراکات عقلی را ندارد!
💠 پرخوری، علّت اصلیِ کوردلی و کورذهنی است!
💠 چه کسانی میتوانند بر این شهوت غلبه کنند؟
🔰 #استاد_شجاعی 🎤
ما با اهمالمان، بر غربت امام مجتبی علیه السلام اضافه نکنیم و نیفزاییم، فکر نکنیم که فقط مدینه و فقط بقیع و فقط نداشتن حرم، غربت است، درصد اطلاعاتی که ما باید در مورد امام شناسی داشته باشیم، راجع به آقا امام مجتبی علیه السلام و اتقان این حرکت و جایگاه امامت و نوع معرفتی که باید داشته باشیم، نسبت به آقا امام مجتبی علیه السلام و نوع توسلی که باید داشته باشیم، اگر نداشته باشیم خود همین هم، همراهی کردن در راستای غربت حضرت است و بعد هم کتاب هایی که راجع به حضرت نوشته شده را، معرفی کنیم.
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
‼️استفاده از قرص زیر زبانی در هنگام روزه
🔷س 5403: آیا قرص زیر زبانی با توجه به اینکه چیزی از حلق پائین نمی رود و صرفا از طریق زیر زبان، جذب می شود، باعث باطل شدن روزه می گردد؟
✅ج: اگر آب دهان که با آن قرص آغشته شده، بیرون ریخته شود و چیزی از آن وارد حلق نشود، روزه باطل نمی شود.
📕منبع: leader.ir
‼️تزریق واکسن کرونا هنگام روزه داری
🔷س 5401: آیا تزریق #واکسن_کرونا موجب باطل شدن روزه می شود؟
✅ج: #تزریق_واکسن کرونا، #مبطل_روزه نمی باشد.
روزی در محضر امام مجتبی(علیه السلام)، معاویه بن ابی سفیان از ایشان درباره معنای کرم و کرامت پرسید:
امام فرمودند:
کریم آن کسی است که بدون آنکه انتظاری از طرف مقابل داشته باشد، بدون چشم داشت به او ببخشد و از صفات کریم این است که قبل از آنکه محتاجی از او سوال کند به او ببخشد و در روز قحطی _در روزی که همه به فکر خود و فرزندان خود هستند- او به فکر دیگران است و آنان را اطعام میکند.
به همین دلیل در چنین روزی برای ورود به وادی اخبات که مقدمه ورود به لیالی قدر است دست به دامن کریم اهل بیت(ع) میشویم و عرضه میداریم:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند.
مداحی آنلاین - نگفته میدونم که میدونی - سیدرضا نریمانی.mp3
4.87M
⏯ #تک احساسی
🍃نگفته میدونم، که میدونی
🍃دردمو از چشام٬ تو میخونی
سیدرضا نریمانی
مداحی آنلاین - زدم آقا باز به شما رو - مهدی رسولی.mp3
4.6M
⏯ #شور احساسی
🍃زدم آقا باز به شما رو
🍃دلم رو کردم آب و جارو
🎤 #مهدی_رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ضربهی بزرگتر را خودش خواهد خورد!
...
یکی از راههای دستیابی به « آرامش »
درد و دل کردن با خداست
خیلی خودمونی و به زبان مادریت باهاش حرف بزن
او صمیمی ترین دوستیه که هیچوقت رازت رو بر ملا نمی کنه .
تنها کسی که صلاحت رو از خودت بهتر می دونه .
اگه یه روزی چیزی ازش خواستی بهت نداد مطمئن باش خیری درش هست .
برای موفقیت در هر کاری حداکثر تلاشت رو انجام بده ، اما اگر نشد حلش رو به او واگذار کن .
آخه خدای تو بهتریت حلّال مشکلاته.
اوتنها مونس و همدم اوقات تنهایی توست
دوستی با خدا یعنی «آرامش »♥️
💕❤️💕
#سی_سال_استغفار
بـزرگی سی سـال مـرتب استغفار میگفت مریـدی به او گفت چرا این همه استغفار میکنید؟ ما از شما گناهی ندیدیم. جواب داد سـی سـال استغفار مـن به خاطر یک #الحمدالله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم حجـره ی من چه؟ گفتند حجره شما نسـوخته ؛ گفتـم الحمدلله. معنی آن ایـن بـود که مـال مـن نسوزد ، مال مردم ارتباط به مـن ندارد! آن الحمدلله از روی #خودخواهی بود نه خدا خواهی.
🔆 چقدر مااز این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟
💕🧡💕
❤️ #امام_حسن علیه السلام فرمودند:
🍀 ما تَشاوَرَ قَومٌ إلاّ هُدُوا إلى رُشدِهِ.
🍃 هیچ قومى با یکدیگر مشورت نکردند مگر آن که به راه پیشرفت خود رهنمون شدند.
📖 تحف العقول، ص ۲۳۳
💕💚💕
✨﷽✨
💢داستان کوتاه و پندآموز
✍ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ؛ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭّﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭّﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ فکر میکند ﺍﺭّﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ...
پس ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ، پس ﺑﺪﻧﺶ را ﺩﻭﺭ ﺍﺭّﻩ می ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ میدهد. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ را ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ بی فکری ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
💥اکثر ما ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪه… ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ چشم پوشی کنیم ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ وﺁﺩﻣﻬﺎ و ﺭﻓﺘﺎﺭﻫا و به ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ را ...
💕🧡💕
☆∞🦋∞☆
💠دینتـــــ را نفروش💠
👈 استاد انصاریان🌿
✍️ در ڪلام امام مجتبے(ع) مردانگے این استـــــ ڪه انسان دینش را با چیز دیگرے معامله نڪند زیرا با هرچه معامله شود، خسارتـــــ و ضرر استـــــ.
برگرفته از کتاب حسنات و سیئات استاد حسین انصاریان
ویژه ولادت امام حسن مجتبی(ع)
💕💜💕
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_شصت_و_هفت
محال بود قبول نکنه چون هم بچه خواهرشو دوست داشت هم جوری که تو این مدت فهمیدم از من بدشم نمیومد.
عواقب کارو سنجیدم و پا جلو گذاشتم. اولین قدمم این بود که بهش زنگ بزنم و بگم باید باهاش حرف بزنم.
خیلی امیدوار بودم که قبول کنه.
_بله؟
_سلام زهرا. خوبی؟
_سلام ممنون خوبم. شماخوبین؟محدثه خوبه؟
_خوبیم مرسی. غرض از مزاحمت زهرا من باید باهات حرف بزنم.
مثل همیشه با آرامش و طمأنینه گفت:باشه موردی نیست فقط کجا؟کی؟
خوشحال شدم و گفتم:بیا خونه من. محدثه هم دلش گرفته.
یک لحظه سکوت کرد و بعد با من من گفت:اممم میشه بیرون ببینمتون؟
نفهمیدم چرا اما قبول کردم نباید بزارم این فرصت طلایی ساده از دستم بپره.
قرار که گذاشتم قطع کردم و رفتم سمت محدثه.
انقدر بچه آرومی بود که تو این مدت فقط دوسه بار گریه اش رو دیده بودم.
دوران بارداری لیدا که خوب نبود اما بچه فوق العاده آرومی به دنیا اومده بود. شاید بگن دروغه اما کپی برابر اصل لیدا بود.
آرامشش ازهمه بیشتر به لیدا شباهت داشت.
وقتی یادش میفتادم از خودم و رفتارام بیزار میشدم.
چقدر که اذیتش کردم، چقدر که کم توجهی کردم و اونم چقدر خانومانه تحمل کرد و چقدر مظلومانه از دنیا رفت.
شاید لحظه ای که بیهوش بود و بغلش کردم، مرده بوده تو بغلم.
دستی به صورتم کشیدم و محدثه رو آماده کردم تا بریم سرقرار زهرا.
هواخیلی سرد نبود آخرای تابستون بود اما بازم پوشوندمش و لای پتو گرفتم بغلم و ازخونه زدم بیرون.
تو ماشین بازم خواب بود. تو دلم کلی قربون صدقه اش رفتم.
از وقتی حس کرده بودم زهرا رو دوست دارم، احساساتم تغییر کرده بود و فهمیده بودم که چطور باید محبت کنم.
رسیدم دم پارک و نگه داشتم.از ماشین بیرون نرفتم میترسیدم بچه ام سرما بخوره.
گرفتمش تو بغلم و انگشتمو کشیدم رو گونه نرمش.
دقایقی گذشت که در باز شد و زهرا نشست تو ماشین. انقدر محو صورت معصوم و قشنگش بودم که نفهمیدم چه گفت.
_الوووو کجایین؟
خندید و من بیشتر محوش شدم.
_آقاکارن؟ لطفا از هپروت بیاین بیرون.
یک لحظه به خودم اومدم و گفتم:ب...ببخشید. بعد فوت لیدا اولین باره که اینجوری سرحال میبینمت.
محدثه رو ازم گرفت و گفت:وای قربونش بشه خاله. چطوری فرشته کوچولو؟ خوبی قربونت برم؟ دلم برات یک ذره شده عزیزدلم.
بعد رو کرد به من و گفت:چرا نمیارینش پیش ما؟ بخدا مامانم بعد محدثه همه امیدش این بچه است.
شبا هنوزم گریه میکنه. نمیتونه با نبودش کنار بیاد.
دستمو به علامت ایست گرفتم جلوش و گفتم:تروخدا زهرا این حرفا رو بیخیال میخوام یک حرف مهم بزنم. این گله و شکایتا بمونه واسه بعد.
منتظر نگاهم کرد و منم خیلی رک و پوست کنده گفتم:با من ازدواج میکنی؟
طفلی کپ کرد. چشماش گرد شد و گفت:چی؟؟؟؟
—همینکه شنیدی. حوصله توضیح و تفسیر ندارم. من و دخترم کسیو نداریم یا بهتره بگم خانومی مثل شما تو خونه من نیست که خانومی کنه و بچمو بزرگ کنه. باخودم فکر کردم دیدم کی از شما بهتر که بشه مادر دلسوز بچه من؟ هم خالشی هم...
_هم چی؟
تو چشماش نگاه کردم و از ته دلم گفتم:زهرا من دوست دارم.
بیشتر متعجب شد و چشماش گردتر شد..
میتونستم درکش کنم الان چه شوکه بدی بهش وارد شده برای همین ادامه ندادم دیگه.
آب دهنشو قورت داد و گفت:من دیگه...برم.
برای اولین بار بود که اینجوری ابراز احساسات میکردم. اصلا هم پشیمون نبودم. باید زهرا رو به دست میاوردم به هر قیمتی که شده.
محدثه رو ازش گرفتم و گفتم:رو پیشنهادم فکر کن. خیلی جدیم. سه روز دیگه ازت جواب میخوام.
باخداحافظی کوتاهی از ماشین پیاده شد و رفت.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_شصت_و_هشت
سه روز گذشت و روز جواب دادن زهرا بود.
تو این سه روز دل تو دلم نبود و از نگرانی رو پا بند نبودم.
محدثه بدخلق شده بود و همش گریه میکرد.
تا بغلشم نمیکردم آروم نمیگرفت. عادت کرده بود به من.دعا کردم به زهرا هم عادت کنه.
میدونم مادرخوبی برای بچه ام میشه.
همش دل تو دلم نبود که قبول نکنه.
اونوقت انقدر پاپیچش میشدم که بالاخره راضی بشه. من دیگه کوتاه نمیام.
هرطور شده باید زهرا رو به دست بیارم.
اینهمه انتظار بسه دیگه زهرا باید مال من بشه.
عصر روز سوم بهش زنگ زدم. بعد سه تا بوق برداشت.
_بله؟
_سلام خوبی؟
_سلام ممنون شما خوبین؟
_با من راحت باش زهرا. فکراتو کردی؟
یکم من من کرد و گفت:باید به خانوادم بگم.
_زهرا جان شما قبول کن اونا با من. فقط بگوکه با من میمونی تاخیالم راحت بشه.
سکوت کرد. منم یک ضرب المثل درباره سکوت شنیده بودم.
_میگن سکوت علامت رضاست زهراخانم. مگه نه؟
خندید و منم گفتم:قربون خنده هات. خیلی میخوامت دختر.
بازم سکوت کرد. منم یکی زدم تو دهن خودم که بی موقع باز نشه وچرت وپرت نگه. اه لعنت به تو کارن. میدونم الان زهرا لبشو به دندون گرفته ومعذبه.
_خب من با دایی حرف میزنم.
_فقط..من شرط دارم.
_ جانم بگو هرچی باشه قبول میکنم.
_هر چی؟؟؟
اینجوری که گفت تردید کردم و گفتم:نه والا با این لحنی که شما گفتی.
خندید و گفت:زیاد سخت نیست روز خاستگاری میگم. اگه دوست داشتنتون واقعی باشه چشم بسته قبولش میکنین.
همین الانم چشم بسته قبولت دارم خانمی.
هیچی نگفتم تا دوباره گند نزنم.
_باشه. کاری نداری؟
_نه. محدثه رو ببوسین.
_چشم خانم. مراقب خودت باش. خداحافظ.
_باشه. خدانگهدار.
خداحافظی که کردم از سر آسودگی نفس عمیقی کشیدم. خداروشکر زهرا دیگه مال من شد. خانمخونه ام، مادر دخترم، همسر من..
خیلی خوشحال بودم برای همین، همون روز رفتم شرکت دایی و باهاش حرف زدم.
اول اونم تردید کرد اما گفت:هرچی زهرا بگه. من حرفی ندارم.
بعد مکث طولانی که کرد گفت:اما...اینو بدون من لیدا رو با رضایت خودم فرستادم خونه تو. نمیخوام زهرا هم مثل لیدا...
از خودم بدم اومد با این حرف دایی. آره دایی جان قدر دخترتو ندونستم و باهاش خوب نبودم اما زهرا فرق داره. دوسش دارم و تا دنیا دنیاست نمیزارم کسی چپ نگاهش کنه.
_خیالتون راحت دایی جان.
اون روز قرار خاستگاری رو گذاشتیم برای دو روز آینده که دایی بتونه با اون حال زندایی براش توضیح بده که قضیه چیه؟!
هرچند بنده خدا زندایی هیچوقت منو مقصر مرگ دخترش ندونست و مثل پسر خودش باهام رفتار کرد.
اما الان شاید اگه بفهمه میخوام با زهرا ازدواج کنم نظرش عوض بشه.
خلاصه تا شب خاستگاری بازم دل تو دلم نبود.
هزار بار کت و شلوارامو پوشیده بودم و امتحانشون کرده بودم.
دفعه دوم بود میرفتم خاستگاری. اون دفعه از سر اجبار بود ولی این دفعه به میل و خواسته خودم بود.
چه تفاوتی بود بین این دو مجلس خاستگاری. چقدر امشب خوشحال بودم و حاضر نبودم این خوشی رو با هیچچیز دیگهعوض کنم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹