eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.5هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
19هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
☆∞🦋∞☆ 🌿 راز پیشرفتـــــ یڪ‌ انسان بہ‌ صورتـــــ شخصے‌؛فردے و‌ یڪ‌ جامعہ‌ بہ‌ صورتـــــ جمعے این‌ استـــــ ڪہ‌ بتواند‌ رابطہ‌ے خود‌ با خدا را حفظ‌ ڪند... 💕💙💕
✨﷽✨ ✍می گفت: «می خواهم چیزی بگویم، فقط به فرمانده مان نگویید». بچه ی اصفهان و از سربازهای ارتش بود. می گفت: «حس کنجکاوی ام باعث شد وارد میدان مین شوم، وسط میدان یک جمجمه دیدم. از وقتی آن جمجمه را دیده ام، شب ها خواب ندارم. فکر می کنم از بچه های خودمان باشد و الان خانواده اش منتظرش هستند». رفتم تا کنار جمجمه رسیدم. پیکری آن جا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود. خاکها را کنار زدم و پیکر را روی برانکارد گذاشتم. قصد بازگشت داشتم که با خود گفتم حالا که موقعیتی پیش آمده، خوب است جستجو کنیم، شاید پیکر دیگری هم پیدا شود. جلوتر زیر یک درخت، شهیدی افتاده بود با یک بی سیم و آن سو تر شهیدی دیگر و..... آن روز هفت شهید از شهدای ارتش پیدا شد. همان سرباز، مثل باران بهاری اشک می ریخت. تاب نیاوردم. به سمتش رفتم تا دلداری اش بدهم. گفت: «آقا، وقتی دیدم هر هفت شهید مُهر و تسبیح داشتند، از خودم خجالت کشیدم. من خیلی وقتها در خواندن نماز کوتاهی می کنم. از امروز دیگر همه ی نمازهایم را سر وقت می خوانم.» 📚آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص)، ص 56 💕🧡💕
🥀 "زهرا" اونقدر از خاستگاری و ابراز علاقه کارن شکه شده بودم که پاک فراموش کرده بودم اون مسلمون نیست. برای همین برای ازدواجم شرط گذاشتم و امیدوار بودم قبول کنه چون منم مثل اون خیلی بی تاب و بی قرار این وصلت بودم. مامان که خبر خاستگاری رو از بابا شنید، اولش مثل من شکه شد اما کم کم کنار اومد و‌ قبول کرد که بیاد. مادرجون و پدرجون با عمه اومده بودن خونمون. قرار بود کارن با محدثه تنها بیاد. دلیل اینکه عمه باهاشون نمیومد کاملا مشخص بود. کارن تو هر موضوعی دخالت مادرشو ممنوع کرده بود و خودش تصمیم میگرفت. الانم عمه به عنوان فقططط عمه من اومده بود به مجلس خاستگاری. میدونستم به زور نشسته و بهم لبخند میزنه. خیلی استرس داشتم. دستام میلرزید و نمیدونستم چیکار کنم. چقدر جای محدثه خالی بود و چقدر دلتنگش بودیم. اون شب بهترین لباسمو‌ پوشیدم و‌چادر رنگیمو سرم کردم. جلو آینه ایستادم و خودم رو برانداز کردم. دامن بلند سفید با پیراهن آستین بلند کرمی و شال همرنگش که به صورت لبنانی بسته بودم دور سرم. چادر سفیدمم که انداختم رو سرم، لبخند عجیبی رو لبم اومد. آره من خوشحالم از اینکه حسم به کارن یک طرفه نیست، خوشحالم که داره میاد خاستگاری، خوشحالم که قراره برای محدثه مادری کنم. این وظیفه مادری از اول به گردنم بود و من هم چشم بسته قبولش کرده بودم. چون کارن و محدثه رو اندازه جونم دوست داشتم و میدونستم میتونم مادرخوبی برای محدثه و همسر خوبی برای کارن باشم. زنگ در که به صدا دراومد، رفتم بیرون. کارن اومد تو و من از دیدنش ذوق زدم. کت شلوار قهوه ای پوشیده بود با پیراهن کرمی. خیلی خوشتیپ شده بود.‌سریع ازش چشم گرفتم اما او نزدیکم شد و گفت:سلام عروس خانم. _سلام. سرمو انداختم پایین. کارن دسته گل رو گرفت سمتم و گفت:هرچند خودت گلی. گل رو ازش گرفتم و با لبخند تشکر کردم. گونه محدثه رو که خواب بود، بوسیدم و رفتم سمت آشپزخونه. چای ریختم و بردم برای همه. محدثه تو بغل کارن غرق خواب بود.‌ جو سنگینی به وجود اومد که با تک سرفه کارن از هم شکست‌. _ راستش دایی جان من اومدم اینجا که رسما زهرا خانم رو ازتون خاستگاری کنم. حرفامونم با اجازه بزرگترا زدیم فقط مونده جواب شما و.. نگاهم کرد و گفت:البته شرط زهراخانم. بابا گفت:من مشکلی ندارم دایی جان اگه زهرا قبول کنه. همه نگاها اومد سمت من. _شرطم مسلمون شدن آقا کارنه. انگاری کارن وا رفت. _چی؟ _گفتم که مسلمون شدنتون. من با کسی که خدا و دین اسلام رو قبول داره زیر یک سقف نمیرم. _یعنی چی زهرا؟هرکسی رو تو قبر خودش میزارن. من به دین و ایمانت کاری ندارم تو هم نداشته باش. _ببینین آقا کارن ما بهم نامحرمیم دلیلی نداره انقدر صمیمی حرف بزنین. بعدشم من گفتم شرط دارم اگه نمیتونین قبول کنین اجباری نیست. درضمن شما قراره بشین همسر من، مونس من، یار و‌ همراه من.. پس باید با هم تفاهم و نقاط مشترکی داشته باشیم یا نه؟ دین و مذهب چیز الکی و شوخی بردار نیست. اگه مسئله پیش‌پا افتاده ای بود من حرفی نداشتم اما در این مورد...متاسفم. از جام بلند شدم ‌وگفتم:ببخشید با اجازتون شبتون بخیر. رفتم تو‌اتاقم ‌و در رو بستم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ‍ 🥀 خیلی دلخور بودم از اینکه کارن اینجوری شبم رو خراب کرده. اون اگه واقعا دوسم داشت به این شرطم عمل میکرد و با هم ازدواج میکردیم. اما لجبازی کرد و منو با یک دنیا فکر تنها گذاشت. دیگه از اتاقم بیرون نرفتم و ده دقیقه بعد متوجه رفتنشون شدم. کاش دیگه برنگرده و منو هوایی کنه. کاش از ذهنم بتونم بیرونش کنم. کاش دیگه کارنی نباشه که قلبم واسش بتپه. منه بچه مذهبی رو چه به عاشق شدن؟ اه مگه من چیکارکردم؟ مگه من دل ندارم؟ خب منم دوست دارم با اونی که دوسش دارم ازدواج کنم. نه ازدواج قبلیش، نه بچه اش...هیچی برام مهم نبود جز دین و اعتقادش. کاش میتونستم راضیش کنم بیاد به راه حق. راه خدایی که منو امام زمانی کرد. راه خدایی که تو مشکلات دستمو گرفت و تنهام نذاشت. چند روزی گذشت و خانوادم دیگه حرفی از کارن و شب خاستگاری نزدن‌‌. منم درگیر امتحان های میان ترمم بودم و زیاد وقت فکر کردن و فلسفه بافی نداشتم. یک شب که مشغول دوره کردن کتاب فلسفه اسلامی بودم، گوشیم تک زنگ خورد و بعدم براش پیامک اومد. فکر کردم آتناست و بازم درد و دلش باز شده اما درکمال تعجب دیدم کارنه‌. پیامشو باز کردم و با اشتیاق خوندم. "سلام بانو. خوبی؟ ما رو نمیبینی خوش میگذره؟ خواستم بگم من خیلی به شرطت فکر کردم با خودم گفتم نمیزارم به هیچ وجه همچین دختر پاکیو از دست بدم که مدت هاست دنیای من شده. ما فرداشب برای قرارای اصلی میایم خدمتتون. مواظب خودت باش بانوی پاک من. شبت قشنگ" اصلا باورم نمیشد. یعنی به همین زودی شرطمو قبول کرد؟ یعنی با هم ازدواج میکنیم؟ یعنی میشم همسرش؟ مادر محدثه؟ دیگه سر از پا نمیشناختم و هی دور خودم دور میزدم. از خوشحالی واقعا نمیدونستم چیکار کنم. فرداشب رسید و من با یک تیپ متفاوت جلو کارن حاضر شدم. شلوار کتون سفید با مانتو یخی نسبتا کوتاه همراه با روسری ساتن لیمویی رنگم که صورتمو شفاف تر و روشن تر نشون میداد. چادر حریرمو انداختم رو سرم و رفتم به استقبالش‌. منو که دید کپ کرد. لحظاتی خیره شد به من و بعد گفت:ماه شدی بانو. از خجالت لپام گل انداخت. نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم. نشست و منم رفتم پیش بقیه نشستم. کارن گفت که شرطمو انجام داده و الان با شرایط کامل اومده خاستگاری. همون شب قرار عقد رو گذاشتن برای ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر که خیلی مبارک و میمون بود. عروسیم نداشتم فقط یک عقد مختصر بود و بعد میرفتم خونه کارن. تو این یک هفته کلاسامو تعطیل کردم و فقط با مامان و گاهی هم با کارن میرفتیم خرید. از لباس و لوازم آرایش گرفته تا نقل و نبات و شکلات. خلاصه که روز عقدم خیلی زود رسید. همون روز با مامان رفتم ارایشگاه و اصلاح کردم. خیلی فرق کرده بودم اصلا انگار یک زهرای دیگه شدم. خوشحال بودم که قراره همه زیبایی هام رو برای همسرم به نمایش بزارم. یکهو اما دلم گرفت. کاش لیدا هم بود. هرچند اگر بود این ازدواج صورت نمیگرفت. از ارایشگاه کارن اومد دنبالمون و با عمه رفتیم خرید حلقه. کارن وقتی منو دیده بود کلی شکه شده بود و هی دم گوشم زمزمه های عاشقانه میکرد. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
مداحی آنلاین - خورشید پنهان.mp3
3.88M
♨️خورشید پنهان 👌 بسیار شنیدنی
لحظه ها را متوسل به دعائیم بیا سالیانیست که دل تنگِ شمائیم بیا آسمان خواهشِ یک جرعه نگاهت دارد نه که ما؛ فاطمه هم چشم به راهت دارد 🌷 💔 🌷
مداحی آنلاین - دست من و دامان تو ای نور دیده - جواد مقدم.mp3
3.7M
احساسی (عج) 🍃دست من و دامان تو ای نور دیده 🍃این دل بجز تو دلبری دیگه ندیده 🎤 💔 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ببینیدولذت ببرید| وخیره کننده سیدجواد حسینی دربنگلادش👏👏 به وجدآمدن مستمعین وشعارهای حماسی آنان😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅کودک 4 ساله و برشمردن آیات اثبات ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام از قرآن ❤️ ✅حتماببینید
اسرار روزه _14.mp3
11M
۱۴ ⚜حکمت، مایه‌ی روشنیِ مسیرِ زندگی انسان است؛ که محل دریافت آن، عقل نیست؛ ✓ بلکه "حکمت" توسط "قلب" دریافت می‌شود! ✘ پرخوری، درب قلب انسان را بروی حکمت می‌بندد... چرا؟ 🎤
نقش انسان در تقدیرات شب قدر.pdf
1.79M
فایل PDF "نقش انسان در تقدیرات شب‌قدر" 💫 | نکته‌های کلیدی برای جذب تقدیرات بلند در لیالیِ قدر | ✍ تألیف؛ استاد
با کسانی که دشمن را تزیین میکنند مماشات نکنید رهبر انقلاب: با کسانی که مبانی انقلاب را قبول نمیکنند، ایجاد تردید میکنند و دشمن را تزیین میکنند، مماشات نکنید. ایجاد تردید، ستون فقرات کار دشمن است. امروز جامعه و نظام آمریکایی نه تنها جذّابیّت ندارد، بلکه به یک معنا در بخش مهمّی از دنیا منفور هم هست. عملکرد بلندمدّت آمریکا موجب منفور شدن این دولت در بخش مهمّی از دنیا شده است؛ جنگ‌افروزی، کمک به دولتهای بدنام، تروریست‌پروری‌ها، حمایت بی‌دریغ از ظلم و کارهایی مانند اینها. البتّه آمریکایی‌ها در عراق و سوریه ماندنی نیستند و اخراج خواهند شد. ۹۹/۲/۲۸
مداومت بر خواندن سوره واقعه قبل از خواب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: هر کس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز فقیر نخواهد شد امام باقر(ع) : هر کس سوره واقعه را هر شب قبل از خواب بخواند، خداوند را دیدار میکند در حالیکه چهره اش همچون ماه شب چهارده میدرخشد.