#شهید_مطهری:
یک وقت میگوییم علی را "که" کشت و یک وقت میگوییم "چه" کشت؟
اگر بگوییم علی را که کشت؟ البته عبدالرحمن ابن ملجم،و اگر بگوییم علی را چه کشت،باید بگوییم جمود و خشک مغزی و خشک مقدسی!
#صلےاللهعلیڪ_یاامیرالمومنین
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💚💕
🦋مکاشفه عجیب علامه جعفری 👌
🦋علامه جعفری تعریف میکردند:
ما در مدرسه علمیهای درس میخواندیم که صاحبش یک فرد اصفهانی بود. آن روزها در نجف، طلبهها زندگی سختی داشتند. با این حال، شبهای ولادت یا شهادت ائمه اطهار (ع) که میرسید، پولهای ناچیزمان را روی هم میگذاشتیم و مقداری شیرینی یا خرما میخریدیم و بعد از نماز مغرب و عشاء دور هم جمع میشدیم و یک حالت شبنشینی داشتیم. در شبهای ولادت، در گفتوشنودهایمان شوخی هم میکردیم.
🦋آن شب هم شب یکی از آقایان طلبه وقتی وارد جمع شد و نشست، گفت: میخواهم یک سئوالی مطرح کنم، اما همهتان را قسم میدهم که صادقانه به آن جواب بدهید. بعد از اینکه همه پذیرفتند و تعهد دادند همان جوابی را بدهند که واقعاً به دل و ذهنشان خطور میکند، از جیب عبایش یک عکس چاپشده در روزنامه را درآورد و گفت: اگر شما امکان انتخاب داشتهباشید که یا یک عمر بهصورت «شرعی و قانونی» با این خانم زندگی کنید، یا بهطور «مشروط و غیرقطعی و برای یک لحظه» با امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (ع) دیدار داشتهباشید، کدام را انتخاب میکنید؟ نفر اول عکس را گرفت، نگاه کرد و گفت: خب، امیرالمؤمنین (ع) را که همه در زمان احتضار و در شب اول قبر زیارت میکنند... معلوم شد انتخاب او، زندگی با آن خانم است. نفر دوم که عکس را گرفت، صاحب همان مدرسه علمیه بود. سرش را بلند کرد، نگاهی به پسرش انداخت و گفت: فلانی! به مادرت چیزی نگویی ها... او هم زندگی شرعی با آن خانم که مادر یکی از سیاستمداران وقت دنیا و زیباترین زن آن روزگار بود را ترجیح داد. نفر سوم هم به همین ترتیب.»
🦋استاد به من گفتند: من نفر چهارم بودم. نوبت که به من رسید، یک لحظه به شکل گذرا به آن عکس نگاه کردم و بلافاصله به گوشهای پرتش کردم و گفتم: والله قسم که دیدن مشروط امیرالمؤمنین (ع) برای یک لحظه را به عمری زندگی با این زن ترجیح میدهم. دیگر حالم منقلب شد و بلند شدم و به طرف حجرهام رفتم. همانطور که نشسته و به درِ حجره تکیه دادهبودم، حس کردم وجودم سنگین شده و خواب دارد بر من غلبه میکند. در آن حال عجیب، یکدفعه در باز شد و فردی داخل شد؛ ازآنجاکه درِ حجره کوتاه بود، مجبور شد سرش را خم کند. سلام کردم و گفتم: شما که هستید؟ در جواب گفت: همان کسی که میخواستی ببینی. من، علیبنابیطالب (ع) هستم... نگاه کردم. همان مشخصاتی که در تمام کتابها از مولا (ع) نقل شدهبود را داشتند؛ قد میانه، درشتهیکل، تا حدی بطین (چاق)، پیشانی بلند و...»شاگرد استاد لبخندبرلب میگوید: «استاد میگفتند: یک آن به خودم آمدم و دیدم در حجره تنها هستم. حال غریبی داشتم. دوباره به سرداب و جمع طلبهها برگشتم. خانم محمدعلی! من نفر چهارم بودم و وقتی برگشتم، عکس به دست نفر پنجم یا ششم رسیدهبود. یعنی مدت زمانی که گذشتهبود، تا این حد کوتاه بود
🦋دوستان تا مرا دیدند، گفتند: جعفری چه اتفاقی افتاده؟ چرا رنگت پریده؟ به آن طلبهای که عکس را آوردهبود، گفتم: بد آزمایشی از ما گرفتی... آنقدر اصرار کردند تا بالاخره ماجرا را برایشان تعریف کردم. همه منقلب شدند و به گریه افتادند...
🦋استاد میگفتند: بعد از دیدار با امام علی (ع)، هر کتابی را باز میکردم، فکر میکردم اینها را من قبلاً خواندهام.
💕🖤💕
🌷داستان ثعلبه بن حاطب...۷۵تا۷۷توبه
بعضی وقتی ثروتمندشوند،خراب میشوند:
ثعلبه بن حاطب ، ثروت خواست و وعده دادکه اهل صدقه وکمک به نیازمندان باشد
ولی وقتی خدابهش ثروت داد،نه تنهاصدقه ندادبلکه زکات واجب راهم انکارکردوازدین خارج شد:
وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ... ۷۵تا۷۷توبه
💕🖤💕
‼️انجام اعمال شب قدر به زبان غیر عربی
🔷س 5417: آیا می توان اعمال شب قدر را به زبان غیر عربی انجام داد؟
✅ج: مانع ندارد، ولی قرائت سور و آیات قرآن و ادعیه مأثوره، به نیت تحصیل ثواب مخصوص، منوط به قرائت متن عربی آن است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
💕🖤💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر حماسی بصیرتی حاج محمود کریمی در واکنش به اتفاقات روز
عالم، امشب سیه به تن دارد
بسکه داغ اباالحسن دارد
داغ، تنها سر شکافته نیست
علی از داغ، انجمن دارد
داغ فقدان سیّد بطحا
داغ هرروز تازه زهرا
داغ نیزه به قلب قرآن و
وحی افتاده زیر پای جفا
داغ رأی مذاکرات سیاه
چه صلاحی که رفته در بیراه
مکر بن عاص و سادگی خواص
که علی را نمود خلع سپاه
سرِ نیزه که رحل قرآن شد
وقت تضعیف «مرد میدان» شد
آخرین ضربههای مالک بود
اشعری شیر شد، رجزخوان شد
تیر قوم جملکشان، یک سو
زهر خشکمقدّسان، یک سو
داغِ شلّاقِ داغِ سلبِ امید
داغ تسلیم نخبگان، یک سو
اشعثی فتنه در سپاه انداخت
اشعری، سنگ را به چاه انداخت
در حقیقت، به اسم خیر و صلاح
اشعری، جنگ را به راه انداخت
شر شد و فتنه شد، تلاطمشد
امر مولا در این میان گمشد
رشته افتاد دست جاسوسان
اشعری، انتخاب مردم شد
اگر آن بزدلان در صفّین
جای تهدید جان حقّ یقین
پیروی از امام میکردند
وضع بسیار بود بهتر از این
نه خوارج به عرصه آمدهبود
و نه امروز، داعشی موجود
نه حرمخانهی خدا میسوخت
نه اثر بود از یهود و سعود
پسر عاص، راه را چرخاند
همه را امّت پیمبر خواند
اشعری، رامِ حرف زیبا شد
تا که سفیانیاش، برادر خواند
ابلهی در نشست نافرجام
با زبان و تبسّمی، شد خام
حقّ مولا دوباره غارت شد
حقّ مردم به باد رفت؛ تمام
آلسفیان کنون کمآورده
پدرش را یمن درآورده
آنکه میگفت: جنگ در ایران
حال، قرآن به نیزهها کرده
جنگ ما، جنگ بین فقر و غناست
هرکه با مرتضاست با فقراست
دو سه تا ضربه مانده تا نصرت
یمن امروز اشتر مولاست
مداحی آنلاین - سکوت در دعواها و جدال - استاد حسینی قمی.mp3
2.57M
♨️سکوت در دعواها و جدال
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #حسینی_قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظهای که قلب حاج قاسم آتش گرفت ...
🔰 برشی از مستند «قاسم»
مداحی_آنلاین_ای_کاش_می_شد_با_تو_قرآن_سر_بگیرم_مطیعی.mp3
3.69M
🌙 #مناجات #شب_قدر #ماه_رمضان
🍃ای کاش میشد با تو قرآن سر بگیرم
🍃در آسمان چشم هایت پر بگیرم
🎤حاج میثم مطیعی
مداحی آنلاین - تا گریه بر حسین تمنای خلقت است - میرداماد.mp3
10.52M
🌙 #مناجات ویژه #ماه_رمضان
🍃تا گریه بر حسین تمنای خلقت است
🍃بین من و تمام ملائک رقابت است
🎤حاج #سید_مهدی_میرداماد
‼️انجام اعمال شب قدر به زبان غیر عربی
🔷س 5417: آیا می توان اعمال شب قدر را به زبان غیر عربی انجام داد؟
✅ج: مانع ندارد، ولی قرائت سور و آیات قرآن و ادعیه مأثوره، به نیت تحصیل ثواب مخصوص، منوط به قرائت متن عربی آن است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
✴️ چهارشنبه 👈 15 اردیبهشت / ثور 1400
👈 22 رمضان 1442 👈 5 می 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴 شب قدر .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز مبارک و مختاری است برای امور زیر :
✅ملاقات با رؤسا .
✅ صدقه صبحگاهی .
✅ و شکار و صید و دام گذاری نیک است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و خوش قدم و خوشبخت و محبوب و زندگی پاکی خواهد داشت . ان شاءالله
🚘مسافرت : اصلا خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ شروع به شغل و کار و درمان .
✳️ داد و ستد و تجارت .
✳️ سفارش دادن جنس و کالاهای تجاری .
✳️ بذر افشانی .
✳️ و دعوت کردن خوب است .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، شب نزول قرآن و شب قدر و احتمال قدر بودن آن از دوشب قبل بیشتر است .
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قوت دل می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث فقر و بی پولی می شود .
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هر کس که علیه نیروهای مبارز و رزمنده حرفی، کلامی یا قلمی بزند در خط شیطان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘روایت تلاشهای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در تامین امنیت جنوب شرق کشور و مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر
#مستند_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خاطره شنیدنی امیر عبداللهیان از مدل برد-برد حاج قاسم سلیمانی در مذاکره
🔹سردار سلیمانی در مذاکرات بینالمللی تا چیزی نمیگرفت هیچ امتیازی به کشور مقابل نمیداد حتی بهصورت همزمان.
‼️نماز قضا به جای نماز مستحبی
🔷س 5418: آیا به جای نمازهای وارد شده در لیالی قدر(صد رکعت) می توان نماز قضا خواند؟ یعنی به جای صد رکعت مستحبی، مثلاً صد رکعت قضا خوانده شود؟
✅ج: اشکال ندارد؛ لکن هر کدام احکام و دستور مستقل دارد.
اسرار روزه _17.mp3
10.12M
#اسرار_روزه ۱۷
💢 آنکس که به دنبال رشد انسانی، و قرب به خداوند است، تسلّط بر بدن، اولین قدم، در این مسیر است.
☜ تسلط بر فکر، وهم، خیال و ... بدون تسلط بر بدن ممکن نیست!
#استاد_شجاعی 🎤
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غزل پیوسته - مدح و مرثیه حضرت علی علیه السلام (شب قدر)
مفتخر بودم و هستم به غلامیِ شما
باز هم میروم از شهرِ نجف کرب و بلا
اَیُّهاالنّاس علی مقصد و مقصودِ من است
اربعین میزنم از شاه دَم انشاءَالله
مزدِ این سینهزنان را خودِ زهرا بدهد
با همان دستِ وَرمکردهیِ خود روزِ جزا
هر که دارد هوسِ کرب و بلا بسمِالله
میشود برگِ براتِ حرم امشب امضا
در قضا و قدَرِ ما شده تکرار... علی
حاجتم کرده روا یکصد و ده بار... علی
شیعه هر جا که دَم از عشق تو زد غوغا کرد
با همین ذکرِ علی راهِ حرم را وا کرد
سر به زیر آمد و شد زائرِ صحنِ سلطان
وَ جوازِ حرمِ شاهِ وفا امضا کرد
یاعلی زمزمهیِ ما شد و مادر خشنود...
ذکرِ تو کنجِ دلِ فاطمه ما را جا کرد
همهیِ زندگیِ ما شدهای شکرِ خدا
بندهیِ گمشده با نامِ تو رَه پیدا کرد
ذکرِ احیا شد الهی بِعلیٍ بِعلی
ای خدا گوشه نگاهی بِعلیٍ بِعلی
پدرِ خاک شده خاکِ عزایِ تو به سر
غمِ هجرِ تو نَگنجیده پدر در باور
زانویِ غصّه بغل میکند و میبارد
گوشهیِ خانه پس از رفتنِ بابا دختر
تو به عبّاس چه گفتی بدنش میلرزد
نشود روضهیِ آن پیکرِ بیسر باور
چه شود آخرِ این روضه چرا زینب تو
گِره پشتِ گِره پشتِ گِره زد بر معجر
آه از بیکسیِ دخترِ مولا... زینب
دست و پا زد پسرِ فاطمه... امّا زینب...
هر که از خیمه و گودال رسید او را زد
آن که از پشت سرِ شاه برید او را زد
آتش آمد به سراغِ حرمی... یازهرا...
هر که این زمزمه از هر که شنید او را زد
یاعلی گفت رقیّه به سویِ عمّه دوید
دستِ هر کس به سهساله نرسید او را زد
گفت اِی چنگ نَکش میدهم آویزه به تو
چنگ زد دخترکی آه کشید او را زد
ذکرِ شاهِ نجف و کرب و بلا یازینب
العجل منتقمِ عمّهیِ تنها زینب
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غزل - مناجات آخر دهه و روضه امام حسین علیه السلام
آخرِ هر دهه یک شامِ غریبان داریم
هر چه داریم از این ذکرِ حسینجان داریم
ما گرفتارِ حسینیم خدایا شکرت
منصبِ نوکریِ خسروِ خوبان داریم
به لبِ خشکِ حسینِابنِعلی حسّاسیم
دمِ افطار دو خط روضهیِ عطشان داریم
وای از پیکرِ صد پارهیِ بیسر مانده
بینِ صحراست تنش میلِ بیابان داریم
سرِ بر نیزهیِ او قاریِ آیاتِ خداست
روی نی قاریِ قرآن نَه... که قرآن داریم
به رگِ پارهیِ ارباب الهی العفو
روسیاهیم ولی قلبِ پشیمان داریم
به تنی که سمِ اسب از رویِ آن رد شد و رفت
قصدِ برگشت سوی خالقِ رحمان داریم
مضطرِ قصّهیِ انگشتر و انگشتِ توایم
بر سرِ سفره ولی نانِ کریمان داریم
شبِ جمعه به هوایِ حرمت بیتابیم
جمعهها حسرتِ وصلِ روی جانان داریم
#آیه_درمانی
#جهت_پیدا_شدن_گمشده 💦💦
💗 از امام رضا علیه السلام روایت شده که فرمود : براے پیدا شدن گمشده این آیه را بخواند
✨ آیه 59 سوره انعام ✨
🌿🔆وعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ
الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ 🔆🌿
پس بگو :
🌿🍡 اللَّهُمَ إِنَّكَ تَهْدِي مِنَ الضَّالَّةِ وَ تُنَجِّي مِنَ الْعَمَى وَ تَرُدُّ الضَّالَّةَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْ لِي وَ رُدَّ ضَالَّتِي وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلِّمْ 🍡🌿
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_هفتاد_و_یک
کی فکرشو میکرد کارن مغرور یک روز عاشق بشه و اینهمه احساس قشنگ خرج یک دختر چادری بکنه؟
خیلی این عاشقانه های یواشکی رو دوست داشتم اما به رو نمیاوردم چون فکر میکرد هولم برای ازدواج باهاش.
یک حلقه ظریف و ساده به سلیقه خودم و کارن خریدم و راهی خونه شدیم.
صبح روز بعدش بابا منو گذاشت آرایشگاه و خودش رفت به کاراش برسه.
به آرایشگر گفته بودم منو ساده درست کنه و زیاد رو صورتم کار نکنه.
دوست نداشتم قیافه واقعیم محو بشه.
ساعت۱بود که رفتم زیر دست آرایشگر و ساعت۵حاضر شدم.
با کمک دستیار ارایشگره لباسمو پوشیدم و بعد رفتم جلو آینه.
از چیزی که تو آینه میدیدم نزدیک بود جیغ بزنم.
واقعا قشنگ و در عین حال ساده درستم کرده بود.
انقدر ذوق زدم که پریدم بغل ارایشگره و بوسش کردم.
خنده اش گرفت و گفت:وای نکن عروس صورتت خراب میشه.
با خودشیرینی گفتم:نترسین حاصل دسترنج شما موندگاره. واقعا عالی شدم ممنونتونم.
دستیار آرایشگر گفت:ما از الان برای داماد بیچاره دعا میکنیم تا آخر شب سکته نکنه خوبه.
آروم خندیدم و سرمو پایین انداختم.
تصور دیدن من تو اون لباس توسط کارن برام باور نکردنی بود.
ساعت۶بود که کارن اومد دنبالم.
همون طور که گفتم یک مراسم عقد ساده بود که خونه پدرجون برگزار میشد.
لباسم رو سفید نگرفتم چون عروسی نبود.
رنگش تقریبا میشه گفت نباتی بود.
کفشای پاشنه دار سفیمو پام کردم و شنل انداختم رو سرم.
_مگه داماد نمیاد ببینت؟
_نه محرم نیستیم.
آرایشگر خندید و گفت:عه چه جالب!
تا دم در با کمک دستیار ارایشگره رفتم.
فقط تونستم کفشای ورنی مشکی کارن رو ببینم.
_سلام بانو. چطوری؟
دسته گل رز قرمز رو ازش گرفتم و گفتم:خوبم شکر خدا.
_کاش میتونستم روی ماهتو ببینم آخه من که تا خونه دق میکنم.
خندیدم و رفتم سوار ماشینی که کارن درشو باز نگه داشته بود، شدم.
چه حس خوبی داشت بودن با مردی که انقدر دوسش داری.
وقتی حرکت کرد، پرسیدم:محدثه کجاست؟
_پیش مادرجونه.
تا خونه یکم از این در و اون در حرف زدیم تا رسیدیم.
موقع پیاده شدنم درو باز کرد برام.
راه سنگفرش باغ رو فرش قرمز پهن کرده بودن و خانوما دور تا دور ایستاده بودن و با تشویق ما رو سمت جایگاه عروس و داماد که داخل ساختمون بود، همراهی کردن.
عاقد خیلی زود اومد و خطبه عقد رو خوند.
موقع خوندن خطبه اشک تو چشمام جمع شد و فقط یک نفر اومد به یادم. اونم خواهرم بود.
خیلی خیلی دلتنگش بودم و این حس دست خودم نبود.
دلم لک زده بود یک دل سیر بغلش کنم.
اون از کجا میدونست یک روزی که دیگه تو این دنیا نیست شوهرش، کنار زنی بشینه که خواهرشه؟
خیلی برای شادی روحش و بخشش گناهاش دعا کردم. کاش قبل رفتنش درست میشد. هرچند میگن درد زایمان هر گناهی رو از مادر پاک میکنه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_هفتاد_و_دو
موقع بله گفتن من رسید.
آروم زمزمه کردم:با اجازه مادر و پدرم و آقا صاحب الزمان بله.
همه شروع کردن به دست زدن و عاقد هم بعد گرفتن چندتا امضا رفت.
باید کارن شنلم رو برمیداشت. خیلی استرس داشتم و دست خودمم نبود.
فقط چشمام رو بستم و یکدفعه دنیای جلو چشام سفید شد.
آروم چشامو باز کردم و صورت متعجب و حیرت زده کارن رو دیدم.
همه مشغول دست زدن و هلهله کردن بودم اما من خیره شدم تو چشمای همسرم.
تو چشمایی که حالا دنیای من بود.
با بهت دستشو آروم رو گونه ام کشید و گفت:فرشته کوچولوی من چقدر قشنگ شدی.
به کت شلوار مشکی و پیراهن نباتیش نگاه کردم و گفتم:تو هم قشنگ شدی.
به زور ازم چشم کند و هر دو نشستیم بعد چند دقیقه خانما راهیش کردن سمت مردا.
خیلی دوست داشت کروات بزنه اما مانعش شدم و گفتم تو آلان مسلمونی کروات اصلا شایسته یک بچه مسلمون نیست.
برای مجلسم همه دوست داشتن آهنگ و بزن و برقص داشته باشه اما من مخالفت کردم و کارن هم به زور قبول کرد.
باید خیلی روش کار کنم که تقریبا مثل هم بشیم.
اینکه صرفا مسلمون شده کافی نیست. شیعه شدنش، بچه هیئتی شدنش، آهنگ گوش نکردنش... اینا همه به عهده منه.
خانوما با زدن به میز و هلهله کردن و اینا یکم رقصیدن و من زمزمه هایی شنیدم که آرزو کردم اون لحظه خدا جونم رو بگیره اما دیگه نشنوم تهمتا و نارو هایی که بهم میزنن.
مخصوصا از زبون خودی. حالا بیگانه چیزی نمیدونه از زندگیت اما اگر از زبون خودی بشنوی قلبت تیکه تیکه میشه. حاضری زمین دهن باز کنه و بری توش.
"نه میدونی چیه هلنا؟ این دختر عموی به اصطلاح مومن و با خدای من از همون اول واسه کارن بیچاره تور پهن کرده بود.فقط انگار منتظر بود خواهرش بره زیر خاک تا زیرآب شوهرشو بزنه."
آره اینو آناهید گفت. دخترعموی با معرفتم.
"چمدونم والا این دختره بد شگون از اول قدمش نحس بود. به زور خودشو چسبوند به پسر ساده و بیچاره من. کی گفته چادریا با حیاترن؟"
اصلا باورم نمیشد عمه ام درباره من اینجوری قضاوت کنه.
اون لحظه ای که بله رو گفتم فکر این متلکا و زخم زبون ها رو نمیکردم. خیلی ترسیدم.
کاش بتونم این طرز فکرای مزخرف رو از سرشون بیرون کنم.
وسط مجلس عروسیم، عروسی برام عزا شد. اشکم در اومده بود و نمیدونستم چیکار کنم.
اما صبر کردم. تا آخر شب صبر کردم و دم نزدم در حالی که از درون داشتم آتیش میگرفتم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مومنان_مضطرانه_دعاکنن_برای_فرج
#آیت_الله_بحجت
مقصر ماییم😭😭😭
التماس دعا....