eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
تولد مهربانترین همسایه دنیا مبارک
. ایام ولادت دل من کرده هوایت مهمان شوم از لطف تو در صحن و سرایت یا ضامن آهو(۳) بر ما بدهد پرچم تو بوی حریمت حل کرده همه مشکل من دست کریمت یا ضامن آهو در تحت لوای تو ام ای نور خدایی بر درد همه خلق تو دارو و دوایی یا ضامن آهو ای نور خدا آینه ی پنج تنی تو ما ذره و خورشید به هر انجمنی تو یا ضامن آهو شهر تو و ایوان تو چون خلد برین است این صحن و سرا جنت ما روی زمین است یا ضامن آهو برشیعه ی توصحن وسرای تو بهشت است صحبت ز بهشت در حرم پاک تو زشت است یا ضامن آهو شرمنده ی لطف تو و احسان تو هستم مولا تو کرم کرده‌ای مهمان تو هستم یا ضامن آهو چون فاطمه مولای جهان خیر کثیری مهمان تو گردیده که دستم تو بگیری یا ضامن آهو تو شاه خراسان و غریب الغربایی مولای دو عالم تو معین الضعفایی یا ضامن آهو ایام ولادت همه دلها شده شادت بنما نظری بر دل ما جان جوادت یا ضامن آهو در تحت لوای تو ام از لطف الاهم از لطف و کرامات، رضا کن تونگاهم یا ضامن آهو بر من تو نمودی همه عمر لطف فراوان بنما نظری از کرمت شاه خراسان یا ضامن آهو بر شیعه ی حیدر تو‌رضا یار و حبیبی با اذن خداوند به هر درد طبیبی یا ضامن آهو نازد به تو تا روز جزا شیعه ی حیدر هر زائر دل خسته شود بیمه ی حیدر یا ضامن آهو حق بر من مسکین ز کرم داده سعادت دارم به تو و آل تو تا حشر ارادت یا ضامن آهو ای آنکه تویی در همه عمر محرم رازم با دست تهی آمده ام غرق نیازم یا ضامن آهو من نوکر دربار تو و آل عبایم ای اهل جهان ریزه خور خوان رضایم یا ضامن آهو هرچند که درگلشن تو من خس و خارم مشهد شده از لطف خدا شهر و دیارم یا ضامن آهو
شرف پوتین نسبت به حسن روحانی
🌷🌷🌷 خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را بد بخت نا خشنود حس میکنم . چه راه علاجی برایم سراغ داری ؟ دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت: تنها راه علاج شما این است که به سراغ پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر بروی وعلت را جویا شوی . و از زبان آنها بشنوی که دلیل خوشبختی آنها چیست ؟. زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود. او به دکتر گفت: "برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترین ها هستند رفتم و اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم! .✨✨✨✨✨ ⭐️خوشبختی یک احساس است . بعضی ها فکر می کنند برای خوشبختی نقشه گنج لازم است . و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست می آید. خوشبتختی رضایتمندی از خود و خدای خود و اطرافیان است . این که ؛ با آن چه در اطراف ماست بتوان احساس رضایت داشت . قدر داشته های خود را دانست . وقتی همه افکار ما روی نداشته ها متمرکز می شود . احساس ناخوشایند و بدبختی شروع می شود . خوشبختی رضایت از زندگی الان و شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشته ها ! وقتی خسته ایی از ظرف شستن خدا را شکرکن که غذائی بوده که بخوری . وقتی خسته ایی از کارکردن خدا را شکرکن که بیکار نیستی . و وقتی خسته ایی از زندگی خدا را شکرکن که سلامتی 🌷🌷🌷
✅مکاشفات شهید برونسی پشت میدان های مین «کوشک» با حضرت حضرت زهرا (س) و عبور از میدان مین 🔸صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. حول و حوش ده دقیقه گذشت . بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.گفت: خودت برو جلو. خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری. مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا. وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن ... با تأکید گفت: دقیق بشماری ها. 🔸... کارها انجام شد درانتها عبدالحسین آمد و گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا ! کجا رو بزنیم؟ 🔸... و بالاخره دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم 🔸... فردا بی مقدمه پرسیدم جریان دیشب چی بود؟ طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم،کم کم اصرار من کار خودش را کرد. یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم. موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها). چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند. 🔸در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده! یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش. ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟! 🔸فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی... 💕💚💕