🌿
🍃توقنادیڪارمیکردم،یکباراومدپیشم
وگفت:مجید،جاییسراغندارۍبرم
کــارکنـم
گفتمچرا،همینآقاییڪهتوقنادیش
ڪارمیکنمدنبالشاگردمیگردهمیایی
نپرسیدچقدرحقوقمیده،نپرسید
روزیچقدربایدڪارکنه،نپرسید
بیمهعمرمیکنهیانه
فقطگفت:مـوقـعاذانمیذارهبــرم
نمــازمرو بخـــونم
🌱#شھیدمحسنحججی
💕💚💕💚
حواسمـان نیست
ما میگوییم و رها میڪنیم
و رد میشویم
اما ...
ممڪن است یڪی گیر ڪند
👈🏻بین ڪلمه های مـا
👈🏻بین قضاوت های ما
👈🏻بین برداشت های مـا
ما انسانیم ...
مهربان باشیم
💕💛💕💛
✨﷽✨
🔰 فرزندانتان را به سمت عاق شدن یا قطع رحم، نبرید!...
✍حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:خداوند متعال رحمت كند كسى را كه فرزندش را بر نيكى كردن به خود يارى نمايد.راوی گويد: عرض کردم: انسان چگونه فرزندش را بر نيكى كردن به خويش يارى كند؟
فرمودند: عمل اندكى را كه در توان اوست بپذيرد و از عملى كه بر او سخت است درگذرد، بر او ستم نكند و با او بداخلاقى ننمايد كه [اگر چنین کند] در اين صورت بين او و فرزندش از مرزهاى كفر جز عاق شدن يا قطع رحم كردن فاصلهاى نخواهد بود.
سپس حضرت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمودند:بهشت پاكيزه است. خداوند متعال آن را پاكيزه نموده است و بوى آن را نيز پاكيزه قرار داده است؛ به طورى كه بوى آن از مسير دو هزار سال راه استشمام مىشود، امّا كسى كه عاق شده، كسى كه قطع رحم كرده و كسى كه لباس خود را از روى تكبّر بر زمين مىكشاند، بوى بهشت را استشمام نخواهند كرد!
📚 کافی ج6 ص50
💕💛💕💛
#سخن_بزرگان
برای برآورده شدنِ حاجات،
هزار صلوات نذرمادر امام زمان (عج)
حضرت نرجس خاتون کنید...
#آیتاللہمجتهدۍتهرانی
💕💙💕💙
بچه كه بودم
گاهي با مادرم به عطاری مي رفتم
بر دیوار عطاري دو تابلو نصب بود كه
خيلي برايم جذاب و با معنی بود
در طول زمان خرید مادرم بارها انها را
نگاه می کردم و می خواندم
يكي نقاشي جالبي بود از دو مرد كه یکی
مردی مفلوک و فقیر بود و زیر ان نوشته
شده بود عاقبت نسيه فروش و در كنار
او مردي چاق با گاو صندوقي پر از
پول که زیر ان نوشته شده بود
عاقبت نقد فروش
دومي تابلويي بود كه بر روي آن با خط
خوش اين شعر نوشته شده بود:
داني كه چرا خدا تو را داده دو دست ؟
من معتقدم كه در آ ن سري است
يك دست به كار خويشتن پردازي
با دست دگر ز بينوا گيري دست
اين دو تابلو بر زندگي من تاثير داشت...
💕💚💕💚
📚#حکایتی_آشنا
یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود
مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه مهمانان او را نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشمخانه خالیش خون میریزد.
امیر از او پرسید «چه بر سرت آمده؟»
مرد در پاسخ گفت:
« ای امیر، پیشهی من دزدیست،
امشب برای دزدی به دکان صراف رفتم،
وقتی که از پنجره بالا میرفتم اشتباه کردم و داخل دکان بافنده شدم.
در تاریکی روی دستگاه بافندگی افتادم و چشمم از کاسه درآمد. اکنون ای امیر،
میخواهم داد مرا از مرد بافنده بگیری.»
آنگاه امیر کس در پی بافنده فرستاد و او آمد،
و امیر فرمود تا چشم او را از کاسه درآورند.
بافنده گفت: « ای امیر، فرمانت رواست.
سزاست که یکی از چشمان مرا در آورند.
اما افسوس! من به هر دو چشمم نیاز دارم تا هر دو سوی پارچهای را که میبافم ببینم. ولی من همسایهای دارم که پینهدوز است و او هم دو چشم دارد، و در کار و کسب او هر دو چشم لازم نیست.»
امیر کس در پی پینهدوز فرستاد.
پینهدوز آمد و یکی از چشمانش را در آوردند.
و عدالت اجرا شد..!!
✍#جبران_خلیل_جبران
💕💜💕💜
🌷امام صادق ع فرمودند:
🌷۱.هرکه میخواهدغمش برطرف شود:
بگوید:
... لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
۸۷انبیا
🌷۲.هرکه میخواهدزر وزیوردنیابهش برسد
بگوید:
...مَا شَآءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ... (٣٩)کهف
🌷۳.هرکه میخواهد،بدی به اونرسدبگوید:
...حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ (١٧٣)آل عمران
🌷۴.هرکه میخواهدازمکردرامان باشد:
بگوید:
... وَأُفَوِّضُ أَمْرِيٓ إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (٤٤)غافر
کتاب نصایح،فصل چهارم،مطلب۱۶۷
💕❤️💕❤️
🌹
#رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت11
#هوالعشــــق❤
🌹
.
خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی ازرضایت مےزنم.روسری سورمه ای رنگم رالبنانـےمےبندم وچادرم راروی سرم مرتب میڪنم!صدای اِف اِف واین قلب من است ڪه مےایستد!سمت پنجره میدوم،خم میشوم وتوی ڪوچه رانگاه میڪنم.زهراخانوم جعبه شیرینی رادست حاج حسین میدهد.دختری قدبلند ڪنارشان ایستاده حتمن زینب است!
فاطمه مدام ورجه وورجه میڪند!
"اونم حتمن داره ذوق مرگ میشه😂"
نگاهم دنبال توست!ازپشت صندوق عقب ماشینتان یک دسته گل بزرگ پراز رزهای صورتی وقرمز بیرون مےاوری.چقدر خوشتیپ شده ای😍
💞
قلبم چنان درسینه میڪوبد ڪه اگر هرلحظه دهانم رابازکنم طرف مقابل میتواند ان رادرحلقم بوضوح ببیند!
سرت پایین است وباگلهای قالی ورمیروی!یک ربع است که همینجور ساکت وسربه زیری!
دوست دارم محکم سرم رابه دیوار بکوبم😐
بلاخره بعدازمکث طولانـےمیپرسی:
من شروع ڪنم یاشما؟
_ اول شما!
صدایت راصاف وآهسته شروع میڪنـے
_ راستش...خیلـےباخودم فکر کردم که اومدن من به اینجادرسته یانه!
ممکنه بعدازین جلسه هراتفاقی بیفته...خب...من بخاطراونیڪه شما فڪر میڪنید اینجا نیومدم!
بهت زده نگاهت میکنم,,
_ یعنی چی؟؟؟😓
_ خب."مِن ومِن میڪنی"
_ من مدتهاست تصمیم دارم برم جنگ!..برای دفاع!پدرم مخالفت میڪنه..وبهیچ عنوان رضایت نمیده. ازهردری وارد شدم.خب...حرفش اینکه...
بااسترس بین حرفت میپرم:
_ حرفشون چیه؟!!
_ ازدواج کنم!بعد برم.یعنی فکر میکنه اگر ازدواج کنم پابند میشم ودیگه نمیرم...
خودش جبهه رفته اما.نمیدونم!!
جسارته این حرف،اما...من میخوام کمکم کنید....حس میکردم رفتارشما بامن یطور خاصه.اگر اینقدرزوداقدام کردم...برای این بود که میخواستم زود برم.
"گیج وگنگ نگاهت میکنم."
_ ببخشید نمیفهمم!😐
_ اگر قبول کنید...میخواستم بریم و بخانواده بگیم اول یه صیغه محرمیت خونده شه...موقت!اینجوری اسم من توی شناسنامه شما نمیره.
اینطوری اسمن ،عرفاوشرعا همه مارو زن و شوهرمیدونن..
اما...من میرم جنگ.و ...
وشما میتونید بعدازمن ازدواج کنید!
چون نه اسمی رفته...نه چیزخاصی!
کسی هم بپرسه.میشه گفت برای اشنایی بوده و بهم خورده!!
یچیز مثل ازدواج سوری😔
" باورم نمیشود این همان علـےاکبراست! دهانم خشک شده وتنها باترس نگاهت میکنم..ترس ازینڪ چقدرباان چیزی که ازتو درذهنم داشتم فاصله داری!!"
_ شایدفکر کنید میخوام شمارومثل پله زیرپابزارم وبالابرم!اما نه!.
من فقط کمک میخوام.
" گونه هایم داغ میشوند.باپشت دست قطرات اشکم راپاک میکنم"
🌹
_ یک ماهه که درگیراین مسعله ام!..که اگربگم چی میشه!؟؟؟
" دردلم میگویم چیزی نشد...تنهاقلب من شکست!...اماچقدرعجیب که کلمه کلمه ات جای تلخی برایم شیرین بود!
تومیخواهےازقفس بپری!پدرت بالت رابسته!و من شرط رهایـےتوام!...
ذهنم انقدردرگیرمیشودکه چیزی جز سکوت درپاسخت نمیگویم!!
_ چیزی نمیگید؟؟...حق دارید هرچی میخواید بگید!!...ازدواج کردن بدنیست!فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد...زن و بچم تنها بمونن.درسته خدا بالاسرشونه!
اما خیلـےسخته...خیلی!...
منکه قصدموندن ندارم چراچندنفرم اسیرخودم کنم؟؟
" نمیدانم چرا میپرانم:
_ اگر عاشق شیدچی؟؟!!!
جمله ام مثل سرعت گیرهیجانت راخفه میکند!شوکه نگاهم میکنی!
این اولین باراست که مستقیم چشمهایم رانگاه میکنی ومن تاعمق جانم میسوزم!
بخودت می آیـےونگاهت رامیگردانـے.
جواب میدهیـ:
_ کسی که عاشقه...دوباره عاشق نمیشه!
" میدانم عاشق پریدنـے!اما..چه میشود عشق من درسینه ات باشد وبعدبپری"
گویـےحرف دلم راازسڪوتم میخوانـے..
_ من اگر ڪمڪ خواستم...واقعا کمک میخوام!نه یه مانع!....ازجنس عاشقـے!
" بـےاختیارلبخندمیزنم...
نمیتوانم این فرصت راازدست بدهم.
شاید هرکس که فکرم رابخواندبگوید #دختر_توچقدراحمقی ..اما...امامن فقط این رادرک میکنم!که قراراست مال من باشـے!!...شاید کوتاه...شاید...
من این فرصت را...
یا نه بهتراست بگویم
من تورا به جان میخرم!!
#حتی_سوری
#ادامه_دارد.
.
نویسنده:
#میم_سادات_هاشمی
#امیدوارم_از_داستان_راضی_بوده_باشید😊
#نظر_یادتون_نره😊
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت12
#هوالعشــــــق❤
🌹
چاقوبزرگےڪه دسته اش ربان صورتےرنگےگره خورده بوددستت میدهندوتاڪیدمیڪنندڪه باید ڪیڪ را #باهم ببرید.
لبخندمیزنـےونگاهم میڪنے،عمق چشمهایت انقدرسرداست ڪه تمام وجودم یخ میزند...
#بازیگرخوبی_هستی.😔
_ افتخارمیدی خانوم؟
وچاقوراسمتم میگیری...
دردلم تڪرارمیڪنم خانوم❣😢..خانومِ تو!...دودلم دستم راجلو بیاورم.میدانم دروجودتوهم اشوب است.تفاوت من باتوعشق وبـےخیالیست❣نگاهت روی دستم سرمیخورد..
_ چاقو دست شما باشه یامن؟
فقط نگاهت میڪنم.دسته چاقورادردستم میگذاری ودست لرزات خودت راروی مشت گره خورده ی من!...
دست هردویمان یخ زده.باناباوری نگاهت میڪنم.
اولین تماس ما..#چقدرسردبود!😭
باشمارش مهمانان لبه ی تیزش رادرڪیڪ فرومیبریم وهمه صلوات میفرستند.
زیرلب میگویـے: یڪےدیگه.!وبه سرعت برش دوم را میزنے.اماچاقوهنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیرمیڪند❣
بااشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ راڪنارمیزنـےوجعبه شیشه ای ڪوچڪےرابیرون میڪشـے.درست مثل داستانها.
مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند
ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است.
درجعبه رابازمیڪنـےوانگشترنشانم رابیرون میاوری.نگاه سردت میچرخد روی صورت خواهرت زینب.
اوهم زیرلب تقلب میرساند:دستش کن!
اماتو بـےهیچ عڪس العملےفقط نگاهش میڪنـے..
اڪراه داری ومن این رابه خوبـےاحساس میڪنم.
زهراخانوم لب میگزد وبرای حفظ آبرومیگوید:
_ علـــےجان!مادر!یه صلوات بفرست وانگشتررو دست عروست ڪن❣
من باززیرلب تکرارمیکنم.عروست!عروس علی اکبر!صدای زمزمه صلواتت رامیشنوم.
رومیگردانـےبایڪ لبخندنمایشـے،نگاهم میڪنے،دستم رامیگیری وانگشتر دادردست چپم میندازی.ودوباره یڪ صلوات دسته جمعی دیگر
🌹
فاطمه هیجان زده اشاره میڪند:
_ دستش رونگه دارتو دستت تاعکس بگیرم.
میخندی وطوری ڪه طبیعـےجلوه کند دستت راکنار دستم میگذاری...
_ فکر کنم اینجوری عکس قشنگ تربشه!
فاطمه اخم میکند:
_ عه داداش!...بگیردست ریحانو...
_ توبگیر بگو چشم!..اینجوری توکادر جلوش بیشتره...
_ وا!...خب عاخه...
دستت را بسرعت دوباره میگیرم و وسط حرف فاطمه میپرم
_ خوب شد؟
چشمڪی میزند ڪه:
_ عافرین بشما زن داداش...
نگاهت میکنم.چهره ات درهم رفته.خوب میدانم که نمیخواستـےمدت طولانـےدستم رابگیری...
هردومیدانیم همه حرڪاتمان سوری وازواقعیت به دور است.
امامن تنهایڪ چیزرامرور میڪنم.آن هم اینڪه توقراراست 3ماه همسرمن باشـے!اینڪه 90روز فرصت دارم تاقلب تورا مالڪ شوم.
#اینک_عاشقی_کنم_تورا!!
اینڪه خودم رادراغوشت جاکنم.
باید هرلحظه توباشـےوتو!❤
فاطمه سادات عڪس راکه میگیردباشیطنت میگوید:یڪم مهربون تربشینید!
ومن ڪه منتظرفرصتم.سریع نزدیڪت میشوم..شانه به شانه,
نگاهت میڪنم.چشمهایت رامیبندی ونفست راباصدا بیرون میدهـے.
دردل میخندم ازنقشه هایـےبرایت ڪشیده ام.برای توڪه نه! #برای_قلبت💞
#ادامه_دارد.
.
نویسنده :
#میم_سادات_هاشمی
#نظر_انتقاد_پیشنهاد_به_ادمین😊
#یادتون_نره😉
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت13
#هوالعشــــــق ❤️
درگوشَت ارام میگویم:
_مهربون باش عزیزم!...
یکبار دیگرنفست رابیرون میدهـے.
عصبی هستے.این راباتمام وجود احساس میڪنم.اما باید ادامه دهم.
دوباره میگویم:
_ اخم نڪن جذاب میشی نفس!😁👫
این راکه میگویم یکدفعه ازجا بلند میشوی ،عرق پیشانی ات راپاک میکنی وبه فاطمه میگویـے:
_ نمیخوای ازعروس عکس تکی بندازی!!؟؟؟
ازمن دور میشوی وکنارپدرم میروی!!
#فرارکردی_مثل_روزاول!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
اما تاس این بازی راخودت چرخانده ای!
برای پشیمانـے #دیر است
🌹
خم میشوم و به تصویرخودم در شیشه ی دودی ماشین پارک شده مقابل درب حوزه تان نگاه میڪنم.
دستـےبه روسری ام میڪشم ودورش رابادقت صاف میڪنم.
دسته گلـےڪه برایت خریده ام را باژست دردست میگیرم و منتظر به کاپوت همان ماشین تکیه میدهم.
امده ام دنبالت مثل #بچه_مدرسه_ایا😂
میدانم نمیخواهی دوستانت از این عقد باخبر شوند!ولی من دوست داشتم #شیرینی بدهی آن هم حسابـے😂
درباز میشود و طلاب یکےیکے بیرون می آیند.
میبینمت درست بین سه،چهارتاازدوستانت درحالیکه یک دستت راروی شانه پسری گذاشته ای و باخنده بیرون می آیـے.
یک قدم جلو می آیم و سعی میکنم هرطور شده مرا ببینی
روی پنجه پا می ایستم و دست راستم را کمی بالا می آورم.
نگاهت بمن میخوردورنگت به یکباره میپرد!یکلحظه مکث میکنی و بعد سرت را میگردانی سمت راستت وچیزی به دوستانت میگویـے.
یکدفعه مسیرتان عوض میشود.
ازبین جمعیت رد میشوم و صدایت میزنم:
_ آقا؟آقا سید؟
اعتنا نمیکنی ومن سمج ترمیشوم
_ اقا سید!علی جان؟
یکدفعه یکی ازدوستانت باتعجب به پشت سرش نگاه میکند.درست خیره به چشمان من!😐
به شانه ات میزند و باطعنه میگوید:
_ آسیدجون!؟یه خانومی کارتون داره ها!
خجالت زده بله میگویـے ،ازشان جدا میشوی و سمتم می آیـے.
دسته گل راطرفت میگیرم
_ به به!خسته نباشیداقا!میدیدم که مسیر بادیدن خانوم کج میکنید!
_ این چه کاریه دختر!؟
_ دختر؟منظورت همس...
بین حرفم میپری
_ ارع همسر!اما یادت نره سوری! اومدی آبرومو ببری؟
_ چه آبرویـے؟؟.خب چرا معرفیم نمیکنے؟
_ چراجار بزنم زن گرفتم درحالیکه میدونم موندنی نیستم!؟
بغض به گلویم میدود.نفس عمیق میکشم
_ حالا که فعلا نرفتی! ازچی میترسی!از زن سوریت!
_ نه نمیترسم!به خدا نمیترسم!فقط زشته!زشته این وسط باگل اومدی !عصن اینجا چیکار میکنی؟
_ خب اومدم دنبالت!
_ مگه بچه دبستانی ام!؟..اگر بد بود مامانم سرویس میگرفت برام زودتراز زن گرفتن!
ارحرفت خنده ام میگیرد😁!چقدربااخم دوست داشتنی تر میشوی.حسابی حرصت گرفته!
_ حالا گلو نمیگیری؟
_ برای چی بگیرم؟
_ چون نمیتونی بخوریش!باید بگیریش (وپشت بندش میخندم)
_ الله اکبرا...قراربود مانع نشی یادته؟
_ مگه جلوتو گرفتم!؟
_ مستقیم نه!اما..
همان دوستت چندقدم بما نزدیک میشود و کمی اهسته میگوید:
_ داداش چیزی شده؟...خانوم کارشون چیه؟
دستت را باکلافگی درموهایت میبری.
_ نه رضا،برید!الان میام
و دوباره باعصبانیت نگاهم میکنی.
_ هوف...برو خونه...تایچیز نشده.
پشتت را میکنی تابروی که بازوات رامیگیرم...
#ادامه_دارد.
نویسنده :
#میم_سادات_هاشمی
#هرگونه_انتقاد_پیشنهاد_راجع_به_داستان_را_با_ادمین_درمیان_بگذارید
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 تنبلی نکن برای نماز
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤#استاد_عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا همه چیز امتحانه.....🌷
استاد پناهیان
012.mp3
2.18M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش دوازدهم"
🌷 همه ما وسیله هدایت همدیگه هستیم...
💥 دکتر حمید #حبشی
❤️ #امام_صادق عليه السلام فرمودند:
🍀ما أحَدٌ مِنَ الأوَّلِينَ والآخِرِينَ إلّا وهُو يَحتاجُ إلى شَفاعةِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله يَومَ القِيامَةِ
🍃 در ميان انسان ها، از اوّلين تا آخرين، هيچ كس نيست، مگر آن كه به شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله در روز قيامت، نياز دارد.
📖 المحاسن جلد1 صفحه293
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘شهید مصطفی چمران :
من نمی گویم که ولی فقیه معصوم است
اما ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمی دهد و به نوعی به آن رهبر معصومیت می بخشد .
#تیرامیسو_بدون_تخم_مرغ
بیسکوییت لیدی فینگر
خامه قنادی فرم داده شده(۲۰۰ گرم)
پنیر ماسکار پونه (۲۰۰ گرم)
اسپرسو یا قهوه فوری
پودر کاکائو
اول دو قاشق پودر قهوه گلد رو داخل آب جوش حل کردم و گذاشتم خنک بشهبعد خامه قنادی فرم داده شده رو با پنیر ماسکار پونه مخلوط کرده و با همزن میزنیم تا یه دست بشه
بعد لیدی فینگرا رو داخل قهوه یا اسپرسو میزنیم بعد داخل ظرف مورد نظرمون داخل ظرفمون به ترتیب یه لایه لیدی فینگر یه لایه کرم تیرامیسو و مجددا به همین ترتیب تکرار میکنیم و در نهایت روش پودر کاکائو الک میکنیم
بعد میفرستیم داخل یخچال حداقل پنج شش ساعت بمونه.
#پاناکوتا_کاکائویی
شیر 3لیوان
شکر 3/4 لیوان
شکلات 80تا100 گرم
پودرر کاکائو 2 قاشق غذاخوری سر خالی البته بستگی به سلیقه خودتون داره
خامه صبحانه 3 چهارم پاکت
ژلاتین 2 قاشق غذاخوری
وانیل یک دوم قاشق چایخوری
اول ژلاتین رو با یک لیوان شیر مخلوط کرده و روی بخار کتری بن ماری کردم، بعد داخل قابلمه بقیه شیر ، شکر، پودر کاکائو و شکلات رنده شده رو ریخته و روی حرارت ملایم گذاشتم تا شکر کاملا حل بشه(مزه دسر رو تست کنید و بنا به ذائقه خودتون مقدار شیرینی دسر رو اندازه کنید) ،وانیل و ژلاتین حل شده رو اضافه کرده و شعله رو خاموش کردم، کمی که خنک شد خامه رو با مقداری از مایع جدا مخلوط کرده و به بقیه مواد اضافه کرده و خوب هم زدم و داخل قالب ریخته و حدود هشت ساعت داخل یخچال گذاشتم تا کاملا ببنده.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماقوت_بستنی_زعفرانی
شیر ۲ لیوان
نشاسته ذرت ۲ قغ
خامه صبحانه ۲ قغ
بستنی ۱۰۰ گرم (یک عدد بستنی وانیلی لیوانی)
گلاب نصف لیوان
پودرژلاتین ۲ قغ
شکر نصف لیوان
زعفران کمی
.
ابتدا پودر ژلاتین به گلاب اضافه کرده و روی حرارت کتری بنماری میکنیم تا شفاف شود...
نشاسته را باکمی از شیر مخلوط میکنیم و صاف و یکدست که شد، به بقیه شیر اضافه میکنیم، رویحرارت ملایم، شکر را اضافه میکنیم، وقتی شکر در شیر حل شد، خامه و بستنی را اضافه میکنیم، مدام هم میزنیم، وقتی به جوش آمد، ژلاتین شفاف شده و کمی زعفران را به بقیه مواد اضافه میکنیم و همزدن را ادامهمیدهیم تا مواد به غلظت فرنی برسد...
مواد را در قالب چرب شده میریزیم و به مدت دو ساعت در یخچال میگذاریم...
من با پودر پسته، پودر گل محمدی و دارچین تزئین کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆شایعه ظهور از یمن ؟
🔆پاسخ استدلالی و مستند حجت الاسلام و المسلمین نجم الدین طبسی، استاد درس خارج مهدویت در قم درباره این شبهه که به تازگی در حال نشر است که می گوید: ظهور #امام_زمان از #یمن است
#نوروز تان پیروز
#پودینگ_شکلاتی 🍫 😋
▫️شیر : ۲ لیوان
▫️آرد سفید : نصف لیوان
▫️نشاسته : ۱ قاشق غذاخوری
▫️شکر : نصف لیوان
▫️پودر کاکائو : ۱ قاشق غذاخوری
▫️شکلات تخته ای : نصف فنجان
▫️خامه صبحانه : نصف یک عدد
▫️وانیل : نصف قاشق چایخوری
🔸 شیر،آرد،نشاسته و شکر را داخل قابلمه ای بریزید و روی حرارت بزارید مرتب هم بزنید تا به غلظت فرنی برسه وقتی به جوش امد وانیل، شکلات تخته ای،پودر کاکائو را بهش اضافه کنید حرارت را خاموش کنید خامه صبحانه را اضافه کنید و خوب با همزن دستی هم بزنید تا یکدست بشه بمدت ۲ ساعت داخل یخچال بزارید بعد به سلیقه خودتون تزیین کنید
.
💑 اگر اشتباه کردید شجاعانه اشتباهتان
را بپذیرید و عذرخواهی کنـید!
🔸قبول کردن اشتبــاه یکی از روش هــای پایداری بنیان خانواده است. با گوش دادن به صحبت های همسرتان، میتوانید او را آرام کنید و با قبول کردن اشتباه خود و گفتنِ جملهی "ببخشید"، یک بار دیگر عشق را به زندگیتان هدیه کنید.
🔸معنای پذیرش اشتباه این است که شما میخواهید رابطهی گرم خانوادهتان ادامه داشته باشد و از طرفی نشان میدهد که در برابر مشکلات، فرد منطقی و بدون تعصب هستید. علاوه بر اینکــه کوتــاه آمدن و پا گذاشتن روی هــوای نفــس، سکـوی پرشی به سمت محبوبیت و عــزّت است.