✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهل_و_سوم
#بخش_دوم
❀✿
نڪندبھ سلامت روانم شڪ ڪند
_ بلھ ! قراربود نڪشن؟!
_ نھ!..ممنون
بدون خداحافظے دوباره قطع میڪند.بغضے ڪھ سدراهش شده بودم را ازاد میڪنم تا خودش را سبڪ ڪند...
نفس میڪشد.همین ڪافے است.
❀✿
بھ ساعت مچـےام نگاه میڪنم. ڪمے از ده گذشتھ...از ڪلینیڪ مامایـے بیرون مے ایم و بھ سمت خیابان میروم.درست است بایاد اوری خوابے ڪھ دیده ام روحم منجمد میشود اما... مرور خبری نو و دلچسب هرم دلپذیری را به دلم مے بخشد.دختراست!دختر...!!
باقدمهایـے موزون و شمرده مسیر پیاده رو را پیش میگیرم و زیر زیرڪے ارام میخندم..حسنا!حتما بابایـے خیلے خوشحال میشھ ازینڪھ خدا رحمتش رو نصیبمون ڪرده. چادرم را در دستم میگیرم و دستم را روی شڪمم میڪشم.صبرندارم بھ خانھ برسم تا نوازشت ڪنم.قنددردلم اب میشود. بھ خیابان اصلےڪھ میرسم ڪمے مڪث میڪنم؛ چرا خانھ ؟! مستقیم بھ بیمارستان میروم... درست است بیهوش است اماصدایم را میشنود..خبری خوبے برایش دارم! شیرینے اش را بعدا میگیرم. چشمهایش را ڪھ بازڪند قندترین نبات را بھ من هدیه ڪرده.دست دراز میڪنم و با ایستادن اولین تاڪسے زرد رنگ سوار میشوم.
_ دربست!
❀✿
رنگ دیوارهای بیمارستان حالم را بد میڪند. چادرم را مقابل بینے ام میگیرم و با لبخندی ڪھ پشت پارچه ی تیره پنهان شده از پله ها بالا میروم.برای زنے ڪھ دربخش پذیرش مشغول صحبت باتلفن است سرتڪان میدهم.اوهم لبخند گرمے را جای سلام تحویلم میدهد. بھ طرف انتهای راهرو سمت چپ میروم . ازشدت ذوق دستهایم را مشت ڪرده ام .بھ اتاقش ڪھ میرسم پشت پنحره ی بزرگ اش مے ایستم و بادیدن چهره ی ارامش بے اراده میخندم.دلخوشم بھ همین خواب اسوده اش! پیشانے ام را بھ شیشھ میچسبانم و زمزمھ میڪنم: سلام...خوبے اقا؟...
_ خوبم..
ڪف دودستم را دوطرف صورتم روی شیشھ میگذارم
_ نے نے هم خوبھ !...بیام تو خبروبهت بدم یا ازهمیجا؟
نوڪ بینے ام را هم بھ شیشھ میچسبانم..
_ اصنشم خنده نداره!بھ قیافھ خودت بخند! میخوام بزور بیام تو!..نمیزارن ڪھ!..
نیشم را تابناگوش باز میڪنم
_ قول دادی زودی خوب شے تامن بهت بگم فندقمون قراره حسنا خانوم باشھ یا اقاحسین!..
همان دم صدای دڪتر واعظے رااز پشت سرم میشنوم..
_ سلام خانوم ایران منش.
دستپاچھ برمیگردم و درحالیڪھ سعے میڪنم رو بگیرم جواب میدهم
_ س..سلام اقای دکتر!...ببخشید ڪھ ....من...
_ این چھ حرفیھ!؟...خوب هستید الحمداللھ؟! چرا داخل نمیرید؟!
_ خداروشڪر!...داخل؟!...اخھ گفته بودن ڪھ...
_ شما حسابتون جداست! میتونید برای چنددقیقھ داخل برید.قبلش ماسڪ و لباس فراموش نشھ.
هیجان زده تشڪر میڪنم.دڪتر دستے بھ موهای جوگندمے اش میڪشد و بھ سمت اتاقے دیگر میرود...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
🎁پاداش اصلی #نمازشب بخشش #گناهاست..
🔮روایت داریم #خدا به ملائکه میگه وقتی همه خوابیدن این بیدار شده با من حرف میزنه…
فرشته ها گواه باشید من بخشیدمش…
چون تو عمل اثبات کرد و عاشق بوده که سر #شب بیدار شده !
❣بچه ها !!
اینو یادتون باشه…
معشوق وقتی #کریم باشه عمرا دست خالی ردمون کنه…
#خدا خیلی کریمه…😉
اگه دنیا میخوای #نمازشب…اگه آخرت میخوای #نمازشب..اگه پول میخوای #نمازشب…رزقت همه جوره زیاد میشه.😇
هر چی میخوای بیا سمت #نمازشب…💛
••❥⚜︎-----------
#الّلهُــــــمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ💫
#
💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
لبیکیامنتقم..
#امام_زمان
┄┅┅❅🖤❅┅┅┄
.
4_5809910189532385489.mp3
841.7K
📝صوت زیارت #امام_حسن
علیه السلام
♻️صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی علیه السلام ♻️
🌷۶ آیه در برکات قرض الحسنه دادن:
🌷۱.مال به برکت قرض دادن چندبرابر برکت پیدا میکند:
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُٓ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (٢٤٥)بقره
🌷۲.گناهانش بخشیده میشودوبهشت میرود:
....وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ...(١٢)مائده
🌷۳.مالش برکت پیدا میکندوپاداش میگیرد:
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُٓ أَجْرٌ كَرِيمٌ (١١)حدید
🌷۴.صدقه وقرض دادن مال رابرکت میدهدوپاداش دارد:
اِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (١٨)حدید
🌷۵.مال زیادمیشود،گناهان آمرزیده میشود:
اِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (١٧)تغابن
🌷۶.قرض بدهیدکه آن رانزدخدامیابید...
🌷... وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٢٠)مزمل
❤️بزرگترین آیه قرآن که یک صفحه است میگویدمعاملات را،بنویسید،که مشکل بوجودنیاید:
اذاتداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه۲۸۲بقره
💕💝💕💝
✨برای انسانهای بزرگ
بن بستی وجود ندارد
✨چون بر این باورند
که یا راهی خواهند یافت
یا راهی خواهند ساخت👌
✨امروز را با انگیزه
و امید به خدا آغاز کنید☘
💕💙💕💙
آهاى ♡ رفيق ♡ : اونقدر آدمها🍃🌺
قبل من و تو به
گذشتشون فکر کردن،
حسرت خوردن، بغض کردن..
حالا کجان؟ رها کن رفیق
رها کن بره گله ها را بگذار !
ناله ها را بس كن !
روزگار گوش ندارد كه
تو هی شِكوه كنی !
زندگی چشم ندارد كه
ببيند اخم دلتنگِ تو را !
فرصتی نيست كه
صرف گله و ناله شود !
تا بجنبيم تمام است تمام !
"شاد باشید و بخندید"
عمر کوتاه و زندگی گذر است.🍃🌺
💕💜💕💜
داستانك :
حضرت رضا (عليه السلام) ميفرمايند:
ابليس از زمان آدم تا دوره ي عيسي بن مريم پيوسته نزد پيامبران رفت و آمد ميكرد . او بيشترين آزار و ستم را در حق يحيي بن زكريا اعمال داشت .
روزي حضرت يحيي ؛ ابليس را مشاهده كرد ... يحيي از ابليس پرسيد آيا تا بحال بر من چيره گشتهاي؟
شيطان پاسخ داد: خير اما در تو خصلتي وجود دارد كه گاه باعث ميگردد نتواني نمازت را بطور كامل بپا داري و شبها را به زندهداري مشغول گردي و آن صفت پرخوري است .
يحيي از همان جا با خداوند عهد كرد كه ديگر هرگز با شكم سير از طعام نخوابد تا به ديدار خداوند نائل آيد. شيطان نيز عهد كرد هرگز انساني را نصيحت به راستي نكند تا پروردگار را ملاقات نمايد
منبع: داستان پيامبران يا قصههاي قرآن از آدم تا خاتم، صفحه : 565
💕❤️💕❤️
🔘 داستان کوتاه
در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت.
سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟
سقا با ناراحتی پاسخ داد:
راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم.
میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد.
سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد.
میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید.
با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم.
سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟
چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟!
خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند.
فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند.
خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم!
زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
💚 #سلام_آقای_من💚
🍃🌸کار جهان و خلق جهان جمله در، هم است
🌸🍃آشوب در تمامی ذرات عالم است
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#اربعین
🌸🍃