این دسر خیلی اسونه
👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽
لایه زیری پاناکوتا هست
لایه دوم کیک کاکایویی هست که پودرش کردم و روی دسر ریختم
لایه سوم خامه فرم گرفته یا همون قنادی هست با ماسوره روی کیک پایپ کردم
لایه اخر هم ژله انار هست که تو یه قالب با سطح صاف ریختم گذاشتم یخچال بعد سفت شدن به مربع های ریز برش دادم و روی دسر ریختم در اخر کمی دون انار و یه تیکه کیک گذاشتم میتونین میوه های دیگه رو هم به عنوان تزیین بزارین
#عبور_از_لذتهای_پست 46
💎 " معنای درستِ نماز "💎
🌺 صَلاة در لغت به معنای "درود و سلام" هست
به معنای "گفتگوی صمیمانه" هست ؛❤️
➖صلاة دقیقاً به معنای نماز نیست ،چون جمعِ صلاة ⬅️ صلوات میشه.👌
--🌷🔹🌷--
☢ صلات به معنای نماز
هم در واقع مثل صلواتی هست که بر پیامبر اکرم صلوات الله علیه میفرستیم✨
🌹همونطور که تا نامِ مبارکِ پیامبر نازنینمون رو میشنویم
یه عملی رو به نام صلوات فرستادن انجام میدیم
✔️ باید در وقت های خاصی و با آدابِ خاصی، بریم در خونه خدا
💗و اظهارِ ارادت و ادبمون رو
" به صورت نماز " انجام بدیم
☀️#دختران_آفتاب☀️
🔶فصل چهاردهم
فاطمه رو به عاطفه ادامه داد:
- در ضمن اين سرپرستي از هر مردي بر هر زني نيست. همين طور كه مرد نمي تونه چنين قيومتي رو در مورد مادرش داشته باشه. پس برادرت حق دستور دادن به تو رو نداره اون اگه بخواد به مضمون اين آيه عمل كنه ميتونه مشكلات فردي و اجتماعي تو رو حل كنه و توي مسائل اجتماعي هم از تو پشتيباني كنه تا كسي مزاحم نشه!
راحله بالاخره فرصت پيدا كرد حرفش را بزند:
- صبر كن ببينم! حالا در مورد خانواده حرفهايت قبول، ولي در حوزه اجتماعي چرا زنها نمي تونن خودشون وجامعه رو اداره كنن؟ چرا نمي تونن قاضي بشن، رهبر بشن؟
فاطمه نفس عميقي كشيد و نگاهي به ساعتش كرد:
- ببين الان ساعت يازده است، من بايد برم.
- بايد بري؟ كجا؟
راحله معترض بود! فاطمه از جايش بلند شد:
- من قراره كه تا پيش از ظهر يه تلفن به تهران بزنم. از طرف ديگه هم بايد با عاطفه بريم بلوز بخريم، و گرنه عاطفه تا آخر اردو دمار از روزگار هممون در مياره!
- ولي ما هنوز كلي حرف داريم، بحث داريم. هنوز كلي سوال داريم. جواب اين سوالها چي ميشه؟
فاطمه چادرش رو بر داشت.
- اين سوالها چيزهايي نيست كه با همين دو-سه دقيقه حرف وبحث بهش جواب بديم.
- پس چه كار كنيم؟ همين طور رهاشون كنيم به امان خدا؟!
- نه! من پيشنهاد ميكنم همين جابحث رو تمامش كنيم و عوضش قرار بذاريم تا يه وقت ديگه حرف هامون رو ادامه بديم. به نظر من ساعت ۵ بعد از ظهر امروز بد نيست!
راحله سعي كرد حالت بي تفاوت به خودش بگيرد، دستهايش را با حالتي از نا چاري، از هم باز كرد.
- باشه فاطمه جون! ميخواي بري، برو! برو به كا رهات برس. ولي بي خودي خودت رو به زحمت نينداز! ما تو قع نداريم كه تو حتما به اين سوالها و اشكالها جواب بدي! خب البته توقعي هم نيست! بالاخره بعضي مسائله كه از دست ما كاري براي حلشون بر نمي آد!
فاطمه رفت سمت در:
- منم ادعايي ندارم! ولي ان شاءاله بعد از ظهر ساعت ۵ اين جا آماده ام.
فاطمه در دهانه در برگشت طرف من...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٦١
- تو با ما نمي آيي مريم جون؟ نكنه ميترسي ما سليقه ات رو بفهميم؟!
چيزي توي دلم غنج زد. انگار ملكه اليزابت از من دعوت كرده بود! "چي بهتر از اين؟ "
- چرا الان ميآم. صبر كن. ببينم مانتوام خشك شده يا نه!
از جايم بلند شدم. علطفه هم با سميه چانه ميزد. ميخواست او را هم بياورد. دويدم در حياط مانتو خشك شده بود. آوردمش بالا عاطفه، سميه را راضي كرده بود و رفته بودند پايين. * وقتي مانتويم را ميپوشيدم، حرفهاي راحله و ثريا و فهيمه را شنيدم. مثل هميشه شنونده خوبي بودم. ثريا ميگفت:
- بنده خدا با هر كلكي بود از زير جواب دادن به سوالها در رفت!
- بر خلاف انتظارم، راحله از فاطمه دفاع ميكرد:
- نه! اون هم تقصيري نداره. اين سوالها خيلي مشكله! و الا اون دختر با سواديه!
فهيمه هم تاكيد كرد:
- به نظر من تا اينجا رو خوب بحث كرد و جواب داد. ولي خودش هم فهميد كه اين سوالها جوابي ندارن براي همين هم چيزي رو بهانه كرد و رفت.
راحله متفكرانه و با نگراني جواب داد:
- به هر جهت بايد تا بعد از ظهر صبر كنيم! اون موقع معلوم ميشه كه چند مرده حلاجه! هر چند كه فكر نمي كنم..
ديگر معطل نكردم. از اتاق زدم بيرون. چنان با عجله ميرفتم كه نزديك بود از پلهها كله بزنم پايين. تقريبا ميان كوچه بود كه بهشان رسيدم! سميه و عاطفه چند قدم جلو تر بودند. فاطمه مرتب ميايستاد تا من بهشان برسم وقتي بهش رسيدم. ديدم ساكته به نظرمي آمد در فكر است. انتظار داشتم مثل هميشه سر صحبت را باز كند، احوالپرسي كند. ولي اين طور نبود. فكر كردم بد نيست اين بار من سر صحبت را باز كنم.
- چيه فاطمه؟ توي فكري! نكنه تو فكر برادر عاطفه اي؟!
چيزي نگفت! فكر كردم نشنيده است. خودم را آماده ميكردم چيز ديگري بگويم. گفت:
- حرفهايش منو ياد ( (علي) ) انداخت، برادرم!
حالا كه شروع كرده بوديم، بالاخره بايد يك جوري ادامه اش ميداديم. دلم ميخواست بيشتر حرف بزنيم.
- من كه برادر ندارم، تو كه داري بگو همه برادرها اين طوري ان؟
- اين دفعه خيلي زود جواب داد:
- نه! علي من كه اين طوري نيست! ماهه به خدا! اگه علي نبود من نصفي از لذتي رو كه حالا ميبرم، نمي بردم!
بغض گلو يش را گرفت! ( (به اين زودي؟! ) )
- تازه چها روزه نديديش، اين قدر دلت برايش تنگ شده؟ مگه چند سالشه،
هنوز بچه است؟!
به زور لبخند زد.
-آخه نمي دوني چه قدر دو ستش دارم؟ اون هم همين طور. خيلي منو دوست داره. هر دومون اين قدر همديگه رو دوست داشتيم كه حتي با همديگه به دنيا او مديم!
- پس دو قلويين؟!
با اشتياق گفت:
- آره!
ديگه احتياجي نبود سوالي بكنم. خودش با چنان اشتياقي برايم حرف ميزد كه يادم رفت اصلا براي چي سوال كرده ام.
- پدر و مادرمون ده سال بود بچه دار نمي شدن، ما رو هم از امام رضا گرفتن. از همون بچگي علاقه زيادي به هم داشتيم. مامانم ميگفت وقتي كوچك تر بوديم، همه كارها مون شبيه همديگه بوده. با هم گشنه مون ميشده، با هم مريض ميشديم، با هم ميخوابيديم، گريه ميكرديم. خلاصه اين كه با هم بو ديم ديگه. بعدا هم همين طور! حتي وقتي بزرگ تر شديم! يادمه وقتي ۵ ساله بو ديم، هميشه درد دلها مون پيش همديگه بود. صندوق كوچكي هم داشتيم كه خرت و پرتهاي با ارزشمون رو ميگذاشتيم اون جا. آلبالو خشكه، آب نبات، تفنگهاي علي، عروسكهاي من! حتي بعدها كه مدرسه رفتيم و براي همديگه نامه مينوشتيم، نامهها مون رو ميذاشتيم توي اون صندوق. اون صندوق شده بود محرم اسرار ما. به خصوص وقتي با هم قهر ميكرديم و ميخواستيم با همديگه حرف نزنيم.
حرف هامون رو روي كاغذ مينوشتيم و ميگذاشتيم توي صندوق تا اون يكي ببينه.
- همين طور كه فاطمه حرف ميزد، من حواسم به سميه و عا طفه هم بود. ميخواستم همديگر را گم نكنيم. فا طمه بدون اين كه به كسي يا چيزي توجه كند، حرف ميزد.
- او لين بار كه قهر كرديم، شش سالمون بود. آقا جون، شبهاي جمعه، نيمههاي شب ميرفت دعاي كميل. يه بار علي از آقا جون خواست كه اون رو هم ببره. قبل از اين كه بابا بخواد جواب بده، منم خواهش كردم كه من رو هم ببره. آقا جون گفت هر دو رو نمي تونه ببره. فقط يكي مون! آخه با موتور ميرفت. علي از دست من ناراحت شد و قهر كرد. نصف روز صبر كردم. فايده اي نداشت! علي قهر بود و حرفي نمي زد. رفتم پيش اقا جون و گفتم كه علي رو ببره دعاي كميل. آقا جون هم خوشش اومد و قول داد كه هر دومون رو ببره. قبل از اين كه خبر به گو ش علي برسه، خانجون اومد پيش من و گفت حالا كه نمي تونين هر دو تون برين دعاي كميل، خوبه كار ديگه اي پيدا كنين كه هر دو با هم بتو نين انجام بدين. گفتم مثلا چه كاري؟
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حسرتی که در برزخ برای آدم می ماند
▪️این قسمت: من، مادر؛ من، پدر
▫️تجربهگر : آقای مهدی حسن نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏅چرا بعضی از شادی ها در اسلام منع شده ؟
🏅آیا تونستی شادی خودت رو حفظ کنی ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠زندگی را خیلی جدی گرفتیم...
▪️این قسمت: من، مادر؛ من، پدر
▫️تجربهگر : آقای مهدی حسن نژاد
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔶فصل پانزدهم
🔸قسمت٦٢
- گفت كه مثلا قرآن حفظ كنيد. اون شب تا نيمههاي شب با هم حرف زديم تا بيدار بمو نيم و با آقا جون بريم. چون آقا جون گفته بود فقط يه دفعه صدا مون ميكنه. از شب بعدش هم برنامه حفظ قرآن رو شروع كرديم. شبها آقا جون يه سوره كوچيك رو چند بار ميخوند تا ما حفظ بشيم. بعد هم كه حفظ ميشديم، براي همديگه سوره هامون رو ميخونديم. بعدها تو درسها مون هم با همديگه بوديم. با هم درس ميخونديم، با هم شاگرد اول ميشديم، با هم جا يزه ميگرفتيم. حتي راهنمايي كه بوديم با هم مقاله مينوشتيم. مقالههاي زيادي نوشتيم. يه روز علي ميبرد توي مدرسه شون ميخوند، يه روز من ميبردم ميخوندم. توي خونه هم يه بند اون ميخوند، يه بند من! حتي يه دفعه مقالمون توي مسابقات مدارس تهران اول شد. اون وقت هر دو مون رو بردن راديو. اون جا با همديگه اون مقاله رو يه طور مشترك اجرا كرديم. در باره شهادت بود و ما تازه سوم راهنمايي بوديم.
چه قدر رابطه آنها با چيزي كه عاطفه از خودش و مسعود ميگفت، فرق داشت. چقدر قشنگ بود، گفتم:
-پس برادرت ( (قوام) ) نبود؟
- نگاه متعجبي به من كرد. مثل اين كه متوجه سوالم نشده بود. چند بار پلك هايش به هم خورد. نگاهش جور خاصي شد. انگار چيز عجيبي شنيده باشد وبعد دوباره همه چيز عادي شد، نگاهش هم! گفت:
- چرا! ولي نه اون طوري كه عاطفه ميگفت. جور خاصي بود. بيشتر محبت بود. دل نگراني، چه طوري بگم؟!... بذار تا خاطره اي رو برات بگم. سوم دبستان كه بوديم، آقا جون يه كاپشن براي علي خريد. از مدرسه كه اومدم بيرون، علي رو ديدم. جلوي در مدرسه ايستاده بود. زير بارون. منو كه ديد كاپشنش رو در آورد. خواستم قبول نكنم، ولي نذاشت. ميگفت از مدرسه خودشون به خا طر من اومده آنجا و منتظر من ايستاده. ميگفت اگر سرما بخورم، خودش رو نمي بخشه. از اين همه محبتش گريهام گرفت. كاپشنش رو پوشيدم و رفتيم خانه. زير رگباري كه مثل سنگ بر سر من ميخورد. از خودم خجالت ميكشيدم. تابرسيم خانه، علي كاملا خيس شده بود. خيس خيس! چنان به سختي سرما خورد كه تا سه روز تب شديدي داشت. من هم همين طور. اما من به خاطر محبتش! علي كه خوب شد، من هم خوب شدم. آقا جون و مامان خيلي تعجب كرده بودن. روز سوم آقا جون يه كاپشن نو هم براي من خريد.
آره! علي اين طوري بود. بعدها هم كه بزرگتر شديم، همين طور ماند. راههاي دوري كه ميخواستيم برم، ميگفت كارم را بگم تا اون بره. اگر هم حتما خودم بايد ميرفتم، دنبالم مياومد. البته نه به زور. نه طوري كه به من بر بخوره. بهانه اي جور ميكرد و سعي ميكرد همراهم بياد. قواميت مورد نظر اسلام هم يعني اين براي همين بود كه هيچ وقت از اين كه با من باشه نا راحت نبودم. خوشحال هم ميشدم. احساس امنيت ميكردم. احساس ميكردم در اين دنيا من بيشتر از همه كس براي اون ارزش دارم. ولي اين طوري نبود!
حالا اين من بودم كه به فاطمه حسوديام شده بود، به خاطر داشتن چنين برادر خوبي. چنين پشت و پناه گرمي. واقعا چنين برادري كه بنشينم و برايش حرف بزنم و درد دل كنم. گريه كنم، مرا دلداري بدهد به من اطمينان بدهد كه هيچ وقت تنها يم نمي گذارد. حتي اگر پدرو مادر هم از همديگر جدا بشوند. ( (حتي اگر اونها هم ما رو تنها بذارن، من تو رو تنها نمي ذارم خواهر! هميشه كنارت هستم. تا هر وقت كه تو بخواي. هر وقت كاري از دست من بر مياومد، فقط كافيه لب تركني) )! حتما يك چنين برادري ميتوانست مرا راهنمايي كند كه چرا مادرمان ميخواهد به خاطر شغلش، به خاطر پيشرفتش ما را رها كند و برود؟ چرا پدرمان حاضر نيست فقط سه ماه مرخصي بگيرد تا همراه مادر برويم و خانواده مان از هم نپاشد؟ چرا من نبايد كسي را داشته باشم كه برايش درد دل كنم و او مرا راهنمايي كند؟ آخرچرا؟... چرا؟...
- آهاي شما دو تا! معلومه چتونه؟ كجايين؟ اين جايين يا تو آسمونها! روي ابرها قدم ميزنين يا تو پياده رو؟
عاطفه بود. بر افروخته و عصباني كه اصلا بهش نمي آمد. هر چه قدر هم زور بزند، نمي تواند عصباني شود، يا اين كه قيافه اي بگيرد كه كسي ازش حساب ببرد. حتي وقتي هم كه عصباني بود، از او خندهام ميگرفت. او هم مثل اين كه قصد نداشت كوتاه بيايد.
- خاله جون! اين جا مشهده! از آسمون بيايين پايين! بيايين كنار ما تا با هم قدم بزنيم!
فاطمه لبخندي زد تا عاطفه هم آرام شود. ميان اين همه جمعيت توي پياده رو اصلا درست نبود كه عاطفه به اين بلندي حرف بزند. خودش هم فهميد وآرام تر شد.
- ا! به جون خودم، به قرآن مجيد كلي وقته داريم صدا تون ميكنيم. من و سميه اون مغازه لباس فروشي رو پيدا كرديم، ولي هر چه شما عليا مخدرات رو صدا زديم، اصلا انگار نه انگار! حضرات خواب تشريف داشتن...
فاطمه سخنراني عا طفه را قطع كرد:...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣ثواب بیست حج ...!
🎙استاد مسعود عـــالی
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊..
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#نمازشبچهرهرانورانیمیکند
💠#آیت اللهبهجت(ره):👇
🍃🍂🍃🍂🍃
مگر پول نمیخوای
مگر شغل و مقام و... نمیخوای؟؟!!
مگر دنیا نمیخوای...
مگر آخرت نمیخوای...
نمازشب بخون برادر و خواهرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹با خدا دوست باشیم...
🔸 مرحوم استاد فاطمی نیا
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر...
غلط کردم...:)
#حاجمهدیرسولی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 گناهت را مخفی کن و بخشیده شو
🎙استاد مسعود #عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فضای مجازی - کودک و نوجوان
🔸 غذای ذهن و روح
هیزمِ جهنم.mp3
1.11M
▫️ هیزم آتیش جهنم از چی هستش؟
👤 حجةالإسلام انصاریان
آیت الله ناصری ؛ مقام محمود ميخواهي ، نمازشب بخوان. اگر حاجت و گرفتاري داري ،نيم ساعت، يک ربع ساعت،قبل از اذان صبح بلندشو؛دورکعت نماز بخوان وبگو«خدايا ! عنايت کن»خدا شاهد است محرومت نمیکند.
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۷ مهر ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 19 October 2022
قمری: الأربعاء، 22 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹غزوه بنی نضیر، 4ه-ق
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️18 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️42 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️50 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
🔰 به چه دلیل روایات اسلامی «مداد علماء» را ارزشمندتر و افضل از «خون شهدا» میدانند؟
✍️ پاسخ: طبق روایات اسلامی در قیامت ارزش کار علماء سنگینتر از خون شهداء میباشد زیرا:
1️⃣ دانشمند با قلمش با روح و فكر مردم سر و كار دارد، و شهيد با شمشيرش با جسم مردم، شهيد ضربه بر پيكر مردم مىزند، ولى عالم تازيانه بر گرده افكار مردم. گاه اثر يك قطره مركّب عالم كه سطرى بنگارد از نظر هدايت و تحول جامعه به سوى سعادت، بیشتر از خونهاى شهداى در راه خداست. گاه يك يا چند قطره مركّب عالم جملهاى بر روى كاغذى شده و تحولی میآفریند.
2️⃣ خون شهيد بايد از مُركّب دانشمندان مدد گيرد تا رنگ ابديت پيدا كند، شهيد در مكان و زمان خاصى شهيد شده، چه چيزی مىتواند خون او را به تمام كره زمين بكشاند و در پهنه زمين و زمان بگستراند به غیر از مُركب سر قلم دانشمند؟ آری اگر اين نبود، ممكن بود خون شهید كم رنگ و سپس بىرنگ شود.
3️⃣ علماء خون شهید را تحلیل میکنند و عوامل و اهداف و پیام شهادت را به مردم میرسانند.
4️⃣ شهادت هميشه ميّسر نيست، گاهى زمينه شهادت و جهاد در مقابل دشمن وجود ندارد. شايد دهها سال طول بكشد و زمينهاى براى شهادت پيش نيايد، خصوصاً بعد از زمان ائمه معصومين (عليهم السلام). شهادت و شهيد و جهاد نظامى مقطعى است؛ ولى جهاد با قلم، اين اسلحه كوچك قدرتمند هميشه هست.
1522605827_1656433582.mp3
51.54M
چهارشنبه 👈27 مهر/ میزان1401
👈22 ربیع الاول 1444👈19 اکتبر 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر مناسب است:
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅و دیدار بزرگان و روسا خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد مبارک و خوش قدم خواهد شد.
📛مسافرت:
سفر مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️عهد و پیمان گرفتن از رقیب.
✳️خرید حیوانات و چهارپایان.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️انواع جراحی ها.
✳️و کندن چاه و کانال خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت برای صحت جسم خوب و فرزند حاصل از آن یا عالم گردد یا حاکم.ان شاءالله.
💉💉 حجامت.
خون دادن و فصد باعث قوت دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث فقر و بی پولی می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨