🔺در مدرسهای که سیدمیثم خامنهای، فرزند #رهبر_انقلاب درس میخواندند، معلم از دانشآموزان میخواهد که مقوایی برای درس ریاضی تهیه کنند و این رسمی که در تصویر میبینید را روی آن ترسیم کنند و به مدرسه بیاورند
🔹ایّام جنگ بود و کمبود اقلام؛ مقوا هم به راحتی پیدا نمیشد لذا آقای خامنهای، رئیس جمهور وقت یک پاکت مقوایی که آن زمان به جای کیسه نایلونی برای خرید میوه و اقلام استفاده میشد را باز میکنند و برای انجام رسم به فرزندشان میدهند و این جمله را خطاب به معلم روی آن مقوا مینویسند:
🔹«آقای آموزگار محترم! مقوا نداشتیم، من به میثم و دیگر بچهها گفتهام از این کاغذها که باید دور ریخته میشد استفاده کنند. لطفا مؤاخذه نکنید بلکه تشویق هم بفرمائید. سید علی خامنهای»
#لبیک_یا_خامنه_ای
نائب بر حق #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸࿐჻ᭂ
🌸ـ࿐჻ᭂ مهربانی ساده است
🌸ـ࿐჻ᭂ سادهتر از آنچه فکرش را بکنی...
🌸ـ࿐჻ᭂ کافی است به چشمهایت
🌸ـ࿐჻ᭂ بیاموزی که چشم "آیینه روح" است
🌸ـ࿐჻ᭂ ڪافی است به دلت
🌸ـ࿐჻ᭂ یادآوری کنی همیشه دلهایی هستند،
🌸ـ࿐჻ᭂ ڪه درد امانشان را بریده
🌸ـ࿐჻ᭂ و احتیاج به همدلی دارند…
🌸ـ࿐჻ᭂ مهربانی ساده است
🌸ـ࿐჻ᭂ کافی است به گوشهایت
🌸ـ࿐჻ᭂ یاد دهی که میتوانند
🌸ـ࿐჻ᭂسنگ صبور باشند....
𖡹┄┅┄┅┄┅🌷🌿🌸࿐჻ᭂ
𖡹┄┅┄┅┄┅🌷🌿🌸࿐჻ᭂ
🌷۳ پاداش نمازشب درقرآن:
🌷۱.مقام پسندیده:
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰٓ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا:
🌷 پاسی از شب را از خواب برخیز، و قرآن و نمازبخوان!
این یك وظیفه اضافی برای توست؛ امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد!
🌷۲.پاداشی که چشمهاراخیره میکند:
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.۱۷ سجده
🌷هیچ كس نمیداند چه پاداشهای مهمّی كه مایه روشنی چشمهاست برای اهل نمارشب پنهان شده،
🌷۳. خداراضیت میکند:
وَمِنْ آنَآءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَىٰ.۱۳۰ طه
🌷و قسمتی از شب و اطراف روز پروردگارت را تسبیح گوی؛ باشد كه از الطاف الهی خشنود شوی
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ـ༅࿐⚘ـ༅࿐
⚘ـ༅࿐ هیچوقت تو دایره راحتی خودت نمون
⚘ـ༅࿐ هر روز به دنبال یک چالش جدید باش
⚘ـ༅࿐ هر روزبه دنبال یاد گرفتن
⚘ـ༅࿐ یه مهارت تازه باش
⚘ـ༅࿐ هر روز بخواه یڪمی بهتر باشی
⚘ـ༅࿐ ڪمی بهتر از دیروز باشی
⚘ـ༅࿐ زندگی ارزششو داره ،
⚘ـ༅࿐ تو فقط یه بار به دنیا میایی.
⚘ـ༅࿐ ارزشمندترین دارایی هاے شما
⚘ـ༅࿐ فقط زمان شماست !
⚘ـ༅࿐ با وقتتان همانند پول برخورد ڪنید
⚘ـ༅࿐ اما یادتان باشد
⚘ـ༅࿐ تفاوت زمان با پول این است ڪه
⚘ـ༅࿐ آن را نمی شود پس انداز کرد.
⚘༅࿐⚘ـ༅࿐⚘ـ༅࿐⚘ـ༅࿐
✨﷽✨
#داستان کوتاه و پند آموز
✍زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هرجادلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
✍🏻هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان ...
پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
هر_چه_کنی_بهخود_کنی
گر_همه_نیک_و_بد_کنی
❄️🌨☃🌨❄️
انسانها اگر ارزش
زمان را میدانستند
هیچ گاه کفش بندی نمیخریدند.
"عمر" کوتاه
ولی بسیار ارزشمند است
قدرش را بدانیم ....
❄️🌨☃🌨❄️
#ملاقات_با_خدا 49
🔷 به اینجا رسیدیم که ما باید بخشی از دوست داشتنی های خودمون رو کنار بذاریم.
-- چرا من باید این کار رو بکنم ؟
🌺 #ایمان میاد و به این چرا پاسخ میده ؛ میگه تو در نهایت، "باید به عالی ترین لذّت که خودِ خداست برسی" 💖
-- حالا نمیشه ما به عالی ترین لذّت نرسیم؟!
🔶 نه ! نمیشه . این در ذاتِ تو هست...این انتخابِ تو هست؛ 👌
⭕️اگه به بالاترین لذّت نرسی بعداً توی جهنم زجر میکشی....😩😞
📍زجر کشیدن توی جهنم فکر میکنید چیه؟
👈 آدمی که بیدار شده و داره در "حسرتِ از دست دادنِ بزرگترین دوست داشتنی ها و لذّت ها" میسوزه........
📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬شاه کلیدی برای دفع یکجای همهی شرها
• شاه کلیدی برای جذب یکجای تمام خیرها
• شاه کلیدی که مردگان را یکجا زنده میکند!
#استاد_شجاعی
...
✔️ خودتون رو ببخشید و با خودتون مهربون باشید
✔️ با خودتون راحت باشید وقتی اشتباهی میکنین تحت هر شرایطی خودتون رو ببخشید.
✔️ با نبخشیدن خودمون هیچ کاری درست و اصلاح نمیشه فقط به خودمون واعتماد به نفسمون ضربه وارد میکنه.
✔️ اشتباهی که کردید رو بپذیرید.
✔️ مسئولیت کارهای خود را بپذیرید:کاری که وظیفه شماست.
✔️ اعتماد به نفس قبل از این که به دیگران نشون بده که میتونید باید به شما نشون بده که میتونید پس مسئولیت پذیر باشید و کارهای خودتون رو خودتون انجام بدید.
✅ خب حالا چند تا راه برای افزایش اعتماد به نفس:
✔️ مطالعه یک کتاب، رسیدگی به باغچه
✔️مسئولیت پذیرایی از مردم تو یک مجلس رو به شما میسپرن و شما این مسئولیت رو قبول میکنین و اون رو به بهترین نحو انجام میدید اعتماد به نفستون فوق العاده میره بالا.
✔️ اینکه اون کار رو به شما سپردن یعنی شمارو قابل توانایی دونستن که به شما گفتن به اینم فکر کنید اعتماد به نفستون میره بالا
😍تو فوق العاده ای اینو یادت نره....😍
🍲🍲دلمه سیرابی😋
سیرابی : چند تکه
گوشت چرخ کرده: ۲۵۰گرم
پیاز: ۲ عدد
برنج: ۲ پیمانه
کشمش پلویی: ۲۵۰گرم
نخود گرد: ۲۵۰ گرم
رب انار: ۳ ق غ
🌮طرز تهیه🌮
برای تهیه دلمه سیرابی ابتدا نخودها را از شب قبل میخیسانیم و زمانیکه خیس خوردن پوست آنها را جدا و به دو تکه تقسیم میکنیم. برنج و کشمشهای خیس خورده و نخودهای پوست گرفته را با هم مخلوط میکنیم. پیازها را در تابه تفت میدهیم و گوشت چرخ کرده را به آن اضافه میکنیم بعد از تغیر رنگ گوشت نمک و ادویه را اضافه میکنیم. حال گوشت سرخ شده را به مواد برنج اضافه میکنیم. در حین مخلوط کردن مواد کمی ادویه (۱ ق غ) و مقدار قابل توجهی (نسبت به مقدار ادویه) دارچین و زرد چوبه (مثلا از هر کدام ۲ ق غ) و رب انار را اضافه میکنیم. سیرابی را به چند تکه به اندازه کف دست برش میدهیم و با نخ و سوزن مثل یک کیسه آن را چند کوک درشت و سفت میزنیم که فقط یک سر ان باز باشد. حال چند قاشق از مواد را در دلمه گذاشته و در ان را میدوزیم. این دلمه در شیردون هم میتواند تهیه شود. وقتی دلمهها را آماده کردیم سر آنها آب میگیریم و کمی نمک اضافه میکنیم.
👨🍳
کت و شلواری برای شهادت
🔹️ کت و شلوار دامادیاش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود.
◇ به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.»
🔹کت و شلوار دامادی *محمد حسن*، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید.
◇ هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند،
برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به *شهادت* میرسید!
◇ به روایت: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 73
🔹️ *محمد حسن* در زمان حضور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس دوبار زخمى شد؛ بار اوّل ۱۵ روز در بيمارستان اهواز بسترى شد و بار دوّم در حمله رمضان از ناحيه ساق پا زخمى شد كه دو هفته در بيمارستان ذوب آهن اصفهان بسترى بود.
◇ *شهید فایده* با همان پاى زخمى براى حضور در عملیات والفجر با توجه به مخالفت سپاه بیرجند، آمد و با ثبت نام از مشهد عازم جبهه شد.
◇ *این شهید* بزرگوار معاون تيپ و مسئول طرح و برنامه عمليّات بود كه در قرارگاه استقرار داشت که در روز ۲۲ ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۲ بر اثر اصابت تركش به سر به درجه رفيع *شهادت* نايل آمد.
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🍵🍵آش اسپه شله خوشمزه🍵🍵
🍜مواد اولیه:
🍛برنج: یک پیمانه
🍛انار ترش: دو پیمانه
🍛سبزی (جعفری، شوید، اسفناج و گشنیز: ۵۰۰ گرم
🍛نعنا خشک: دو قاشق غذاخوری
🍛شکر و نمک : به میزان لازم
🥣طرز تهیه:
برای تهیه آش اسپه شله در ابتدا برنج را روی حرارت میگذاریم.
سبزیها را پس از شستن، خرد کرده و پس از این که برنج کمی باز شد سبزی و نمک را اضافه میکنیم و آش را هم میزنیم و میگذاریم سبزیها پخته و آش جا بیفتد.
دانههای انار را کمی با گوشتکوب له میکنیم تا آب آن گرفته شود و با شکر و نعناخشک مخلوط میکنیم.
پس از پخته شدن آش میتوانیم مخلوط انار را به آن بیفزاییم و بگذاریم تا خوب جا بیفتد یا این که آش را در ظرف مورد نظر سرو کرده و بعد با مخلوط انار روی آن را تزیین کنیم.
👨🍳
✅ نکاتی برای تهیه وعدههای غذایی سالم مبتنی بر ماکارونی عبارتند از:
🔹 اضافه کردن مقدار زیادی سبزیجات
🔹 استفاده از پروتئینهای بدون چربی، مانند ماهی
🔹 استفاده از سسهای خانگی به جای خرید سسهای آماده
🔹 محدود کردن مقدار روغن را به یک تا دو قاشق غذاخوری
🔸 جایگزینی پنیر با مخمر غذایی
🔸 استفاده از ماکارونی سبوس دار، ماکارونی بر پایه لوبیا یا عدس
🔸همچنین محدود کردن اندازه پروتئین بسیار حیاتی است. هدف افراد باید این باشد که نیمی از بشقاب خود را با میوهها و سبزیجات و بیش از یک چهارم آنها را با کربوهیدراتها مانند ماکارونی پر کنند.
👨🏻🍳
آنان که به من بدی کردند مرا هشیار کردند
آنان که به من بیاعتنایی کردند،
به من صبر و تحمل آموختند؛
آنان که به من خوبی کردند
به من مهر و وفا و دوستی آموختند؛
پس خدایا به همهی آنانی که باعث تعالی
دنیوی و اخروی من شدند،
خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما!
#شهید_مصطفیچمران
🌷#امام_خمینی:
گمان نکن که پس از محکم شدن ریشه گناهان انسان بتواند #توبه نماید، یا آنکه بتواند به شرايط آن قیام نماید. پس بهار توبه ایام #جوانی است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنی ناقصتر و شرایط توبه سهلتر و آسانتر است. انسان در پیرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بیشتر است.
📚 شرح چهل حدیث، صفحه 273
که طاها گفت :چرا سرحال نیستی ؟؟...........
سپیده :نه اتفاقاخیلی سرحالم ......کی میری ؟؟............
طاها دسته ای از موهای فرفری سپیده روگرفت ...همین طورکه باموهاش بازی میکرد گفت :بعد از
صبحونه ای که شما زحمتش رو بکشی وبدی .....
سپیده روی صندلی میز ناهاخوری نشست ویکدونه تخم مرغ پوست کند وبرش دادش ودرظرفی
..مقابل طاها گذاشت .......
طاها :خودت چی ؟؟؟نمیخوری ؟؟صبحونه بدون توکه زهر میشه برام ........
سپیده :مجبورنیستی خودتوهالک کنی ایناروبگی .....شما خودت صبحونه ات روبخور شرکت باید
بری ..................
طاها قند داخل دستش رو پرت کرد روی میز گفت :از همین اول صبحی دیگه!!!..............
سپیده :خب االن چیزی میل ندارم ...................
طاها کمی بلند گفت :میمیری واسه من بیای بشینی سر میز ...حتی اگر چیزی نخواستی بخوری
.....الاله االاهلل ......
سپیده با فنجون قهوه اش روی صندلی چوبی کنارآکواریم که روی سنگ اپن بود نشست وهمین
طور که قهوه میخورد گاهی تیکه
گوشتی برای بچه کوسه ها می انداخت ....هیچ حرفی هم به طاها نزد ........
طاها بلند گفت :سپیده از همین کله صبحی شروع نکن بلند شو بیا سرجات بشین ......اصال مادرتو
چیزی از شوهر داری به تو یاد
داده ؟؟؟؟؟؟؟............
سپیده :حواست باشه که درمورد خانواده من درست صحبت کنی .............
طاها :نکنم میخوای چیکار کنی ؟؟اون مامان تو به جزء پز دادن درمورد زندگیش ویا زندگی من وتو
چیز دیگه ایم اصال یاد داره ؟؟ .....
سپیده کمی بلند گفت :حق نداری درمورد مادر من بد صحبت کنی ......
که طاها کیف چرمی مشکیش رو برداشت وگفت :تو الزام نکرده برام بگی چه حقی دارم ویا ندارم
......
سپیده : من پیش مادر وپدرم میخوام برم .................
طاها کفش هاش رو پوشید وگفت :هر قبرستونی رفتی برام اهمیت نداره .................فقط بدون
رفتی بعدش طالقت میدم که
برای همیشه بری همون قبرستونه بمونی ......................
سپیده : طاها درست صحبت کن .....................
طاها :میخواستم خوب باشم خودت از همین کله صبحی تلخ شدی ومنم تلخ شدم ..............
سپیده :چند چندی تو .....تکلیفت مشخصه اصلا ..............
طاها زل زد به چشماش رو با قاطعیت گفت :فقط این رو بدون اگر لجباز بشی من از تو بدتر میکنم
....قهر کنی ...بدتر از تو میکنم
......خیلی مراقب رفتارم بودم که احترام بین خودم وخودت روخراب نکنم ...چون احترام که بین
زن وشوهر شکسته شد ...دیگه
فاتحه زندگی خوندس نذار خراب شه همه چی ...مثل آدم درست صحبت کن..... زیاد حال
وحوصلحه ناز کشی ندارم .....درضمن
خودتم هم میدونی خیلی دوست دارم پس مهم نیست دم به دقیقه این رو تکرار کنم .....وخالصه
هرجور رفتارکنی بدترش رو من
سرت میارم ......متوجه باش چی میگی چیکار میکنی ....راستی اینم بگم بدم میاد که زرتی هرچی
شد بلندشی بری خونه ننه
وبابات ...عرضه داری تو مشکلات زندگیت وایستا ......خوشم نمیاد مثل مادرت باشی ......من یک
زن کاملا روشن فکر میخوام
....مادرت که خودشو غرق مهمونی گرفتن وشولباس رفتن و..این کارا کرده ....سعی نکن الگوت
مادرت باشه ......مثل بچه ها
هم رفتارنکن خواهشا .....نمیخوام شخصیتت روزیرسوال ببرم اما مواظب رفتار وحرف زدنت باش
...
بعدم درخونه روبست ورفت .......................
سپیده همون جا کنار سنگ اپن سر خورد ونشست ...حرفای طاها خیلی براش سنگین بود ...
بازم گریه ..بازم بغض ....دردل گفت :مگه تقصیر من چی بوده ؟؟...خوبه اون همیشه بد رفتاری
کرده
...همیشه شک داشته ....وجدان درونش نهیب زد :هی دختر کی بد رفتاری کرد این توی که پاچه
میگیری
دائم ......اونه که صبوره ......
خودش درجواب وجدانش گفت :شکش چی ؟؟؟یک بار نیست که برم مهمونی وبعد سین جین
نشم ....
سرش رو باال گرفت وگفت :خدا موندم ...موندم بین این دوراهی ...دوسش دارم اما چرا این
جوری میکنه ...
طاها
طاها عصبی از خونه خارج شد ..داخل ماشین که نشست ..کیفش رو پرت کرد عقب ماشین ...با
بیخوابی
دیشب سر دردش شدت یافته بود ....زیر لب گفت :خدایا این جنگ اعصاب تاکی میخواد ادامه
داشته باشه ....
استارت روزد که یادش آمد گوشیش ونقشه ای که شب را بخاطرش بیدار مانده را درخانه
جاگذاشته ...کالفه
وخسته ..برگشت ...داخل خانه که شد دید سپیده روی کاناپه نشسته وآرام گریه میکنه ...رفت
کنارش
۷
نشست وگفت :سپیده چرا این جوری میکنی ؟؟...این توی که تغییر کردی نه منی که بی تقصیرم
.....البته حق
داری از بعضی کارام شاکی باشی ...اما توچرا زودرنج شدی ...گریه نکن عمرم ...داغون میکنی منو
با این
اشکا ..................
سپیده دستاش رو دورگردنش حلقه کرد وگفت :ببخشید ...خیلی ببخشید .......
طاها لبخندی زد وگفت :میدونم دلتنگ مامانتی ..میدونم خسته شدی از تنهایی ودلت گرفته
..درکت میکنم
...اما خواهش میکنم با رفتارت شرایطی رو که توش هستیم رو سخت تر نکن ..یک مدت کوتاه
دیگه تحمل
کنی ..برمیگردیم ...
سپیده توگریه لبخندی زد وگفت :بخشیدی؟؟؟.................
طاها خندید اشک های روی گونه اش رو بوسید وگفت :بیا میگم خدا فرشته آفریده ...باورنمیکنی
.....
گل مایی سپیده خانوم .......
سپیده لبخندش پررنگ تر شد وگفت :چطوری جبران کنم توانقدر خوبی ؟؟
طاها :آهااااا حاال خوبه تالفی کنم ..بال ......
سپیده :مگه نبخشیدی ؟؟؟؟
طاها چونه اش رو بوسید وگفت :حیف که چشمم افتاد به این چشمای معصومت ...نقشه ها داشتم
برات
.....!!!
سپیده از لحن طاها خندید وگفت :چرا نرفتی ؟؟...
۸
طاها برای این که برگردم ببینم تو چیکار میکنی ..بعد چون ناراحتم کردی بیام اوخت کنم .....
سپیده غش غش خندید وگفت :عفو دیگه ...........
طاها اشکاش رو که هنوز جاری بود ..پاک کرد وبلند شد رفت داخل اتاق کارش وسایل رو که
برداشت روبه
سپیده گفت :ساعت دوازده میام دنبالت بریم نهار بیرون همین طور تا جای حاج حافظم بریم یک
سری بزنیم
بهش من ببینم درد تو چیه ..جدیدا زود رنج شدی ...
سپیده گردنش رو بوسید وگفت :بازم میگم ببشید ....
طاها نیشخندی زد وگفت :نچ ..باید جبران کنی خانوم خانوما ..فعال باید برم ...خداحافظ عمرم
...بعد به شوخی
گفت :آمدم خونه باز جنگ اعصاب راه نندازی .....
سپیده مات خندید وگفت :اذیت نکن دیگه!!!.............
طاها چشماش گرد شد وباحالت بامزه ای گفت :هان !!..چی؟؟...من؟/ ..کی؟؟؟ .....کجا
؟؟؟...چطوری؟؟؟...چکاری؟؟؟....س رچی ؟؟؟
سپیده غش غش میخندید شونه پهن طاها رو بوسید وگفت :طاها خیلی خوبی....عذرمیخوام .........
طاها جدی گفت :باشه اما باورکن آخرین باربود که گذشتم .............
سپیده حرفی نزد همیشه دلش که از یک چیزی خیلی میگرفت ودلخور بود سر یک مسئله دیگه
خالی میکرد
...مخصوصا که تو یک خانواده پولدار بزرگ شده بود وتک دختر بود ...........
طاها زیر چشمی نگاهش کرد دید سپیده چشماش روبسته ...یواش گفت :اجازه هست رفع زحمت
کنم .....
سپیده ریز خندید وگفت :میشه منم بیام ؟؟.....
۹