eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.9هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟ وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید. سلام کرد و جواب گرفت. به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم. این بود که راه خارج از شهر را گرفتم. اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم. بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست. بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت. وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده. چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی. وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج. چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست.... ❄️🌨☃🌨❄️
🌷 گناه نکنید.مجازات خدا شدیداست: 🌷۱...اتقواالله وَاعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١٩٦)بقره 🌷۲.ُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢١١)بقره 🌷۳.ْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١١)آل عمران 🌷۴. وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢)مائده 🌷۵.أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٩٨انفال 🌷۶.فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١٣)انفال 🌷۷.ً وَاعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢٥)انفال َ 🌷۸.وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٤٨)انفال 🌷۹. إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٥٢)انفال 🌷۱۰.َإِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقَابِ (٦)رعد 🌷۱۱.غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ (٣)غافر 🌷۱۲.ُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢٢)غافر 🌷۱۳.فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٤)حشر 🌷۱۴.وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٧)حشر 🌷۱۵. َأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (١٦٥)بقره 🌷البته ۴۹ بارهم فرموده خداوند،غفور رحیم است،یعنی توبه کنیدخدامی بخشد ❄️🌨☃🌨❄️
🔴در دولت رئیسی قیمت ها سرسام اور شده... 🔹️چقدر بی انصاف هستید. خوش بینانه گفتم بی انصاف. اینا حرفای اصلاح طلبهای منافق هست که این روزا از آبی که خودشون گل آلود کردن ماهی می گیرن.! 👈 یعنی شماها نمی دونید چرا کشور وارد این فاز جدید گرانی دلار و سکه و بعد هم بالارفتن برخی قیمتها شد⁉️ 🔻فاجعه هست اگر یک فعال مجازی نداند پشت صحنه این اتفاقات چه می گذرد.! 🔸️درست در روزهایی که قیمتها به نقطه ثبات رسیده بود. 🔸️قیمت دلار در محدوده ۲۷ هزارتومان مهارشده بود. 🔸️روابط تجاری با کشورهای همسایه به اوج خود رسیده بود. 🔸️نفت نقدی می فروختیم. 🔸️دست دولت برای اجرای افزایش حقوقها باز شده بوده. 🔸️آرامش به فضای کسب و کار برگشته بود کارخانه ها براه افتادند. 🔸️تولید افزایش یافت. 🔸️صادراتمان رونق گرفت. وووووو 🔹️توطئه بزرگی را رقم زدند.! گفتیم فتنه! اما الان معلوم شد جنگ جهانی بود!خودشان اعتراف می کنند که همه اهرمها را بسیچ کردند.! فضا را نا امن کردند و این دولت مظلوم چه فشاری را تحمل کرد خدا می داند و بس. 👈چقدر بی معرفت و بی انصاف باشیم که دولت رئیسی را مقصر وضع موجود بدانیم.! این چه ظلم بزرگی هست که مرتکب میشویم؟ رئیسی جانش را به خطر انداخت. رفت به سنندجی که بارها گفتند سقوط کرده در نظر امنیتی های دنیا یک  دیوانگی محض است. جایی که تجزیه طلبها از هر کوچه و پس کوچه و پشت بام خانه و بلندی می توانستند او را هدف قرار دهند! اما اما اما رئیسی رفت تا دنیا بداند در نا امن کردن ایران شکست خوردند و ایران آرام است. 👈خدا شاهد است که گفتن برخی حرفها حق الناس است.! 👈انتشارشان خیانت است. 👈هر دلی را که بیجهت نگران کنیم مرتکب معصیت شدیم. 👈هر امیدی را که بی جهت نا امید کنیم، خیانت کردیم. 🔹️اگر به انتقاد باشد بنده حقیر به اندازه همه مجازی ها حرف انتقادی دارم. اما همه را نگه داشتم تا کشور به آرامش برسد. الان وقت زدن دولت رئیسی نیست که همه دارند می زنند.! 🔸️از خواص بهتر سراغ دارید.؟ سکوتشان یعنی زدن دولت.! 🔸️اصلاح طلبی که منتقد بود به یکباره برانداز شد.! 🔸️براندازها وارد فاز جنگ مسلحانه شدند. 🔸️هسته های خفته منافقین در کشور فعال شده اند. 🔸️دشمن علنا اعلام کرد که مشغول مسلح کردن معترضین است. 🔸️ملای بی بصیرت خیانتکار زاهدان عملا مردم را رودرروی نظام قرار داد! 🔸️این فضای وهم آلود مجازی هم که معلوم نمی شود کی دوست است و چه کسی دشمن.! مثل موریانه و خوره به جان امید مردم افتاده اند.! 🔻به چه زبانی بگویم که عده ای دارند شبانه روز جان می دهند در سکوت خبری تا مردم آرامش داشته باشند.! همه دنبال شهید شدن امنیتی ها هستند تا از آمارشان بفهمند چقدر هزینه دادیم.! اما خدا می داند که خیلی از هزینه های حافظان امنیت از کشته شدنشان بالاتر  است. انصاف داشته باشید جوانمردی کنید صبور باشید 🔹️این کشور در آستانه یک پیروزی بزرگ در آخرالزمان است. خرابش نکنید. 🔹️ و یک حرف مهم که باید گفته شود. 🔹️حکایت این دولت حکایت شهید آرمان علی وردی است. هرکسی از راه میرسد با هرچه دم دستش دارد می زند.! امروز دشمن در خانه است! شهادت آن سرباز راهور نیروی انتظامی را دیدید!؟ گناهش چه بود؟ شما با دشمنی روبرو هستید که بین مردم سنگر گرفته.! هر لحظه ممکن است کنار یک نیروی امنیتی سبز شود و یک تیر شلیک کند. اوضاع برای سربازان حافظ امنیت در هر لباسی که باشند اینگونه هست. دوستان انقلابی و مذهبی پس بیشتر مطالعه کنید و کمی صبور باشید و انصاف به خرج بدید ، التماس دعا⚘️✋️ تیمورا
محاسبه نفس ! ببین‌، چند بار نفس رو زمین زدی ؟! چند بار نفْسِت تو رو زمین زد ؟ دشمنِ تو بدی های تو نیست، دشمن‌ِ تو رفتار های بدِ تو هم نیست، دشمنِ تو ؛ نفسِ توست - هر روز بررسی کن‌ [ استاد پناهیان ]🌱 ❄️🌨☃🌨❄️
مواد لازم گوشت گوسفندی خرد شده:400 گرم پیاز متوسط: 4 عدد تخم مرغ:4 عدد خلال بادام:1/2 پیمانه زعفران پودر شده:1/2 قاشق چای خوری آب:1 لیتر کره 100 گرم آبغوره یا آب لیمو:1 قاشق غذا خوری ادویه خورشتی ( کاری، فلفل، زردچوبه، دارچین، هل ساییده شده و نمک ):به میزان لازم طرز تهیه خلال بادام را حدود 2 تا 3 ساعت در آب خیس کنید و بعد از آبکش کردن در مقداری کره تفت دهید. پیاز های خلالی شده را با کره تفت دهید تا طلایی رنگ شود. بعد گوشت را به همراه برگ بو در پیاز تفت داده شده تا آب گوشت کشیده شود .به گوشت در حین تفت ، ادویه ها را اضافه کنید و کمی تفت دهید. بعد از تفت گوشت به آن مقداری آب اضافه کنید تا گوشت پخته شود. بعد از اینکه گوشت پخته شد به آن خلال تفت داده شده را به همراه زعفران اضافه کنید. وقتی آب خورشت کم شد و میزانش مناسب ، تخم مرغ ها را تک تک روی خورش اضافه کنید و روی زرده ها کمی زعفران بپاشید. در نهایت در ظرف را ببندید تا تخم مرغ ها بسته شوند. و بعد از پخته شدن تخم مرغ ها خورش را در ظرف مورد نظر بکشید و با پیاز داغ در کنار برنج زعفرانی سرو کنید °〰🌮〰🍲〰🥧〰🍝〰🍾〰° .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اظهارنظر سه سرباز و دیپلمات سابق آمریکایی در رابطه با بر سر مزار ایشان سرباز
آیت‌الله جـوادی آملی حفظه‌الله : زاهدان و عابدانی که پیوندی با و و مبارزه ندارند، خواسته یا ناخواسته دوستدار امام غائب اند نه امام قائم. مطلوب اینان غائب آل محمد است نه قائم آل محمد (ص)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این پیش بینی ۲۱ سال پیش ِ رهبرمعظم انقلاب است: تعجب نکنید!!! ✅ ۲۱ سال پیش چنین روزی را حتی با تاریخ دقیقش پیش بینی کرده بودن و راهکارش را هم داده بی جهت نائب بر حق نشده
«استفاده از فرصت ماه شعبان» اینوگرافیک اعمال 👆👆 💠 پیامبر گرامی اسلام(ص): روزى هاى مؤمنان در ماه شعبان قسمت مى‌شود.👌 🔹رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) : لحظه به لحظه ماه شعبان همچون اکسیری است که می‌تواند روح و جان انسان‌ها را پالایش نماید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه نجات از آسیب فتنه های آخرالزمانی چیست کلیپ مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تاثیر معجزه آساۍ معنویت 🔹 آیا معنویت میتونه تفاوتی در فیزیڪ اشیاء ایجاد ڪنه..؟ و در اشیاء تا ڪجاست..؟
الهی رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم تو از ما بگذر حلول مبارکباد🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یعنی چی؟ 🔸یه تعریف متفاوت و دلنشین که احتمالا کمتر شنیده‌اید! 🌷 بخشی از مبحث چگونه به خدا و (عج) مقرب شویم؟ ‎.
🌷امام صادق(علیه السلام) فرمودند : 🌸 هر کس یک مرتبه از روی بر رسـول خـــدا(صــلی الله علیه و آله) فرستد حق تعالی صد حاجت او را روا سازد سی در دنیا و هفتاد در . 📒 بحارالانوار ، ج ۹۴ ، ص۷۰ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رهن کامل 💬رهن کامل صحیح نیست اگه می‌خوای بدونی چرا، باید کلیپ رو ببینی. 📚 احکام_دین
4_5994768932026713053.mp3
7.33M
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ۱ 👈 اگه یه مؤمن مضطرب و غمگین دیدی؛ مطمئن باش؛ ایمانش پلاستیکیـــه! ایمان، از هر دری بیاد؛ غم و اضطراب از اون دَر میـره... 🔺 البته ایمان واقعی 🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساده‌ترین نونی که‌ خودت میتونی درست کنی😍 درستش کن، اینطوری برشش بزن، با کره بادوم زمینی و عسل یا پنیر و گردو یا حتی پنیر و سبزی نوش جان کن😍🤤 ‌ مواد رو هم به گرم گفتم، هم پیمانه (اگر ترازو داری به گرم اندازه بگیر که دقیق‌تره😍) ‌مواد لازم به گرم جو دوسر پرک ۲۰۰گرم، شکر قهوه‌ای ۱۰ گرم، بیکینگ پودر ۸ گرم، نمک ۲ گرم، تخم مرغ متوسط یک عدد، ماست 200 گرم . مواد لازم به پیمانه (حدودی): ‌ جودوسر پرک 2 پیمانه، شکر 1ق م، بیکینگ پودر 1ق م، نمک نصف ق چ، تخم مرغ یک عدد، ماست یک لیوان . به ترتیبی که دیدی مخلوط کن بذار تو فری که از قبل گرمش کردی و تمااام😍 °〰🌮〰🍲〰🥧〰🍝〰🍾〰°
9 امتحان ولایت فقیه 🔷 در مورد هوای نفس صحبت کردیم و بعد از تقوا به ولایت رسیدیم. ☄ کارش چیه؟ ☀️«ولایت مو رو از ماست بیرون میکشه!» 💢 نمیذاره کسی با بخواد دینداری کنه. 🌺 هم بسیاری از ناخالص ها رو مشخص میکنه.👌 -- ولی فقیه که معصوم نیست پس چرا باید ولایتش رو قبول کنیم؟🙄 🔶 عزیزم مگه سلمان فارسی معصوم بود؟😊 شما میدونستی که اگه کسی "ولایت سلمان فارسی" رو هم نداشته باشه از ولایت اهل بیت خارج شده؟ ♨️ -- من فقط به ۱۴ معصوم احترام میذارم و نوکرشون هستم اما کاری به بقیه ندارم!😤 * خوبه آفرین! ✅⭕️ اما شما اگه نوکرِ نوکر های اون بزرگواران هم نباشی و به یکی از نوکرهاشون توهین کنی، از ولایت معصومین خارج شدی... ⚠️⚠️ ✔️✔️ برای همین عجالتاً باید به همشون بذاری❤️ و وقتی در جایی رسیده که باید طبق ولایتشون عمل کنی، اونجا باید این ولایت رو هم بپذیری....💯 🌷
ماه خوبان ماه شعـــبان میرسد موسم گل های بستان میرسد شاخ طوبی سر زد از خلـد برین مژده اینک ماه غفــران میرسد مولد بوالفضل و سجاد و حسین یاورانی بهــــر قرآن میرسد زادروز مهـــدی صاحب زمان سروری بر اهــــل ایــمان می رسد آغاز ماه مبارک شعبان، ماه رسول خدا (ص) و اعیاد شعبانیه را پیشاپیش به همه مؤمنان و مسلمانان شاد باش و تهنیت می‏ گوییم ... " اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج "
کباب دودی گیلانی چگونه تهیه میشود؟😍😋 🍖گوشت گوسفند و گوساله مخلوط شده و چرخ شده ۱ کیلوگرم 🍖پیاز ۲ عدد 🍖سیر درشت ۵ حبه 🍖زعفران به مقدار لازم 🍖فلفل دلمه ای قرمز و سبز از هر کدام یک برش 🍖گشنیز یک مشت خرد نکرده 🍖نمک به مقدار لازم 🍖فلفل سیاه ۱/۳ قاشق چایخوری 🍖گلپر ۱ قاشق چایخوری سرخالی 🍖گوجه فرنگی سفت ۲ عدد متوسط 🍔طرز تهیه 🥩 ابتدا پیازها را با میکسر میکس کنید،(می توانید رنده هم کنید) و آب آن را بگیرید. سپس یک برش از فلفل دلمه ای ها را ببرید و به سیخ بکشید. و فقط می خواهیم قسمت بیرونی فلفل دلمه را روی آتش با فاصله بگذاریم و داخل آن را نمی گذاریم. گوجه فرنگی را اگر بزرگ بودند از یکی و نصفی گوجه استفاده کنید اگر متوسط بود از دوتا آن ها را هم به سیخ بکشید. سیرها را هم به سیخ چوبی یا سیخ جگر بزنید. پیاز آب گرفته شده را به گوشت اضافه کنید و بعد از آن گشنیزها را خرد کنید و به گوشت اضافه کنید. نمک و فلفل و گلپر را اضافه کنید و با دست خوب ورز بدهید و بعد زعفران را اضافه کنید. و خوب ورز بدهید. مواد به سیخ کشیده را روی منقل کباب کنید به حدی که برشته شوند و نسوزند. بهتر است گوجه ها خیلی رسیده نباشند.
روبه ارسن که نشسته بود چشم غره رفتم وگفتم :هیچی میخوام برم اسب سواری .... ارسن که بلند شد نغمه هم بلند شد وگفت :اشکال نداره منم بیام .. شونه ای باال دادم ارسن هم گفت :نه .. داشتم میرفم سمت اسبه که کنار گوشم گفت :بهتره یواش بری وبا دختر خاله اتم باشی ... چیزی نگفتم که گفت :نمیشه سوار نشی ..امکان داره خودت یا بچه کاری بشین .. ایستادم وبرگشتم عقب وگفتم :ارسن خسته ام میکنی بس چیزی رو مدام میگی ... لبخندی به چهره درهم من زد وگفت :خوب خودت که مراقب نیستی .. .با عصبانیت ولی یواش گفتم :پس کل این نه ماه رو هی میخوای پیام بهداشتی بدی ؟؟..خودم میدونم ..اصال چیزی رو که نمی خوام به درک که کاری شد ... دستم رو گرفت وگفت :سپیده ...ازظهر که برگشتم دارم تحمل میکنم ها ..این گوش من زود خسته میشه از غرغروبهانه گیری بی مورد ... ازدستی انگشتش رو لگد کردم وگفتم :تو درک نمی کنی هیچی رو . با کمک ارسن سوار شدم که نغمه گفت :مواظب باش رم نکنه ...افسارش رو بکشی عقب پرتت میکنه ها ... نگاهش کردم وگفتم :میدونم نغمه عزیز ...به ارسن نگاه کردم وگفتم :میشه توهم بیایی ... خندید وگفت :میام دیگه افسارش رو میگیرم با هات یواش راه میام .نمیشه بذارم تند بری رو به مردی که صاحبش بود گفتم :عیب نداره این اقا هم سوارش بشن ... نگاهمم کرد وگفت :نه ... ابرو دادم باال وگفتم :سوار شو دیگه .. لبخندی زد وسوار شد ..نغمه هم دید کسی زیاد محلش نمیده با جور کرد یک بهانه رفت ..ارسن هم پشتم سرم نشست وافسارش رو گرفت ..یک دستشم دورم حلقه کرد ..اسب رو به حرکت دراورد وگفت :سپیده ... خیره شدم به نورهای نارنجی خورشید وگفتم :بله ... ضربه ای به اسبه زد یواش که یکم تند تربره همین طور هم گفت :میشه بگی تصمیمت چیه برای اینده؟ ..زنم میمونی؟ازبال تکلیفی بدم میاد ...هرچی بگی حق داری ... نفس عمیقی کشیدم وشالم رو مرتب کردم وگفتم:بچه ات رو میگیری ومنو هم طالق میدی ..همین ... گردنم رو بوسید وگفت :گاهی فکر میکنم چقدر اشتباه بود ازدواجمون با این اختالف سنیه ..احساس میکنم نه تو درک میشی نه من .. خندیدم وگفتم :نه دیگه زیادم بد نبودزندگیمون .. اونم خندید وگفت :پس یکبار دیگه بهم تکیه کن .. گفتم :دینت چی میشه ؟؟.. هوفی کرد وگفت :هرکسی دین خودش ... زود گفتم :پس برگشتیم سرخونه اول ..بحث درباره اش بی فایده است ... مکثی کرد وگفت :چرا خواستی سوارشم ؟؟.. خندیدم وبا پروی تمام گفتم :واسه این که این جوری تکیه کنم وتو هم مثل یک برده وفقط چشم میگه منو هرجا خواستم ببری حرفیم نزنی که میفروشمت ... خندید وگفت :یعنی عاشق همین رگ دیونه گیتم که گاهی تلخت میکنه وگاهی شیرین ..بانو امر کنند .. با حرص گفتم :به من بانو نگو ...مگه 01سالمه .. خندید وگفت :گرفت ..گرفت ... یک وری کج گفتم :چی گرفت ؟؟.. خندید وگفت :همون رگه که گفتم .. مشت زدم تو پهلوش که اخش درامد ...وکج شد یکم ..منم دست به سینه تکیه دادم بهش وگفتم :نوش جونت عزیزم ..دیونه خودتی .. دستاش رو دورم گرفت وگفت :میگم این مسافرته هیچی نداشت ..همینش خوب بود که تو اخالقت بهترشد ..واگرنه من نه ماه چطوری میخواستم تحمل کنمت با غرزدنات ... بی خیال ازحرفش گفتم :یک برده انقدر حرف نمی زنه ..اطاعت میکنه از اربابش ..یاال بریم لبه اون اسکله بعدم میری پایین بستنی قیفی میگیریی میایی ... خندید وگفت :یکی از علت های ازدواج با تو همین رفتار های گاهی بچه گونه ات بود ..میخواستم با یکی همسن وسال خودم ازدواج کنم مطمئنا زود خسته میشدم ازدستش ...شالم رو داد عقب یکم لبه ساحل میرفت ..کنار گوشم گفت :خیلی دوست دارم ..خیلی زیاد... لبخندی زدم ..کم پیش میومد مثل ادم بدون شوخی .جدی ابراز احساسات کنه ..چون مثل همه مردا یعنی تا جایی که من میدونم ...فقط موقع مسخره بازی ادا درمیاورد وکم میشد این جمله رو شنید ازش ...خنده داره که اعتقاد داره ..زن لوس میشه ..دوسه بار بیشتراین جمله رو نشنیدم ازش ...یکی موقع قبل ازعقد تازه اونم فقط میگی جون داد تا گفت ..قرمزشده بود ..خب ضایعست یک مرد با این سن بیاد به یک دختر که کوچیکترم هست ازش ابراز عالقه کنه وبگه دوست دارم ....یاد چهره اش که میفتم خنده ام میگیره .. بامزه گفت :سپیده ..میشه تا به دنیا امدنش بحث نکنیم ..یعنی شما نه بهانه گیری کنی ..نه بحثی ..چون هم مییخوام کنارت باشم هم خوب نیست که تو همیشه اعصابت داغون باشه ..اصال تو این مدته هیچ حرفی نمی زنیم که اعصاب تو داغون باشه ..میدونی که رو خیلی چیزا تاثیر میذاره ... هوا داشت کم کم تاریک میشد ...که صدای مامان امد که گفت :بچه ها نمیایین ...بالفاصلحه ۷۰
صدای مجید امد که گفت :خدا شانس بده ..واال ...منم میخوام ..من زن میخوام ... ارسن خندید وگفت :تموم شده ..خیلی بچه ای هنوز نمی دن ... به قیافه وحرفشون خندیدم که مجید گفت :میگیرم خوبم میگیرم ..بعد سوار اسبم میشیم ..همین طوری عشقوالنه ازجلوتنم رد میشیم که دلتون کباب شه ... دستمو گذاشتم جلو دهنم وخندیدم ...ارسن هم گفت :خودتو جمع کن مثل بچه مهدکودکی ها حرف میزنی چرا خرس گنده نغمه دستش رو گرفت وگفت :مام میریم واسه داداشمون زن بگیریم ..سپیده میریم سوئیت شما ..شمام زود بیایین ... سری تکون دادم ...وگفتم :برو بخر دیگه.. بستنی قیفی هم باشه ... دستش رفت رو شیکمم وگفت :قربون تو ... بهتر بود باهاش حرف بزنم یانه ؟؟...از حرفایی درونم که تلمبار شده بود ؟...... یک دلم میگفت اون االن یک نامحرمه ومن نباید نزدیکش باشم ..یک دلم میگفت ..بابای بچه ؟؟..بچه ؟؟.. نگاهم رفت سمت اسمون که ابری شده بود وحسابی تاریک ..ارسن رفته بود پیش صاحب اسب تا پولش رو بده ...به دوتا بستنی تو دستم نگاه کردم ...مثل بچه ها زبونم رو دور بستنی کشیدم که صدای خندیدنش امد که گفت :سپیده زشته .. نگاهش کردم وگفتم :اتفاقا باحاله ..امتحان کن ... رو ماسه های کنار ساحل نشست وگفت :باز تو بچه شدی .. منم با اخم گفتم :باز تو ادای بابابزرگ ها رو دراوردی ... خندید ...با مکث گفت :اذیتت نمیکنه ؟؟... سری تکون دادم وسعی کردم بغضم رو فرو بدم ..وگفتم :اصال حسش نمی کنم ..یعنی فکر هم نمی کنم باردارم که باز بخوام فکر کنم اذیتم میکنه یانه ؟؟.. صورتش جمع شد وتعجب کرد وگفت :یعنی چی اون وقت ؟... چه ارامشی هست تو این شهر ساکت وزیبا ..خلوتیش رو بیشتر میپسندیدم ...درجوابش گفتم :یعنی خیلی چیزا .. با اخم کرد وگفت :واضح حرف بزن ... رو ماسه های سفید با دستم شکل کشیدم وگفتم :یعنی ...باورش سخته که حامله ام. واسه خودم سخته ... بغلم کرد وگفت :سپیده هستی بی طرف حرف بزنیم ...واسه چند لحظه فراموش میکنیم زن وشوهر هستیم ...انگار فقط دوستیم ..باشه ..تو هرسوالی داری بپرس منم هرسوالی رو که بخوام ..باشه ؟.. سری تکون دادم وگفتم :باشه ... دستی تو موهاش کشید وگفت :خب تو شروع کن .... سریع گفتم :علت بی اعتماد بودنت ؟؟... لب گزید که لبخند نزنه ...چون همیشه هرچی میشد این اولین سوال بود حتی زمانی هم که قرار گذاشته بودیم که هرچی شد نزدیک هم بشیم ودرباره اش حرف بزنیم واین تنها جوابی بود که همیشه اززیرش درمیرفت ومیگفت ..تو اشتباه میکنی .... مکثی کرد وگفت :اخر جواب میدم ... با حرص گفتم :بچه میپیچونی ؟؟..خب منم دیگه نیستم ... خندید وگفت :بچه رو خوب امدی ...قول مردونه اخر جواب میدم .خب حاال من ..تو به عنوان زن ارسن چقدر عالقه داری نسبت بهش ... موذی بود به تمام معنا ...دستمو بردم زیر شالم وگردنم رو دست کشیدم وگفتم :خب سخته ..اگر وحشی گری های اخرش رو فاکتو بگیریم ..مثل قبل ... خندید ومنم گفتم :من هنوزم به عنوان همسر ارسن موندم که او شب که بحث سر نامزد واینا بود تو گفتی که سپیده باید خودش بفهمه ...من متوجه نشدم ..چی رو باید متوجه میشد ؟؟... یهو بلند شد ..سریع گفتم :کجا میری ؟؟.. بامزه وجدی گفت :اگر قرار باشه تو تا اخر همین طوری شکالتی حرف بزنی که من غش میکنم چون قراربراینم هست که دوستانه باشه ..نمیشه بغلت کرد ... خندیدم ...به طوری که دلم درد گرفته بود ...محکم بغلم کرد وگفت :ارسن فدای این خنده ها بشه ...خودش هم میخندید .. خودمو کشیدم عقب وگفتم :ادامه میدم ..جدی باش زود جواب بده ... ۷۱
پوفی کرد وزیر لب گفت :چه برنامه ای شده .. سرجاش نشست وگفت :ببین این یکی رو بجون خودم سخته خودم واست توضیح بدم فاکتوربگیرش ...قسم میخورم سخته ...حاال چون شما کوچولویی نمی دونی ..اصال فراموشش کن .. با حرص گفتم :قبول نیست تومیپرسی من جواب میدم بعد خودت میپیچونی ... باز سیگارش رو دراورد که کشیدم بیرون ازدستش وگفتم :پاشو بریم .. نشوندم وگفت :ببین ..چطور بگم ...خیلی سخته که تو بری جلوی ارسن وحرفی بزنی که ازنامزد قبلت باشه ..میدونی ارسن ازمرد های قدیم نیست تواین زمانه امکان داره که دونفر یا نامزدباشن یا عقد بعد هم جدا بشن ..ارسن اشتباه کرد زدت اما ...سخت بود که ...."باز مکث میکرد ..."سخته که تو بری جلویی شوهرت واینو بگی ... سریع گفتم :چرا سخته تو خودت داری میگی امکان داره همچین چیزی که... سیگارش رو روشن کرد وگفت :سخته ازاین لحاظ که ..اوال تو نگفته بودی بهش اینو واین که نامزد قبلی سپیده کلی چرت وپرت میگفت از.... همچین پک محکمی گرفت از سیگارش که نصف بیشترش خاکستر شد وبا حرص بیرونش داد ...ادامه داد ..خب خب تو چرا بچه ات رو دوست نداری وواسه شوهرت بهانه گیر شدی؟؟... بااین که خیلی دوست داشتم از موضوع قبلی چیزی بدونم حرفی نزدم وگفتم :دوسش ندارم چون باباش بدون این که به من بگه ای کاررو انجام داد ...من هنوز داشتم نقش همسربودن رو درک میکردم این که باید درک کنم که ازاین به بعد قراره یک مرد همیشه حضورش حس بشه ...بعد دوسش ندارم چون ...رک میگم میترسم اززایمان ..کال بنظرم بچه مزخرفه ..البته اگر بقه چیزاش رو فاکتور بگیری منظورم زایمان ایناست ...بهانه گیرهم شدم که شدم ..دوست دارم که باشم ...دق دلیم رو سرهمسرم خالی میکنم تا حدی که کچل بشه ..بره مو بکاره ..ازحرص دادنش خوشم میاد ... هنوز داشتم میگفتم که ...تا به خودم امدم داشت میبوسیدم ...خندم گرفته بود ..سریع گفتم :خجالت بکش ..برو کنار زمزمه کرد تقصیر خودته که حرف میزنی شکالتی ...مثل بچه های تخس ...من قربون اون درک نقش همسری بشم ....نمیشه االن پررنگ اجراش کنی ؟؟... هلش دادم عقب وگفتم :بی جنبه .. خندید وگفت :میدونی نمی خواستم بچه دارت کنم ..اما وقتی فکر میکردم که روز میفهمی وامکان داره بخوای جدا شی ...بعداصوال یک زن رو میشه با وجود یک بچه نگه داشت ..حتی اگر خود زنم نخواد ..ازلحاظ فقهی ...خدا هزار تا راه سد راه زن شوهری میکنه ...که طالق نگیرن ..یکیش که خدا روشکر به موقع بود اوت عادت ماهانه بود که شدی ..میدونی دیگه صیغه طالق باطله تو اون دوران ..بعدش هم بچه .... اخم کردم وگفتم :حقته محلتم ندم ..واال ... خندید ورفت سرجاش وگفت میخوای بریم پیش یک روانشناس که متوجه بشی زایمان ..اونجوری که تو فکر میکنی نیست ... نگاهش کردم وگفتم :نه میخوام حسابی اذیتت کنم ... ابرو داد باال وگفت :چطوری ؟؟چرا ؟؟... لبخندی زدم وگفتم :ازاونجایی که اجازه داده میشه که پدر هم موقع زایمان باال سر باشه واجازه فیلم برداری از تولد بچه هم داده میشه ..باید بیایی باالی سرم ..ببینی ...مطمئنا سزارین هم خواهم شد ... دستی به صورتش کشید وزمزمه کرد عمرا بیام .... با عصبانیت گفتم :باید بیایی ... جدی شد وگفت :میفهمی چی میگی ؟؟... بلند شدم وگفتم :بله میفهمم ..باید بیایی ومیایی ... باز خال مزاحم داشت پررنگ میشد ..اشکی رو که مزاحم بود با پشت استینم پاک کردم ازپشت سرم گفت :سپیده خواهشا ... برگشتم عقب وگفتم :چرا نمیایی ؟؟.. کاسه چشمام پر اب شده بود ...از کنارم رد شد وگفت :نمی خوام اذیت شدنت رو ببینم وصدای هر دادت وفریادت تو اون موقع بشه ناقوس مرگم ..حاال فــــهمیــــدی ؟؟... سعی کردم بازاین مزاحمای لعنتی رو که صورتمو خیس میکردن رو کنار بزنم وبلند جوری که بفهمه گفتم :میایی باید ببینی که چیکار کردی ...که شاید یک درصد مُردم ...تا ببنی شاید تاوان داشت این باهم بودنه ومنم هستم اون کسی که باید تاوانش رو پس بده .... دویدم سمت سوئیت ..هرچی هم صدام زد محل ندادم ...درخونه رو باز کردم ..ارشاب روی شونه ام رو مرتب کردم ..سرمو انداختم پایین تا صورت سرخم دیده نشه ...دررو باز کردم وروبه همه یک سالم دادم ورفتم سمت اتاقم ...دررو که بستم نفسم رو لرزون دادم بیرون ... حتی حاضرنسیت که درک کنه ..سرم رو به طرفین تکون دادم فشارخیلی زیادی روم بودم ...ضربه ای به در اتاق خورد وبه دنبالش صدای نغمه امد که گفت :اجازه هست بیام داخل ..دویدم سمت روشویی وتند تند اب پاشیدم به صورتم ...وگفتم :بیا داخل ...شیر اب رو بستم ورفتم بیرون دیدم ۷۲
🔷 خود را بشناس، اگر در درونت صلح و آرامش برقرار باشد آنرا در دیگران نیز می یابی! 🔶 اگر ذهنت آشفته باشد، آشفتگی در اطرافت موج خواهد زد! 🔷 بنابراین آرامش را درون خود جستجو کن. آنگاه میبینی که چگونه بـه بیرون منعکس خواهد شد! 🔶 تـو خود همان آرامشی هستی که در بیرون به دنبال آن میگردی! پس بیشتر جست و جو کن 🔷 و بـه یاد داشته باش آرامش در جای دیگری پیدا نخواهی شد اگر درونت متلاطم باشد... ❄️🌨☃🌨❄️