eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
19.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
39 💢 جالبه که در زمان ظهور باز هم یه عده ای غُر میزنن! 😒 🔺میگن آقا جان این همه آدم کشتن برای چیه؟😤 اونا هم ممکنه آدمای خوبی باشن! 🌺🌷 حضرت با آدم های پست خیلی شدید برخورد میکنن. چرا؟ 👈 چون قبل شخصی به نام "سفیانی"، جنایت ها و سفاکی های وحشتناکی خواهد کرد که روی همۀ جنایتکاران ، سفید خواهد شد! 🚫 در طول تاریخ چنین جنایت هایی نمیشه.... 🌐
خری به درختی بسته بود. شیطان خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد. زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش. صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت. صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای دراورد! به شیطان گفتند چکار کردی؟! گفت من فقط یک خر را رها کردم! نتیجه: هرگاه میخواهی یک جامعه را خراب کنی خران را ازاد کن! به ساعت ها بگویید بخوابند ! بیهوده زیستن را؛ نیازی به شمارش نیست... 💕💛💕💛
میفهمیدی ..نائینی ها عادت ندارن کسی رو به زور نگه دارن مخصوصا که یکبار امتحان شده این موضوع ..."به در اشاره کرد وبا صدای دورگه ازخشم گفت :جوری محـــو شو از زندگیــــم که هیـــچ وقت نــــه اسمــــت باشه ..نه وجــــود خودت ونه یــــــادت ... فهــــــمیــــــدی یا نــــــــه ؟ ازدادش رفتم عقب تر ..پوست لبمو کندم تا اشکم درنیاد ...عقب عقب رفتم که خوردم به مبل ..برگشتم کیفم رو برداشتم که صدای اذان صبح بلندشد...اگه غرور اون شکست ..غرور منم شکسته شد ..مگه من امده بودم به زور که اینطوری داره پرتم میکنه بیرون ...کاش هیچ وقت نمی موندم ..دوباره اون حس طرد شدن رو داشتم از خانواده ام که عزیزترین ها بودن برام ..با این که من موندم فقط واسه حرف زدن ..بااین رفتارش این حس دوباره به من القا شد که بازم پسم زدن وطرد شدم ..واسه بارصدم تودلم واسه خودم گفتم :مردیکه احمق...مگه تو اصال توزندگیش بودی سپیده که الان داری توخودت میشکنی ..تو مونده بودی که حرف بزنی وازگذشته سردربیاری .."من غلط کردم که موندم ...بیجا بود مونده ..واسه مایی که برگشتی در کار نیسست مزخرف بودن موندنه .."باید جوابش روبدی ... با داد گفتم :جناب نائینی من قصد موندن رو نداشتم واسه همیشه ..من موندم تا از گذشته پاک شده ذهنم یک چیزای درباره زندگی ام بدونم که کاملا همه چی دستگیرم شد ..درضمن من هیچ وقت اززمان جدایی تو زندگیت نبودم امد بیرون ورفت سمت روشویی وگفت :لازم به حضورت نیست ..یادت همیشه بوده ..دروبست ..کلافه شدم بیشتر..جعبه قرصم رو دراوردم ویک قرص برداشتم ....کیف وجعبه رو گذاشتم رو میز ورفتم تواشپز خونه ولیوان اب رو برداشتم خوردم قرص رو ...نفس عمیقی کشیدم ....باید برمیگشتم پیش پسرم ..دستی به گردنبندم کشیدم وچرخیدم که برم که صدای مردونه ای با طنین واهنگ زیبایی گفت :الله اکبـــــر.... رفتم بیرون دیدم ارسنه که داره نماز میخونه با یک صوت خاصی سوره ها رو میخوند که میخکوب زمین میشدی از صداش ...تواتاق خواب بود ومن از تو اشپزخونه ..ازلای در نیمه باز داشتم نگاهش می کردم ..مگه مسیحی نبود ؟؟ انقدر زیبا میخوند که متوجه نشده بودم که هنوز موندم تو خونه ..باصداش به خودم امدم ..نگاهش کردم ..دیدم داره سر استین هاش رو میبنده..همین وطور هم گفت :کجایی تو ؟؟فهمیدی چی گفتم ؟.. گنگ سرتکون دادم وگفتم :اره ..االن میرم ...نمی خواست بگی .. خواستم رد بشم که استین مانتوم رو گرفت وگفت :لجبازی تو چقدر ..دارم میگم این قرص چیه ؟؟.. باز اخم کردم وگفتم :اخه بشر تو چقدر فضولی ..مگه نمی گی برو ..محو شو ..یادتم نباشه ..پس .. سریع گفت :یک وقتی اون غرورت رو نشکنی بمونی خب ؟...همیشه من التماس کنم ...من غرورم رو بزنم کنار بخوام بمونی ... خندیدم وگفتم :تو متوجه ای اصال چی میخوای ؟... تند گفت :اره میدونم چی میخوام ..اما تو شده یکبار به من فکر کنی وخوش حال کردنم ...همیشه من بودم که .. پریدم میون حرفش وگفتم :منت نذار .. سری تکون داد وگفت :متاسفم برات ..تو همه این توجه ها وعلاقه رو داری میذاری پای منت گذاشتن ..اینو بدون که هیچ ادم میزادی نمی تونه منو مجبور به کاری کنه هرکاری کردم خودم خواستم ..من دردم اینه که تو یک بارشد که خواسته های من واست مهم باشه ..بخوای خوش حالم کنی ..نبودی عمرم ..نکردی ..دردم اینه که مثل اینکه من خیلی اویزون زندگیتم ...من باید محو بشم ..اینطوری ۱۶۴
بهتره ..چون من که اصال تو ذهنت نیستم وتو االنم که موندی فقط واسه خاطر گذشته ات بوده که بفهمی یک چیزای ازش ...خب حاال که متوجه شدی ...من میرم عمرم .. باهرکسی میخوای باشی خوشبخت بشی ...امدم باهام حرف بزنی تا شاید یکم امید بدم که برمیگردی ..ویا حداقل از عذاب وجدان اون روز رهات کنم ..چون میدونم که ازاون روز عذاب میکشیدی مخصوصا که اگر محمد هم میبود پیشت ... کتش رو برداشت ازروی میز ورفت سمت در وبدون این که حتی یک ثانیه برگرده ودررو بست ..اروم گریه کردم ..دلیلشم بدتر ازاین که بازم خوردشدم ....سرخوردم کنار درآشپزخونه نشستم وزانوهام رو بغل گرفتم ... دردی انگاری روی قلبم سنگینی میکرد ..اروم بلندشدم رفتم تو روشویی ووضو گرفتم ..اما اشکم بود که تمومی نداشت ...نمی خواستم تموم بشه ..انگاری دیگه ازخوردشدن شخصیتم بدم نمی امد ..انقدر خورده بودم اززمونه تواین چند وقت که اگر نمی خودم درد میشد وزخم میشد روحم ..... نمازرو سالم دادم وسرمو گذاشتم رو مهر ..انقدر گریه کردم تا خالی شم ..این حباب لعنتی بترکه ...انقدر که هرچی گله داشتم کردم بهش ..به کسی که سجده کرده بودم جلوش ...انقدر که بگم دلشکسته ام از همه عالم وادم ..انقدر که ازهمه تنهایی هام بگم انقدر که حس کنم سبک شدم وروحم بااین حرف زدنه ارامش پیدا کرده .. با نور شدید افتاب که افتاده بود رو سجاده چشم باز کردم ..اروم بلند شدم وخمیازه ای کشیدم ...به ساعت نگاه کردم 1صبح بود ..خب برنامه امروز اینه که برم شرکت بابام ..خیلی کسل بودم ..بهتر بود یک دوش بگیرم ..اما با وضعیت خونه ..اصال نمی شد ..خونه مامان هم نمی خواستم برم ..ذهنم رفت سمت دیشب ..نمی خواستم بهش فکر کنم ..بلندشدم ورفتم کیفم رو برداشتم واز خونه زدم بیرون .. جلو یک هتل نزدیک شرکت یک اتاق گرفتم ..سریع رفتم یک دوش گرفتم ..حرفای ارسن تو ذهنم میومد ..االن وقتش نبود که خودمو درگیرش کنم ..باید برم شرکت سراز کارشون دربیارم ..واسم مهم نیست اصال..اما ...... لباس مرتبی پوشیدم وخیلی کم ارایش کردم وعطر گرم وشکالتی مورد عالقه ام رو هم روی خودم خالی کردمداخل شرکت که شدم ..نگهبان برام بلندشد وبا تعجب بهم سالم کرد ..سوییج ماشین گرفتم جلوش که گفت :خیلی خوش امدین سپیده خانوم ..یادمه قبل از فوت پدرتون .. با این که دلم میخواست خوش برخورد باشم اما جدی حال وحوصلحه اش رو نداشتم اما جالب بود که همیشه منو از ساراتشخیص میداد ... گفتم :اقا رضا ..یک مدت نبودم نشد که بیام ..بااجازه .. رفتم سمت اسانسور وطبقه 6رو زدم ..با دسته کیفم سرگرم شدم وفکر کردم با افشین چطور برخوردی داشته باشم که درهای اسانسور باز شد ..با اعتماد به نفس رفتم داخل شرکت ..راه افتادم سمت منشی که صدای اشنایی گفت :جناب نه جدی منو چی فرض کردی که خیلی راحت همه چی رو مفتی بدم بهت ..نه جناب ..اون روز انقدر شنگول بودی که وکالتم رو نخوندی ..من گفته بودم تا زمانی که خودم نیام تواین شرکت شما سهام دارهستی ..حاال برگشتم ..هری میتونی شرتو کم کنی از شرکتم ... خیره بودم به اون اتاق مدیر عامل که صداها میومد بیرون ..با صدای منشی به خودم امدم .."سالم سارا خانوم ... سارا ؟؟سارا کیه ؟؟..خواستم بگم من سپیده ام که واسه کرم ریزی گفتم :سالم ..چه خبره اینجا ... یکم نگاهم کرد وگفت :شما که خودتون از همه چی خبر دارین دیگه ..همیشه اینجا بودین .. جانم؟؟ ..سارا پس همیشه اینجا بوده ..پس امکان داره که بیاد ..چه خبر که نبوده ؟....خواستم برم سمت در اتاق که گفت :اقای نائینی گفتن کسی رو .. بیشتر تعجب می کردم با شنیدن این چیزا ..یهو در باز شد وافشین رو دیدم که خیره به من نگاه میکرد ..پشت سرشم ارسن رو دیدم که اخم کرده بود ..یک شلورمشکی خوش دوخت با پیراهن ابی نفتی وکروات ابی نفتی ومشکی و ..زل زده بود به من ..وای خدایا اسمم رو نبره ..یعنی فهمید من سپیده ام ..که افشین گفت :سارا بیا بامن کارت دارم ... که ارسن گفت :من کارش دارم االن نمیاد ... وای خدایا فقط سوتی ندم که همه چی لو میره ..پس اینم منو نشناخته .....نفس راحتی کشیدم وگفتم :افشین یکم منتظر باش میام .. سری تکون داد وراه افتاد سمت اتاق کنفرانس وروبه منشی گفت واسش اب ببره .. داخل اتاق ارسن شدم که گفت :تواینجا چیکار میکنی ؟؟.. سعی کردم اعتماد به نفسم رو ازدست ندم وگفتم :من هرروز میام اینجا .. لبخندی زد وکرواتش رو درست کرد وگفت :سپیده خانوم شما هرگز نمی تونی منو گول بزنی ..چی شده اینجاامدی ؟؟.. اخم کردم وجدی گفتم :به جون خودت بفهمم همه متوجه شدن من سپیده ام یک موی سالم رو ۱۶۵
سرت نمی ذارم ..لهت می کنم ها .. بلند خندید وگفت :فکر نمی کنی خیلی جوجه ای .. با کیفم زدم تو بازوش وگفتم :خودت جوجه ای .. اخم کرد امد جلوم ..رفتم عقب ..همین طور رفتم عقب که دیدم سرش داره میاد پایین ..مظلوم کردم طرز نگاه کردنم رو وگفتم :اقا اصال من جوجه ..برو عقب دیگه ... باز دستش رفت سمت یقه وکرواتش ..مرتبش کرد ورفت عقب .. منم صاف ایستادم ..پشت میزش نشست وسرتا پام رو نگاه کرد وگفت :چی میخوای اینجا ؟.. منم مثل خودش جدی وخشک گفتم :سارا اینجا چیکاره است ؟چیکار می کنه ؟.. همین طور که داشت پرونده تو دستش رو نگاه میکرد گفت :اها امدی ببینی چه خبره؟ ..خب باید بگم که سارا اینجا همکاره بود البته تا قبل از امدن من ..یعنی تا هفته پیش ..با افشین ونعیمی اینجا رو اداره میکردن ....ابجیت واسه خودش کسیه ؟تموم طرف معامله هامون میشناسنش ..میدونی که پول بدچیزیه ..مخصوصا که اگر حرصش رو هم داشته باشی ...اون برخالف تو همیشه اینجا بوده ..حرص پوله که نذاشته اون وصیت نامه خونده بشه در مقابل همه ..من این دختر رو میشناسم تا شرکت رو کال مال خودش نکنه دست بردار نیست ..تو زندگی اروم دوست داری وبی تجمالت واین حرفا اما ابجیت عشق شهرت وپوله ..تا االن که بیشتر سهمت رفته خانوم کوچولو ...انقدر زبل هست که جوری قانونی پیش رفته که مو الی درزش نمی ره ..نمی دونم با چقدر پولدادن به این اون جوری مدرک قانونی درست کرده که سپیده حسینی فوت کرده ودرنتیجه همه چی شده واسه اون ..دنبال چی هستی تو ؟؟... باورش خیلی سخت بود ..خیلی زیاداما از اون روزی که یک سری کاغذ که مربوط به کارهای شرکت بود تو اتاقش دیده بودم متوجه یک چیزایی شده بودم ..پس حرص اینا رو داره که همیشه اون طوری رفتار میکرده ..مشکلی نیست سارا جونم ... رو صندلی نشستم وگفتم :تو از کجامیدونی .. خودنویس رو انداخت روی میز وگفت :اینش مهم نیست ...راستی اینکه پدرت درعذابه واسه این هست که پول نزول کرده بوده ..به مبلغ 511میلیون ..که اسکونتش میشه یک میلیارد ..با چیزایی که من دیدم مثل اینکه شرکتش داشته نابود میشده که دست زده به این کار ..نجات داد شرکتش رو اما خودش رو نه ؟....ابجی ومامانت هم با کمک پول های شرکت وهمین جناب افشین خان پول نزول ایشون رو دادن ...اینجاش نگرانی نداره ..میدونی که تواین کار خیلی ها هستن واسه دادن که نزول میدن تا شرکت ویا کارخونه ای ورشکست نشه ..تو یادت نیست اما من یادمه ..شمال ..مجید وسارا ازدواج قراردادی داشتن ..چون مامانت که پول نمیتونسته داشته باشه اون همه ..ناکس این شوهر خاله ات عجب پولی داشته ها ..خب ازدواجشون واسه این بوده که سرشون کاله نره ویکم از شرکت برسه به پسرشون مجید ...دیگه چی دوست داری بدونی؟ ..این که مادرت وخواهرت با تو چیکار کردن ..میخوای بگم چطور اون مردک رو درست کردن ..میدونم کلی سوال توذهنته ..یادته اون رستورانه رو که محمد وافشین رو دنبال کردی ... پوزخندی زد وادامه داد :محمد طفلی رو هم میخوان بکشن این وسط اما خداروشکر زیاد خپل نیست جناب وبه علت عشق افسانه ای ایشونم نسبت به شما ..میخوان سهام نعیمی رو بخرن به نام شما ....مثل این که محمدم فهمیده این مادر وخواهر شما چه اعجوبه های هستن ..نمی خواد سرت کاله بره ..قدر شازده ات رو بدون ..ازدستش بدی یعنی بد فرشته ای رو از دست دادی ...جناب دکترمون بد خاطرت رو میخواد ها ...افشین اونروز به محمد قضیه دروغ خونده نشدن وصیت نامه رو گفت تا این بنده خدارو یکم سربند کنه ..اما خب ایشونم دکتر مغزواعصاب وتیز هوش همه چی رو میدونستن ...دلم برات میسوزه که با کسایی زندگی میکنی که نقاب گرگ دارن واز هر چیزی نزدیک ترن بهت ..خدابیامرز اقا پدرام نمی دونسته با مرگش .. سریع گفتم :بسه ...بسه ۱۶۶
افطار شهدایی ۱.mp3
6.13M
🔊 🎵 «افطار شهدایی، قسمت اول» 👤 شهید محمد پورهنگ 🛣 یک روز موقع برگشتن از محل کار پیرمردی را می‌بیند که کنار جاده ایستاده و لباس مرتبی ندارد و کیسه زباله‌ای به همراه دارد... 🌷 قبل از افطار مهمان شهدا باشید. ▫️
🛑📸خوراکی‌های ممنوع سحری 🔹وعده سحری در ماه مبارک رمضان اهمیت زیادی داره و با انتخاب یه غذای مناسب طی روز براتون مشکلی پیش نمیاد. 🔹در قدم اول حواستون باشه این خوراکی‌ها رو توی سحری نخورید.
*نکات کلیدی جزء چهارم* - از تفرقه دوری کنید و دین را محور وحدت قرار دهید. (آل عمران: 103) 2- مردم را به خوبی سفارش کنید و از زشتی باز دارید تا خوشبخت شوید.(آل عمران: 104) 3- سفره دلتان را پیش دشمن باز نکنید که آنها آرزو دارند همیشه در سختی باشید. (آل عمران: 118) 4- در حال رفاه و سختی از حال نیازمندان غافل نشوید. (آل عمران: 134) 5- خشن و تند خو نباشید تا محبوب مردم شوید. (آل عمران: 159) 6- بدانید که حتماً از طریق مال و جانتان آزمایش می شوید. (آل عمران: 186) 7- در زندگی شخصی و اجتماعی صبور باشید و در برابر فتنه ها همبستگی تان را تقویت کنید. (آل عمران: 200) 8- توبه را تا دم مرگ عقب نیندازید که قبول نمی شود. (نساء: 18) 9- با همسرانتان خوش رفتاری کنید و در مشکلات خانوادگی فوری به فکر جدایی نیفتید.(نساء: 19)
AUD-20210505-WA0010.mp3
4.18M
*(ترتیل)*4⃣ توسط ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ امروز: یکشنبہ جزء چهارم 4⃣هدیه به پیشگاه مقدس حضرت علی علیه السلام 🌹 و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌹 💐وبه نیت: ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - جزء 4#استاد_مشاری_العفاسی.mp3
10.46M
*(ترتیل)*4⃣ توسط ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ امروز: یکشنبہ جزء چهارم 4⃣هدیه به پیشگاه مقدس حضرت علی علیه السلام 🌹 و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌹 💐وبه نیت: ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ توسط
4_293413254921716304.mp3
6.58M
*(ترتیل)*4⃣ توسط الغامدی ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ امروز: یکشنبہ جزء چهارم 4⃣هدیه به پیشگاه مقدس حضرت علی علیه السلام 🌹 و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌹 💐وبه نیت: ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ جزء ۴
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دعای‌افتتاح۩سماواتی.mp3
9.62M
📖 دعای افتتاح 🎙 با نوای مهدی سماواتی
doa_eftetah_dar_har_shabe_mahe_ramezan_tarjomeh.pdf
594.1K
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 متن( پی دی اف) دعای افتتاح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4⃣ دعای روز چهارم ماه رمضان 🎞 استوری ❇️ اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمرِكَ 🔶 خدايا مرا در اين روز براى اقامه و انجام فرمانت قوت بخش ❇️ وَ أَذِقنِي فِيهِ حَلاَوَةَ ذِكرِكَ‏ 🔶 و حلاوت و شيرينى ذكرت را به من بچشان ❇️ وَ أَوزِعنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكرِكَ بِكَرَمِكَ 🔶 و براى اداى شكر خود به كرمت مهيا ساز ❇️ وَ احفَظنِي فِيهِ بِحِفظِكَ وَ سِترِكَ يَا أَبصَرَ النَّاظِرِينَ‏ 🔶 و در اين روز به حفظ و پرده پوشى مرا از گناه محفوظ دار اى بصيرترين بينايان عالم 🌸°❀°🌹°❀°🌹°❀°🌹°❀°🌸
💢↶ شرح دعای روز چهارم ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره 【اَلّلهُمّ قَوِّنی فیهِ عَلى إقامَةِ أمْرِکَ】 خدایا به من قوہ بدہ تا در ماہ رمضان بتوانم به ‌خوبی عبادت و امر تو را اطاعت کنم عبادت قوہ می‌خواهد و قوہ عبادت غیر از قوہ جسمانی است ⬅️ ممکن است شخصی ۶۰ سال سن داشته باشد اما قوہ عبادتش از جوانان بیشتر باشد باید دعا کنیم که در ماہ رمضان خدا به ما قوہ عبادت عطا کند در دعای کمیل هم آمدہ که خدایا قوہ بدہ به من با جوارحم در خدمت تو باشیم ◽️⇦ برکت زندگی در پرتو عبادت است 【وَ اَذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِکَ】 یعنی خدایا شیرینی عبادت را به ذائقه ما بچشان تا قرائت دعاهای افتتاح و کمیل و توسل و روزہ و نماز به ما مزہ کند ⬅️ روایت قدسی داریم که اگر عالمی و طلبه‌ای به علمش عمل نکند کمتر عذابی که می‌کنم این است که شیرینی مناجاتم را از دل و قلبش می‌برم 【وَ اَوْزِعْنی فیهِ لِأداءِ شُكْرَکَ بِکَرَمِکَ】 خدایا به کرمت کاری کن که من ادای شکرت را بکنم ⬅️ شکر خدا تنها گفتن الهی شکر نیست اگر من از نعمت‌های خدا به ‌جا استفادہ کنم خدا را شکر کرده‌ام اگر چشمم نامحرم را نبیند و گوشم آواز حرام نشود، نعمت چشم و گوش را بجا آورده‌ام 【وَاحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وَ سِتْرِکَ】 خدایا در این ماہ رمضان من را از انجام گناہ حفظ کن ⬅️ مردم این را می‌خوانند اما معنی‌اش را نمی‌دانند باید این دعا برای مردم معنا شوند روایت است که اگر گناہ بو داشت، دو نفر پیش هم نمی‌نشستند و اگر مردم از عیب هم با خبر بودند کسی مرده‌ای را دفن نمی‌کرد ◽️⇦ ایمـان هم «بـو» دارد پیامبر اسلام (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) وارد خانه شد و گفت: من بوی اویس را می‌شنوم اویس چون مادرش اجازہ ندادہ بود منتظر نماند تا پیامبر (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) به مدینه باز گردد اما بوی خوشش در منزل پیامبر ماندہ بود 【یا أبْصَرَ النّاظرین】 ای خدا که از همه کسانی‌ که نظر می‌کنند تو بصیرتر و بیناتری 🕊 ای خدائی که تو بینا به همه اعمال ما هستی به ما توفیق بدہ که در ماہ رمضان گناہ نکنیم به حفظ و ستر خودت 🌸°❀°🌹°❀°🌹°❀°🌹°❀°🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام علی (ع): کُلُّ یَومٍ لا یُعصَی اللَّهُ فیهِ فَهُوَ عِیدٌ هر روزی که در آن گناه نشود همان روز، روز عید است 🌸 📚نهج البلاغه حکمت ۴۲۸ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما
⬅️ اگر ذهن شاد باشد، نه‌ تنها تنها بدن بلکه کل جهان شاد خواهد بود. ⬅️ بنابراین باید بفهمید که چطور باید خود را شاد نگه دارید. ⬅️ اینکه خواهید بدون پیدا کردن خودِ واقعیتان دنیا را اصلاح کنید مثل این می‌ماند که کل دنیا را با یک چرم بپوشانید تا از درد راه رفتن روی سنگ‌ و خارجلوگیری کنید. ⬅️ این خیلی راحت‌تر از کفش پوشیدن است.... 🌸🌺🌸
🔔 نشانه‌های نادانی ✅ امام حسین علیه السلام: از نشانه‌های نادانی، جروبحث با انسانهای است که اهل فکر نیستند. 📙 بحار الانوار ج۷۵ ص۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠آیت الله موسوی: اثرات بیداری بین الطلوعین ☺️ 🌸هر چه که هست در همان ‌یک‌ ساعت مانده به صبح است🌸 اثرات بیدار ماندن در صبح رو بشنوید. دعای
📣 روزه، مظهر گذشت از خواسته‌ها 🔸 رهبر انقلاب: حدیث صحیح معتبر از پیغمبر اکرم (صلّی‌اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) این است: «الصّوم جنّة من النّار» ، سپر آتش است. خصوصیت روزه عبارت است از کفّ نفس. مظهر صبر در مقابل گناه و غلبه‌ی مشتهیات، روزه است. لذا در روایات، ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «واستعینوا بالصّبر و الصّلاة» صبر را به روزه تعبیر کرده‌اند. روزه، مظهر گذشت از خواسته‌هاست. 💫 ⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بسیار جالب و آموزنده♦️ 👌مثال ساده ای که «مایا والاس» بانوی بریتانیایی جویای حقیقت را عاشق حجاب کرد⚡️ ☀️هنگامی که فهمیدم حجاب دستور خداوند است و به حکمت و دلیل آن پی بردم عاشق حجاب شدم. ☀️می خواهم حجاب برتر (چادر) بپوشم تا الگوی خوبی باشم برای خواهران مسلمانم و آنها که در شرف اسلام آوردن هستند.
40 ⭕️ خیلی بد هست که یه حرفی رو که آدم میتونه با عمق معرفتیِ خودش بفهمه ولی بخواد با جنایتِ جنایتکارها بفهمه و بهش برسه.....⚠️ 🌹 در این زمینه حضرت امام خمینی رحمت الله علیه تعبیرات شدیدی رو به کار میبرن. ✅ " ایشون محکم ترین کلمات خودشون رو برای کسانی استفاده میکنن که 👈 با سادگی شون جاده صاف کن دشمنان هستند هرچند مذهبی باشند....."⛔️ 🌐
سرمو تو دستام گرفتم که بایک لیوان اب امد سمتم وگفت :قضیه خیلی پیچیده ای ..مثل کالف کاموا تو هم گوله شده ..بخوای سر ماجرارو بگیری که همه چی رو صاف ودرست کنی ..خودتم گم میشی بین این ادمای به ظاهر انسان نما ...فاصلحه بگیری به نفعته ..جناب دکتر هم هستن که هوای شمارو داشته باشن ..البته میخووام امروز اززیر دین یکی بیام بیرون ... یک سری کاغذ گذاشت جلوم گذاشت وگفت :امضا کن ..تا دینی نمونه ..تو یادت نیست اما جناب پدر مثل اینکه خیلی دوست داشتن ونگران شما بودن از اونجای که اخر عمرشون ...دقیقا یک چند لحظه قبل از اون تصادف پدرت داشت با من صحبت میکرد این که یک بوهای از وجود دست مادر وخواهرت تو شرکت برده بود ..این حساب پرپول رو واسه شما کنار گذاشته بودن ...واسم داشت از پروژه جدیدش میگفت وین که این کاغذ ها رو کجا گذاشته واینا ..خالصه گفت که بدم که یهو بنده خدا .. جوری این حرفا رو میگفت که انگاری حرص داشت عصبی بود ... خودنویس رو گرفت جلوم وگفت :امضاش کن ارث کلونت رو ...البته جناب دکترم هست دیگه اونم .. خندیدم وگفتم :چه پدر کشته گی داری به این محمد تو .. تکیه داد به پشت صندلیش وگفت :نه اصال ..اتفاقا من وایشون خیلی رابطه دوستا نه ای داریم ..مخصوصا که دیگه بحث شما نیست سر زبونمون .. هیستریک خندیدم وگفتم :وای چقدر عالیه این موضوع .. دستش رو مشت کرد وگفت :بهتره زودتر بری تا سارا نیومده این کاغذها رو امضا کن خیال من راحت شه ..بری بانک مرکزی همه چی رو خودشون درست میکنند ..دقیق نمی دونم اما یک نهصد میلیونی هست که بابایی جا گذاشته واست .. خودنویس رو تو دستم فشار دادم به جلو خم شدم صاف تو چشماش نگاه کردم وگفتم :تو حرص چی رو داری هان ؟...درک این موضوع که خواهر ومادر من اینجوری از اب در امدن اصال سخت نیست ..ازاونجایی که خودم گاهی که تو اتاق سارا بودم میفهمیدم موضوع چیه ...اما تاحاال با جزئیاتش رو نمی دونستم که واسم یکمش رو گفتی ...میدونی جدی خیلی سخته که جلوی خودتو بگیریوازاین همه پول چشم بپوشی ..من االن دارم حال وروز بابام رو ..کسی که واسم عزیزه رو میبینم که واسه پول این دنیا خیلی حرص زد ...ولی .. دستی به گردنم کشیدم وگفتم :خیلی خداییش سخته ها ...نهصـــــد میلیون ..اما تاسف داره واسم چون االن عذاب بابام رو میبینم که چقدر سختی میکشه وخودمم ناراحتم واسش ..میدونی جناب اینم بده به همون الش خورها ..ادم توهمون خونه نقلی واونجوری زندگی کنه ..بهتره تا پول نزول یا حق دیگه ای رو استفاده کنم ...همه اینا رو گفتم که بدونی اهمیتی واسم نداره نه این شرکت نه این پول های نزول ...تو حرص چی رو میخوری این وسط ؟؟.... با لبخندی گفت :این که تو هنوزم گرگ نشدی ..فرشته ای ومن چقدر دلم میسوزه که توئه فرشته رو از دست دادم ....برو به زندگیت برس ..این پول رو هم بگیر من باید میدادمش که دادم . هرکاری دوست داری بکن باهاش ... بلند شد ..مجبوری امضا کردم اون ورقه های کثیف رو ...بابا مگه یک شرکت چقدر ارزش داشت که نابود کردی همه رو؟؟ ..خدا روشکر دورم از همه اینا .. بلندشدم ورفتم سمت در ..که گفت :واست مهم نیست که اسم وشهرت پدرت پاک بشه ..تواین خرتوخر که همه میخوان ازاین پول ها بهره ببرن .. سریع گفتم :بهتره که پاکشه اسمش ..نمی دونم به زندگی دراون ور اعتقاد داری یا نه ..اما ازاونجایی که چندباردیدمش تو وضعیت وحشت ناکیه .. سرم به شدت درد گرفته بود ..دیگه نمی تونستم ادامه بدم ..بهتره که پاک بشه ..تاشایدم گناهانش پاک بشه وازاون عذاب راحت بشه ... درروباز کردم ورفتم بیرون ....بااین پول چیکار کنم ؟...بابای من نزول چرا ؟؟..واسه اداره کردن یک شرکت وحفظ شهرت تو ساختمان سازی ......سری تکون دادم که گفت :به چی فکر می کنی ؟؟.. برگشتم سمت صدا که گفت :ازاون جایی که تازه مسلمون شدم ..نمی خوام حق الناس واین جورچیزا گردنم باشه ..زدم بیرون منم ..میدونی توصیف من از شرکت بابات چیه ؟.. نگاهش کردم وگفتم :چی ؟؟.._مثل یک دمل بزرگ چرکینه که واسه پاک کردنش باید از ریشه اصالح شه که نمی شه مگه با کال ازاین بردنش ... چیزی نداشتم که بگم ..از شرکت زدم بیرون وگفتم :االن بیکار شدی ؟؟.. خندید وگفت :دست کم نگیر ..تو یادت نیست اما یک مدت که شیراز زندگی می کردیم من خودم یک شرکت داشتم ..هنوزم هست تواین همه مدت به دست دوستم اداره میشد میرم اونجا ..موفق باشی بانو .. خواستم برم که با خنده گفت :من که جلوی تو غروری ندارم اما واسه همیشه این جمله رو میگم که حداقل قلب نا اروم خودم اروم بشه ...دوست دارم سپیده خانوم .. 167
لبخندی زدم پشت بهش رفتم سمت خیابون ... سوار یکی از تاکسی های توشهری شدم وادرس دادم که ببره منو تا یک پرورشگاه تو پایین شهر تهران ... جلوی پرورشگاه که ایستاد پیاده شدم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم محمده ...تماس رو وصل کردم که گفت :سالم کجایی؟؟.. لبخندی زدم واسم تابلورو خوندم براش ...اولش تعجب کرد ..منم کل قضیه امرز رو براش تعریف کردم ..با مکث گفت :خوش حالم همچین تصمیمی گرفتی ..سپیده خیلی دوست دارم حاال که تو قید همه چی رو زدی منم ولش می کنم ..خداحافظ .. با لبخند وارد پرور شگاه شدم ..بهترین کاره واسه یکم ارامش گرفتن پدرم ... *** داخل اتاق هتل بودم وداشتم از باال نگاه میکردم به شهر کثیف والوده تهران.. یک ماه بود که میگذشت از اون موضوعات ومن نه به محمد حسین ونه به بقیه گفتم که کجام ..البته طاها خیلی زنگ میزد وسربه سرم میذاشت ..حس دوست داشتن قوی رو نسبت بهش داشتم .....فنجون قهوای رو تو دستم جابه جا کردم وچشمام رو بستم ..یک نفس عمیق کشیدم ..تنهایی رو دوست داشتم اما به وجود یک تکیه گاه احتیاج داشتم ...شماره اش رو گرفتم ..بعد از چند تا بوق خوردن جواب داد :بله بفرمایید ..با لبخند گفتم :میشه یکم از وقتتون رو بگیرم ؟.. _واسه چه کاری ؟؟.. یکم از قهوه ام رو خوردم وگفتم :مهمه !!! با مکث گفت :باشه کجا وچه ساعتی همدیگر رو ببینیم .. با لبخند گفتم :ساعت شیش تو کافی شاپ .." تریا" ... _باشه خداحافظ .. به گوشی قطع شده نگاه کردم ..وزیر لب گفتم :بیشعور ..احمق ..گودزیال ..نفهممم....چه جوری حرف زد با حرص یک شلوار جین مشکی پوشیدم با مانتوی سفید که خیلی طرح قشنگی داشت ..یک شال سفید مشکی با کیف ستش که امروز گرفتم ....ارایش ملیحی هم کردم ورفتم بیرون ... پشت چراغ قرمز بودم که دخترک گل فروش اصرار میکرد که گل های رزابیش رو بگیرم ..دلم براش سوخت کل گالش رو بیشتر ازاون قیمتی که میگفت خریدم .... چراغ که سبز شد راه افتادم سریع تر .. داخل کافی شاپ که شدم یک راست روی صندلی اخر کنار پنچره نشستم ..فضای اروم ودلنشینی رو داشت ..دیوار کوب های رنگی روشن بود واهنگ الیت وزیبایی پخش میشد ..نگاه میکردم به گوشیم که گارسون گفت :چی میل دارید ؟ نگاهش کردم وگفتم :منتظر کسی هستم بعدا سفارش میدم ... لبخندی زد وبعد از تعظیم کوتاهی رفت ..سرم رو میز بود وبه چرت وپرت های مرد میز کناری گوش میدادم که گفت :خوابی ؟؟.. سربلند کردم وگفتم :االن ساعت شیشه دیگه ؟.. خندید وپشت میز نشست وگفت :ببخشید خانومی زمانی که زنگ زدی نمی شد اوالراحت حرف بزنم ونه میشد چیز زیادی ازت بپرسم ..خب چی شده ؟؟.. نگاهش کردم وگفتم :اعتقاد داری زمونه یکم عوض شده ؟؟؟..با تعجب گفت :زنگ زدی که بحث تمدن ها رو بکنیم ؟.. خندیدم وگفتم :تو جواب منو بده .. کیفش رو گذاشت رو صندلی کناری وگفت :بله اعتقاد دارم ... استرس گرفته بودم حسابی ..من یک ماه سراین تصمیم گرفته فکر کرده بودم ..که گفت :گل ها واسه منه ..؟.. با اخم گفتم :تو یک درصد فکر کن ..البته واسه یک کاری نیازشون دارم ... جدی شد وگفت :چی شده سپیده ؟.. با لبخند گفتم :بریم بیرون ازاینجا .. بیچاره داشت به سالمت عقلم کم کم شک میکرد اما گفت :باشه بریم ... دسته گل رو برداشتم ورفتیم بیرون ..یک پارک همون نزدیکی بود که راه کج کردم همون سمتی اونم با من همراه شد ...از استرس پوست لبم رو میجویدم ..که گفت :سپیده نگرانم کردی دختر چی شده ؟؟..رنگ خودتم که پریده حسابی ... با ترس دست گذاشتم رو گونه ام وزیر لب نالیدم ..وای پریده ..وای ..نه ..وای ... نگه ام داشت وگفت :تو چت شده ؟؟.. اب دهنم رو قورت دادم وگفتم :شده تاحاال یک چیزی بخوای بگی بعد استرس بگیری بعد ترس داشته باشی ..بعد گالب به روت دلپیچه بگیری و ... بلند خندید وگفت :سکته میدی منو ..چی شده ؟؟ یکم اعماد به نفس جمع کردم واسه خودم با فکر کردن به چیزای خوب وگفتم: ببین دلم برات میسوزه ... با تعجب گفت :چرا ؟؟.. دستی به گوشم کشیدم وگفتم :اخه با این قیافه ترحم برانگیزی .. با اخم گفت :نه خیر اصلا .. 168