🌷قِيلَ لِلصَّادِقِ عليه السلام:
عَلَى مَاذَا بَنَيْتَ أَمْرَكَ؟
فَقَالَ عليه السلام:
عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ؛
عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِي لَا يَعْمَلُهُ غَيْرِي فَاجْتَهَدْت
وَ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَّلِعٌ عَلَيَّ فَاسْتَحْيَيْت
وَ عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي فَاطْمَأْنَنْتُ
وَ عَلِمْتُ أَنَّ آخِرَ أَمْرِي الْمَوْتُ فَاسْتَعْدَدْتُ
🌷حضرت امام صادق علیه السلام:
1- دانستم وظایف مرا،انجام نميدهند انجام دادم
2- دانستم كه خداوند بر حال من اطلاع دارد،
خجالت كشيدم که گناه کنم.
3- دانستم رزق مرا ديگرى نخواهد خوردآرام شدم
4- دانستم آخرعمرم مرگ است پس آماده شدم.
بحار ج ۷۵ ص ۲۲۸
🌺🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برخورد با بی حجابی در زمان امیر المومنین به چه صورت بوده است؟
حجت الاسلام خسروپناه:
🔸هیچ کشوری در گذشته گرایش بی حجابی نداشته است و همگی پوشش داشته اند، ویل دورانت هم در کتابش این موضوع را کاملا توضیح داده است.
🔸بحث بی حجابی موضوع 200 سال اخیر است و در زمان ائمه و پیامبر با همچین موضوعی مواجه نبودیم.
🌱 #نهال_ولایت 30
✅ شب های محرم تو خونه نشینید؛ به امام حسین علیه السلام بگید : یا ابا عبدالله تو و خانوادت آواره باشید، من و خانوادم تو خونه بشينيم؟؟
بگو با بچم اومدم، این صدای یا حسین بخوره به بچه ما کافیه✔️
🔷 بچه تو بغل مادرش باشه و مادرش های های گریه کنه
اين بچه میگه حسین کيه؟؟؟
از بچگی باید این سوال👆 براش ایجاد بشه.
🔸یکی گفت من بچه کوچیک دارم نمیتونم هیئت برم!
گفتم اتفاقاً چون بچه کوچیک داری برو.
➖میگفت بچه گریه میکنه مردم رو اذیت میکنه!!
🔸گفتم مردم وقتی صدای بچه تو رو بشنون؛ گریشون میگیره به یاد علی اصغر حسين...😭
🌴 شب اولی که کاروان رسید به کربلا ، وقتی زینب(س) میخواد پیاده بشه یک طرف عباس ایستاده؛ یک طرف علی اکبر ناقه رو گرفته؛
اینقدر با احترام عمه سادات رو پیاده میکنن.....
⭕️ امان از شب عاشورا و فرداش......
زینب(س) یه نگاه به کشته ها میکنه....
عباسم ، علی اکبرم منو به کدوم نامحرمی سپردین...😭😭😭
🏴
#قسمت صدو_هشتادو_هفت
یه روزایی شاد بودم و یه روزایی بدون اینکه بخوام اعصابم خورد میشد و محمد رو از خودممی رنجوندم. جدیدا بر عکس همیشه صدام روش بلند میشد و آخر شب که پشیمون میشدم تا صبح گریه میکردم.
میفهمیدممحمد ازم ناراحته ولی با این حال هرشب که بیدار میموندم با تمام خستگیش کنار سرم بیدار میموند و قرآن میخوند.
از نظر مامانم رفتارم طبیعی بود ولی خودمحس میکردم دیوونه شدم .
باورم نمیشد آدمی که تا این حد بهش بی توجه شدم و اذیتش میکنم و اون فقط سکوت میکنه محمدیه که با سختی به دستش آوردم.
حوصله ام سر رفته بود. رومبل جلوی تلویزیون نشسته بودم. محمد با عصبانیت به صفحه موبایلش نگاه میکرد. اینجور وقت ها برای اینکه بحثی نشه و حرصش رو روی من خالی نکنه هیچی ازش نمیپرسیدم و سعی میکردم اصلا سر به سرش نزارم. اونم برای اینکه آروم بشه یکی دوساعتی میرفت بیرون قدم میزد و سرحال بر میگشت. مشکلات بیرون از خونه رو به من نمیگفت و سعی میکرد تمام غصه ها و سختی ها رو شونه ی خودش باشه . البته به خودشم گفته بودمکه با اینکارش موافق نیستم ودلممیخواد به منم از مشکلات بگه. هر چیزی همکه قبول نداشتم راجع به هر مسئله ای بهش میگفتم و با حرفاش قانع ام میکرد.
خلاصه زندگی عاشقانمون عاری از مشکل نبود ولی خوبیش این بود خیلی خوب هم دیگه رو درک میکردیم و سعی میکردیم اجازه ندیم مشکلات حالمون رو بد کنن. واسه اینکه ریشه ی زندگیمون محکم باشه خیلی جاها من کوتاه میومدم و خیلی جاها محمد هم سکوت میکرد و من چقدر خداروشکر میکردم از اینکه همسرم میدونه کجاها باید بشه همسن من و بامن دیوونه بازی در بیاره و چه جاهایی باید بشه همون محمد پخته و محکم و با منطق رفتار کنه.
نمیتونم بگم تو زندگی با محمد دقیقا شدم همونی که اون میخواد،نه خیلی جاها بر خلاف میل رفتار میکردم و اون فقط با نگاهش بهم میفهموند که چه کاری درسته و چه کاری نه!
چشمم بهش بود که رفت تو اتاق و با عصبانیت در و بست. رفتم و واسش دمنوش درست کردم. میدونستم یه ساعت دیگه حالش خوب میشه.
طبق حدسی که زده بود یه ساعت بعد اومد و کنار کتاباش نشست و
دوباره به گوشیش زل زد. بهش چشم دوخته بودم،متوجه نگاهم شد و سرش رو بالا گرفت. یه لبخند زدم و بالحنی که خیلی سعی کرده بودم عاشقانه باشه
گفتم :
_آقا محمد
یهو خیلی جدی گفت :
+تو حرف نزن با اون شکم گندت گامبوی زشت
بهت زده نگاهش میکردم.من تو شرایطی بودمکه اگه کسی بهم(تو) میگفت گریه اممیگرفت. برام عجیب بود که چرا بعد شنیدن این حرفا از زبون محمد سکته نکردم.
با بهت و چشمای در اومده پرسیدم: _محمد تو به من گفتی گامبوی زشت زشت؟
به اطرافش و بالای سرش نگاه کرد و گفت :
+مگه جز تو،گامبو و زشت و گردالیه دیگه ای هم اینجا هست؟
با جیغ گفتم :
_من زشتم ؟اگه زشتم چرا روزی صد باربهم میگفتی خوشگلمخوشگلم؟تو که از الان نمیتونی قیافه من رو تحمل کنی،حتما چندماه دیگه که کلی پف کردم من و از خونت میندازی بیرون . الان که تغییری نکردم تو به من میگی زشت .چرا از همون اول چشماتو باز نکردی یه نگاه ننداختی بفهمی زشتم؟چرا اومدی خاستگاریم؟اصلاچرا با یکی دیگه ازدواج نکردی؟ها؟
از حرص نفس نفس میزدم
+خب اولش چشمام و باز نکردم. چند وقت پیش که گفتم باید برم یه زن دیگه بگیرم.نگفتم ؟
کوسن روی مبل و پرت کردم که صدای خنده هاش بلند شد
_خجالت بکش.بچه ات صداتو میشنوه، میفهمه داری با مامانش دعوا میکنی و میخوای سرش هوو بیاری
+دلم تنگ شده بود واسه اینجوری حرف زدن و این مدلی نگاه کردنت خب!تازه بچم مثل باباش زرنگه،میدونه دارم با مامانش شوخی میکنم و عاشق خودش و مامانشم.
چپ چپ نگاش کردم وگفتم:
_محمداگه میدونستم پشت اون چهره ی مغرور واخمو و سر به زیرت چه پسری و پنهون کردی..
+خب؟اگه میدونستی چیکار میکردی؟
سعی کردم مثل خودش چهره ام جدی نشون بدم:
_میدونی عشقم از اون جایی که شما همین الانشم به اندازه کافی اعتماد به نفس داری و به شدت خطری شدی، من از ادامه دادن به جمله ام معذورم
قیافه اش و مظلوم کرد و گفت:
_آیا کنجکاو کردن من کار درستی است؟
+بله خیلی
خودکارش رک برداشت و رفت طرف برگه ی آچاری که به دیوار خونه چسبونده بودیم
چله ی ترک گناه گرفتیم و الان روز پونزدهم بودیم.
محمدموشکافانه به جدول خیره شد و گفت:
+خب امروز غیبت کردی؟
ابروهام روو بالا دادم و با لبخند گفتم:
_خیر
اونم مثل من ابروهاشو بالا داد و گفت:
_منم خیر
دو تا علامت جلوی این گناه زد و اومد نشست کنارم و گفت:
+فاطمه جدی بگو اگه از اول میدونسی من همچین آدمیم چیکار میکردی؟خیلی با ظاهرم فرق میکنم؟
دلم براش سوخت و گفتم:
_قول بده پررو نشی تا بگم
+باشه بگو
_خب اگه از اول میدونستم چه شخصیتی داری شاید زودتر عاشقت میشدم.شایدمخودم میومدم خواستگاریت
+عه یعنی انقدر خوبم؟
با اخم گفتم:
_محمد قول دادی پرو نشی
خندید و گفت:
_فاطمه واسه محرم امسال کلی برنامه دارم
#فاء_دال
#غین_میم
#قسمت_ صدوهشتادو_هشت
بعد چند لحظه سکوت گفتم:
_چیزی که داری ازم پنهون میکنی چیه؟
+من چیزی پنهون نمیکنم از شما
_محمد بگو بهم.خواهش میکنم این یک بار و بگو فقط.
دستم رو گرفت و گفت:
+کارای بیرون از خونه با منه. نمیتونماجازه بدمتو هم بخاطرشون غصه بخوری،افکارت بهم بریزه،نپرس چیزی ازم.
_محمد خواهش کردم
یه نفس عمیق کشید و پلک هاش رو روی هم فشرد و گفت :
+مهم نیست،خدا کمک میکنه میگذره.
منتظر نگاش کردم که گفت :
+یخورده مشکل مالی به وجود اومد که خدا درستش میکنه،تو غصه نخور.
_چه مشکلی؟
+چندتا قسط عقب مونده دارم...
یخورده الان سخت شد برام.
_مگه برای خونمون و مخارج عروسی زمین روستای پدرت رو نفروخته بودی؟
+چرا ولی همش که برای من نبود. ما سه تا خواهروبرادریم.تقسیمکردیم ریحانه که باهاش خرج عروسی و جهزیه اش و داد.داداش علی هم سهمش رو باید میگرفت،پولی هم که من گرفتم خیلی نبود،بیشترش رو وام گرفتم یخورده هم پس انداز داشتم، خلاصه با اینا تونستم اینجا رو بخرم.
_چرا اصرار کردی خونه بخریم ؟میرفتیم یه خونه اجاره میکردیم تا بعد که پولش جور شد بخریم.
+نه دیگه این شرط بابات بود.من دلمنمیومد تورو تو سختی بیارم.الانم که اتفاقی نیافتاده. این همه مدت خبر نداشتی چون چیز خاصی نبود.دیدی که تا الانجور شد و خدا رسوند .
سکوت کردم و به انگشتانم زل زده بودم که دستش و زیر چونه ام گرفت و سرم و بالا اورد و گفت :
+دیگه هیچی رو بهت نمیگم. اینچه قیافه ایه به خودت گرفتی؟مگه نگفتم نباید نگران شی؟ زندگی همینه دیگه،اگه مشکلی نباشه که بهش زندگی نمیگن
بخند ببینم،بدو بخند تا قلقلکت ندادم
انقدر تلاش کرد تا بالاخره تونست من و بخندونه.
اون شب تا صبح ذهنم مشغول بود. تصمیمم و گرفته بودم،با اینکه میدونستم ممکنه محمد خیلی از کارم ناراحت شه
_
چند روزی بود که سکه ها و طلاهام رو فروخته بودم ولی میترسیدم سر صبحت رو با محمد باز کنم.میدونستم با ویژگی های اخلاقی که داره از کار من خوشش نمیاد و راضی کردنش خیلی سخته.
بلاخره یه روز دل و زدم به دریا و بهش گفتم.
تا چند دقیقه فقط نگام کرد و هیچی نگفت. از همون لحظه به بعد دیگه حتی نگام هم نکرد.
هرکاری کردم از دلش در بیارم فایده ای نداشت.
ناهار و شاممون و کنار هممیخوردیم. ازم تشکر میکرد و خودش ظرف ها رو جمع میکرد و میشست.نمیزاشت کار کنم ولی با این حال باهامحرف نمیزد و مثل قبل رفتار نمیکرد.
تا اینکه یه روز از سرکار اومد وگفت: +بهم ماموریت خورده و احتمالا تا اول محرم نیستم.با مادر و پدرت صحبت کردم و ازشون عذر خواهی کردم که نیستم. چون شما تو این شرایطی نمیتونم خونه تنهات بزارم یا بگم ریحانه وقت کرد بیاد بهت سر بزنه. لباسات رو جمع کن این ده دوازده روز و خونه ی بابات بمون تا من برگردم.
از رفتارش کلافه بودمو یجورایی از سر لج گفتم :
_من خونه ی خودم راحتم. جایی هم نمیرم،به کمک کسی هم نیازندارم،تازه شرایط بدی هم ندارم. شما نمیخواد نگران من باشی برو به کارت برس.
نگاه سنگینش رو حس میکردم. بدوناینکه نگاش کنم رفتم تو اتاق و روی تخت نشستم.
اومد تو اتاق. چمدونم رو برداشت و در کمدم رو باز کرد و لباسام روبرداشت.یکی یکی لباس هارو تا می کرد و تو چمدون میگذاشت.
#فاء_دال
#غین_میم
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_نه
بی تفاوتی محمد بدترین تنبیه بود برای من ،خودش میدونست نمیتونم تحمل کنم. رفتم کنارش نشستم،داشت لباس و تا میکرد که دستش رو گرفتم و با یه لحن مظلوم گفتم : داری من و از خونت بیرون میکنی؟ لباسامو جمع میکنی که بفرستیم خونه ی بابام؟چیکار کردم مگه من؟
چیزی نگفت و به کارش ادامه داد. بیشتر لباسم و که برداشت در چمدون و بست و گوشه ی اتاق گذاشتش.
اومد نشست کنارم،بعد چند روز با لبخند نگام کرد و گفت:از خونه ام بیرونت کنم؟ اینجا خونه ی ماست.خونه ما دوتا.
میخواست ادامه بده که گفتم :پس قبول داری که هرچی اینجاست مال هر دومونه ؟
+بله که قبول دارم
_قبول داری که هرچی تو داری و هرچی من دارم مال دوتامونه و در حقیقت ما دوتا یه نفریم ؟
+آره
_خب پس چرا چند روزه اینطوری شدی؟
مگه من چیکار کردم؟چیزایی که فروختم واسه دوتامون بود.وقتی حرف زندگی مشترک میشه ،همچی مشترکه. دردای تو دردای منه،غم و غصه ها و نگرانی هات نگرانی های منه،مشکلاتت مشکلات منه.من حق ندارم واسه حلشون بهت کمک کنم ؟
یه نفس عمیق کشید و گفت : باید قبلش حداقل به من میگفتی. اونا هدیه عروسیت بود...
_فدای سرت،بعد برام میخری. طلا و جواهر و این چیزا اونقدر که برای بقیه خانوم ها مهمه برای من نیست،اتفاقا من چون تنوع ودوست دارم بدلیجات و بیشتر میپسندم
+حلقه ات و هم فروختی؟
_نه بابا.حلقه ام و چرا بفروشم!؟ تو کمده
از لبخندی که زد دلم گرم شد. گونه اش و بوسیدم و گفتم :دیگه همنگاهت و از من نگیر،هلاک میشما. در ضمن خونه ی بابا هم نمیرم
ساختگی اخم کرد و گفت:قبلا روحرفم حرف نمی آوردی !اینطوری من نگران میشم. یه چند روز بمون، قول میدم زود برگردم،خب؟
به ناچار قبول کردم.پیشونیم و بوسید و گفت: ببخش که تنهات میزارم. راستی برات نوبت سونوگرافی گرفتم.متاسفانه هفته دیگه است و نیستمکه باهات بیام.
_با مامان میرم اشکالی نداره
شونه ام و از روی میز برداشت.
نشست پشت سرم موهام و که اطرافم پخش بود جمع کردو شونه میزد.
+فاطمه خیلی بیشتر از قبل مراقب خودت باش خب؟تحت هیچ شرایطی نزار چیزی حالت و بد کنه.
_چشم
+فاطمه اگه بچه امون دختر بود، دلم میخواد مثل خودت بشه.میخوام زهرایی تربیتش کنی. خیلی مراقبش باش،راه درست و نشونش بده،نزار کج بره. از همون نوزادیش به چیزای درست عادتش بده. اگه پسر بود مثل اون شخصیت هایی که کتاباشون و میخونی تربیتش کن.
_تو هستی دیگه خودت تربیتش میکنی، اه چرا اینجوری حرف میزنی،اصلا نمیخوام بری.
چیزی نگفت. قبلا بهش یاد داده بودم چجوری مو و ببافه. موهام و بافت و با کش موی گل گلیم تهش و بست. هنوز گیسم و ندیده بودم
+راستی فاطمه اگه دختر بود موهاش و کوتاه نکن.چله ترک گناهمون و هم یادت نره
_حواسم هست
کار موهام که تموم شد اومد رو به روم نشست و بهمزل زد
+خیلی نورانی شدی
زدم زیر خنده که گفت:چرا میخندی؟ میگم هر بار میبینمت خوشگل تر از قبلی باورت نمیشه که!حالا اینبار هم خوشگل تر شدی و هم نورانی.
یهو عجیب نگاه کرد و به صورتم دست کشید و گفت :عه نکنه چیز زدی،چی میگن بهش؟میزنن صورت و سفید میکنه؟ پنتِک؟پنکِت؟
بلند خندیدم وگفتم :نه عشقم پنتک نزدم.پنکک هم نزدم
+نخندا.حالا خیلی همفرق نمیکرد.
با خنده گفتم :بله بله کاملا حق با شماست.
رفت پشت سرم.موهام و که بافته شده بود دستش گرفت و گفت:این چرا اینجوری شد؟
_چجوری شد؟
+حس میکنم عجیب شد ولی مدلش جدیده. برو حالش و ببر.
با تعجب موهام و آوردم جلو. تا نگام بهش خورد بلند خندیدم.از خنده شکمم درد گرفته بود. نمیدونست چیشد با تعجب گفت :چرا میخندی؟
_محمد جان مگه گفتم فرش ببافی؟ این تار موعه عشقم،مو
دوباره خندم گرفت و نتونستمادامه بدم
+خب چیشد مگه؟
_چیزی نشد ولی اینجوری که تو بافتیش، گیس نشد فرش شد
از موهام که به شکل های عجیب و غریب بهم گره اش زده بود عکس گرفتم و گفتم :این شاهکارت و باید ثبت کنم بعد نشون بچه ات بدم ببینه باباش چقدر هنرمنده .
تا دوساعت بعد تا نگاهم به موهام میافتاد میزدم زیر خنده. دلمم نمیومد بازش کنم.
---
نبودش اوایل زندگی خیلی سخت بود با اینکه عادت کردم به رفتن یهوییش هنوز هم سخت و مشکل بود.وقتایی که محمد نیست انقدر خودم و مشغول میکنمکه از شدت خستگی نای فکر کردن نداشته باشم. ولی نمیدونستم اینبار باید چیکار کنم که نبود زندگیم و کنارم حس نکنم.
هرچقدر کتاب میخوندم که صبرم بیشتر و وابستگیم کمتر شه،هیچ فایده ای نداشت.فقط به ترسی که تو وجودم شکل گرفته بود دامن میزدم.از اینجور حرفا زیاد میزد،از نبودش زیاد میگفت ولی اونقدر برام تحملش سخت بود که نمیزاشتم ادامه بده و سریع فراموش میکردم.
____
شب اول محرم بود. خیلی منتظر موندم محمد برگرده و با هم بریم هیئت ،ولی خبری ازش نبود.
وقت هایی که نبود حوصله هیچ کاری و نداشتم و همش تو اتاقم مینشستم.
اینبار خیلی کمصداش و شنیده بودم. دفعه های قبلی که ماموریت میرفت خیلی بیشتر زنگ میزد.
#فاء_دال
#غین_میم
#قسمت_صد_و_نود
خیلی گرفته و ناراحت بودم. دلممیخواست خودم پیراهن سیاهش و براش بپوشم .
مامانم برای صدمین بار صدام زد. به ناچار لباس مشکی هام و پوشیدم وهمراهشون رفتم.
نگاهم به صفحه گوشی بود تا اگه زنگ زد متوجه شم. رفتیم مسجدشون،کنار ریحانه و نرگس نشستم.اوناهم میدونستن که وقتی محمد نیست فاطمه حتی حوصله ی حرف زدن و هم نداره واسه همین فقط یه احوال پرسی مختصر کردیم و دیگه چیزی نپرسیدن.چند دقیقه مونده بود مراسم شروع شه که یکی از دختر بچه های هیئت که من و میشناخت اومد
کنارم و در گوشم گفت: یکی اون بیرون منتظر شماست.گفت خیلی واجبه حتما همین الان برین.
بعد تموم شدن حرفش رفت و نشد چیزی بپرسم. با تعجب از جام بلند شدم که ریحانه گفت :چی میخوای آجی. بلند نشو بگو بیارم برات.
_چیزی نمیخوام،باید برم بیرون.میام میگم بهت
رفتم بیرون. برام سوال شد کیه که با من کار واجبی داره.یخورده تو حیاط مسجد گشتم هرچی به اطراف نگاه کردم آشنایی و ندیدم که منتظر من باشه. گفتم لابد اون دختره من و با یکی دیگه اشتباه گرفته. با این حال از حیاط مسجد بیرون رفتم و به اطراف نگاه کردم. تقریبا شلوغ بود،یخورده ایستادم و وقتی کسی و ندیدم داشتم بر میگشتم که یکی صدام زد :خانم دهقان فرد
صدای محمد بود. با ذوق برگشتم عقب و دیدم پشت سرم ایستاده. لباس چریکیش تنش بود و با چهره ای خندون و چشمایی خسته نگام میکرد.
بدون اینکه چیزی بگم و چیزی بگه دستم و گرفت و تند تند به سمت ماشینش که تو کوچه پارک شده بود قدم برداشت. با نگاه کردن به چهره اش تازه عمق دلتنگیم و درک کرده بودم.
نشستیم تو ماشین و گفت :سلام مامان خوشگله.خوبی دورت بگردم؟
+سلام تاج سرم. قربون چشمای خسته ات برم. کی رسیدی؟
ماشین و روشن کرد و همونطور که به سمت خونه حرکت میکرد گفت : همین الان.
_الهی فدات شم پس چرا اومدی اینجا ؟
+خدانکنه.اومدم عشقم و ببینم خب. نمیدونی چقدر دلم تنگ شد برات.
تا برسیم به خونه چشم ازش برنداشتم. حس میکردم اونقدر دلتنگم که هرچی نگاش کنم سیر نمیشم.
رفتیم خونه. تا دوش بگیره لباس مشکیش و براش اتو زدم و تو دستم گرفتم. خوشحال بودم که مثل همیشه سر حرفش مونده.
خیلی زود اومد بیرون تا زودتر به مراسم برسیم
+ببخش کشوندمت خونه نزاشتم از مراسم استفاده کنی.
_نگران نباش اون زمان که اومدی هنوز شروع نشده بود. میرسم.
یه تیشرت مشکی که روش با خط قرمز (عشق علیه السلام) نوشته شده بود تنش کرد و پیراهنش و روش پوشید.
دوست داشت یه پیراهن بخره که روش یاحسین نوشته باشه،ولی بعد گفت که چون سینه میزنه و روی نوشته اش ضربه میخورده درست نیست،واسه همین به جاش این و خریده بود.
دکمه هاش و براش بستم و یقه اش و درست کردم.
پیشونیم و بوسید و برگشتیمتو ماشین که بریم هیئت. یهو یاد ریحانه افتادم و موبایل و از جیبم در اوردم که دیدم ده تا تماس بی پاسخ از مامان،پونزده تا از ریحانه و سه تا از نرگس دارم. زدم رو صورتم و گفتم : ای وای محمد یادم رفت بهشون اطلاع بدم ،بیست و هشت بار زنگ زدن
شماره ی ریحانه رو گرفتم که با عصبانیت جواب داد: هیچ معلوم هست تو کجایی؟چرا به گوشیت جواب نمیدی؟ زهرمون ترکید. فاطمه ی بیشعور مگه با تو نیستم؟ کجایی؟گفتم لابد مردی داشتیم فکر میکردیم چجوری جواب محمد و بدیم
با تصور قیافه اش خندم گرفته بود.
محمد که بخاطر صدای بلند ریحانه متوجه حرفاش شده بود موبایل و ازم گرفت و کنار گوشش گذاشت وبه شوخی گفت : ای دختر بی تربیت. این چه طرز حرف زدن با خانوم منه؟من نیستم اینجوری مراقبشی؟
.....
+سلام عزیزم. اره برگشتم داریم میایم هیئت.خواهرکم من الان پشت فرمونم،اومدم خبرت میکنم افتخار میدم بهت بیای من و ببینی.
نمیدونم ریحانه چی گفت ولی محمد یه لبخند زد و گوشی و داد به من.
رفتار همه عجیب بود. محمد خیلی وقت ها بهش ماموریت میخورد و چند روز پیشمون نبود. اینبار بیست و پنج روز نبود مدت زیادی بود همه حق داشتن براش دلتنگ باشن،ولی بازم حس میکردم رفتارشون عجیبه. مامانم محمد و که دید چند دقیقه بغلش کرد و چندین بار صورتش و بوسید. ریحانه هم با دیدن برادرش یه نفس عمیق کشید و مثل مامان چند دقیقه رفت بغلش.گریه اش گرفته بود.با اینکه خیلی تعجب کرده بودم چیزی نگفتم.از محمد جدا شدیم و رفتیم داخل مسجد.
___
مراسم تموم شده بود.نشستیم تو ماشین و داشتیم بر میگشتیم خونه. به حرف محمد گوش کردم و وقتایی که نبود رفتم خونه ی بابام ولی هر یک روز در میون میومدم خونه ونیم ساعت میموندم . وقتایی که خونه خودم بودم دلتنگیم برای محمد کمتر میشد.
نگاهم افتاد به دستش که روی فرمون بود.یه تسبیح خوشرنگ با دونه های ظریف داشت،اون تسبیح و همیشه دور مچش میبست ولی الان دستش نبود
_تسبیحت کو؟
+یکی از رفقا ازش خوشش اومد دادم بهش
_چرا؟دوستش داشتی که؟
#فاء_دال
#غین_میم
🔅 #پندانه
✍ خدایا، حواست بهم باشه
🔹خلبانها یه کُدی دارن به اسم «کد ۷۶۰۰». مال وقتیه که دیگه نمیشه چیزی گفت.
🔸معنیاش اینه:
برج مراقبت من نمیتونم حرف بزنم اما تو حواست بهم باشه و راهنماییام کن!
🔹تو وقتی که بغض داری و نمیتونی حرف بزنی،
به خدا بگو:
«خدایا کد ۷۶۰۰»
🔸یعنی بغض نمیذاره حرف بزنم و دارم تو این حجم غم، عمیقا غرق میشم، اما...
🔹تو حواست بهم باشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 شاعر شدم در خلوت کنج شبستانش ...
🔘 شعرخوانی زیبای صابر خراسانی در مدح حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ تصویری: نماز را در مسجد بخوانیم
🔸 حدیثی از امام صادق علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دستورالعمل مرحوم آیةالله بهجت برای «حضور قلب دائمی در محضر خدا»
🔸 ۲۷ اردیبهشت، سالروز رحلت آیةالله محمّدتقی بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 داستان مردی که زنش بداخلاقی میکرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوال دختری از استاد رحیم پور : آقا شمایی که میگید به قانون حجاب احترام بذارید اگه یه روزی قانون عوض بشهو داشتن #حجاب خلاف قانون بشه،خود شما بهش احترام میذاری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فضیلت «حدیث شریف کساء»
🔸 مرحوم آیةالله بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایا
💫نعمت سلامتى مبـداء
🌸همـه نیـازهاست
💫و عاقبت بخیرى
🌸مقصـد همه نیـازها
💫تو را به مهربانیت
🌸ایـن دو را
💫به همـه عزیزان عطا فرما
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
✴️ پنجشنبه 👈28 اردیبهشت / ثور 1402
👈27 شوال 1444 👈 18 می 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری عقد و ازدواج.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅مطالبه حقوق.
✅داد و ستد و تجارت.
✅خرید رفتن و خرید کردن.
✅و مسافرت خوب است.
🚘مسافرت: سفر سلامتی و حاجت روایی دارد. ان شاءالله.
👶 زایمان مناسب و نوزاد دوست داشتنی و عمری طولانی دارد. ان شاءالله.
💑مباشرت امروز: فرزند هنگام زوال ظهر، عاقل و سیاستمدار و اقا و بزرگوار خواهد شد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خواستگاری عقد و ازدواج.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️خرید طلا و ملک.
✳️نامه نگاری و مکاتبات.
✳️افتتاح شغل و کار.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️و آغاز بنایی وخشت بنا نهادن نیک است.
🔵نگارش ادعیه حرز و برای نماز حرز و بستن آن برای اولین بار خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب: امشب ( شب جمعه)، مباشرت برای سلامتی خوب ولی به قصد فرزند دار شدن اجتناب گردد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پشیمانی می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از ترس می شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
💓✨آخرین پنجشنبه اردیبهشت
🌸✨ماهتون عالی و بینظیر
🌷✨هزاران
💓✨خوبی برای امروزتون
🌸✨وهزاران عشق نثار شما،
✨الهی!🙏
💓✨دلت مثل روز روشن و
🌸✨مثل برکه آروم باشه،
🌷✨شادی قلبت مداوم،
💓✨نفست گرم،
🌸✨روزگارت پرعشق
🌷✨و لبريز از اتفاقات قشنگ باشه
❓متن پیام:
حکم #تقلب کردن چیست؟ آیا در قیامت عذاب دارد؟ اگر مسئول یا معلم راضی باشد چطور؟ آیا اگر بعد ازامتحان، درس مورد نظر خوانده شود مشکل برطرف میگردد؟
✅ پاسخ:
تقلب کار نادرستی است و اگر حقی از کسی ضایع شود یا خلاف مقررات نظام کسی مرتکب شود، بله مستحق عذاب است. اگر مسئول یا معلم یا حتی شاگرد دیگر که از روی دستش مینویسد راضی باشد این تاثیری در مسئله ندارد. یعنی اگر کسی تقلب میکند، آن فردی که او را کمک میکند، معلم باشد یا از شاگردان باشد، راضی باشد یا نباشد، تاثیری در این مسئله ندارد.
❓متن پیام:
سلام من همسرم اهل #نماز نیست وهرچه اصرار میکنم اصلا تن به کار نموده از لحاظ اخلاق و کارهای دیگه خیلی خوبه وهمه علاقه خاصی به ایشون دارند وظیفه من چیه ،میشه راهنمایی کنید
✅ پاسخ:
بزرگوار؛ شما مانند پیامبرانی که از طرف خداوند متعال مأمور هدایت بشر می شدهاند هدایت خانواده خود را به عهده بگیرید.
در قرآن کریم سوره تحریم آیه ۶ آمده است: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکمْ وَ أَهْلِیکمْ ناراً …
ای کسانی که ایمان آورده اید! خود و خانواده خود را از آتش حفظ کنید... .
به شما حق می دهم که ناراحت باشید زیرا وجود #تارک_الصلاة هر کجا باشد موجب رفتن خیر و برکت از آنجا هست اما مومن خدا، سعی بفرمائید با زبان لیّن و خوش و صمیمیت بویژه محبت؛ ایشان را هدایت و راهنمایی کنید.
اما كسى كه نماز را ترك نموده دو قسم نظر است:
۱- ترك نمازش به طور كلى از روى انكار باشد. در اين صورت منكر ضرورى دين شده و #كافر است و از لحاظ فقهى محكوم به کفر و نجاست مى باشد.
۲- ترك نمازش به دليل مسامحه كارى و كم اعتنايى به امور اخروى و اشتغال به سرگرمى هاى دنيوى و ضعف ایمان و تنبلی باشد. اين قسم از ترك نماز موجب فسق است و #گناه_كبيره شمرده مى شود اما چنين فردى مسلمان مى باشد و از لحاظ فقهى نيز حكم به طهارت چنين فردى مى شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓متن پیام:
با سلام .من خانمی ۳۷ ساله هستم تا الان همه ی روزه های واجب رو گرفتم اما در طول این چند سال روزهای قضا که در عادت داشتم را به یاد ندارم که چندتا گرفتم چندتا نگرفتم .حکم روزه های قبلی من چی هست؟با تشکر
✅ پاسخ:
به آن مقدار یقینی مکلف است و مازاد را تکلیف ندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا آیتالله بهجت اینقدر در نماز گریه میکرد؟
❓متن پیام:
آیا می شود #خمس را به غیر از مرجع تقلید خودمان بدهیم؟
✅ پاسخ:
اختيار سهمين مبارکين بهطور کلى مربوط به #ولى_امر_مسلمين است و کسى که بر عهده او و يا در مال وى مقدارى حق امام(عليهالسلام) يا #سهم_سادات باشد، بايد آن را به ولىّ امر خمس يا وکيلى که از طرف او اجازه دارد، تسليم کند، و اگر مى خواهد آن را در يکى از موارد مقرر مصرف کند، بايد ابتدا راجع به آن اجازه بگيرد، و در عين حال مکلّف بايد فتواى مرجع تقليد خود را در آن رعايت نمايد.