eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونم بدون تخم مرغ و آرد قنادی😍 مواد لازم👇 شیر ولرم(داغ نباشه ها) : ۱ لیوان شکر : دو سوم لیوان وانیل : نصف قاشق چایخوری روغن مایع : ۶ قاشق غذا خوری سرکه یا آبلیمو : ۱ قاشق غذا خوری آرد نونوایی : ۱/۵ لیوان پودر کاکائو : ۲ قاشق غذا خوری بکینگ پودر : ۲/۵ قاشق چایخوری نکته ها👇 اصلا آب رو جایگزین شیر نکنید مخلوط شیر و سرکه باعث خوشبافت شدن کیک میشه. سرکه یا آبیلمو فرقی نمیکنه اصلا روطعم کیک تاثیری نداره خیالتون راحت‌. فرقی نمیکنه چه نوع آردی باشه. تابه یا قابلمه با قطر ۲۰ سانت. حتما از شعله پخش کن و دمکنی استفاده کنید. ۳۰دقیقه کافیه بعدش چک کنید اگه نپخته بود ۱۰ دقیقه زمان بدید. برای داخل فر از قبل شده با دمای ۱۷۰ درجه به مدت ۳۰ دقیقه. 🌟
کنسرو قارچ من چون مصرف قارچ بالایی دارم اینکار رو انجام می دم دو کیلو قارچ رو خوب شستم . به اندازه ای که دوست دارید برش بزنید (من خیلی درشت برش می زنم بعد در یک لیتر آب و یک لیوان ابلیمو که در حال جوش هست و بهش نمک اضافه کردم میریزم فقط ۵ دقیقه بجوشن کافیه با درب نیمه بسته بعد صبر می کنم خنک بشن و داخل ظرف شیشه ای در یخچال نگه میدارم.
به به چه نسیمی، چه هوایی سر صبح به به چه سرود دلگشایی سـر صـبح صبحانه پاییزی مـن بهشتی از زیبایی سـت پیچیده چه عطر خوش چایی سر صبح
پودر شکر ۱ پیمانه کره یا روغن جامد ۱۰۰ گرم تخم مرغ ۳ عدد وانیل نصف ق چ آرد ۱ پیمانه شیر ۱/۲ پیمانه بیکینگ پودر ۲ ق چ پودر نارگیل ۱ پیمانه سفیده تخم مرغ ۲ عدد زرده و سفیده تخم مرغ ها رو جدا میکنیم. دو تا سفیده اضافه روی این سفیده ها میریزیم. جمعا میشه پنج تا سفیده و حسابی میزنیم تا از ظرف نریزه. نصف پودر شکر رو به سفیده اضافه و دوباره هم میزنیم و بعد پودر نارگیل و مخلوط میکنیم. این موادو میذاریم کنار. حالا سه تا زرده و نصف دیگه پودر شکر و وانیل رو پنج دقیقه میزنیم. + کره نرم و مجدد میزنیم+ شیر و میزنیم. آرد و ب پ رو با هم مخلوط و به زرده ها اضافه و هم میزنیم. بهتره قالبمون کمربندی باشه که راحت جدا شه. کف قالب کاغذ روغنی میندازیم و اول مخلوط زرده رو میریزیم و صاف میکنیم و بعد مخلوط سفیده رو میریزیم روش و خیلی آرووم جوری که مواد قاطی نشه صاف میکنیم و داخل فر صد و هشتاد به مدت حدودی سی تا چهل دقیقه. بذارید کاااااملا خنک بشه بعد برش بدید .👩‍🌾.
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت‌نودوهفت با صدای ترسیده الیوت از خواب بیدار شدم. _دریا...ابجی! چند...چندنفر ...ری
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ لبخندی زدو گفت _ شما نمی دونین که جعل هویت جرمه! چرا هویت یه مرده رو به خودتون نسبت میدین خانم سودا اوانسیان؟! قهقه ای زدمو گفتم _ میشه بگید کی مردم که خودم خبر ندارم؟! اخمی کردمو ادامه دادم _شما میتونین ازم تست دی ان ای بگیرین! _ کی تصادف کردین و کی حافظتون برگشت!؟ لبخند غمگینی ناخداگاه روی لبم نقش بست دریا_ من اصلا تصادف نکردم! روزی که توی ماموریت لو رفتم و فرار کردم، یاور احمدی یه تیر به سمتم شلیک کرد که به شونم بر خورد کرد! از پا نیفتادم تا وقتی که سمیر اوانسیان که از زندان فرار و به ترکیه اومده بود به سمت شکمم شلیک کرد ...چون...چون باردار بودم...نتونستم دووم بیارم و بی هوش شدم و وقتی به هوش اومدم هیچ چیز از گذشته به خاطر نداشتم! توی اسرائیل بودیم و سمیر اوانسیان همراهم بود... تمام این مدت خاطره هایی رو به یاد میاوردم که اصلا با زندگی بعد از تصادفم شباهت نداشت... سرمو پایین انداختمو ادامه دادم _تا اینکه 2شب پیش وقتی بردیا رو توی رستوران دیدم چشما و ابروهاش برام اشنا به نظر میومد! وقتی به خونه برگشتم از شب سر درد شدیدی گرفتم و بعد از اون دماغ شدیدی شدم و... و صدا ها و صحنه هایی که توی ذهنم می گذشت باعث شد حافظم برگرده! کمی از لیوان اب خوردم که رسول گفت _زخم روی گونت برای چیه؟! اهی کشیدمو گفتم _ وقتی که از ترکیه میخواستیم بیایم ایران یه سری چیزا یادم اومدو اونقدر تحت فشار بودم که از هوش رفتم. وقتی به هوش اومدم ایران بودم! الیوت که از بهوش اومدنم خوشحال شد جلو سمیر و الم اوانسیان خواست بیاد پیشم و ببوستم که سمیر هلش دادو الم کلی تحقیرش کرد که من جوش اوردم و کلی بد و بیراه بهشون گفتم نتیجه این حرفام شد این زخم و 10تا بخیه! سامان_ بسیار خب خانم اوانسیان... بهتره که این جلسه رو فعلا همینجا نگه داریم و بعد از استراحت دوباره برای بازجویی بیاین. خواست دوربینو خاموش کنه که با حرفی که زدم دست نگه داشت. دریا_ ولی من اوانسیان نیستم! جای تیر روی شکم و شونم سندیه که من دریا هستم! علاوه بر اون از طریق دی ان ای مشخصه!! سامان_محض اطلاعتون جسد سوخته خانم فرهمند خیلی وقته که دفن شده! مبهوت نگاهش کردمو اروم زمزمه کردم _ پس بردیا برای همین اون رفتارو باهام کرد!!...خدای من چطور ممکنه! سرمو با دستام چنگ زدم... رسول اتاقو ترک کردو به محض بسته شدن در بغضم شکست. زدم زیر گریه....سوزش گونم بیشتر شده بود اما به پای سوزش دلم نمی رسید. همون زن دستشو روی شونم گذاشت و کمکم کرد تا به سلولم برگردم.... وارد سلولم که شدم خواست درو ببنده که با لحنی که خستگی توش موج می زد گفتم _ میشه یه چادر و جانماز و قران برام بیارین؟! و بگین قبله کودوم طرفیه؟! زنه متعجب نگاهم کردو بعد از کمی مکث در فلزی سلول رو بست . نا امید خواستم روی تختی که گوشه سلول بود بشینم که در باز شد و بردیا با چادر و جانماز وارد اتاق شد و منتظر شد تا از دستش قران و چادر و جانماز رو بگیرم. ازجام بلند شدمو با قدمای لرزون به سمتش رفتم. دستمو دراز کردم تا ازش بگیرم که از کنارم گذشت و وسایلو روی میز کنار تخت گذاشت و قبل از خروجش روبه من که ماتم برده بود قبله رو گفت و از سلول بیرون رفت. اشکام بدون اختیار روی گونم روون شد. به سمت میز رفتم. جانماز رو پهن کردمو چادرمو پوشیدمو برای رهایی از این بدبختی که دچارم شده یه نماز 2رکعتی نیت کردم! تا سرمو روی مهر گذاشتم نتونتستم ادامه بدم . بغضم شکست و همونطور که سرم روی مهر بود با صدای بلند گریه کردمو از همه گله کردم... تشهد و سلاممو که دادم سجده کردمو برای نجات پیدا کردن از دست اون اوانسیان های عوضی خدا رو شکر کردم. و بعد از سجده شروع به خوندن سوره یاسین شدم... همیشه سوره یاسین برام منبع ارامش بود... "یس{1} یاسین" "والقرآن الحکیم{2} سوگند به قران حکیم" "انک لمن مرسلین{3}که تو قطعا از رسولان خدا هستی" "علی صراط المستقیم{4} برراهی راست (قرار داری)" "تنزیل العزیز الرحیم{5} این قرانیست که از سوی خداوند عزیز و رحیم نازل شده است" "لتنذر قوما ما انذر اباوهم فهم غافلون{6} تا قومی را بیم دهی که پدرانشان انذار نشدند، از این رو انان غافلند"...... قران رو بستم و اشکامو پاک کردم. دوست داشتم الان مثل همیشه بردیا با خنده بگه " باز محو خدا شدیو منه حقیر رو فراموش کردی؟!" اه حسرت باری کشیدمو زمزمه کردم _بردیا هیچ وقت خبر نداری که تو عبادتامم همش فکر تو تو ذهنم میاد!!!!! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~🌸🐾🌸~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ یادمه مامانم هر وقت موقع نماز بابام به خونه میومد و مامانم مشغول نماز بود بعد از نمازش به بابا می گفت "شک ندارم که به معراج مرا خواهند برد، ان نمازم که به لبخند تو باطل شده است!" بغضم سنگین تر شد. به حدی که نفس کشیدن برام سخت بود. اخ مامان کجایی که دیگه کم اوردم! خدایا کم اوردم!! تو لیست ادمات اشتباهی شده!! اسم من که ایوب نیست!! ***** وارد اتاق بازجویی شدم! با دیدن افراد داخل اتاق سرجام میخکوب شدم! اشک تو چشمام جمع شد اما به سمت هیچکدومشون نرفتم! روی صندلی نشستم و رو به اقا رسول گفتم _ بفرمایین من اماده ام! رسول میکروفن و دوربین رو اماده کرد اما رو به سرهنگ مهدوی کردو گفت _بفرمایید قربان! سرهنگ مهدوی نشست و رو به من گفت _ تمامی صحبت ها و حرکات شما توسط دوربین های ما ضبط و در صورت نیاز مورد استناد قضایی قرار میگیره! حرفای من قابل فهم بود! جوابشو ندادم و گفتم _ جدیدا به صورت تیمی بازجویی میکنین قربان؟! سروان پویا و فرحی و ماهانی و اقا رسولم که جایگزین من! سرهنگ خواست دوباره حرفاشو تکرار کنه که نذاشتمو خودم ادامه دادم _ بله قابل فهم بود! ولی این برام غیر قابل باوره که الان شاید بیشتر از یه ماهه که منو توی اون اتاق زندانی کردین! روز و شبم معلوم نیست! زندگیم معلوم نیست! شما که حرفای منو باور نمی کنین پس چرا هر بار میارینم بازجویی تا حرفای تکراری بشنوین! الان هم که دست جمعی اومدین بازجویی! قطره اشکی از چشمام جاری شد که سریع پاکش کردمو سرمو پایین انداختم تا بقیه از چشمام پی به حال داغونم نبرن! هرچند که حرفام به همشون ثابت کرد چقدر تحت فشارم! سوگند کنار رفت که از پشتش الیوت بیرون اومد و از جام بلند شدمو روی زمین زانو زدم که حودشو با شتاب توی بغلم پرت کرد. جای گلوله ی روی شکم و شونم تیر کشید اما برام اهمیتی نداشت. نتونستم گریه نکنم و همونطور که الیوت توی بغلم بود زدم زیر گریه! سوگند جلو اومد که به تندی بهش گفتم _سمت من نمیای! حسین خواست چیزی بگه که سرهنگ فرهمند گفت _دخترم بیا بشین ... اون بچه رو هم بسپر به سروان فرحی! لفظ دخترم باعث شد از دستورش سرپیچی نکنم. گونه الیوت رو بوسیدم و اشکامو پاک کردم بعد از جام بلند شدم و روی صندلی نشستم. 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ سرهنگ گفت _ دخترم ما از هویت تو با خبریم و می دونیم که تو دریا فرهمندی! با تندی گفتم _می دونستین و اینهمه تحت فشار قرارم دادین!؟ حسین خواست چیزی بگه که نذاشتم و رو به سرهنگ گفتم _گوش میدم سرهنگ! بفرمایین. سرهنگ_ دلیل اینکه تا الان سعی کردیم به تو نشون ندیم که از هویت اصلیت با خبریم این بود که یه دستور از طرف مسئول پرونده بود! دلیل نگه داشتنت اونم به مدت 40 روز اینه که اوانسیان دنبال ردی از تو و الیوت می گشت و ما اینجا رو از هر جای دیگه برات امن تر دیدیم! و دلیل حضور دایی و دوستت این بود که اونا اسرار به دیدنت داشتن و من بلاخره اجازه دادم ببیننت! درضمن دلیل اینکه این مکالمه رو ضبط کردیم این بود که باید این ویدیو رو برای مسئول پرونده می فرستادیم تا ببینه که تو چقدر تحت فشار بودی. دوربین رو قطع کرد و گفت _حالا میتونی یه دل سیر با نزدیکانت رفع دلتنگی کنی! ادم بی منطقی شده بودم!! فکر میکردم اونا مقصر تمام بدبختی هامن! دیگه دلم نمی خواست هیچ کدوموشونو ببینم! از همه بیشتر از بردیا دلخور بودم که منو می شناخت اما باهام سرد و خشن برخورد می کرد. رو به سرهنگ گفتم _از لطفی که بعد از این همه مدت بهم کردین ممنونم اما من ترجیح میدم توی سلولم و فقط با الیوت عزیزم گپ بزنم!! من به غیر از الیوت هیچ کس دیگه ای رو ندارم جناب سرهنگ مهدوی! دست الیوت رو گرفتم و به سمت در خروجی که مخصوص متهم بود رفتم و زنی که مسئول همراهی من از سلول تا اتاق بازجوویی بود من رو به سمت سلولم هدایت کردو بعد از اون درو بست. * * 2 روز بعد از قرار توی رستوران ، جواب نبش قبر و تست دی ان ای اومد و جواب همون چیزی بود که حدس می زدیم! دستور رسید که وقتی سمیر و الم اوانسیان خونه رو ترک کردن خیلی بی سر و صدا وارد خونه بشیم و دریا و الیوت رو همراه خودمون بیاریم اداره. اما سرهنگ دستور داد به هیچ وجه با دریا صمیمی رفتار نکنم و چقد دلم کباب شد وقتی فهمید قراره بره سایت(اصطلاحی که معنی زندان رو میده)... الان چهل روزی از بازداشت بودن دریا می گذره و روز به روز افسرده تر میشه! تمام ساعتی که توی سایته یا داره قران می خونه یا نماز یا تو سجده درحال گله و گریست! وقتی توی اولین بازجوییش فهمید که یه جنازه رو با هویت اون دفن کردیم اولین چیزی که گفته بود این بود که "دلیل سردی بردیا این بوده پس!" و این یعنی تو بحرانی ترین شرایطشم به من فکر می کنه! تو این چهل روز خیلی اتفاقا پیش افتاد ... علی تصادف کرد ولی خوشبختانه حالش بهتره... سرهنگ مهدوی و حسین و سوگند هم برای همکاری به تهران اومدن... زخم گونه ی دریا عفونت کرد و 2 روز رو توی درمونگاه اداره گذروند و چقدر گریه کرد که من همراهیش نکردم در صورتی که تمام مدت من پشت در اتاقش شاهد همه چیز بودم! مسئول چک کردن دوربین سلول دریا خودم بودم و اون هنوز از این موضوع با خبر نبود. حسین و سوگند کنارم ایستادن . هدفونو از روی گوشم برداشتمو گفتم _ چیزی شده بچه ها؟! سوگند اهی کشید و گفت _طفلک دریا!! تو زندگیش دائم داره عذاب می کشه! الانم که از همون زده شده...حقم داره! هیچ کودوممون تو این مدتی که زندانیه بهش سر نزدیم! چیزی نگفتم که ادامه داد _بردیا میشه هدفونو بدی منم صداشو بشنوم؟؟ هدفونو بهش دادم و از جام بلند شدمو همراه با حسین رفتیم اونطرف تر که همون لحظه صدای یا خدای سوگند اومد . سریع کنارش قرار گرفتیم که دیدم دریا از حال رفته و تا خواستم وضعیت اضطراریو اعلام کنمو در سلولو باز کنم دریا ازجاش بلند شدو نشست و با الیوت زدن زیر خنده! پووفی کردمو زمزمه کردم _ خدا زلیلت نکنه دختر! نصفه جونم کردی! سوگند با شگفتی نگاهم کردو گفت _صدا رو پخش کن ببین دریا چی میگه!! صدا رو پخش کردم که صدای دریا پیچید توی اتاق 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ دریا_اوووم فکرکنم 5 سالم بود که همسایشون شدیم...وای الی اون موقع ها منو حسین خیلی با هم جور بودیم ....همه جا با هم می رفتیم و خب این باعث شده بود بردیا و سوگند حسابی به ما دوتا حسودی کنن!! شاید باورت نشه ولی ما 4تا از بچگی باهم بزرگ شدیم و از بچگی شوق نظامی بودن تو سرمون بود! الیوت_همتون تو یه خونه بزرگ شدین؟! اهی کشیدو گفت _ نه تو یه اپارتمان 5 طبقه ....ولی همیشه پیش هم بودیم! انقدری که ما4تا با هم بودیم با خواهر، برادرامون نبودیم... وقتی هم به سن نوجوونی رسیدیم مثل همون موقع ها بازم پیش هم می رفتیم اما کمتر! دیگه منو سوگند همیشه پیش هم بودیم بردیا و حسین هم با هم! الیوت لبخندی زد و گفت _تو که اینهمه دوستشون داری چرا اون رفتارو باهاشون کردی؟! دریا بحثو عوض کردو گفت _الیوت ماشالله خیلی خوب فارسی حرف میزنیا!! روز به روز داره فارسیت بهتر میشه!! الیوت نگاه شیطنت باری به دریا کردو گفت _ااره خیلی...بحثو عوض نکن چرا اون رفتارو باهاشون کردی!؟ سوگند اهی کشید و گفت _ نمی خواستم باهاشون اون رفتارو کنم ولی حقشون بود...مخصوصا بردیا! یعنی دلم میخواد گردنشو سفت بگیرم تا خفه شه! الیوت لبخند مرموزی زدو گفت _ ولی چشمات که اینو نمی گه! دریا اهی کشیدو گفت _ بیخیال بچه! ...راستی تو این یه ماه کجا بودی؟! الیوت_ پیش خاله پریچهر! دریا با شوق گفت _ شیراز بودی؟! حتما با پری کلی اتیش سوزوندی! راستی ضحی رو دیدی !! بچه ی جدیدشونو چی؟؟! راستی اسمشو چی گذاشتن؟؟! به خاله گفتی برات اش سبزی و اش کازرونی بپزه! الیوت دستشو روی دهنش گذاشتو گفت _وای دختر تو خوبه الان افسرده ایو اینهمه فک می زنی وای به حال وقتی که سالمی!! بیچاره بردیا! چی میکشه از دستت!! لبخندی روی لبم نشست که با جواب دریا هممون خندیدیم! دریا_ وای منو بیخیال...نمی دونی بردیا چه ادم خونسردیه! روزی که پرواز داشتیم انقد دست دست کرد تا از پرواز جا موندیم! ...جوابمو بده بحثو عوض نکن بینم!! الیوت لبخند شیرینی زدو گفت _ اگه بزاری دست توی چالت کنم جواب میدم! دریا_عه ! عه! بچه پرو!! از زن قانون باج میگیری!! الیوت خونسرد دست به سینه نشست و گفت _هرچی دوست داری اسمشو بزار! دریا چپ چپ نگاش کردو گفت _بیا یه کار کنیم... هنوز حرفش تموم نشده بود که انگشت اشاره ی الیوت توی چال گونه ی دریا فرو رفت! حرصی اسمشو صدا زد که الیوت گفت _لامصب چال نیست که چاهه! دریا با بهت گفت _ این حرفا رو کی یادت داده الی؟؟؟!! الیوت سینه سپر کردو گفت _ سروان بردیا ماهانی!! بچه پروو رو نگا!!!! دریا لبخندی روی لبش اومد که الیوت گفت _نیشتو ببند دختر جوون! پریا می گفت از وقتی من رفتم خونشون بردیا شاد و شنگول می زنه! می گفت بعد از مردن تو حسابی خشن و ساکت شده بوده... البته اینطور که من میدیدم مرگ جعلی تو روی خونوادت حسابی تاثیر گذاشته بود! دریا که اصلا حواسش به الیوت نبود گفت _اخی بمیرم! بیچاره بردیا چی کشیده!! لبخند عریضی روی لبم اومد که حسین زد پس کلمو گفت _نیشتو ببند زلیل شده!! قهقه زدم که سوگند میکرفون رو فعال کردو با صدای شیطنت امیزی گفت _ دریا خانوم!! عجب سوتی دادی!! خب دیگه! یالا با ما3 تا اشتی کن وگرنه میرم به همه میگم! دریا سرشو بالا کردو وقتی دوربینو دید متوجه خنگی خودش شدو محکم به پیشونیش زد 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. 🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💠 الله‌بهجت(ره):👇 مگر پول نمیخوای مگر شغل و مقام و... نمیخوای؟؟!! مگر دنیا نمیخوای... مگر آخرت نمیخوای... نمازشب بخون برادر و خواهرم 🔺گوی سبقت را نماز شب خوان ها ربودند. 🌸🌺🌸🌺🌸🌺
⚜ از وجود نازنین پیامبرگرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که فرمودند: «لَوْ عَلِمَ النّائِمُ عَنْ صَلاةِ اللَّيْلِ ما فاتَهُ مِنَ الثَّوابِ الْعَظِیمِ وَ الْأَجْرِ الْمُقِيمِ لَطالَ بُكاؤُهُ عَلَيْهِ»؛ 🍃💐 اگر مردم فضیلت نمازشب را می‌دانستند، اگر برای خواندن آن بیدار نمی‌شدند، از غصه گریه‌های طولانی می‌کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 ماجرای لاتی که خوان شد...! 🍃🌹🍃 ✅ لاتی که به وسیله آیت الله قاضی ره نمازشب خوان شد و بجایی رسید که مردم نیم خورده غذایش را به عنوان تبرک برمی داشتند... 🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مهربان خدایم ✨در این واپسین ساعات شب ✨ببخش گناهانیکه دانسته ویا ندانسته ✨مرتکب شدیم آرامشی عطا بفرما ✨به قلبهای بی تابمان ✨آمیـــن یا رَبَّ🙏 آرزو میکنم نور هدایت خدا ✨❣ همیشه با شما باشه 🙏 شبتون آروم و در پناه خدا ✨❤️ 🌸🍃
🔥پیام "یاگیل یعقوب" نوجوان اسیر 13ساله اسرائیلی سلام اسم من یاگیل یعقوب است 13 سال سن دارم خیلی مشتاق دیدار خانواده و دوستانم هستم همه شما را دوست دارم و می‌گویم خیلی از شما ممنونم از همه کسانی که در تل آویو با ما همبستگی کردند کسانی که تلاش می‌کنند و به فشار بر دولت برای بازگرداندن ما و تمامی اسرا به میان خانواده‌هایشان در اسرع وقت ادامه می‌دهند من می‌خواهم به نتانیاهو بگویم حجم بمباران‌ها قابل باور نیست، تو به شکلی فجیع و وحشیانه کودکان را می‌کشی و اسرای اسرائیلی را هم می‌کشی تو آب و برق و دارو را قطع کردی و ما به عنوان اسیر اینجا به همه این‌ها نیاز داریم فلسطینی‌ها نه، ما به این‌ها نياز داريم مي‌خواهم از همه كساني كه در تل آويو با ما همبستگي كردند،‌ تشكر كنم اميدوارم سريع به ميان شما بازگردم زيرا هرچه زمان بگذر زندگي من در معرض خطر خواهد بود تشكر مي‌كنم از مبارزان جهاد اسلامي كه جان ما را در غزه حفظ كردند تا كشته نشويم و به ما غذا و آب و دارو و همه چيز دادند نتانياهو مي‌خواهم چيزي به تو بگويم، اگر اينجا اتفاقي براي من بيفتد، به گردن توست و تو مسئول هستي اگر براي هر يك از اسراي ديگر هم اتفاقي بيفتد، به خاطر تو خواهد بود و مسئوليتش با تو است زيرا مبارزان جهاد اسلامي با قدرت اينجا براي محافظت از ما و همه اسراي اسرائيلی تلاش می كنند ممنون
✴️ جمعه 👈19 آبان / عقرب 1402 👈25 ربیع الثانی 1445 👈10نوامبر 2023 🏛مناسبت های اسلامی و دینی. 👍معاویه بن یزید خود را از خلافت خلع کرد " ۶۴ ه.ق ". 🔵امور دینی و اسلامی. 👶برای زایمان مناسب و نوزاد عالم و دانشمند و دانا گردد. ان شاءالله. 🚖سفر: مسافرت سودی ندارد و در صورت ضرورت بعد از ظهر و همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: فرزند مباشرت هنگام فضیلت نماز عصر دانشمندی مشهور و شهرتش آفاق را در نوردد. ان شاءالله. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓امروز قمر در برج میزان  و برای امور زیر مناسب است: ✳️مباشرت. ✳️ابتدا به درمان و معالجه. ✳️فروش طلا و جواهرات. ✳️و خوردن نوشیدنی های دارویی نیک است. 💑مباشرت امشب: دلیلی مبنی بر تاثیر مجامعت بر فرزند وجود ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت)، خوب است. 💉حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن... یا حجامت ، باعث صفای خاطر می شود. ✂️ ناخن گرفتن. جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود... ✴️️ وقت استخاره. در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. ❇️️ ذکر روز جمعه.   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸                 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی                                                                                                             با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨ 
تلاش و کوشش رمز پیروزى و موفّقیّت است و هرگز و در هیچ حال نباید از آن دست برداشت، امّا گاه گره هایى در کارها پیدا مى شود که براى گشودن آنها جز این که انسان دست به دامان لطف خدا بزند راهى نیست. براى حلّ این مشکلات دعاهایى از معصومین (علیهم السلام) در منابع معتبر نقل شده که ان شاءالله کارگشاست؛ 🔆 از جمله: نوزده جمله است که سبب گشایش در کارها و بن بست هاست ؛ این کلمات را رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امیرمؤمنان (علیه السلام) تعلیم داد، و جناب «شیخ صدوق» آن را در کتاب «خصال» آورده است: 🔆یٰا عِمٰادَ مَنْ لاٰ عِمٰادَ لَهُ، وَیٰا ذُخْرَ مَنْ لاٰ ذُخْرَ لَهُ، وَیٰا سَنَدَ مَنْ لاٰ سَنَدَ لَهُ، وَیٰا حِرْزَ مَنْ لاٰ حِرْزَ لَهُ، وَیٰا غِیٰاثَ مَنْ لاٰ غِیٰاثَ لَهُ، وَیٰا کَریمَ الْعَفْوِ، وَیٰا حَسَنَ الْبَلاٰءِ، وَیٰا عَظیمَ الرَّجٰاءِ، وَیٰا عَوْنَ الضُّعَفٰاءِ، اَنْتَ الَّذى سَجَدَ لَکَ سَوٰادُ اللَّیْلِ وَ نُورُ النَّهٰارِ، وَضَوْءُ الْقَمَرِ وَشُعٰاعُ الشَّمْسِ، وَدَوِىُّ الْمٰاءِ وَحَفیفُ الشَّجَرِ، یٰا اَللهُ یٰا اَللهُ یٰا اَللهُ، اَنْتَ وَحْدَکَ لاٰ شَریکَ لَکَ. 🔅آنگاه مى گویى: «اَللّـٰهُمَّ افْعَلْ بى کَذٰا وَ کَذٰا؛ خدایا چنین کارى را برایم انجام ده». (به جاى این کلمات حاجت خود را ذکر مى کنى) پس از خواندن آن، ان شاءالله تعالى حاجت شما مستجاب مى شود. 📚 مفاتیح نوین
💠 در تفسیر البرهان درباره خواص و آثار سوره حدید از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده است: 🔆هر کس سوره حدید را قرائت نماید بر خدا لازم است که او را از عذاب خدا ایمنی بخشد و در بهشت به او نعمت بخشد و هر کس بر قرائت این سوره مداوت کند و زندانی و در غل و زنجیر باشد خداوند راه نجات او را آسان می کند. 📚 تفسیرالبرهان، ج5، ص277
♥️ این اذکار را ۷ بار بر گُل بخوان و به همسرت بده تا ببوید: «بسم الله الرحمن الرحیم. یا عَزیزُ یا حَمیدُ یا رَبُّ العَرشِ المَجیدِ فَعّالٌ لَمّا یُرید» 📚 تحفة الاسرار ۲۵۲
AUD-20210820-WA0013.mp3
14.27M
🤲 🎙 با نوای سید مهدی میرداماد ⏰Time=33:31 🤲التماس دعای فرج
@zekrroozane دعای ندبه.pdf
670.2K
📜فایل pdf دعای ندبه با ترجمه فارسی 🌳🕊☀️📜☀️🕊🌳
التماس دعای خیر و فرج همراهان و سروران گرامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا 💚🙏 دوباره جمعه و مشتاق دیدار تو هستیم ❤️ برای دیدن غیر رخ تو دیده بستیم حساب جمعه ها 🍂 از دستمان رفت ز بس که بر سر راهت نشستیم😔 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌹تقدیم به دوستان گل 🌿🌹صبح آدینه تون گلبارون 🌿🌹آدینه ۱۹آبانماه تون 🌿🌹عالی و بینظیر 🌿🌹روزتون پراز مهربانی 🌿🌹وجودتون سلامت 🌿🌹دلتون گرم از محبت 🌿🌹عمرتون با عزت 🌿🌹و زندگیتون 🌿🌹مملو از خوشبختی 🌿🌹امروزتون آروم 🌿🌹در کنار خانواده و عزیزانتون 🍁🍂